نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1025
موضوع: تفسير سوره يوسف22- آيه 57 و62
تاريخ پخش: 79/10/03
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
از تفسير سوره يوسف که امسال داريم رسيديم به اينجا که يوسف چون خواب عزيز مصر را تعبير کرد و شاه پسنديد و به لياقت او پي برد او را از زندان آزاد کرده و به پيشنهاد خودش مسئوليت غلات و ارزاق و امور اقتصادي را به عهده گرفت، بعد ميفرمايد: ما به افراد محسن در دنيا اينچنين اجر ميدهيم اين چيزي نيست اما در آخرت (وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ) (يوسف /57) تمام عظمت و حکومت وسيعي که در دنيا يوسف داشت چيزي نيست.
حديث: امير المومنين علي(ع) ميفرمايد: ارزش حکومت به نزد من از ترشح دهان يا بيني بزغاله کمتر مگر اينکه بتوانم در سايه حکومت از حق مظلوم حمايت کرده و حق او را از ظالم بگيرم. مثال: حکومتي که انسان کاري نکند مثل منار 80 متري است که بر آن اذان گفته نشود.مثال: مثل لوستري که به برق وصل نشود و گاو صندوقي که کليدش گم شود و مثل درختي که ميوه ندارد. مي فرمايد: اجر آخرت بهتر است، چطور؟ (ترسيم دنيا و آخرت)
1- سيماي دنيا و سيماي آخرت
* سيماي دنيا
1- (مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ) (نساء /77) دنيا کم است
2- (عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا) (نساء /94) زود گذر: مثل ظرف بستني يک بار مصرف، 10 سال 50 سال 60 سال مصرف است
3- (زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا) (طه /131) غنچه است: يعني براي هيچکس گل نميشود. يکي براي ازدواج و يک براي منزل اجاره و ديگري ماشين و نهايتاً براي هيچکس تمام نميشود و گل. تا ميگويي درست شد و خوب است، يک مسئلهاي ميآيد مثل داغ و سيل و نميگذارد دنيا انسان خوش باشد.
5- خوشي با ناخوشي مخلوط است: حديث داريم قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع): «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ»(نهجالبلاغه، خطبه 226) خانهاي که قاطي است. مثال: کنار هر گلي تيغي است.
* سيماي آخرت:
1- محدوديت ندارد: (لَهُمْ ما يَشاؤُنَ) (زمر /34) هر چه ميخواهد، اين کلمه در قرآن زياد است.
2- ابدي است: (خالِدينَ فيها) (آل عمران /136)
3- بي حساب است: (بِغَيْرِ حِسابٍ) (نور /38)
4- دهره ندارد: (لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ) (بقره /62)
در دنيا دلهره هست اگر در خانه يک کيلو طلا داشته باشي مرتب از خواب ميپري که دزد نباشد، چکي از بانک ميگيريم به فکر دزديدن آن هستيم.
جواب: خير ايمان داري ولي کارت درست نيست، ربا ميدهد و ميگيرد، حجابش خوب نيست و دروغ ميگويد. اگر ايمان کافي بود ميفرمود: «لِلَّذينَ آمَنُوا» بلکه بعد ميفرمايد «وَ كانُوا يَتَّقُونَ»، تقواي تنها هم فايده ندارد چون ممکن است فصلي باشد، ماه رمضان يا مکه که ميرود نماز ميخواند يا خمس ميدهد «كانُوا» يعني هميشه و ابدي، تقواي دائمي، تقوا پيشه، کسي ديگري را نصحيت ميکرد که عرق ميخوري بخور، فحش ميدهي بده، دزدي ميکني بکن، ربا ميگيري بگير، اما مسلمان باش چي باقي ماند. و در آيات ديگر «آمَنُوا» در کنارش «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» دارد. دو تا با هم است. مثال: گوشواره اگر دو تا بود عروس، عروسي ميرود، و مردي با يک لنگ کفش راه نميرود. (وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ) (يوسف /58)
برادران يوسف آمدند(براي گرفتن گندم)(يوسف) براردان را شناخت ولي برادرها منکر او بوده و شناختند هفت سالي که قحطي شروع شد و يوسف مسئول ارزاق بود کم کم مردم به حکومت وصل شدند و از جمله غير از مصر و کنعان و شهرهاي ديگر به پايتخت ميآمدند براي گرفتن گندم و از جمله کارواني از برادران يوسف آمدند در جلسه قبل گفتم اين فاصله حدود 20 سال طول کشيده از زمان در چاه افتادن و اسارت و زنداني و سالهاي پر آبي، و اين براي آنها باور کردني نبود.
3- حتي در زمان قحطي نبايد كمفروشي كرد
* نکته و درسها:
1- در زمان قحطي بايد به مشکلات ديگران هم رسيده
2- ملاقات مردم حتي غير مصريها با يوسف عادي بود براي ملاقات. (وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُوني بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبيكُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلينَ) (يوسف /59)
همينکه آنها را به سهميهشان مجهز کرد، گفت برويد ولي ايندفعه برادر ديگر را هم بياوريد آيا نديد که گندم خوب داده و خوب پذيرائي کردم از شما. يوسف به روي خود نياورده و به هر کدام سهمي و يک بار از شتر گندم داد و بعد گفت برويد ولي ايندفعه که ميآئيد آن يکي برادر که از مادر ديگر بود آن را هم بياوريد، چون برادر ديگر به نام (بنيامين) به نزد پدر مانده بود. و يک نکته اينکه نفرمود برادر مرا بياوريد، بلکه فرمود برادري که براي شما نزد پدر هست، گرچه از مادر ديگر است. حال که من خوب از شما پذيرايي کرده و گندم خوب دادم برادر ديگر را هم بياوريد.
* نکتهها و درسها:
1- در زمان قحطي ارزاق بايد جيره بندي شود. و آيه تأييدي است برسيستم جيره بندي و کوپن، و سرانه به عدد هرنفر فلان مقدار.
2- حتي در زمان قحطي نبايد کم فروشي کرد. فرمود: «أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ» با اينکه زمان قحطي است به کيل و ميزان مخصوص حق شان را دادم.
3- مهمان نوازي از اخلاق انبيا است. فرمود: «خَيْرُ الْمُنْزِلينَ» من خوب پذيرايي کردم.
4- حتي در زمان قحطي به مهمانها و بيگانهها احترام بگذاريد
اگر ميخواهيم کسي را جذب کنيم بايد چراغ سبز نشان داده و بريز و بپاش کنيم درباره يوسف يک خير گفته و درباره خداوند در قرآن داريم. (خَيْرُ الْماكِرينَ) (آل عمران /54) خداوند بهترين برنامه ريز است. (خَيْرُ الرَّازِقينَ) (حج /58) بهترين روزي دهنده است (خَيْرُ الْغافِرينَ) (اعراف /155) بهترين بخشنده، (خَيْرُ الْفاتِحينَ) (اعراف /89) بهترين گشايشگر، (خَيْرُ الْحاكِمينَ) (اعراف /87) بهتر حاکم و داور است. (فَإِنْ لَمْ تَأْتُوني بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدي وَ لا تَقْرَبُونِ) (يوسف /60) سوال: آيا در قرآن آيه براي اولتيماتوم داريم؟ جواب: همين آيه است. يوسف فرمود اگر ايندفعه بيائيد و برادر را نياوريد از گرسنگي هم بميريد خبري از گندم نيست. گاهي بايد انسان از قدرت خود(حسن استفاده) را بکند.
4- گاهي خشونت و اولتيماتوم لازم است
چون همان برادر که به نزد پدر مانده بود باعث شد که يوسف زنده بماند، آنها تصميم به قتل يوسف داشتند و او طرح داد که او را نکشيد و در چاه بگذاريد. يک نهي از منکر جلو کشتن يک پيامبر را گرفت و رأي آنها را عوض کرد. و از اين معلوم ميشود يک جوان رايزني کرده داخل جوانها شده و رأي آنها را عوض کند. و اين وظيفه بچههاي حزب اللهي است براي اين نوع رايزنيها و تغيير رأي اين نقش جوان و نوجوان است. پس بنابراين آن برادري که به نزد پدر مانده بود حق حيات به گردن يوسف داشت. پس گاهي خشونت و تشر و اولتيماتوم لازم است و محاصره اقتصادي، گفت گندم نميدهم گاهي بايد براي حرف حق تنگ بگيرد.
در زمان طاغوت مدير يک مدرسهاي عاشق برنامههاي ما شده و من را دعوت کرد براي سخنراني در مدرسه آن زمان هم من جوان بودم و اينها دختر و توپ بازي ميکردند و حجاب نداشتند من هم گفتم نميآيم مدير دستور داد بعضيها که چادر دارند هر چند نفر بروند زير يک چادر، وارد دفتر شديم، ديدم خانم دبيرها بي حجاب بودند. گفتم نميآيم، يکي از خانمها گفت: شما برخلاف منويات اعليحضرت شاه اقدام ميکنيد او گفته آزاد باشيد.
گفتم: بله شاه چنين گفته ولي باز زماني که زن او هم به حرم امام رضا (ع) ميرود چادر به سر ميکند. همانطور که رئيس شما(زن شاه) به نزد رئيس ما امام رضا(ع) چادر سر ميکند شماها هم بايد در حضور من چادر سر کنيد.
و از همه گذشته همانطور که شما آزاديد چادر به سر نکنيد من هم آزاد هستم سخنراني نکنم. بالاخره آنها هم روزنامه سر کره با سفارش مدير البته من هم آن زمان چند سخنراني پرخنده داشتم که در تلويزيون گفتهام، حالا سال بيستم به روغن سوزي افتادهام. فيلم اوشين هم بعد از 5 سال مردم خسته ميشوند نميدانم چرا از ما خسته نشدهاند، اگر خسته نشدهاند لطف خداست شايد هم خسته شدهاند. بايد در اداره و کارخانه از قدرت استفاده کنيم، بعضي از قدرتمندان ما هم شل هستند و گرنه خيلي جاها امکانات دست ما هست. پس فرمود: اگر در اين سفر آينده برادر را نياورديد نزديک اينجا نشويد و گندم هم نداريد. (قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ) (يوسف /61) برادرها گفتند: بايد با پدر در رابطه با اين مسئله مراوده و باب گفتگو را باز کنيم.چون با آن دسته گلي که قبلاً درباره يوسف به آب داده بودند به اين راحتي پدر برادر ديگر را تحويل نميداد. حديث: مومن از يک سوراخ دو بار گزيده نميشود.
اگر کسي دوبار از يک سوراخ گزيده شد معلوم ميشود ديوانه است يکبار دست کردي مارگزيد دفعه ديگر… قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُلْدَغُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَيْنِ»(الصراطالمستقيم، ج1، ص114)
بايد از يک تجربه درس گرفت، ولي بالاخره بايد با پدر گفتگو کنيم، «مراوده» يعني: رفت و آمد و گفتگوي زياد براي دل به دست آوردن، و نشان دادن نرمش، با افطاري و سحري و مهماني و تبريک و تسليت قحطي است و او اولتيماتوم داده و ما اينکار را خواهيم کرد.
يوسف: به جوانمردها (بردههايش) گفت: چيزي که اينها طلا به عنوان خريد گندم آورده دربار آنها قرار دهيد
* درسها و نکتهها
1- به غلام نگو غلام، بگو «فِتي»: جوانمرد – حتي به بردهها خطاب درست داشته باشيد. من يکجا ديدم يکي سرش را از خانه بيرون آورده و صدا زد به کارمند شهرداري که آشغالي او هم گفت بله، بگو برادر شغل او هم مقدس است، اگر او نبود ميگروب ما را ميکشت.
حديث: به نوکر و کنيز اينگونه خطاب نکن
2- ديروز برده بوده امروز برده دارد
به بردهها گفت چيزي که آنها در مقابل گندم آوردهاند در خورجين بار آنها قرار بدهيد و به آنها برگردانيد، معلوم ميشود که
3- گرفتن پول در باب صله رحم نامردي است مردانگي به اين است که پول نگيرد. با برادر انسان معامله نميکند بلکه کمک ميکند، بايد گفت که يوسف از ملک خود اين کار را کرده، چون حق حکومت و مديريت داشته، و اصولاً پول گرفتن از پدر و برادر و… با مردانگي(سازگار نيست) البته ما افرادي داريم که به اقوام خود وام داده و سودش را ميگيرد چقدر نامرد است خيلي نامرد هستند و خيلي هم رد هستند. يک مرد ميگويم و يک نامرد.
نامرد نام نويس کرده بود براي تحويل گرفتن زمين گفتند هر کس از زن و مرد زمين داشته باشد ه او تعلق نميگيرد او هم براي اينکه زمين را بگيرد زن خود را طلاق داد و زني ديگر گرفت يعني متلاشي کردن زندگي براي يک مشت خاک اينها نونه نامردي است. مردي هم که ميخواست زمين بگيرد گفت من 4 بچه و فلاني 5 بچه دارد به او بدهيد.
نامردي است به کسي که مضطر است فرش مرا بخريد، چک برگشتي دارد ميگويد حالا که گرفتار است پس فرش 50 توماني را 30 تومان از او ميخرم. تو از بدبختي و فقرش استفاده نکن ما گاهي لذت ميبريم که يکي به مرگ افتاده تا ما به چيزي برسيم، جمع کردن و مردن، نامردي است که از پدر پسرش زمان قحطي پول بگيرد و مردانگي نيست که از برادران قحطي زده پول بگيرد و از اقوام براي وام سود بگيرد. حديث داريم گرچه کسي عمل نميکند ميگوئيم که بدانيم در اسلام هست. مستحب است که باز در زماني که خرجي خود را پيدا کرد مشتريهاي آخر را سود نگيرد.
6- بديها را با خوبي جبران كنيد
2- بديها را با خوبي جبران کنيد.
همانهايي که ديروز مرا در چاه انداختهاند هم گندم ميدهم و هم پولشان را بر ميگردانم. او براي عروسي دعوت نکرد من هم براي دامادي دعوت نميکنم، زنده باد. (وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها) (شورى /40) اگر او بدي کرد تو هم بدي کردي که بدهستي. اين معني از يکي از تفاسير است معناي ديگر هم ميشود.
مي فرمايد: (ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ) (مومنون /96) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «صِلْ مَنْ قَطَعَكَ»(منلايحضرهالفقيه، ج4، ص177) اگر او آمد و شما هر رفتي اين که معامله است، هنر اين است که تو بروي گرچه او نيايد و تو سلام کني گرچه او بي اعتنايي ميکند. اينها مرا در چاه انداخته هم گندم ميدهم و هم پول را بر ميگردانم. خورجين را باز کرده پول خود را ميبينند.
او هم گفت برادر را بياوريد و هم گندم داد و هم پول، و يا پول داد که براي مسافرت آينده بهانه بي پولي نداشته باشند و فقر و قحطي. يوسف خيلي بزرگوار بود. لذا برادرها گفتند: حال که داستان ما كشف شده بيا و ما را ببخش گفت الآن بخشيدم. بعد سر سفره برادرها گفتند با ما غذا نخور ما خجالت ميکشيم، او گفت من نگاه به شما ميکنم لذت ميبرم، حال که شما آمديد فهميدند مردم که من از يک خانواده عزيزي هستم چون ميگفتند يک برده شاه شده، و اين افتخاري براي من است.
خدايا به آبروي يوسف و يوسف زمان حضرت مهدي (ع) روح بزرگ، شرافت و فتوت و مردانگي و بزرگواري و مکارم خلاق به تک، تک ما مرحمت بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1025