نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 294
(ص) بَنى قَيْنُقاع را به خواهش «عَبْدُاللَّه بْنِ ابَىّ
خَزْرَجى» آزاد كرده بود، برخواسته خويش اصرار مىورزيدند. رسول خدا (ص) به اينان نيز
فرمود: «آيا حاضريد بزرگتان سَعْدِ بْنِ مُعاذ درباره آنان داورى كند؟ گفتند: «آرى،
اى رسول خدا! ما نيز به داورى او گردن مىنهيم.» [1]
رسول خدا (ص) سراغ سَعْدِبْنِ مُعاذ فرستاد. در اين هنگام
او به خاطر تيرى كه در نبرد خندق (احزاب) بر شاهرگ دستش نشسته بود، در خيمه رُفَيْدَه،
زن امدادگرى كه زندگى اش را وقف خدمت به مجروحان جنگى كرده بود بسترى بود. جوانان اوْس
او را بر چارپايى سوار كردند و به محضر رسول خدا آوردند و در بين راه پياپى از او درخواست
مىكردند كه با همپيمانان خويش به نيكى رفتار كند و او در پاسخ مىگفت: «براى سَعْد
آن زمان رسيده است كه در راه خدا از سرزنش هيچ ملامت كنندهاى نهراسد.»
چون سَعْد به لشگرگاه رسيد رسول خدا (ص) فرمود: به احترام
بزرگتان بپا خيزيد! حاضران بپا خاستند. سَعْد پس از دستور رسول خدا (ص) مبنى بر داورى،
از مهاجر و انصار پيمان گرفت كه آنچه از او بر حق تشخيص دهد اجرا شود و يهود بَنى قُرَيْظَه
هم پذيرفتند. [2]
سرانجام سَعْد با صداى رسا اعلام كرد كه «مردان يهود كشته
و زنان و فرزندانشان اسير شوند، و اموال آنان مصادره گردد.»
رسول خدا (ص) فرمود: «سَعْد، به قانون الهى قضاوت كرد.»
[3]
[1] . ارشاد شيخ مفيد، ص 58 و سيره ابن هشام، ج 2، ص
239
[2] . سعد مردى با تقوا، عادل، دانشمند و سياستمدار بود
و در آن هنگام به خاطر جراحتى كه در نبرد احزاب برداشته بود در بستر شهادت افتاده و
روزهاى آخر زندگيش را مىگذراند. طبعاً چنين شخصيتى به حكم هواى نفس قضاوت نمىكند
و مصالح امت اسلامى را فداى دوستيهاى ديرينهاش با يهود نمىسازد، و نيز عليرغم خيانت
بزرگ يهود، بر آنان اجحاف نمىكند