responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : مركز فرهنگ و معارف قرآن    جلد : 1  صفحه : 237


(15) پس هنگامى كه يوسف را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانگاه چاه بگذارند [تصميم خود را عملى كردند]، و ما به او وحى كرديم كه تو حتما آنان را از اين كارشان باخبر خواهى ساخت درحالى‌كه آنان بى‌خبرند.
(16) و شبانگاه، درحالى‌كه گريه مى‌كردند نزد پدرشان آمدند.
(17) گفتند: اى‌پدر، ما رفتيم مسابقه دهيم، و يوسف را نزد اثاث خود گذاشتيم، پس گرگ او را خورد. و تو سخن ما را اگر چه راستگو باشيم باور نخواهى كرد.
(18) و خونى دروغين را كه بر پيراهنش بود ارائه دادند. يعقوب گفت: نه، بلكه نفس شما كارى [ناشايسته‌] را برايتان جلوه داده است. اكنون من صبرى نيكو [پيشه مى‌كنم‌]، و خداست كه در آنچه وصف مى‌كنيد از او يارى خواسته مى‌شود.
(19) و كاروانى سررسيد. پس آب‌آور خود را فرستادند [تا آب بياورد]. او دلوش را به چاه انداخت، [و چون دلو را بالا كشيد نوجوانى را در آن ديد.] گفت: اى مژده! اين نوجوانى است [بى‌نظير]. و او را به عنوان كالايى تجارتى پنهان داشتند. و خدا به آنچه مى‌كردند دانا بود.
(20) و او را به بهايى ناچيز، درهمى چند، فروختند و در [نگهداشتن‌] وى بى‌رغبت بودند.
(21) و آن‌كس از اهل مصر كه يوسف را خريد، به زنش گفت: جايگاه او را گرامى‌دار؛ اميد است براى ما سودمند باشد يا او را به فرزندى بگيريم. و بدين‌گونه به يوسف در آن سرزمين مكانت داديم تا [او را به كمال برسانيم و] از تعبير خواب‌ها به وى بياموزيم. و خدا بر كار خود مسلّط است ولى بيشتر مردم نمى‌دانند.
(22) و هنگامى كه يوسف به رشد فكرى خود رسيد، به او حكمت و علم داديم، و نيكوكاران را اين‌گونه پاداش مى‌دهيم.

نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : مركز فرهنگ و معارف قرآن    جلد : 1  صفحه : 237
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست