نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 405
ابن فخار
ابوعبدالله، محمد بن عمر بن یوسف
قرطبی، معروف به ابن فخّار، بزرگ و پیشوای مالکیان و عالم
اندلس بود. او فردی زاهد، پرهیزگار، آشنا به مذاهب و آرای علما
بود و کتاب المدوّنه را از حفظ داشت. او خوش حافظه ترین مردم و از نظر علمی،
آگاه ترین، حاضرجواب ترین و داناترین افراد براختلاف نظر علما و
انتخاب بهترین آرا بود. هنگامی که بربرها در سال 403ق به قرطبه وارد
شدند، از آن جا هجرت کرد و به بلنسیه رفت و در همان جا در 67 سالگی
وفات یافت.(2)
حمزة بن ابراهیم
ابوالخطاب ستاره شناس بود و در دربار
بهاءالدوله دیلمی به منزلتی والا دست یافت؛ منزلتی
که پیش از او کسی بدان نرسیده بود. او به بهاءالدوله ستاره شناسی
آموخت و در دولت بهاءالدوله صاحب نفوذ بود. وزیران و سرداران از او حساب می
بردند و از وزیران به مبلغ اندک راضی نمی شد. چون بهاءالدوله،
قلعه شاپور را گشود، صد هزار دینار برای او فرستاد، اما وی آن
را کم دانست، با این حال، بهاءالدوله با او هیچ مخالفتی نمی
کرد.(3)
خیران عامری
امیری زیرک و از
جوانمردان اسلاو و هم پیمان خاندان ابوعامر بود و به خیران عامری
شهرت یافت. در ایام حکومت هشامِ مؤید پسر حکم و عبدالرحمان بن
محمد مرتضی اموی در اندلس و سپس کنار ملوک الطوایف، جنگ هایی
را رهبری کرد. او سرداری کار آزموده بود که تمام جوانان عامری
از مردان و خواجگان از او حساب می بردند. خیران عامری، هنگامی
که دید هر یک از امیران شهرها با از بین رفتن خلافت و
حکومت مرکزی حوزه حکومتی خود را مستقل اعلام می کند، بر «المریه»
و اطرافش چنگ انداخت و آن را مستقل اعلام داشت و تا هنگام مرگ بر آن منطقه حکمرانی
می کرد.(4)
عبدالمحسن صوری
عبدالمحسن بن محمد بن احمد بن غالب بن
غلبون، از مردم صور و شاعری نیکو سرا، خوش گفتار، نیکوسیرت
و خوش مشرب بود. بعضی از اشعارش با آهنگ و موسیقی خوانده می
شد. بیشترین اشعار او در زمینه غزل است. ناگفته نماند مدایح،
هجو و خمریاتی نیز دارد. ابوالفتیان بن حبّوسِ شاعر، شیفته
اشعارش بود و او را بر ابوتمّام، بحتری و متنبّی ترجیح می
داد و چون از ابوالعلای معرّی در این مورد پرسیدند، گفت:
«امیران شعر، نظیر ندارند.» یعنی، این سه فرد، امیرانِ
ملک سخن هستند و دیگران با آن ها قابل مقایسه نیستند. این
غزل از اوست:
«آیا به سبب خون خواهی یا
مدیون بودن است که نیکی هایش چشم را خیره کرده است.
در گوشه چشم و قامت موزونش همان چیزی
است که در شمشیر و نیزه است.
و در چهره اش طراوت جوانی با آتشِ
گونه ها توأم شده است.
صبحگاهان به دیدار آمد و گفت: از
این دو صفت، صفتی را برگزین!
هجران یا روی گرداندن را، زیرا
جز این دو، چیز دیگری در بساطم نیست.
با چشمانی اشک آلود جوابش دادم:
این کار را نکن که اگر مرا باز
داری یا فراق تو فرابسد، مرگم فرا می رسد.
و انگار گفتم: برخیز! و او برای
دوری از من به سرعت دور شد.
آن گاه غضبناک رفت و امّا نمی
دانم شترانش کجا منزل گزیدند و کجا رحل اقامت افکند.»
و در همین شعر، علی بن حسین
مغربی را مدح می کند و می گوید:
«آیا پس از این، گوهرشناسی
هست که طلا را از نقره به من بشناساند؟ زیرا من به سبب فاصله دیرینه
ای که با آن ها داشته ام آن دو را نمی شناسم.
گذران زندگی با شغل شاعری،
چه بد سرمایه ای است.
و کار (و روزگار)م چنین بود تا آن
که علی بن حسین فرا رسید.»
این شعر غنایی نیز
از اوست:
«قسم به کسی که به دندان های
پیشین تو آزاردادنم را آموخت.
قسم به کسی که برگونه هایت
نقابی از گل پوشاند.
و سوگند به کسی که از تو جز هجران
و دوری چیزی نصیبم نکرد.
ای غزالی که با اشار پنهانیِ
چشم خود، دلم را ربودی و آن را اسیر خویش ساختی!
چشمان تو با قلبم چه گفت که آن را فریفته
خود ساخت؟!»(5)
کنستانتین هشتم
او فرزند دوم امپراتور رومانوس دوم بود
و در سال 1025م جانشین برادرش باسیل دوم شد. کوته فکر، پرده در، خوش
گذران، سنگدل و سرکش بود و برای مجازات افراد، چشم آنان را از حدقه در می
آورد. هنگامی که برتخت امپراتوری نشست، بزرگان سپاه و قهرمانان جنگ های
گذشته را برکنار کرد و مردانی با خلق و خوی خویش، جانشین
آنان ساخت. او پسری نداشت، لذا رومانوس ارجیروس را ـ
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 405