responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : طاهرى قزوينى، على اكبر    جلد : 1  صفحه : 242


53- و خود را بى‌گناه نمى‌دانم؛ زيرا نفس [انسان‌] فراوان به گناه فرمان مى‌دهد، [مستوجب كيفرم‌] مگر آنكه پروردگارم رحمت آورد، كه پروردگار من [1] آمرزگارى است مهربان.
54- شاه گفت: يوسف را نزد من آريد تا او را [مشاور] ويژه خود گردانم؛ همين كه با او گفتگو كرد، [به درايت و نبوغش پى برد و] گفت: تو از امروز نزد ما صاحب مقام و امين هستى.
55- [يوسف‌] گفت: مرا به [سرپرستى‌] خزاين [و اقتصاد و دارايى‌] اين سرزمين بگمار [تا بحران عظيمى كه در پيش است مهار كنم‌]، كه نگاهبانى دانا هستم.
56- يوسف را در سرزمين [مصر] اين گونه اقتدار بخشيديم، [به گونه‌اى كه‌] هر جا بخواهد، مقام گيرد، هر كه را خواهيم [و شايسته بدانيم‌] به رحمت خويش مى‌رسانيم و پاداش نيكوكاران را تباه خواهيم كرد.
57- و البته پاداش آخرت براى كسانى كه ايمان آورده و پرهيزكارى مى‌كردند بهتر است.
58- [خشكسالى فرا رسيد] و برادران يوسف [در جستجوى غله‌] راهى [مصر] شدند و بر يوسف درآمدند؛ آنها را شناخت، و [لى‌] آنها وى را نشناختند.
59- و چون بارهايشان را مهيا كرد، گفت: [در سفر آينده‌] برادر پدرى‌تان را [نيز] نزد من آوريد [2]؛ مگر نمى‌بينيد كه سهميه [همه‌] را كامل مى‌دهم و پذيراى شايسته‌اى هستم.
60- اگر او را نياوريد، سهميه‌اى نزد من نخواهيد داشت و به [مقر] من نزديك نشويد.
61- گفتند: او را از پدرش بنرمى درخواست مى‌كنيم؛ حتماً!
62- و [آن گاه‌] به دستياران خويش گفت: سرمايه آنان را [كه در مقابل غله پرداخت كرده‌اند] در خورجين‌هاشان بگذاريد تا هنگامى كه نزد خانواده خود باز مى‌گردند، آن را بازشناسند، بسا كه [براى خريد مجدد غلّه‌] بازگردند.
63- چون نزد پدرشان بازگشتند، گفتند: اى پدر، [براى سفر بعدى‌] از دريافت غله ممنوع شده‌ايم [مگر اينكه بنيامين را همراه ببريم‌]، پس برادرمان را با ما بفرست تا [مجدداً] سهميه غله [خود] را دريافت كنيم، و ما محافظش خواهيم بود.

[1]- شيخ المفسرين طبرسى ضمن تفسير آيه 29 گفته است: عبارت «استغفرى لذنبك» نشان مى‌دهد كه مصريان با وجود بت‌پرستى، خدا را هم مى‌شناخته‌اند.
علاوه بر گفتار طبرسى، زليخا در دورانى كه يوسف در خانه‌اش بود بارها نام خدا را در هر فرصتى از يوسف شنيده بود، بخصوص موقعى كه او را به سوى خود دعوت كرد و يوسف گفت: «معاذ اللَّه»؛ همان طور كه در دوران زندان در هر فرصتى با هم بندهاى خود از خداى يكتا صحبت مى‌كرد. لذا زليخا در لحظه‌اى كه يوسف را بيگناه معرفى كرد، به ياد پروردگار خود كه يوسف تبليغ مى‌كرد، افتاد.
[2]- مأموران يوسف از متقاضيان غله، قبلًا در مورد تعداد عائله آنها بازپرسى مى‌كردند، لذا صحبت يوسف در مورد برادر ناتنى آنها ابتدا به ساكن نبوده است و موجب تعجب برادران نشد.

نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : طاهرى قزوينى، على اكبر    جلد : 1  صفحه : 242
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست