responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1087
1- توجيه گناهان با اعتقاد به جبر
2- دلايل اختيار بشر در كارها
3- ارزش انسان به رفتارهاي ارداي و اختياري
4- اطاعت خداوند، نه اطاعت مخلوق
5- توجيه گناه با حالات و روحيات شخصي
6- خطر يأس و ترس در امور اجتماعي و خانوادگي
7- تلاش، هجرت و تعاون، راه موفقيت در زندگي
8- شيوه پيامبر اسلام در ايجاد شغل براي خودكفايي

موضوع: توجيه گناه

تاريخ پخش: 06/07/87 

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

بحث امروز، اين است كه يك خطرهايي كه انسان دارد اين است كه كار غلطش را توجيه مي‌كند. به يك كسي گفتند: چطور هواپيماي به اين بزرگي را مي‌دزدند؟ گفت تا پايين است و بزرگ است نمي‌دزدند، صبر مي‌كنند بروند در آسمان، آنجا كوچك كه شد آنجا مي‌دزدند. حالا خيلي وقت‌ها انسان وقتي مي‌خواهد يك خلافي را انجام بدهد، خلافش را توجيه مي‌كند و خيلي بلاي عمومي است و عرض كنم به حضور شما كه راجع به توجيه گناه مي‌خواهم يك خورده صحبت كنم. الان سال 87 هستيم. من اين بحث را سال 62  يعني چند سال پيش؟ يعني 25 سال پيش در تلويزيون داشتم. خوب 25 سال پيش خيلي از شما متولد نشده بوديد. فكر كردم و يك بازنگري كردم، قسمت‌هايي از آن بحث‌ها و قسمت‌هاي جديدي هم كه پريشب مطالعه كردم، جمعاً يك بحث توجيه گناه را دارم. خدا رحمت كند، يك بحث گناه شناسي را كه ما داشتيم، رفيق دانشمند و عزيزمان آقاي محمد محمدي اشتهاردي اين را برداشت و بصورت يك كتاب درآورد تحت عنوان «گناه شناسي» و اين در فروشگاه هم كه فروشگاه كتاب هم كه پرسيدم كه در غرفه‌ي ما درسهايي از قرآن بيش‌ترين كتاب، چه كتابي فروش رفته است، گفتند كتاب گناه شناسي بوده است. اين توجه مردم به اين كتاب… در اين چند ساله بيش‌ترين كتاب، كتاب گناه‌شناسي فروش رفته است، من فهميدم كه مسئله‌اي است كه مردم نياز دارند. خودم دومرتبه كتاب را ديدم و يك قسمت‌هايي‌اش را با اضافاتي مي‌خواهم بگويم.

پس موضوع بحثمان امروز انشاءالله اين است كه خدا كند كه ديگر حالا خودمان توجيه نكنيم.

بسم الله الرحمن الرحيم. موضوع بحث: ‌توجيه گناه!

1- توجيه گناهان با اعتقاد به جبر

گاهي وقت‌ها توجيه عقيدتي است. توجيه عقيدتي! مثلاً مي‌گوييم كه خدا خواسته است. به گردن خدا مي‌اندازيم. قديمي‌ها مي‌گفتند: «جبر» يعني جبر الهي! بله! خيلي كارها را خدا مي‌خواهد. تا خدا اراده نكند و نخواهد كاري… اما دست ما هم هست. من راجع به جبر و اختيار يك مثالي بزنم. شما منبع آب درست مي‌كنيد، اين منبع آب است. منبع آب دست شما نيست. سازمان آب و دولت مي‌سازد.  خيابان‌هاي 45 متري دست شما نيست. بعد خيابان‌هاي 24 متري دست شما نيست. 12 متري‌ها دست شما نيست. تا مي‌آيد به كوچه‌هاي 4متري، تا مي‌آيد به خانه‌ي شما! بالاخره در خانه‌ي شما اين سر شير در دست شما هست يا نه؟ درست است كه آب دست شما نيست، لوله كشي دست شما نيست، خيابان دست شما نيست، منبع دست شما نيست! همه‌اش كار دولت است. من سؤالم اين است: بالاخره در لحظه‌ي آخر شير را چه كسي باز مي‌كند؟ چون شير را باز مي‌كنيم، بايد پول آب را بدهيم. يعني در يك مسير، اگر در يك مسير شما يك عضو هم سهم داريد، براي همان يك عضو… ممكن است بگويي آقاجان، من اصلاً آفرينشم جبري بوده است. من كه نمي‌خواستم به دنيا بيايم، خدا من را آورده است. مي‌گوييم: خوب آفرينش جبري! خوب دندان‌هايم هم سفيد است و جبري است. خوب دندان‌هايت هم سفيد است و جبري است. قدم هم دست من نيست، مي‌خواستم كوتاهتر شوم يا بلندتر! خوب قد هم جبري است. اگر دو ميليون هم جبر باشد، بالاخره لحظه‌ي آخر، تو اراده داري يا نداري؟ انسان اراده دارد. 4 دليل داريم كه انسان اراده دارد. البته دليل خيلي داريم. 4 موردش وجداني است. چند موردش فطري است. چند موردش وجداني و فطري است. چند تا دليل فطري داريم، چند تا دليل عقلي داريم، چند تا دليل قرآني داريم. دليل‌هاي فطري را مي‌گويم. دليل‌هاي قرآن را خوب همه‌ي مردم طلبه نيستند، دليل‌هاي عقلي را هم همه‌ي مردم فيلسوف نيستند. دليل‌هاي فطري را كسي شك نمي‌كند. يعني بچه‌ي 5 ساله هم مي‌فهمد. 4 دليل فطري مي‌گويم كه خوب باور كنيد كه ما اختيار داريم. هر جا هم خواستيد كه در مورد جبر و اختيار بحث كنيد، همين حرف‌هاي من را بزنيد.

2- دلايل اختيار بشر در كارها

1- انسان شك دارد يا نه؟ شما هيچ وقت شده است كه شك بكني كه اين كار را بكني يا نه؟ همين كه شك مي‌كني، پيداست كه اختيار داري. آدم كه شك مي‌كند كه اين كار را انجام بدهد، بخورم نخورم! بروم نروم! بگويم نگويم! همين كه شك داري، پيداست كه اختيار با تو است. مي‌تواني بگويي، مي‌تواني نگويي! پس شك دليل بر اختيار است.

2- در عمرتان پشيمان شده‌ايد يا نه؟ پشيماني دليل بر اين است كه مي‌توانستم انجام ندهم. چرا انجام دادم! پس پشيماني هم دليل بر اختيار است.

3- انتقاد از كسي در عمرت كرده‌اي يا نه؟ انتقاد كه مي‌كني، چرا گوشت را سوزاندي؟ چرا اينجا را ساختي؟ چرا اينجا اين حرف را زدي؟ چرا نوشتي؟ چرا به كسي گفته‌اي يا نه؟ همين كه شما انتقاد مي‌كني، پيداست اين آقا مي‌توانست اين كار را انجام ندهد.

4-بچه ات را به مدرسه مي‌فرستي يا نه؟ موعظه مي‌كني يا نه؟ همين كه بچه‌ات را موعظه مي‌كني، تحت تأديب قرار مي‌دهي كه كسي ادبش كند، يا خودت ادبش مي‌كني، پيداست بچه مي‌تواند خوب باشد و مي‌تواند بد باشد. شما مي‌گويي اين كار را بكن كه خوب شوي. پس چهار تا دليل شد. عقلي هم نيست و وجداني است. هر كسي در درون خودش وجداناً مي‌فهمد كه پشيمان مي‌شود. وجداناً پشيمان مي‌شويم. وجداناً از افرادي انتقاد مي‌كنيم. وجداناً شك مي‌كنيم. وجداناً بچه‌مان را ادب مي‌كنيم. پس پشيماني، ادب، انتقاد، شك چهار دليل وجداني است براي اينكه ما  مجبور نيستيم. شاعر هم بعضي از اينها را به شعر درآورده است.

«اينكه گويي اين كنم يا آن كنم *** اين دليل اختيار است اي صنم»

شعر است. مي‌گويد كه شك داري كه اين كار را بكني يا نكني، پيداست كه اختيار داري. خوب بعضي‌ها مي‌گويند كه خدا خواسته است. مثلاً مي‌گويند كه («لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُم‏») (زخرف/20) به بت‌پرست‌ها مي‌گفتند: چرا مجسمه مي‌پرستيد؟ مي‌گفتند: خدا مي‌خواهد. اگر خدا نمي‌خواست… مثل اينكه يك كسي فحش مي‌دهد، مي‌گوييم چرا فحش مي‌دهي؟ مي‌گويد كه خدا مي‌خواهد. اگر نمي‌خواست لالم مي‌كرد. اِ … بنا نيست كه خدا هر كس را كه مي‌خواهد فحش بدهد، لال كند. خوب! («أَنُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَه‏») (يس/47) مي‌گفتند به فقرا كمك كن. مي‌گفت اگر خدا مي‌خواست خودش به او مي‌‌داد. اينكه به او نداده است، پيداست كه بايد گرسنگي بخورد. («أَنُطْعِمُ») ما اطعام كنيم. («مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ») ببينيد گردن خدا مي‌اندازند. كارها را گردن خدا نياندازيم. توجيه مي‌كنند كه خدا خواسته است. خدا هيچ وقت كار بد نمي‌خواهد.

3- ارزش انسان به رفتارهاي ارداي و اختياري

منتها برنامه‌ي خدا اين نيست كه با اجبار ما را وادار به كار خوب بكند. ما كره‌ي زمين نيستيم كه بالاجبار حركت مي‌كند. ما انسان هستيم. ارزش انسان به اين است كه اختيار دارد. من اگر همه‌ي زبان‌ها را قطع كنم، بگويم آقايان همه آدم‌هاي خوبي هستند، اصلاً غيبت نمي‌كنند، خوب زبانش را قطع كرده‌اي. ارزش شما به اين است كه زبان داري و غضب هم داري و با اينكه عصباني شده‌اي و غضب هم داري، فحش نمي‌دهي. يعني ارزش ما با اختيار است. اگر كسي با اجبار باشد كه ارزشي ندارد. اين توجيه عقيدتي است.

4- اطاعت خداوند، نه اطاعت مخلوق

بعضي‌ها توجيه سياسي مي‌كنند. مي‌گويند: «المأمورُ معذور» باسمه‌ تعالي: اين حرف غلط است. «المأمورُ معذور» يعني چه؟ «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ» (الفقيه/ج4/ص381) شعار اسلام است. حديث است. يعني اگر مخلوقي دستور داد كه دستورش حرام بود، شما حق اطاعت نداريد. «المأمورُ معذور» غلط است. اين توجيه سياسي است.

توجيه اجتماعي! نصفش را من مي خوانم، نصفش را همه با هم بخوانيم. از شعرهايي كه همه‌ي ايراني‌ها تقريباً حفظ هستند.

«خواهي نشوي رسوا *** همرنگ جماعت شو!»

باسمه‌ تعالي: اين حرف غلط است. بارها من اين را گفته‌ام كه اگر يك كشتي صد نفري نقص فني پيدا كرد، غرق شد و از اين صدتا مسافر 98 نفرشان شنا بلد نبودند و غرق شدند، دو نفرشان شنا بلد هستند، بگويند: داداش ببين! ما صد نفر بوديم، اكثر غرق شدند. بيا ما دو نفر هم غرق شويم. «خواهي نشوي رسوا …» اصلاً شعر غلط است. «خواهي نشوي رسوا – همرنگ جماعت شو!» پس پيغمبر هم بايد بت پرست بشود. چون مردم مكه همه بت‌پرست بودند. يعني چه؟

توجيه اجتماعي! يك كار غلطي مي‌كند. از خانه‌اش بيرون آمد، ديد پشت ديوار خانه‌اش اعلاميه مي‌چسبانند، گفت: آقا اين ديوار را من كلي خرج كرده‌ام، ديوار را قشنگ درست كرده‌ام، چرا مرتب مي‌آييد و اعلاميه مي‌چسبانيد؟ گفت: آقا من كه نچسباندم. قبل از من هم ديگران چسبانده‌اند. گفت: ديگران گور پدرشان خنديده‌اند!!! گفت: حاج آقا من هم گور پدرم مي‌خندم. يعني چون ديگران يك غلطي كرده‌اند، من هم بكنم، اين كه حرف نشد! بعضي جاها مي‌گوييم كه اين كار اسراف است. مي‌گويد كه همه اين كار را مي‌كنند. خوب همه غلط مي‌كنند. توجيه اجتماعي! اينها را بنويسم. توجيه عقيدتي: جبر! توجيه سياسي مي‌گويند: «المأمورُ معذور»! چون از طرف بالا امر شده است. ما مجبور هستيم انجام بدهيم. نه خير! از طرف بالا هم دستور بدهند شما نبايد گوش بدهيد، اگر گناه بود. توجيه سياسي! توجيه اجتماعي مي‌گويند جامعه همينطور است. «خواهي… همرنگ جماعت شو!» اين توجيه اجتماعي است.

5- توجيه گناه با حالات و روحيات شخصي

توجيه رواني! مثلاً مي‌گوييم آقا چرا چنين است؟ مي‌گويد: ببين! يك شعري را نصفش را من مي‌خوانم، نصفش را همه با هم بخوانيم. «نيش عقرب نه از ره كين است *** اقتضاي طبيعتش اين است» يعني اين عادت كرده است. اين هميشه فحش مي‌دهد. خوب هميشه غلط مي‌كند. اينكه چون يك كسي عادت كرده و روحيه‌اش با اين سازگار است، از نظر روحي!… يا مثلاً خجالت مي‌كشد. مي‌گوييم چرا بلند نشدي نماز بخواني؟ خوب نشسته بودي، يادت آمد كه نماز نخوانده‌اي… مي‌گويد: آخر رويم نشد، خجالت كشيدم. خجالت كشيدم يعني چه؟ خجالت نبايد كشيد.

در اندونزي يك ده روزي ما براي برنامه‌اي رفته بوديم، هيچ نرفتيم بگرديم. روز آخر گفتند نمي‌خواهي بگردي؟ گفتم: چرا برويم بگرديم. ما بردند يك ساختماني بود و يك پاساژ بسيار مهمي بود، خريد نكردم! ولي رفتم كه ببينم. تا وارد شدم، ديدم يك خانم اندونزي آمد و يك نگاهي به ساعتش كرد و يك لحظه فكر كرد و فوراً وسط پاساژ يك سجاده انداخت و گفت: «الله اكبر» و نماز خواند. يادش آمده بود كه نماز نخوانده است و وسط پاساژ نماز خواند. اينقدر آنجا خودم را توبيخ كردم كه آقاي قرائتي تو كه ادعا مي‌كني كه مبلغ دين و نماز هستي، حضرت عباسي، در پاساژهاي ايران اگر وسط خيابان فهميدي كه نماز نخوانده‌اي، مردش هستي كه وسط پاساژ نماز بخواني؟ هر چه فكر كردم ديدم خجالت مي‌كشم. خجالت كار غلطي است. ما بايد بعضي جاها بي‌حيا باشيم، بعضي جاها هم حيا كنيم. حديث داريم: «الْحَيَاءُ حَيَاءَانِ» حياء دو رقم است. «حَيَاءُ عَقْلٍ وَ حَيَاءُ حُمْق»‏ (كافي/ج2/ص106) بعضي حياءها از روي عقل است و بعضي حياءها از روي احمقي است. خجالت نكش! آقابلد نيستي قرآن بخواني؟ سي روز شاگردي كن كه تا آخر راحت باشي! سي تا نيم ساعت. يك عمري غسلش غلط است. يك عمري نمازش غلط است. يك عمري يك چيزي را نمي‌داند. يك عمري… يك عمري… بگو كه تمام شود و برود. خجالت حالت رواني است. عادت رواني است. عقده‌اي است. خوب عقده يك مسئله‌ي روحي است.

6- خطر يأس و ترس در امور اجتماعي و خانوادگي

يأس! چون مأيوس است دست به اين كارها مي‌زند. خيلي از گناهان به خاطر يأس است. مي‌گويد: ببين! ما ديگر آدم بشو نيستيم. بگذار… مثل اينهايي كه يك خورده بدهكار مي‌شوند، مي‌گويند ديگر ما نمي‌توانيم بدهيمان را بدهيم. پس بگذار يك خورده ديگر هم نسيه كنيم، پا به فرار بگذاريم. يعني مأيوس مي‌شوند. مي‌گويد ما ديگر آبرويمان رفته است. حالا كه آبرويمان رفته است پس بگذار… و لذا گاهي وقت‌ها پدر و مادر هم مي‌فهمند بچه‌شان غلط كرد نبايد به روي خودشان بياورند. چون اگر دختر و پسر بفهمند كه پدر و مادر فهميده‌اند، بفهمند كه آبرويشان رفته است،  مي‌گويند آبرويمان كه رفت، ديگر آب از سر ما رد شد، چه يك ني و چه صد ني! بعضي جاها انسان بايد خودش را به تغافل بزند. يعني اگر طرف بفهمد كه همه فهميده‌اند، ديگر مي‌گويد خوب پس من ديگر… و به سيم آخر مي‌زند.

توجيه رواني! از ترسش! ترس هم يك حالت رواني است. مي‌گويد مي‌ترسم بچه‌دار شوم، خرجي از كجا؟ نمي‌دانيد چقدر در اين چند ساله، از طرف بعضي از بزرگان، بعضي از اساتيد دانشگاه، يكي، گروهي، بعضي از مصلحين جامعه، بعضي از سياسيون، خيلي به من فشار آورند، گفتند در تلويزيون بگو كه مردم بچه‌دار نشوند، اولاد كمتر، زندگي بهتر! گفتم اين شعار ضد قرآن است. گفتند: كدام آيه‌ي قرآن؟ گفتم اين آيه‌ي قرآن، مي‌گويد: («كُنْتُمْ قَليلاً»)، يعني شماها كم بوديد، («فَكَثَّرَكُم‏») (اعراف/86) يعني شما را كثير كردم. («فَكَثَّرَكُم‏») شما را زياد كرديم. خداوند در قرآن مي‌گويد، نعمت به شما دادم، كم بوديد و زيادتان كردم. پس جمعيت زياد، يكي از نعمت‌هاست. منتها شما مي‌گوييد آقا آخر ما نمي‌رسيم خرجي‌شان را بدهيم. مي‌گويم ببينيد! گير در آمار نيست، اول اينكه مي‌گويند نمي‌رسيم ادبشان كنيم، هيچ دليل علمي تا حالا هيچ كس ارائه نداده است كه كساني كه اولادشان كمتر است، ادب بچه‌هايشان بيش‌تر است. نداريم! آدم هست هشت تا بچه دارد، هشت تا گل! آدم هست دو تا بچه دارد، دو تا جانور!!! ما هيچ دليل نداريم كه آنهايي كه بچه‌شان كمتر است، حتماً ادبشان بيش‌تر است. اين يك مورد. مي‌گويي: ندارم بخورم. مي‌گويم داري بخوري، تجملات را كم كن! تجملات را كم كن! ما چند مورد را پاك كرده‌ايم، 1- هنر و كار. 2- هجرت. 3- سادگي زندگي، زندگي ساده! زهد. 4- مسئله‌ي چهارم تعاون! اگر بنده ده تا اولاد داشتم، ده تا هنر داشتند، هيچ وقت غصه نمي‌خورم. حديث هم داريم كه بايد اولاد عضد باشد. عضد يعني بازو! اگر گفتند قرائتي ده تا بچه دارد، همه بگويند خوشا بحالش! ده تا بچه دارد؟ پس بيست تا بازو دارد. الان بچه بازو نيست، بچه شكم است. ده تا بچه دارد؟ چه بدهد كه بخورند. تا مي‌گوييم بچه! ياد شكم مي‌افتد. كسي را الان مي‌گوييم بچه ياد بازو نمي‌افتد. هر كسي را كه مي‌گوييم بچه! ياد شكم مي‌افتد. يعني بازو شده است شكم. بازو = شكم! خوب گير اين است.

7- تلاش، هجرت و تعاون، راه موفقيت در زندگي

كار شده است بي‌عاري! همه هم مي‌خواهند پشت ميز بنشينند. مي‌گوييم كار هست. امام جمعه‌ي يكي از مراكز استان‌ها، مي‌گفت جواني آمده بود مي‌گفت كه كار ندارم. گفتم كه خوب مثلاً مي‌توانيم يك چنين امكاناتي بدهيم كه شما كار بكني، گفت كه مگر من افغاني هستم كه كار بكنم؟ اِ… اين فكر مي‌كند كه ديگر ايراني نبايد… خوب اين كله‌اش خراب است. اين ايراني كله‌اش خراب است. فكر مي‌كند كه كار بد است. من كار بكنم؟ ليسانس! ليسانس كار بكند؟ آقا ببخشيد! معذرت مي‌خواهم! فحش داديم؟ اصلاً اين فكر مي‌كند كه حالا كه صد تا كتاب خوانده است ديگر نبايد… گير در مخ است. كله‌ها و فكرها گير پيدا كرده است. يكي ديگر! هجرت نمي‌كنيم و همه مي‌خواهيم پهلوي هم باشيم. اگر بنده ده تا اولاد داشتم، ده تا به ده تا كشور مي‌رفتند، اسلام صادر مي‌شد. مسلمان‌ها بچه‌دار بشوند، پر بچه! بچه‌هايشان يك هنر داشته باشند، بروند و در يك كشوري تبليغ كنند. اسلام همه‌ي دنيا را مي‌گيرد. اصلاً الان چين حدود 100 ميليون مسلمان دارد و به خاطر ما است. اسلام چين از ماست. من چند بار به چين رفته‌ام. چيني‌ها عبادت‌هايشان ايراني است. مثلاً مي‌گويد دو ركعت نماز صبح، قربة الي الله! الله اكبر! فارسي حرف مي‌زنند. پيداست اسلامشان از ايراني‌هاست. مثل ما كه مي‌رويم مكه مي‌گوييم: «لبيك! اللهم لبيك!» همينطوري كه ما عربي حرف مي‌زنيم، آن‌ها هم… اسلام هندوستان از ماست. اسلام پاكستان از ماست. اسلام تانزانيا از ماست. اسلام زنگبار از ماست. ايراني‌ها خيلي جاها رفته‌اند. هي بچه درست مي‌كنيم و دور تا دورمان مي‌چينيم. خوب اين گير شده است. هجرت نكرديم.

يكي هم زندگي ساده است. زندگي ساده! همه مي‌خواهيم حتماً… و الا با يك خانه‌ي 40متري مي‌شود زندگي كرد. با يك خانه‌ي 50 متري مي‌شود زندگي كرد. من يادم است، 20 ساله كه بودم، طلبه قم بودم، شاه براي اينكه حوزه را بشكند، طلبه‌ها را براي سربازي مي‌گرفت. از جمله آن زمان آقاي هاشمي رفسنجاني را هم گرفتند. امام گفت ما از خدا مي‌خواهيم كه طلاب ما در پادگان‌ها بروند و ارتش را بيدار كنند. اينها بروند در ارتش… نه! نه! آخوندها را ولشان كنيد. اين كلمه‌ي امام ما را نجات داد. بعد حالا آن مدتي كه قايم شده بوديم، من به شما بگويم كه كجا قايم شده بوديم. خانه‌ي يكي از علماي كاشان، كه در قم خانه داشت، يك اتاق داشت، يك پرده كشيد، آن طرف پرده با خانمش زندگي مي‌كرد. اين طرف پرده هم ما بوديم. با يك ديوار و با يك تخته‌ي سه‌لايي! هر كسي مي‌خواهد خانه‌ي مستقل داشته باشد، آن هم از همان روز اول! تعاون! بابا تعاون ماشين لباسشويي است، خوب حالا شنبه شما لباس بشوييد، يكشنبه او، دوشنبه او! نه! اِ… هر كسي يك ماشين لباسشويي! بنا نيست كه از يك چيز چند نفر استفاده كنيم. اگر مثل خدا مي‌بوديم كه يك شكاف در صورت ما گذاشت، بنام لب! ببين چقدر كار از اين كشيده مي‌شود. مكيدن سينه‌ي مادر در نوزاد! بعد بزرگتر مي‌شويم و حرف مي‌زنيم با همين لب. بعد اكسيژن مي‌گيريم و كربن پس مي‌دهيم. بوسيدن! مكيدن! سوت كشيدن! فوت كردن! سخنراني! اكسيژن‌گيري! همه با همين است. حالا اگر به اين مهندس‌ها مي‌داديم، يك لوله مي‌برد براي خروج دم! از اين طرف يك لوله كشي مي‌كردند براي ورود اكسيژن! و كله‌ي ما را پر از دودكش و دگمه مي‌كردند. نمي‌آييم كه طراحي كنيم كه از چيز كم چند گروه استفاده كنيم. ببينيد تعاون در ما نيست. هر كسي مي‌خواهد براي خودش باشد. شراكت نيست. قرآن مي‌گويد فقير هم اگر رسيد، پول‌هاي كمتان را روي هم بگذاريد، يك كار تعاوني بكنيد.

امروز در كرمانشاه ما دعوت كرديم از اصناف و افراد خيرين مدرسه‌ساز و از گروه‌هاي مديران كل و از همه دعوت كرديم براي اينكه يك صد تا سالن حداقل براي مدارسي كه… چون در اين ده دوازده ساله هر چه مدرسه ساختند، چه دولت و چه خيرين، سالن نمازخانه دارد. اما مدارس قديمي، خيلي‌هايش سالن ندارد و بالاخره الحمدلله تا صد  تا سالن، يعني هر سالني هم سي ميليون، يعني سه ميليارد امروز دادند براي آموزش و پرورش! هر سالني صد متر، متري هم سيصد تومان، گفتيم مثلاً حالا… دقيقه‌هاي آخر گفتيم… بعضي از اينها كارمند دولت هستند، كارمند دولت نه خير است، نه تاجر است و نه اصناف است. گفتيم آقا يك سالن هم شما بدهيد. اينها هم يكي چند صد هزار تومان و هر كسي يك مبلغ‌هايي داد و معلوم شد خود اين كارمندها پول‌هايشان را روي هم گذاشتند و يك سالن شد. يعني يك سالن اعضاي پرسنل دولت. بابا نخ چيزي نيست اما چند تا نخ كه به هم تاب خورد مي‌شود طناب! ما تعاون كنيم. بياييم شريكي كار كنيم. قرآن هم مي‌گويد بياييد و شريكي پول روي هم بگذاريد و دست به يك كاري بزنيد. گفتند اين كشتي را چرا سوراخ مي‌كني؟ فرمود: («أَمَّا السَّفينَة») سفينة يعني كشتي، («فَكانَتْ لِمَساكينَ»)‌ (كهف/79) مساكين جمع مسكين است، مسكين يعني فقير! چند تا فقير پول‌هايشان را جمع كردند، روي هم گذاشتند و يك قايق گرفتند. يك كشتي گرفتند براي حمل و نقل جنس! يعني مي‌شود افرادي هم كه هيچ پولي ندارند، تعاون داشته باشند. من براي تعاون يك چيزي بگويم كه معلوم شود ما چقدر هنوز انرژي داريم. خدا مي‌داند كه از مخمان استفاده نكرديم.

8- شيوه پيامبر اسلام در ايجاد شغل براي خودكفايي

يكي از اصحاب پيغمبر آمد، گفت يا رسول الله من بيكار هستم. گفت برو كاسبي كن! گفت: سرمايه ندارم. گفت برو كارگري كن، گفت وسيله ندارم. چون كارگري هم بالاخره يك بيلي، كلنگي تبري كه مي‌خواهد. گفت برو در خانه‌ات يك چيزي بردار و بفروش و يك بيل و يك تبر بخر! گفت: در خانه ما هيچي نيست. گفت حالا برو و يك نگاهي بكن. اين يك خورده ناراحت و شد و آمد و يك پلاس پاره بود، فرش كهنه‌ي مندرس! اين فرش پاره را برداشت و گفت: يا رسول الله! در خانه ما اين است. سرمايه! بله بفروشم. حضرت يك نگاهي كرد و ديد كه يك درهم مي‌ارزد. گفت: اين را چه كسي مي‌خرد؟ گفتند آقا اين نمي‌ارزد. حالا يك درهم! گفت خوب بخريم. خود پيغمبر واسطه شد و اين پلاس را يك درهم فروخت. گفت اين يك درهم را برو بازار و يك كله‌ي تبر بگير و بيار. رفت بازار و يك كله‌ي تبر گرفت و آمد. گفت اي اصحاب! كسي هست در خانه‌اش يك دسته داشته باشد؟ نصف دسته بيل! يك دسته‌ي تبر كسي نيست داشته باشد؟ يكي از اصحاب گفت: آقا ما يكي در انباري داريم. گفت برو و بياور! دسته تبر را گرفت و خود پيغمبر اين دسته را در اين تبر جاسازي كرد. بغل‌هايش را هم با چوب كوچك تراشيد و گفت: ببين اين تبر! اين ابزار توليد! برو و كاسبي كن! يعني يكي يك دسته، يكي يك تبر، يكي يك پلاس! پلاس او و خريد او دسته‌ي تبر و كار راه‌اندازي شخص پيغمبر، مي‌شود. خيلي از آدم‌ها پول سپرده در بانك‌ها دارند. خيلي از آدم‌ها زور دارند. خيلي از آدم‌ها تلفن دارند. خيلي از آدم‌ها… خيلي از آدم‌ها… ما هنوز نه طلبه‌هايمان آن مقداري كه جان دارند كار كرده‌اند، نه دانشجوهايمان آن مقداري كه جان دارند كار كرده‌اند، خيلي بيش از اين‌ها جان داريم. خيلي بيش از اين‌ها مي‌توانيم كار بكنيم. انرژي هسته‌اي كه فقط در طبيعت نيست. در هر يك از كله‌ها انرژي هسته‌اي است. در هر كله‌اي يك انرژي هسته‌اي است. منتها ما در طبيعت رفته‌ايم كشف كرده‌ايم، انرژي خودمان را كشف نكرديم. بارها گفته‌ام كه اگر بگويند: چقدر مي‌دويد؟ ما مي‌گوييم: 2 كيلومتر! اگر يك گرگ دنبالمان كند، 30 كيلومتر مي‌دويم. پيداست 30 كيلومتر ديگر انرژي در ما هست. منتها بايد اين انرژي را كشف كنيم. اين ايران همان ايراني است كه از آمريكا مي‌ترسيد. يك امام آمد، اين ترس را به شجاعت تبديل كرد. خلاص! توجيه رواني!

توجيه خانوادگي! آخه خانمم گريه كرد! اِ… خوب گريه كند. مگر اگر خانم گريه كرد بايد شما كوتاه بيايي؟ ممكن است او بي‌خود گريه كند. اگر حرف منطقي دارد، به روي چشم! اما اگر خواسته باشد با شيون گريه، ابداً من تحت تأثير قرار نمي‌گيرم. حرفت را بزن اگر منطقي بود، به روي چشم! بچم خواست! دخترم گريه كرد! يك دزدي را چند وقت پيش گرفتند و گفتند: چرا دزدي كردي؟ تو كه آدم خوبي بودي؟ گفت: آخر دخترم ازدواج كرده بود، جهازيه مي‌خواست و ما هر شب مي‌رفتيم، بحث جهازيه بود، من هم نداشتم، هر شب اين دخترم كناري مي‌رفت و گريه مي‌كرد، من ديگر بريدم و رفتم و فلان انبار يك چيزي از انبار برداشتم. حالا اگر مثلاً دختر شما گريه كرد، ما بايد دزدي كنيم؟ در برابر فشارهاي خانوادگي آدم بايد مقاومت كند. يك بار پيغمبر را خانم‌هايش در فشار گذاشتند كه بابا در خيبر پيروز شديد، در بدر پيروز شديد، در كجا و در كجا پيروز شديد، خوب يك خورده طلا به ما بده، ما زن پيغمبر هستيم، ديگر حالا تا چه زمان فقر! آيه نازل شد، ببين! من زير بار اين‌ها نمي‌روم، پيروز شديم و غنايم جنگي هم هست، اما غنايم جنگي ملك همه‌ي مسلمان‌هاست، ملك شما كه نيست! به زن‌هايت بگو: («إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها»)  اگر طلا مي‌خواهيد، («فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُن‏») (احزاب/28) بياييد آقا من طلاقتان مي‌دهم و جاي ديگر برويد. من پيغمبري نيستم كه مسلمان‌ها جبهه بروند و بدن مسلمان‌ها تكه تكه شود، آن وقت پيروز كه شديم، غنايم جنگي را بردارم و طلا براي خانمم بخرم. يعني جوان‌ها را جبهه بفرستم، از غنايم جبهه براي خانمم طلا بخرم، من اينطوري نيستم. نمي‌خواهم بگويم كه طلا خوب نيست! مي‌خواهم بگويم يك وقت از راه حرام طلا نخريد. از راه حرام طلا نخريد.

توجيه فرهنگي! مي‌گويد نمي‌دانستم. روز قيامت به بعضي‌ها مي‌گويند چرا چنين كردي؟ مي‌گويد نمي‌دانستم. مي‌گويد چرا نرفتي و ياد بگيري؟ «هل لا تعلمت» ندانستن عذر نيست. آقا بلد نبودم. خوب ياد مي‌گرفتي! بعضي از اين حاجي خانم‌ها وقتي مي‌خواهند مكه بروند، مي‌آيند پهلوي روحاني كاروان و حمدشان را مي‌خوانند، حمد را غلط مي‌خواند و مي‌گويد: حاج آقا! ببخشيد من زبانم نمي‌گردد. همين خانمي كه مي‌گويد زبانم نمي‌گردد، پول‌هايش را بر مي‌دارد و دلار مي‌كند و مي‌رود مكه! تمام دلارهايش را با اين عرب‌ها عربي حرف مي‌زند. تا مي‌گويي بگو: («مالِكِ يَوْمِ الدِّين‏») مي‌گويد: حاج آقا زبانم نمي‌گردد. من نمي‌دانم اين زبان چطور طبقه‌ي بالا نمي‌گردد، پاساژ پايين مي‌گردد.

خدا اموات را بيامرزد. يك وقتي يك پيرزني خانه‌ي ما آمده بود، مرحوم پدرم به او گفت كه سفره‌ي عقد چه مي‌خواهد؟ گفت سفره‌ي عقد اين مي‌خواهد، اين مي‌خواهد، اين مي‌خواهد، اين مي‌خواهد! الان نمي‌دانم سفره‌ي عقد چطوري است. آن زماني كه ما بچه بوديم، چهل و پنج شش رقم چيزي اين پيرزن گفت و يادداشت شد. يادم نمي‌رود، پدرم گفت كه بگو: («اللَّهُ الصَّمَد») گفت: بلد نيستم. گفت: آخر خوش انصاف! تو چهل و پنج تا كلمه را از دوران عروسي‌ات… من هوشم نمي‌گردد! يك كسي مي‌رود عروسي و برمي‌گردد، اگر هشتصد تا زن هستند، هر زني هم هفت رقم لباس پوشيده است، صد تا هفت تا هفتصد را از حفظ مي‌گويد. مي‌گوييم بلند شو نماز بخوان، مي‌گويد پايم درد مي‌كند، مي‌گوييم بلند شو برويم خواستگاري مي‌دود. ببينيد اينها توجيه است. زبانم نمي‌گردد! تو اگر حافظه نداري چطور 45 قلم را يك ضرب گفتي؟

والله پول ندارم! يك تاجري در يك شهري، براي سالن سازي گفتيم كه تو وضعت خوب است، چند تا كارخانه داري، گفت من يك سالن مي‌سازم. گفتم:… گفت: بابا كارگرها، بيمه، بهداشت و يك روضه‌اي خواند كه دلمان ريش ريش شد. گفتم يك سؤال مي‌كنم راستش را بگو! اگر كارخانه‌ي بغلي‌ات ورشكست بشود، كارخانه هم دوميليارد است، چون ورشكست شده است، يك ميليارد مي‌فروشد، مي‌خري؟ گفت: بله اگر ببينم دو ميليارد را يك ميليارد مي‌فروشد، حتماً مي‌خرم. گفتم خوب ببين! وقتي مي‌گوييم نماز بچه‌ها مي‌گويي پول ندارم، كارگرها و بيمه و بهداشت و نمي‌دانم فلان … تا مي‌گوييم يك كسي ورشكست شده است، جنسش را نصف قيمت مي‌فروشد، مي‌خريم. ببينيد حاج آقا اينها… كلاه سر خودمان نگذاريم. ما بيش از اينكه هستيم، هستيم. يك ليسانس بيش از ليسانس است. مي‌تواند ليسانسش را بگيرد، هفته‌اي يك كتاب مطهري را هم مطالعه كند. مطهري 52 كتاب دارد، سال هم 52 هفته است. كنار اينكه ليسانس مي‌گيري، هفته‌اي يك كتاب مطهري را هم مطالعه كن! مي‌شود انسان فوق ليسانس باشد و يك كار ديگري هم بكند. اينكه من فقط اين هستم… ما زود به خودمان نمره بيست مي‌دهيم. نه آقا! بيش از اينكه هستيم، هستيم. خودمان را توجيه نكنيم.

خدايا خيلي بهتر از اين مي‌توانستيم باشيم. هم بهتر از اين مي‌شد كشورداري كرد، هم بهتر از اين مي‌شد بچه تربيت كرد، هم بهتر از اين مي‌شد با مردم رفتار كرد، از اينكه هستيم خيلي بهتر مي‌توانستيم باشيم،  خيلي از استعدادهاي خودمان را كتمان كرديم، و غلط‌هاي خودمان را توجيه كرديم، گذشته‌ي ما را ببخش و از اين به بعد ما را توجيه‌گر خلاف‌هاي خود و ديگران قرار نده! بحث توجيه را مي‌خواستم يك جلسه بگويم، فكر مي‌كنم طول كشيد. بايد باز هم صحبت كنم.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1087
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست