نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : مشكينى، على جلد : 1 صفحه : 387
14 و چون به كمال قواى جسمى و استقامت نيروى عقلى رسيد (كه در حدود چهل سالگى است) ما به او حكمت (و علوم عقلى) و علم (به شرايع گذشته را) داديم، و اين چنين نيكوكاران را پاداش مىدهيم. 15 و (از سوى قصر فرعون) به داخل شهر در حال عدم توجه اهلش (در وقت تعطيلى) وارد شد، پس دو نفر مرد را يافت كه با هم زد و خورد مىكردند، يكى از پيروانش بود و يكى از دشمنانش، پس آن كه از پيروانش بود از وى در برابر دشمنش يارى طلبيد، پس موسى مشتى بدو زد و او را بكشت، گفت: اين (جنگ و جدال) از عمل شيطان است، همانا او دشمن گمراهكننده آشكار است. 16 گفت: پروردگارا البته من (به كشتن قبطى) به خويشتن ستم كردم، (زيرا خود را در خطر فرعونيان افكندم) پس مرا ببخش (از عواقب بد آن نگاه دار)، پس خدا او را بخشيد، همانا او بخشنده و مهربان است. 17 گفت: پروردگارا به خاطر انعامت بر من (در طول زندگى)، هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم شد. 18 پس موسى در شهر (مصر) با حال بيم و ترس صبح كرد در حالى كه منتظر (عكس العمل كار خود) بود، پس به ناگاه (ديد) آنكه ديروز از او يارى خواسته بود از او درخواست يارى مىكند. موسى به او گفت: همانا تو گمراه آشكارى هستى (زيرا اسير ملّتى با اربابها درنمىافتد). 19 پس چون خواست با كسى كه دشمن هر دو بود با شدت برخورد كند (آن دشمن قبطى، و يا آن پيرو سبطى به گمان آن كه موسى قصد زدن او را دارد) گفت: اى موسى مىخواهى مرا بكشى چنان كه ديروز كسى را كشتى؟! تو فقط مىخواهى در روى زمين جبّار و سلطهجو باشى و نمىخواهى اصلاحگر باشى. 20 و مردى از دورترين نقطه شهر (كه شايد از طرف قصر فرعون بوده) در حال شتاب آمد، گفت: اى موسى، همانا سران قوم درباره تو مشورت مىكنند كه تو را بكشند، پس (از مصر) بيرون رو، بىترديد من از خيرخواهان توام. 21 پس (موسى) با حال بيم و ترس، در حالى كه (حوادثى را هم) انتظار مىكشيد از شهر بيرون آمد، گفت: پروردگارا، مرا از گروه ظالمان نجات بخش.
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : مشكينى، على جلد : 1 صفحه : 387