نام کتاب : تاریخ زندگانی امام جواد نویسنده : حسینی شاهرودی، محمد جلد : 1 صفحه : 102
فرزندش به خوبى آگاه بود. آن حضرت به وكلايش دستور داد
از امام جواد (ع) اطاعت پذيرى داشته باشند و با او مخالفت نورزند، [1] از اين رو آن
حضرت در غياب پدر ملجأ و مرجع شيعيان بود وعلاوه بر مردم، فقها و دانشمندان نيز از
محضر او استفاده مىكردند. [2]
«حنان بن سدير» مى گويد:
امام جواد (ع) با كمى سن و كودكيش پيوسته امور مربوط به
امام هشتم (ع) را برنامه ريزى و انجاممى داد و خدمتكاران و غلامان را امر و نهى مىكرد
و كسى از فرمان او سرباز نمىزد. [3]
امام جواد (ع) مىدانست كه عاقبتْ دستِ ستم مأمون پدر
بزگوارش را به شهادت مىرساند؛ از اين رو، احساس ناراحتى مىكرد و در انتظار آن لحظه
غمبار بود. روزى در حالى كه بستگان و جمعى از شيعيان در محضر امام جواد (ع) بودند،
آن حضرت به كنيزش فرمود: به اهل خانه بگو براى عزا و ماتم آماده شوند.
«امية بن على» مىگويد:
وقتى از آن مجلس خارج شديم، (با خود) گفتيم (كه از امام)
نپرسيديم براى عزاى چه كسى آماده شويم؟ روز دوم نيز حضرت آن جمله را تكرار كرد. پرسيديم:
سوگ چه كسى؟ فرمود:
از آنجا كه بر امام معصوم تنها وصى او بايد نمازگزارد،
امام جواد (ع) به هنگام شهادت پدر گرامىاش با عنايت الهى نزد او حاضر شد و پس از شهادت،
آن حضرت را غسل داد و بر او نماز گزارد. [5]
[5] - عيون اخبار الرضا، ص
243. «اباصلت هروى» جريان را چنين نقل مىكند:
امام هشتم (ع) پس از آن كه به دست مأمون مسموم شده بود به خانه بازگشت و دستور داد
در را ببندم. و به رختخواب رفت. من در حياط منزل ناراحت ايستاده بودم كه ناگاه
نوجوانى زيبا چهره با موى پيچيده شبيه به امام هشتم (ع) وارد شد. از او پرسيدم
چگونه وارد شدى، فرمود: آن كه مرا از مدينه به اينجا آورد وارد خانه ساخت. گفتم تو
كيستى؟ فرمود: من محمد بن على حجت خدا بر توام. سپس به سوى پدر بزرگوارش رفت.
وقتى چشم امام هشتم (ع) به فرزندش افتاد، يكباره از جا بلند شد و با او معانقه
كرد، او را در آغوش گرفت و بين دو چشمانش را بوسيد. آنان مقدارى با هم سخن گفتند
تا اين كه امام هشتم (ع) از دنيا رفت.
امام جواد (ع) فرمود: آب و جاى غسل را از خزانه بياور. گفتم: در آنجا چيزى نيست.
فرمود: هست. به خزانه رفتم. آنچه امام فرموده بود در آنجا يافتم و آوردم. خواستم
پيراهن را بالا بزنم و كمك كنم، فرمود: نيازى نيست، كسانى هستند كه كمك كنند.
آنگاه حضرت را غسل داد و دستور داد: كفن و حنوط را از خزانه بياورم. حضرت پدر را
حنوط و كفن كرد و بر او نماز خواند. آنگاه تابوت خواست و من از خزانه آوردم. امام
هشتم (ع) را در آن تابوت گذاشت و دو ركعت نماز خواند.
ناگهان ديدم تابوت به بالا حركت كرد سقف را شكافت و خارج شد. عرض كردم: اگر مأمون
آن حضرت را از من خواست چه بگويم؟ فرمود: باز مىگردد. اى اباصلت اگر پيامبرى در
مشرق باشد و وصى او در مغرب جان سپارد، خداوند جسد و روح آنها را به يكديگر مىرساند.
سخن او تمام نشده بود كه تابوت بازگشت. حضرت جواد (ع) پدرش را به صورت اول درآورد
و در جاى خود قرار داد و به من فرمود: درب را براى مأمون بازكن
نام کتاب : تاریخ زندگانی امام جواد نویسنده : حسینی شاهرودی، محمد جلد : 1 صفحه : 102