نام کتاب : تاریخ زندگانی امام هادی نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 159
گرفت، بقيّه نيز پراكنده شدند. [1] «ابوهاشم جعفرى» مىگويد:
هنگامى كه «بغا» با سپاهش وارد مدينه شد تا به نبرد اعراب
شورشى برود، امام هادى عليه السلام به ما فرمود: با من بيرون آييد تا برويم و ببينيم
اين سردار ترك چگونه نيروهاى خود را براى سركوبى شورشگران، آماده و مجهّز كرده است.
ما بيرون رفتيم و بر سر راه او ايستاديم. سپاهيان «بغا»
از جلو ما گذشتند.
هنگامى كه «بغا» در برابر ما قرار گرفت. امام عليه السلام
با او به زبان تركى سخن گفت. او بىدرنگ از اسب فرود آمد و بر پاى مركب امام عليه السلام
بوسه زد.
من از اين منظره شگفت زده شدم و «بغا» را سوگند دادم و
به او گفتم: امام عليه السلام به تو چه فرمود؟ «بغا» پرسيد آيا اين فرد پيغمبر است؟
گفتم: نه. گفت: او مرا به اسمى خواند كه در كوچكى و در
بلاد ترك بدان خوانده مىشدم و تا كنون كسى از آن آگاهى نداشت. [2]
تاريخ، از گفتگوهايى كه ميان امام هادى عليه السلام و
بغا، همچنين- به احتمال- ميان ياران آن حضرت و سردار ترك، صورت گرفته سخنى به ميان
نياورده است.
آنچه از اين گفتگو به دست مىآيد دو نكته مهمّ است:
1. سيره عملى امام 7 در برخورد با اين جريان: در شرايطى
كه احساسات مردم بر اثر غارت و كشتار شورشيان، جريحهدار شده بود و مردم و نيروهاى
منطقهاى از دفع فتنه آنان ناتوان مانده بودند، امام عليه السلام براى ديدار فرمانده
مقتدر ترك و لشكريان او، با يارانش به بيرون مدينه رفت و با اين اقدام، هم بر دلهاى
جريحهدار و داغديده مردم مرهم نهاد و هم به عنوان رهبر و پيشواى مردم مدينه، «بغا»
را بر مأموريّتش تشويق و ترغيب كرد.
2. نتيجه مهمّ اين ديدار: بغا كه از پيش
متمايل به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله بود، در اين ديدار،