نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 49
عمر بن خطاب آرزو مىكرد كهاى كاش ابوعبيده
بن جراح- شخص سوم رهبرى حزب- زنده مىبود تا او را خليفه مىگردانيد. [1] او
همچنين آرزو مىكرد، اى كاش خالد بن وليد، كه در دوران سختى آنان را يارى داده
زنده مىبود تا او را به خلافت برمىگزيد؛ [2] و نيز آرزو مىكرد كهاى كاش سالم،
غلام ابوحذيفه- چهارمين شخصيّت رهبرى حزب- زنده بود تا او را خليفه مىگردانيد. [3]
ناگفته نماند كه خلافت «سالم» با مبناى
اين حزب كه «خلافت تنها از آن قريش است» سازگارى ندارد؛ و اين اصلى بود كه رهبرى
اين حزب در روز سقيفه عليه انصار علم كرد.
عمر همچنين آرزو مىكرد كه اىكاش معاذ
بن جبل زنده بود تا او را خليفه مىساخت؛ در حالى كه معاذ از انصار است!
گذشته از اين، توجّه به ماهيت شوراى
ابتكارى عمر- كه به زودى دربارهاش سخن خواهيم گفت- ما را به اين نكته رهنمون
مىشود كه تعيين عثمان از سوى خليفه دوم، برپايه يك سناريوى ويژه بود. علاوه بر
آن، وى زمينههاى حكومت پادشاهى امويان را فراهم ساخت. به اين ترتيب كه دست معاويه
را در شام باز گذاشت تا هر طور كه دوست داشت و مىخواست رفتار كند؛ و آن خليفه
قاطع در مدينه به خاطر جوان قريش و كسراى عرب [معاويه] به عمد از شام چشم پوشيد!
بر طبق آنچه گذشت، جاى هيچ شكى باقى
نمىماند كه شمارى از صحابه بسيار اصرار داشتند در راه اجراى فرمانهاى الهى مربوط
به تعيين جانشين به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و شخص خليفه پس از وى،
تا آن جا كه مىتوانند مانعتراشى كنند و اين رويه را تا دم مرگ ادامه دادند.
حزب سلطه در ميان شاخههاى گوناگون
جريان نفاق، بيشترين تأثير را بر اسلام و مسلمانان داشته است؛ زيرا شاهراه انحراف
را كه راههاى فرعى از آن منشعب مىشود گشود، و هنوز هم اسلام و مسلمانان گرفتار
بدبختى و بيچارگى ناشى از عملكرد اين