نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 407
*
منوچهر فرزند قابوس* نیلی.
ابن زریق بغدادی
ابوعلی، حسن بن زریق بغدادی،
از مردم بغداد و دبیر دیوان رسائل بود. از وضع زندگانی اش این
گونه برمی آید که به فقر شدیدی دچار می شود، لذا به
فکرش می رسد به اندلس برود و شعر را دستمایه کسب خود قرار دهد. هم
زمان با سال های 400-422ق که توأم با آشفتگی و اختلاف میان خلفا
و فرمانروایان عرب و بربر بود و در حالی که زمینه تکسب به شعر
بر او فراهم نبود، وارد اندلس شد. چنین گفته اند: ابن زریق در پی
اجرای تصمیمش، فرمانروای اندلس را ستود، ولی به خواسته اش
نرسید، از این رو اندوهگین شد و به کاروانسرای اقامتگاهش
بازگشت و قصیده عینیه مشهورش را سرود. در ضمن آن به شرح اشتیاق
خود به زن و فرزندان و شکایت از آنچه بر او وارد شده بود و این که تسلیم
مقدرات الهی و سرنوشت شوم خود شده پرداخت. صبح روز بعد او را در آن
کاروانسرا مرده یافتند و قصیده را کنار سر او پیدا کردند.
اینک گزیده ای از این
قصیده را در این جا می آوریم:
«ملامتش مکن! زیرا سرزنش، آتش اشتیاقش
را بیشتر می کند. این درست که حق گفتی، ولی او آن
را نمی شنود.
در سرزنش از حد گذشتی؛ به اندازه
ای که او را زیان آور است، و این بیش از حدی است که
تصور کردی به سود او باشد.
به جای سرزنش، با او مدارا کن زیرا
او بیمار عشق است و دردمند.
دوری از محبوب، آن چنان او را می
آزارد که دیگر نیازی به آتش سرزنش و ملامت نیست.
هنوز از سفر برنگشته سفری دیگر
همراه که با فراق او را از جا می کند.
گویا او هماره در حال کوچ است و
مسئول اندازه گیری زمین خداست.
نه کوشش انسان، جلب روزی می
کند و نه سستیِ او، آن را قطع می کند.
خداوند روزی را میان مردم
تقسیم کرده است و کسی را محروم نمی گرداند.
آزمندی در روزیِ مقررّ و در
پیِ آن بودن، گناه و تجاوز از حداست؛ و گناه انسان را سرنگون می کند.
روزگار از همان جهتی می
بخشد که انسان قطع امید می کند و از آن جایی قطع می
کند که امید دارد.
در بغداد «ماهی» را به خدا می
سپارم که در محله کرخ زندگی و از چاک گریبان طلوع می کند.
ولی سوگند به محبتم که آرزو می
کردم ای کاش جان از تنم می رفت و با او وداع نمی کردم!
و چه بسیار به دامنم چنگ زد که
تنهایش نگذارم، امّا اضطرار و ناچاری شفاعت پذیر نیست.
و چه بسیار صبحگاهانی که از
ترس جدایی به دامنم آویخت؛ در حالی که چون باران می
گریستیم.
بر خدا پوشیده نیست جامه شکیبایی
ام در فراق او چاک شد، اما آن را وصله می زنم.
سلطنتی به من داده شد که نتوانستم
اداره اش کنم و کسی که سیاست اداره امور مملکتی را نداند، عزل می
شود.
آن کسی که جامه خوشی بپوشد،
ولی ناسپاس باشد، خداوند نعمتش را می ستاند و آن جامه را از تنش درمی
آورد.
هنگامی که مردمان بخوابند، چگونه
بخوابم؛ در حالی که آتش عشق او در درونم شعلهور است و نمی گذارد چشم
هایم را بربندم؟.
از زمانی که از هم جدا شده ایم
هیچ یک از ما قرار و آرام و خواب ندارد.
گمان نمی کردم روزگار مرا به سبب
او داغدار و او را مصیبت زده من کند.
تا این که دستی شُوم میان
ما جدایی انداخت و نگذاشت من و او از هم کام بگیریم.
به خدا ای خانه نشاط انگیزی
که ویران شدی و آثارت ناپدید شد! از آن هنگام که تو را رها
ساختم مستم.
ای خانه! آیا روزگارِ وصل و
خوشی در تو فرامی رسد یا شب هایی که گذشت باز می
گردد؟
در پناه خداست آن که در منزلش، شب را به
صبح آوردم و بارانی بر خانه ات فرو بارید که آباداش می کند.
آن که پیمانی از من برگردن
دارد، آن را زیر پا نمی گذارد؛ هم چنان که من پیمان دوستی
را زیر پا نمی گذارم.
کسی که یادش قلبم را به تپش
می اندازد و هنگامی که مرا به یاد می آورد قلبش چاک چاک می
شود.
بر سختی روزگاری این
چنین، که نه می گذارد من از او کام دل برگیرم و نه او از من؛
صبر میورزم.
زیرا می دانم صبر، گشایشی
در پی دارد؛ چرا که از دلِ سختی ها، آسانی ها به دست می آید.
شاید پس از شب هایی
که با دوریمان از یکدیگر تنم را رنجور کرد، به زودی روزی
برسد که ما را به هم نزدیک سازد.
و اگر یکی از ما مرگش زودتر
فرابرسد، با قضای الهی، کاری نتوان کرد.»(2)
ابن کتّانی
ابوعبدالله، محمد بن حسن بن حسین
مذحجی، معروف به ابن کتانی، طبیب اندلسی و از مردم قرطبه
بود. در علم نجوم آگاهی کافی و در ادب و شعر نیز دستی
داشت. به خدمت منصور بن ابی عامر و فرزندش
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 407