responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 3  صفحه : 99

برخی گفته اند طغرایی به زندقه و الحاد متهم شد و سلطان محمود در سال 514ق فرمان قتل او را صادر کرد؛ برخی دیگر گفته اند در معرکه جنگ به اسارت گرفته شد و محمود فرمان داد او را بر درختی آویختند و به غلام او گفت: او را آماج تیر کند تا بمیرد. سلطان محمود در جایی مخفی شد تا ماجرای آن دو را ببیند. چون غلام، تیر را به سوی او بر چله کمان نهاد، طغرایی بالبداهه این اشعار را سرود:

 

«به کسی که تیر را به سوی من نشانه گرفته است، درحالی که مرگ از هر گوشه می شتابد، و مرگ با نگاه های خود چشم به من دوخته است و بند قلبم از این نگاه گسسته است، می گویم: تو را به خدا قسم ! در من به جستجو بپرداز؛ غیر از عشق به تو آیا جایی می یابی ؟ اگر درون آن، پیمان و راز به امانت گذاشته معشوق نبود، آن را نابود کن».

 

می گویند طغرایی به آن غلام که وی را هدف تیرهای خود قرار داده بود، عشق می ورزید و چون سلطان محمود شعر او را شنید، رقتی برایش حاصل شد و او را عفو کرد؛ ولی مدتی نپایید که درگذشت. طغرایی ادیب، سخنور، شاعری نیکوسرا، دبیری نثرپرداز، دانا به علوم ادبی و طبیعی و به صنعت کیمیا (شیمی) آگاه بود. شعرش استوار و سهل و شیرین است. طغرایی با قصیده لامیه خود موسوم به لامیه العجم که ورد زبان راویان است، به معارضه لامیه العرب شنفری رفت. آغاز لامیه العرب این است:

 

«خویشان من ! شتران خود را آماده کنید (کوچ کنید)؛ چه من به خویشانی جز شما بیشتر متمایلم».

 

و لامیّه لعجم با این اشعار شروع می شود:

 

«رای اصیل و استوار، مرا از هر گونه خطایی نگهداری می کند و زیور دانش مرا هنگام تنگدستی آرایش می دهد. بزرگواری و شرافت من در آغاز و انجام برابراست، و خورشید هنگام چاشت، همان خورشید هنگام غروب است. چرا در زورا (بغداد) سکونت گزینم که نه خانه ای در آن دارم و نه شتری ؟ دوری از خاندان، تهی دستی و تنهایی مرا چون شمشیری گردانیده است که از هر پیرایه پیراسته است. نه دوستی دارم که غم دل با او بگویم و نه یاری که نهایت خرسندی من باشد. ثروتی می خواهم که مرا در برآوردن حقوقی که بر گردنم هست، یاری کند، و روزگار آمال و آرزوهایم را واژگون می کند و مرا به جای دادن غنیمت از پس آن همه رنج به عقب نشینی وا می دارد».

 

طغرایی در اشعار خود از حوادث روزگار، دوری از وطن، غربت و دشمنی روزگار شکایت می کند و پس از آن به حکمت و پند می پردازد و به خود می بالد و دل خود را با امید و آرزو خوش می کند و می گوید:

 

«عافیت طلبی اندیشه را از پیمودن راه بزرگواری باز می دارد و آدمی را به تنبلی تشویق می کند. اگر دنبال عافیتی، نقبی (سوراخی) در زمین یا نردبانی در آسمان پیدا کن و در گوشه ای بخز. بزرگواری به من
خبر داد ـ او که در خبردادنش راستگوست ـ که عزت و ارجمندی در جابه جاشدن و مسافرت است. اگر رسیدن به آرزو در شرف منزل و مأوا می بود، خورشید روزی از خانه حمل دور نمی شد. اگر گوش شنوایی می یافتم، بر بخت بانگ می زدم؛ بخت سرگرم نادانان است و از من روی برتافته است. شاید اگر فضل و دانش من و نقص و نادانی آنان در چشم او (بخت) نمودار می شد، آنان را فراموش می کرد و یا متوجه من می شد. خود را سرگرم آرزوها می کنم و در انتظار می نشینم؛ چقدر زندگی سخت می بود اگر میدان وسیع آرزو نمی بود. چون من به ارزش نفس خود آگاهم، آن را والا و گران می دانم؛ لذا نفسم را از مرتبه ای پست و ارزان نگاه داشتم. من هرگز ترجیح نمی دهم عمرم دراز شود تا نظاره گر دولت بی مایه گان و سفلگان باشم. اگر کسانی که در مرتبه از من پایین ترند، به مقام بالا دست یافتند، جای شگفتی نیست؛ چرا که من به خورشید می مانم که از ستاره زحل فروتر است. دشمن ترین دشمنانت، پایین تر فردی است که به او اطمینان کرده ای ! ترس از مردم را پیشه کن و با نیرنگ با آنان رفاقت کن. یگانه مرد روزگار فردی است که در دنیا به هیچ کس اعتماد نکند».

 

طغرایی غزل زیبایی دارد که لطافت و حلاوت در آن جمع است:

 

«به او (معشوقه) خبر دادند من بیمارم. در پاسخ گفت: از بیماری تازه رنج می برد یا بیماری کهنه ؟ به او گفتند به عیادت بر بالینم آید، او امتناع ورزید؛ درحالی که دلش می خواست به عیادت بیاید. پنهانی به دیدارم آمد؛ درحالی که از دوری راه و مراقبت مردم قبیله شکوه داشت. چون حال نزار مرا دید، نتوانست خودش را کنترل کند، به پهلو و گردن سوی من خم شد. سپس گریه کنان به دوست خود گفت: دریغ از این جوان شاداب و تر و تازه. دیداری که بیمار را بهبودی نبخشید، ولی آتش افروخته در دل را شعله ورتر کرد. با حسرتِ جدایی، بازگشت، و آه و ناله های خود را پنهان می کرد؛ ولی آه و ناله ها جز بلندی نپذیرفتند».

 

طغرایی آثاری چند از خود بر جا گذاشت؛ ازجمله: الاسرار و تراکیب الانوار در کیمیا، مصابیح الحکمه، حقائق الاستشهاد، المقاطع فی الحکمة الالهیه، سرالحکمه والجوهر النادر فی صناعة الاکسیر. طغرایی در 57 سالگی درگذشت و سن او از دو شعری که درباره نوزادش سروده است، به دست می آید. آن دو شعر این است:

 

«این کودک که به هنگام پیری در رسید، چشمم را روشن گردانید و اندیشه ام بیفزود. پنجاه و هفت سال ! که اگر بر سنگ می گذشت، بر صفحه اش اثر خود را می گذاشت». 4

 

پی نوشت ها:

 

[1] پنج شنبه اول محرم 514ق / اول آوریل 1120م؛ شنبه 10 شوال 514ق / اول ژانویه 1121م.

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 3  صفحه : 99
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست