نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 508
جنگ جویان را به سوی قبایل
شورشی گسیل داشتی و آن قبایل نه توان جنگیدن داشتند
و نه توان گریختن.
آیا دوستی با کسی را
می خواهی که عیب تو را نخواسته، تو را ستایش کند؛ و خوبی
های تو را که بر بیشتر مردمان پوشیده است آشکار سازد؟!
چون به لب ستایش گشاید، گویا
از قبیله «مُزنی» است، و چون به نسیب و غزل رو آورد، می
پنداری از قبیله «عُذری» است.
قافیه هایی که چون می
حلال است، جام آن دهان من است. ولی از راه گوش نوشیده می شود.»(3)
ابن خیاط صقلی
او به این نام شناخته شده، در
کتاب ها و فهرست ها نامی از او نیامده است. او را ربعی (منسوب
به «ربعه»، یکی از آبادی های عرب) خوانده اند؛ شاعری
نیکوسخن بود که پیام های شعرش روشن و تکلّف در آن کم است و بیشتر
به معنی می پردازد تا به لفظ. در صقلیه می زیست و
به همان جا منسوب است. به امیران کلبی پیوست و آنان را ستود و
سپس به قیروان رفت. در وصف طبیعت به خوبی شعر می سرود و
در شعر خود طبیعت صقلیه را مجسم کرده و پاره هایی در ادبیات
دارد که نکته های حکیمانه در آن مشهود است. به عنوان مثال می
توان به شعر ذیل اشاره کرد:
«هر چیز دورانی مخصوص به
خود دارد و این قانونی است که برطبیعت حاکم است؛ هیچ گاه
به خاطر چیزی که دورانش سپری و نابود شد، خرسند یا
اندوهناک مباش!»
و سخن دیگر از او نیز:
«دیروز گذشت و دیگر باز نمی
گردد و کسی با فردا وعده و قراری نگذاشته است (فردا در دست ما نیست).
زمان حاضر ـ نه گذشته و نه آینده
ـ در اختیار تو است؛ چه زمان حاضر مطلوب و پسندیده و چه ناپسند
باشد.»(4)
سابق مرداسی
سابق بن محمود بن نصر بن صالح بن مرداس
کلابی، واپسین امیر مرداسی در حلب بود. او در سال 468ق و
پس از آن که ترکان، برادر او را کشتند به این مقام رسید. در مملکت داری
ناتوان بود و خواست با ترکان از در دوستی و ملاطفت در آید، از این
رو هدایایی به آنان داد و با آنان به نرمی رفتار کرد، اما
آنان او را خوار شمردند. بسیاری از سلجوقیان و دیگران در
زمان او به سرزمین حلب طمع داشتند تا آن که شرف الدوله مسلم بن عقیل
در سال 472ق برآن دست یافت و سابق را در قلعه ای محاصره کرد. در سال
472ق سابق مقابل او تسلیم شد و با تسلیم شدن او سلسله بنی مرداس
برافتاد.(5)
صلیحی
وی ابوالحسن، علی بن محمد
بن علی صلیحی سرسلسله حاکمان صلیحی و یکی
از کسانی است که با زور و دوراندیشی بریمن فرمان راندند.
پدرش قاضی محمد، فرمانروای «جبل مَسار» از توابع حِراز یمن و
شافعی مذهب بود و در خاندان علم و سروری بالید و بسیار به
ریاست علاقه داشت. با عامر بن عبدالله زواحی، یکی از داعیان
فاطمی در یمن همراه شد و به مذهب آنان گرایید؛ مقریزی
می گوید: او امام شد و به عنوان راهنمای حاجیان با آنان
به «مکه» می رفت و آنان را که علاقه مند به خود می دید با آنان
انس می گرفت؛ تا آن جا که شصت یار از قبایل مختلف برای خویش
فراهم آورد. آنان در سال 428ق در مکه با او هم پیمان شدند که برای
مستنصر فاطمی، فرمانروای مصر تبلیغ کنند. سپس در سال 429ق با
پشتیبانی آنان در جبل مسار ماندگار شد و جمعیت آنان فزونی
گرفت و پیش از سال 455ق بر سراسر یمن دست یافتند و دشت و تپه و
خشکی و دریا از مکه تا حضرموت به دست آنان افتاد و صنعا را پایتخت
خود کرد و در آن جا کاخ هایی ساخت و همه پادشاهان یمن که
حکومتشان را از دست آنان گرفته بود، نزد خود در یمن سکونت داد. او بی
باک، ستمگر و شاعری شیواسخن و از نوابغ و سیاستمداران بود. در یک
کاروان بزرگ برای حج به مکه رفت و پسرش المکرم احمد را به جای خود
نشاند. هنگامی که به تهامه رسید در جایی به نام «دهیم»
چادر زد. در این هنگام شخصی به نام سعید احول، برادر جیاش
بن نجاح حبشی ناگهان بر او حمله برد و او را به انتقام خون پدر کشت، زیرا
پیش از این، صلیحی، نجاح پدر آن دو را با گروهی از
پادشاهان یمن کشته بود. جیاش بر زبید و تهامه دست یافت.(6)
(رجوع کنید به شرح حال جیاش بن نجاح، متوفای 498ق).
منصور بن افطس
یحیی بن محمد بن
عبدالله بن مسلمه تجیبی از شاهان بنی افطس و فرمانروایان
«بطلیوس» اندلس بود. پس از مرگ پدرش محمد مظفر در سال 461ق به فرمانروایی
رسید و خود را منصور نامید. برادرش عمر، فرمانروای شهر یابره
و اطراف آن بود. او با برادر دشمنی کرد، زیرا خود را برای خلافت
سزاوارتر از برادرش می دانست. این کشمکش چند سال به درازا کشید
و به اوج رسید و عمر از مأمون بن ذی النون، فرمانروای طلیطله
کمک خواست. منصور نیز به معتمد بن
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 508