نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : ياسرى، محمود جلد : 1 صفحه : 242
53- و تبرئه نمىكنم نفس خود را از تقصير، براى اينكه نفس، امر كننده به بدى است، مگر آنكه پروردگار من رحم كند؛ البته پروردگار من آمرزنده رحيم است. 54- پادشاه گفت: بياوريد يوسف را نزد من تا او را از خاصان دربار خود نمايم. يوسف را آوردند نزد پادشاه. چون تكلّم كرد با يوسف گفت: تو امروز پيش ما داراى مقام و رتبهاى و امينى در نزد ما. 55- يوسف گفت به شاه كه: مرا بر امور فلاحت و دارايى مملكت كه ماده حياتى است وزارت ده؛ چون دو صفت كه شايسته مقام وزارت است در من هست: يكى آنكه بنيه مملكت را نگاهدار از تجاوزم ديگر آنكه مطلع و دانشمندم. 56- اينطور تمكّن داديم يوسف را در زمين مصر كه جايگزين شود هر كجا كه خواهد. (يوسف- عليه السلام- مقام وزارت يافت؛ چندى گذشت پادشاه از دنيا رفت و سلطنت از آن يوسف شد.) مىرسانيم رحمت خود را به هر كه خواهيم و ضايع نمىكنيم اجر نيكوكاران را. 57- و اجر آخرت بهتر است از براى كسانى كه ايمان آورند و پرهيز از معصيت خدا كنند. 58- آمدند برادران يوسف، (چون سال قحط آمد مردم از اطراف مىآمدند به مصر آذوقه مىخريدند؛ تمام برادران يوسف هم براى خريد آذوقه آمدند مگر ابن يامين كه از مادر يوسف بود) و داخل شدند برادران بر يوسف، شناخت يوسف آنها را ولى آنها نشناختند يوسف را. 59- گفت يوسف به برادران خود كه: بياوريد نزد من برادر ديگرى كه داريد از پدر خود آيا نمىبينيد كه من پر مىكنم كيل گندم را براى شما و من بهتر كسى هستم كه مردم به او وارد مىشوند. 60- اگر نياوريد برادر خود را نزد من پس ديگر كيلى از آذوقه براى شما نزد من نيست و نزديك من هم نياييد. 61- گفتند برادران به يوسف كه: به زودى راضى كنيم پدر را و او را همراه بياوريم و البته اين كار را بكنيم. 62- يوسف گفت به خادمان خود كه: بگذاريد مال آنها را كه در مقابل غلات ما دادهاند در ميان بارهايشان كه آذوقهشان مجانى باشد و بشناسند بضاعت خود را چون برگردند به سوى كسان خود، شايد ايشان نزد ما بازآيند. 63- چون برگشتند به سوى پدر خود گفتند: اى پدر! منع كرده شديم از يك كيل چون كه برادرمان ابن يامين را با خود نبرديم؛ بفرست با ما برادر ما را كه كيلى هم براى او گيريم. و البته ما او را حفظ كنيم.
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : ياسرى، محمود جلد : 1 صفحه : 242