هنگامى كه حضرت بر آنان گذشت، گفتند: «اى رسول خدا
6! سفر بر ما طولانى شد و راهپيمايى ما را به ستوه آورد.» آن حضرت از خداوند
براى آنان درخواست خير و نيكى كرد و آنان را به اندوختن ثواب ترغيب نمود و فرمود:
«بر شما باد به حركت شتابان (ورزش همراه با دو يا هروله) كه بسيارى از آن
بيماريهايى كه در خود مىيابيد رفع مىكند.» چون چنان كردند، از بسيارى خستگيها كه
در خود حسّ مىكردند، رها گشتند. [1]
3- در روايتى ديگر امام صادق 7 فرموده است: در شام
با پدر بزرگوارم بر هشام بن عبدالملك وارد شديم وضعيت غير عادى مىنمود. هشام بر
تخت تكيه زده بود و درباريان و لشكريان، سلاح بر دوش در دو سوى او ايستاده بودند.
بزرگان بنىاميه به سوى هدفى تير مىانداختند. هشام گفت: «اى فرزند رسول خدا! با
بزرگان قبيلهات در مسابقه تيراندازى شركت كن!» امام باقر 7 فرمود: «من پير
شدهام، مرا معاف داريد.» هشام گفت: «سوگند به خدايى كه ما را به دين پيامبرش محمد
6 عزت بخشيد، دست برنمى دارم مگر در تيراندازى شركت كنى.» سپس بر يكى از بزرگان
بنى اميه اشاره كرد و گفت: «كمانت را به فرزند پيامبر 6 بده.» پدرم كمان را از
دست آن مرد اموى گرفت.
تيرى در كمان نهاد؛ زه را كشيد و تير را رها كرد. تير
به ميان هدف اصابت كرد. تير ديگرى در كمان گذاشت و پرتاب كرد. درست بر تير اول
نشست و آن را از چند سو شكافت. تير سوم را رها كرد و بر تير دوم فرود آمد و به
همين ترتيب نُه تير انداخت و همگى به هم دوخته شد.
هشام، كه مضطرب و خشمگين نشسته بود، ناخودآگاه گفت:
«اى فرزند رسول خدا! چه خوب تير انداختى! چگونه مىپندارى كه پير شدهاى؟ تو
تيرانداز عرب و عجم هستى.
اىمحمد! تا كسانى چون شما در ميان قريش هستند، قريش
بر همه عرب و عجم فخر خواهد فروخت. خداوند تو را با چنين تيراندازى خير دهد؛ چه
مدت آموزش ديدهاى؟»
امام فرمود: «اهل مدينه با مسابقه تيراندازى خو
گرفتهاند. من نيز مانند ديگران در جوانى تير مىانداختم و سپس آن را كنار نهادم.»
هشام گفت: «از زمانى كه خود را