نام کتاب : زندگی امام موسی کاظم نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 178
آن گرامى متوسل مىشدند و او در رفع آن مىكوشيد.
نمونههاى ذيل، نشاندهنده گوشههايى از اين محور كارى امام (ع) است.
- پيشواى هفتم (ع) كه از گرفتارى صالح بن واقد طبرى
به دست هارون در آينده نزديك خبر داشت به وى فرمود: به زودى اين طاغوت تو را
مىطلبد و به زندان مىافكند و درباره من از تو سؤال مىكند. تو در پاسخ بگو من او
را نمىشناسم.
همانگونه كه امام (ع) پيشبينى كرده بود هارون پس از
چند روز صالح را از مازندران احضار كرد و به وى گفت: موسى بن جعفر كجاست؟ به من
خبر رسيده كه نزد توست.
او گفت: من او را نمىشناسم و تو خود، او را و جايش
را بهتر مىشناسى!
هارون، صالح رابه زندانافكند. در زندان موسىبن جعفر
(ع) به ديدار او رفت و به قدرت امامت بدون آنكه زندانبانان متوجه شوند وى را از
زندان بيرون برد، سپس به او فرمود: اى صالح! سلطنت واقعى ازآن ماست كه خداوند به
ما كرامت فرمودهاست. آنگاه او را راهنمايى كرد كه به منطقه و شهر خودش برود كه
دشمنان به وى دسترسى پيدا نخواهند كرد.
صالح مىگويد: من به مازندران بازگشتم و هارون هيچگاه
در تعقيب و جستجوى من بر نيامد و متوجه نشد كه من در زندانم يا نه. [1]
- يكى از ارادتمندان امام كاظم (ع) روزى به زنى زيبا
دل بست و تقاضاى ازدواج با وى را كرد. زن پذيرفت و وارد خانه او شد. هنوز زن
كفشهاى خود را بيرون نياورده بود كه موفّق (خدمتكار امام كاظم (ع)) در زد و از سوى
امام (ع) اين پيام را به وى ابلاغ كرد:
«زنى را كه در خانهات هست بيرون كن و دست به او
مزن!»
وى به دستور امام (ع) عمل كرد و بدون درنگ زن را
بيرون نمود. وى مىگويد: «هنوز آن زن از دم در چندان دور نشده بود و من از پشت در
مىشنيدم و از روزنه نگاه مىكردم كه مردى فتنهجو نزد آن زن آمد و به وى گفت: چرا
به اين زودى بيرون آمدى؟ مگر من به تو نگفتم بيرون نيا؟ گفت: چرا، ولى پيك مرد
ساحر به نزد او آمد و به او دستور داد مرا بيرون كند و او چنين كرد. بعدها معلوم
شد كه آنها توطئه كرده و در مال من طمع نموده بودند. شبهنگام خدمت امام (ع)
رسيدم. فرمود: سراغ آن زن مرو! چون او زنى از