responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1095
1- امام باقر(عليه‌السلام)، شكافنده علم و دانش
2- استمداد و كمك خواستن از غير خداوند
3- كمك خواستن اولياي خدا از مردم
4- حيات جاويدان اولياي خدا در عالم برزخ
5- تجلي اوصاف الهي در اولياي خدا
6- خداوند، عطا كننده كمالات به اولياي خود
7- اولياي خدا، در راه خدايند، نه غير خدا
8- نظام اسباب و مسببات حاكم بر هستي

موضوع: توسل به اولياي خدا(2)

تاريخ پخش: 13/04/87

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

در خدمت عزيزان هستيم و بحث زماني پخش مي‌شود كه تولد امام باقر(ع) است. امام، بنيانگذار جمهوري اسلامي، در وصيت‌نامه‌شان مي‌فرمايد كه: ما افتخار مي‌كنيم كه امام باقر از ما است. يعني به خودمان مي‌نازيم. كلمه‌ي باقر يعني شكافنده. قايق چون نوكش تيز است، آب را مي‌شكافد. هواپيما هوا را مي‌شكافد. كشتي آب را مي‌شكافد.

1- امام باقر(عليه‌السلام)، شكافنده علم و دانش

امام باقر يعني علم را مي‌شكافد. چطور مي‌گويند شكافتن اتم، شكافتن علم. يعني از درون علم مطلب بيرون مي‌آورد. ما مي‌گوييم: نفت چيست؟ مي‌گوييم: نفت همين است كه در چراغ است. اما دنياي پتروشيمي از نفت هزار مواد بيرون مي‌كشد. همينطور كه كارشناسان پتروشيمي از نفت ساده هزار چيز بيرون مي‌كشد، اينقدر ناني كه شما مي‌خوريد اين نان يك گندم است. تبديل به آرد و خمير و نان شده است. اما اين نان وقتي به انسان رسيد اين شكافته مي‌شود. بخشي از اين نان، گوشت مي‌شود. بخشي خون مي‌شود. بخشي لاله‌ي گوش مي‌شود. دندان مي‌شود. مو مي‌شود. ناخن مي‌شود. اشك مي‌شود. يعني از همين يك قطعه ناني كه ما مي‌خوريم، اين بچه رشد مي‌كند و همه‌ي اعضاي بچه با همين نان… يك تكه نان خورديم اما تبديل به چه شد؟ («يُسْقى‏ بِماءٍ واحِد») (رعد/4) يك آب وارد يك زمين مي‌شود، ميوه‌ي شيرين شيرين درمي‌آيد، در يك باغ، مثل خرما. ترش ترش مثل ليمو ترش. ترش و شيرين مثل انار و پرتقال. از يك باغچه در بعضي از جاها مثل جهرم، مثل دزفول، از يك باغ… آدم در يك باغ مي‌رود مي‌بيند هم نخل خرما است. شيرينِ شيرين، ترشِ ترش، ترش و شيرين. اين قدرت الهي است. خداوند به بعضي از اولياي خودش قدرت داده، كه از يك چيز حرف‌هاي زيادي را استخراج كنند.

تولد امام باقر را خدمت شنوندگان و بينندگان تبريك مي‌گويم. بحثي كه داريم بحث همين اتصال ما با اهل بيت است. جلسه‌‌اي داشتيم راجع به توسل صحبت كرديم. ما به اهل بيت متوسل مي‌شويم. كه نمونه‌اش همين دعاي توسل است كه ما مي‌خوانيم. اما اصل اين است كه انسان خودش را وصل كند. توسل يعني با اهل بيت وصل شويم. راجع به توسل، يك مطالبي را گفتم يك مطالب ديگري را هم بگويم.

* توسل به اولياي خدا!

بعضي‌ها مي‌گويند: آدم هرچه مي‌خواهد از خدا بخواهد. بگو: يا الله! مي‌گوييم: ما يا الله مي‌گوييم. يا الله و يا الله و يا الله. يا رّب، يا رّب مي‌گوييم. اما معناي ياالله اين نيست كه از غير خدا كاري نخواهد. چون خود خدا يك صفاتي را به غير خدا هم داده است. حالا، يك نمونه‌هايي برايتان بگويم. مثلاً آفرينش كار چه كسي است؟ كار خدا است.

2- استمداد و كمك خواستن از غير خداوند

سوال: آيا استمداد از غير خداوند جايز است؟ قرآن مي‌گويد: بله! حالا كار نداريم چهار تا وهابي مي‌گويند: نه! ولي كل شيعه و بدنه‌ي اهل سنت، قبول دارند. چون قرآن مي‌گويد. چون من به عنوان معلم قرآن سعي مي‌كنم چيزي از غير قرآن نگويم. دوست دارم اين بحث را همه گوش بدهند. برادران اهل سنت، تشيع، و ما همه يكي هستيم جز فرقه‌ي وهابيت. ما وهابي‌ها را نه سني مي‌دانيم نه شيعه! يك گروهي هستند، كج فكر. طبق قرآن هم اينها همه محكوم هستند. مثلاً مي‌گويند: استمداد از غير خدا جايز نيست. مي‌گوييم: خوب پس اگر شما به جاي يا الله از هركس كمك بخواهي شرك است. در حالي كه خود خدا دستور داده است، گفته: برويد مشرك شويد. چون خدا گفته: («تَعاوَنُوا عَلَى الْبِر») (مائده/2) چه؟ («تَعاوَنُوا») كمكم كنيد. شما كه مي‌گوييد: استمداد از غير خدا شرك است. اينجا گفته از غير خدا كمك بگيريد. همديگر را كمك كنيد. پس خود خدا ما را به شرك، دعوت كرده است. («تَعاوَنُوا») آيه‌ي قرآن است.

3- كمك خواستن اولياي خدا از مردم

ذوالقرنين از اولياي خدا بود. به مردم گفت:(«أَعِينُونى») (كهف/95) («اعينون») اعانت كنيد مرا.(«أَعِينُونى») يعني كمكم كنيد. من مي‌خواهم سدي بسازم، («ءَاتُونىِ زُبَرَ الحَْدِيدِ») (كهف/96) قطعات آهن را بياوريد. من هم مس را آب مي‌كنم با آهن، آلياژ بين آهن و مس، يك چيز محكمي مي‌شود، سدي مي‌سازم كه آدم‌هاي ظالم به شما هجوم نياورند. («تَعاوَنُوا»)آيه‌ي قرآن است. («اعينوا») آيه‌ي قرآن است.

خدا به موسي گفت: تو مي‌خواهي پهلوي فرعون بروي، تنهايي ممكن است كم بياوري. مثل نخي كه تنهايي نمي‌رود، دولا مي‌كنند. من تو را («سَنَشُدُّ» «نَشُّدُ» )يعني محكم مي‌كنم. («سَنَشُدُّ» «عَضد») يعني بازو، («سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخيك‏») (قصص/35) موسي تو نزد فرعون برو، من بازو‌ را قوي مي‌كنم توسط («أَخيك») من هارون را مي‌فرستم دوتايي برويد. («اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْن‏») (طه/43) با هم برويد. چون اين فرعون دنده‌اش سنگين است، با نخ دولا، («سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخيك‏» )يا گاهي وقت‌ها مي‌گويد: («فَعَزَّزْنا بِثالِث‏») (يس/14) يا مثلاً مي‌فرمايد: («وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا») (انفال/72) قرآن تعريف مي‌كند مي‌گويد: ياران پيغمبر كساني هستند كه («آوَوْا») يعني مأوا دادند. («وَ نَصَرُوا») و پيغمبر را نصرت كردند. («نَصَرُوا») نصرت كردند. اگر استمداد از غير خدا شرك است، پس زمان پيغمبر هم، آنهايي كه پيغمبر را كمك كردند، مشرك بودند. فقط اينها يك حرف دارند. ممكن است بگويد: اين براي زنده‌ها است.(«أَعِينُونى») براي چه كسي بود؟ ذوالقرنين از زنده‌ها كمك خواست. حضرت هارون كه برادرش بود زنده بود. اصحاب پيغمبر زنده بودند. مي‌گويم: ببين اگر استمداد از غير خدا شرك است، زنده و مرده ندارد. شما مي‌گوييد: غير خدا هرچه باشد شرك است. چه زنده چه مرده! يا حضرت عيسي مي‌فرمايد: («مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّه‏») (آل‌عمران/52) چه كسي است كه كمك من كند با هم به در خانه‌ي خدا برويم. راه خدا را طي كنيم؟ («انصار») نصرت. اين 5 چيزي كه نوشتم همه آيه‌ي قرآن بود. همه هم معنايش اين است كه استمداد از غير خدا جايز است و شرك نيست.

4- حيات جاويدان اولياي خدا در عالم برزخ

حالا بحثم اين است كه، اينها مي‌گويند: مرده‌اند، ما مي‌گوييم: ما قبول نداريم مرده‌اند. اين متن قرآن است. مي‌فرمايد:(«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ») (آل‌عمران/169) نه زنده يعني نامش به نيكويي ببرند. مثل آن شاعري كه مي‌گويد: مرده آن است كه… زنده هستند نه اينكه خيابان را به اسمش كنند. واقعاً زنده است. چون قرآن راجع به زندگي شهدا مي‌گويد: («فَرِحين‏») يعني در دنياي خودشان شادي مي‌كنند. («يَسْتَبْشرُِون‏») به هم بشارت مي‌دهند. خوش و بش دارند. («يرزقون») چيزي مي‌خورند. آخر يك وقت مي‌گوييم: فلاني زنده است. يعني نامش زنده است. قرآن نمي‌گويد: نامش زنده است. بله در قرآن آيه هم داريم كه نامش زنده باشد. مثلاً («وَ اجْعَلْ لي‏ لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرينَ») (شعراء/84) حضرت ابراهيم گفت: خدايا بعد از من نامم را زنده بدار. بله در قرآن نام زنده هم آيه داريم. اما اينكه مي گويد: شهيد زنده است، نه يعني نامش زنده است. آيه‌ي نامش زنده است، اين آيه‌ي ديگر است. درباره‌ي زندگي شهدا، چهار تا، سه تا جمله داريم. («فرحين») فرح يعني… «يستبشرون» به هم بشارت مي‌دهند. («يرزقون») رزق مي‌خورند. يعني واقعاً حيات، حيات واقعي است. نه يعني نام خير، ذكر خيرش مي‌شود. ذكر خير هم خوب است. منتها آيه‌ي ديگر دارد. خوب اين 5 آيه براي اينكه استمداد از ديگران اشكالي ندارد.

اما بياييم كه اصلاً خداوند قدرتش را به كسي واگذار كند. چه اشكالي دارد؟ خداوند مي‌گويد: اين قدرت براي من است به تو تفويض كردم. قرآن به سليمان مي‌گويد. مي‌گويد: («هذا») هذا يعني چه؟ («عَطاؤُنا» )اين عطاي ما به شما است. («عَطاؤُنا») اين هديه‌ي ما به شما است. («هذا عَطاؤُنا» «فَامْنُن‏» )مي‌خواهي منت بگذار به مردم بده. («أَوْ أَمْسِك‏») (ص/39) مي‌خواهي امساك كن نده. اين براي خودت. اين پول را به تو دادم. مي‌خواهي خرج خودت كن. مي‌خواهي به مردم بده. اين آيه‌ي قرآن است كه خداوند به حضرت سليمان مي‌گويد: من به تو عطا مي‌كنم. تو مي‌خواهي كجا مصرف كني، اختيار مصرف با تو است. چه اشكال دارد خداوند به اولياي خودش يك چيزي تفويض كند؟ مگر ما در اداره‌ها نمي‌بينيم وقتي امضا مي‌كنند مي‌گويد: از طرف! يعني من حق امضا به قائم مقامم مي‌دهم. مي‌گويم: از طرف امضا كن. اشكال دارد؟ از اول انقلاب تقريباً ما رئيس نهضت سواد آموزي بوديم. بودجه‌هاي سنگين نهضت را، يك ريالش را من تا به حال در اين بيست و چند سال امضا نكردم. هميشه هم تقريباً رئيس بودم. ولي هميشه گفتم: به بانك نوشتم پول‌هاي نهضت را با امضاي ايشان و ايشان بدهيد. من امضا نمي‌كنم چون هم فكرم فكر جاي ديگر است. هم در تبليغ و صدا و سيما و تفسير و زكات و نماز و… اصلاً من نمي‌توانم دائماً در نهضت باشم، همينطور چك‌هاي نهضت را امضا كنم. امضا را اينهايي كه مورد امين من هستند. آدم حق امضايش را به كسي مي‌دهد. در دنيا رسم است. چيز مهمي نيست.

5- تجلي اوصاف الهي در اولياي خدا

حالا، اگر به ما  به هر مسلماني بگويند: قهرمان توحيد روي كره‌ي زمين چه كسي است؟ در همه‌ي انبيا آن كسي كه قهرمان توحيد است، چه كسي به ذهن شما مي‌آيد؟ ابراهيم… ابراهيم قهرمان توحيد است. ما سراغ قهرمان توحيد مي‌رويم. قهرمان توحيد چند جمله گفت. سخنان قهرمان توحيد را مي‌گويد كه: («يُطْعِمُني‏») (شعراء/79) («يُطْعِمُني‏») اين آيه‌ي قرآن است براي قهرمان توحيد است. يعني ابراهيم گفت: خدا به من اطعام مي‌دهد. («وَ يَسْقين‏») (شعراء/79) از سقايي است. يعني خدا من را سيراب مي‌كند. («وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفين‏») (شعراء/80) حضرت ابراهيم گفت: خداوند وقتي مريض شدم به من شفا مي‌دهد. («يُطْعِمُني») اطعام، («يَسْقين» )سقا، آبم مي‌دهد. نانم مي‌دهد. آبم مي‌دهد. مريض شدم،… همه هم ضميرهايش به خدا برمي‌گردد. يعني خدا اطعام مي‌كند. خدا سيرابم مي‌كند. خدا شفايم مي‌دهد. مگر اينها براي خدا نيست. پس ببينيد اين صفات از حلقوم ابراهيم بيرون آمد. يعني اين كلمات، كلماتي است كه در قرآن است. خداوند از زبان ابراهيم گفته است. پس قهرمان توحيد گفته: خدا اطعام مي‌دهد. خدا سيراب مي‌كند. خدا شفا مي‌دهد. اما در همين قرآن، مي‌گويد: («وَ يُطْعِمُونَ الطَّعام‏») (انسان/8) يعني اهل بيت هم، غذايشان را به فقرا دادند. خدا («يُطْعِمُني») اهل بيت هم («يُطْعِمُونَ الطَّعام» «يَسْقين») خدا آب مي‌دهد. («أَجْرَ ما سَقَيْت‏») (قصص/25) دختران شعيب پهلوي موسي آمدند گفتند: موسي! ما پدرمان شعيب پيرمرد بود، پسر هم نداشت، ما دو تا دختر با هم بزغاله‌ها را مي‌چرانديم. حضرت موسي آمد ديد، كه فرعون تحت تعقيبش بود. فرعون تحت تعقيب بود و موسي يك عامل نفوذي داشت. دويد گفت: موسي فرار كن. گفت: چه شده؟ گفت: براي تو دادگاه صحرايي تشكيل دادند، هر كجا ديدند تو را مي‌كشند. بدو! منطقه را ترك كن. موسي هم منطقه را ترك كرد و وارد مدين شد. جوان، تشنه، خسته، دويده، حالا وارد يك شهر جديدي شده است. ديد كه يك چاهي است، چوپان‌ها دارند سر چاه حيوان‌هايشان را آب مي‌دهند. دو تا دختر هم آن كنار هستند. حالا خودت فراري هستي فرار كن. رفت پهلوي دخترها و گفت: خانم چرا اينجا ايستادي؟ گفت: ما يك پدر پيري داريم حضرت شعيب، پدر پيري داريم نمي‌تواند چوپاني كند، بزغاله‌ها و گوسفندهايش را ما چوپاني مي‌كنيم. حالا لب چاه آمديم. مي‌بينيم مرد است، براي اينكه تنه‌ي ما به مردها نخورد كنار ايستاديم. مردها بروند ما آب بدهيم. گفت: مي‌خواهي كمك كنم؟ گفتند: كمك كن. بزغاله‌ها را از اين دخترها گرفت و رفت آب داد و خترها زودتر خانه رفتند. پيرمرد حضرت يعقوب گفت: چطور زود آمديد؟ گفت: والله يك جواني بود امروز آمد به ما كمك كرد. گفت: خيلي خوب، برو بگو بيايد. بيايد مزد سقايي‌اش را بدهم. يكي از اين دخترها آمد جلو و گفت: («إِنَّ أَبى يَدْعُوك‏» )دعا، يعني دعوت مي‌كند. پدرم دعوتتان مي‌كند («لِيَجْزِيَك‏») جزا بدهد، («أَجْرَ ما سَقَيْت‏») (قصص/25) مي‌خواهد اجر سقايي‌ات را به تو بدهد. يعني مزد اينكه بزغاله‌هاي ما را آب دادي، پدرم مي‌خواهد مزد آب دادن بزغاله را بدهد. اينجا يك آيه‌ي قرآن است. («سَقَيْت») يعني تو آب دادي. پس («يَسْقين») خدا آب مي‌دهد. ولي مي‌گويد: («سَقَيْت») انسان هم آب مي‌دهد. («وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفين‏») خدا شفا مي‌دهد. اما همين خدا كه مي‌گويد: اين شفا مي‌دهد در قرآن يك آيه داريم («فيهِ شِفاء») (نحل/69) در عسل هم شفا است. اشكال ندارد. خدا شفا بدهد اما همين شفا را از طريق عسل بدهد. خدا شفا مي‌دهد از طريق عسل. اينكه ما بگوييم كه… ببينيد قهرمان توحيد ابراهيم است. كلماتي كه خدا از ابراهيم نقل كرده است. گفته: خدايا، تو اطعام مي‌كني، تو تشنه را سيراب مي‌كني. تو مريض را شفا مي‌دهي. دائم گفته: تو! اما خداوند اين قدرت را به افرادي ديگر، يا به چيزهاي ديگر هم داده است. حالا، («فَهُوَ يَهْدين‏») (شعراء/78) («يَهْدين») هم از كلمات ابراهيم است. («يَهْدين» )يعني خدايا تو مرا هدايت مي‌كني. اما در عين حال درباره‌ي قرآن مي‌فرمايد كه: («هُدىً لِلْمُتَّقين‏») (بقره/2) يعني قرآن هم هدايت مي‌كند. («ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ») (بقره/2)  يعني قرآن هم هدايت مي‌كند. با اينكه هدايت كار خداست. اما كار قرآن هم هست. يا مثلاً مي‌گويد: («الَّذي خَلَقَني‏») (شعراء/78) خدا من را آفريد. اما مي‌بينيم حضرت عيسي مي‌گويد: («أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّين‏») (آل‌عمران/49) من هم از گل خلق مي كنم يك مجسمه پرنده درست مي‌كنم، بعد به اذن خدا اين مجسمه‌ي گلي مي‌پرد. («خَلَقَني» «أَخْلُقُ») عيسي مي‌گويد: من هم خلق مي‌كنم. ببين كلمات را ببينيد. «يطعمني، يطعمون» «يسقين، سقيت» «يشفين، شفا» «يهدين، هديً»  «خلقني، اخلق»  

6- خداوند، عطا كننده كمالات به اولياي خود

يعني خداوند اشكال ندارد كمالاتي كه براي خودش است، و سرچشمه‌ي همه‌ي كمالات هم او است، بخشي از اين امكانات را به ديگري هم واگذار كند. هيچ جاي اين هم شرك نيست. خداوند به امام رضا قدرتي بدهد، كه بگويد: اي امام رضا، اين زوارهايت را درياب. مشكلات را حل كن. اي مهدي، تو ولي من هستي. چون امام را خدا تعيين مي‌كند. («إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما») (بقره/124) امام را كه نمي‌شود مردم تعيين كنند. امام را بايد خدا تعيين كند. خوب صلواتي بفرستيد. (صلوات حضار) خداوند امام را تعيين مي‌كند، بعد يك اختياراتي هم در اختيارش مي‌گذارد و توسلي كه ما پيدا مي‌كنيم، حالا شب تولد امام باقر است، عرض كردم حساب شيعه و سني با حساب وهابي‌ها فرق مي‌كند. ما بايد حساب وهابي‌ها را از حساب شيعه و سني جدا كنيم. شيعه و سني هيچ مشكلي ندارد. قرن‌ها است… ده‌ها قرن است. ده‌ها قرن است، در ايران شيعه و سني كنار هم زندگي مي كنند، مشكلي هم نداشتيم. حالا يك گروه وهابي قبرستان بقيع آمدند، قبرامام باقر، قبر امام حسن و قبر امام عسگري را منفجر مي‌كنند بعد هم مي‌گويند: شما كه راست قبر مي‌ايستي مي‌گويي: اي امام عسگري، اي امام باقر، اين شرك است. بايد بگويي: اي خدا! مي‌گوييم: كجاي اين شرك است؟ مي‌گويد: بايد بگويي يا الله! تو مي‌گويي: يا ابالفضل! مي‌گوييم: بابا اشكال دارد خداوند قدرتي را به ابالفضل بدهد؟ مي‌گويد: از كجا؟ مي‌گويم: از مردم. مردم تا چيزي نگيرند، چيزي نمي‌دهند. اينكه طلايش را براي دخترش كه خيلي عزيز دلش است، يك گوشواره مي‌خرد. اما همين خانم طلاي خودش و طلاي دخترش را براي ابالفضل مي‌دهد. معلوم مي‌شود به ابالفضل يك چيزي گفته، ابالفضل حاجتش را داده، حالا طلا مي‌دهد. مردم سر قبر پدر تو كه چيزي نمي‌برند. يك نخود هم سر قبر پدر تو پرت نمي‌كنند. اينكه طلايش را به او مي‌دهد، همين‌هايي كه صحن و سرا براي ابالفضل و امثال ابالفضل مي‌سازند، همين‌ها براي سنگ قبر پدرشان هم پول نمي‌دهند. برادرها جمع مي‌شوند مي‌گويند: ببين، بياييد با هم بدهيم. يعني يك سنگ براي قبر پدرش، حاضر نيست بدهد. شريكي… آنوقت چطور براي ابالفضل طلا را مفت مي‌دهد؟ تمام اينهايي كه نذر مي‌كنند، تا چيزي نگيرند، چيزي نمي‌دهند. پس معلوم مي‌شود ابالفضل خدا يك اختياراتي به او داده است. و اين هم شرك نيست. چون ما ابالفضل را خدا نمي‌دانيم. مي‌گوييم: يا ابالفضل…

7- اولياي خدا، در راه خدايند، نه غير خدا

يك آيه‌اي است. اين آيه را قاطي كردند. يك آيه است اين آيه را بد نيست بگويم. مي‌گويند: قرآن مي‌گويد: «َلا تَدْعُوا» يعني دعا نكنيد. دعوت نكنيد. («مَعَ اللَّهِ» «مع» )يعني چه؟ («مَعَ اللَّهِ أَحَداً») (جن/18) يعني با خدا احدي را صدا نزنيد. فقط بگوييد: يا الله! يا حسين و يا فاطمه را كنار بگذاريد. وهابي‌ها مي‌گويند با خدا احدي را صدا نزنيد. فقط بگوييد: يا الله! ما مي‌گوييم: آقا فقط اين آيه كه در قرآن نيست. آيه‌هاي ديگر هم داريم. آيه‌ي ديگر مي‌فرمايد: («وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَر») (قصص/88) اين هم آيه‌ي قرآن است. يعني كسي را با خدا به عنوان اله نخوان. اگر يك آيه مي‌گويد: با خدا كسي را نخوان، آيه‌ي ديگر مي‌گويد: با خدا كسي را به عنوان خدا نخوان. ما هم هيچ كسي را به عنوان خدا نمي‌خوانيم. آنها بنده‌ي خدا هستند. («قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ») (آل‌عمران/169) اين آيه تفسير مي‌كند اين آيه را. شما آيات قرآن را بايد كنار هم بگذاريد تفسير كنيد.  نمي‌شود يك آيه را به تنهايي گرفت تفسير كرد. اينها بايد با هم باشد. اگر قرآن مي‌گويد: صداي احدي نزن،  يعني كسي را به عنوان خدا نخوان. ما امام رضا را خدا نمي‌دانيم. مي‌گويد: پس چرا سجده مي‌كنيد؟ مي‌گوييم: ما سجده نمي‌كنيم. ما سجده‌ي شكر مي‌كنيم كه به حرم رسيديم. يكي از زوارهاي امام رضا بگويد: آقا من به امام رضا سجده كردم. مصاحبه كنيد. مي‌گويد: آقا به شكرانه‌ي اينكه توفيقم داد آمدم كربلا، آمدم مكه، سجده مي‌كنم. سجده‌ي شكر مي‌كنم و سجده‌ي شكر هم شرطش قبله نيست. آدم پشت به قبله هم مي‌تواند سجده‌ي شكر كند. ما كه… اينها همه بنده‌ي خدا هستند. ما در نماز مي‌گوييم: «واشهد ان محمداً» اول مي‌گوييم: «عبده» (صلوات حضار) «واشهد ان محمداً عبده» اول مي‌گوييم: محمد عبد است. بعد از «عبده» چه مي‌گوييم؟ «و رسوله» رسول هست اما قبل از رسول «عبده» است. خدا مي‌گويد: («سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ») (اسراء/1) پيغمبر معراج رفت، اما مي‌داني چرا معراج رفت؟ «عبده» چون بنده‌ي خدا بود. ما فقط خدا را مي‌پرستيم. با خدا هيچ كس را به عنوان اله قبول نداريم. اصلاً يك چيزي به شما بگويم. آرم شرك اين است. («دون الله») دون الله آرم شرك است. («دونه») آرم شرك است. يعني غير از او، منتهي كساني كه در راه او هستند، غير از او نيستند. ببين آقا يك كاغذي، از دست من مي‌افتد. شما عباي من، دستمال من، از دست من مي‌افتد. شما برمي‌داري، مي‌گويي: حاج آقا، بفرماييد! درست است كه من بگويم: شما احترام كاغذ را گرفتي؟ مي‌گويي: من هزارتا كاغذ هم ببينم برنمي‌دارم. اين چون از جيب شما افتاد من برداشتم فوت كردم، و تميز كردم تحويل دادم. پس احترام كاغذ نيست. احترام من است. اين كاغذ اگر بند به من نبود، كسي محل نمي‌گذاشت. ما وقتي يك كسي را مي‌بوسيم، دون الله نيست. اين در را كه مي‌بوسيم چون اين فرد («قتل في …») در راه خدا جان داده است. چون در راه خدا جان داده است، پس اين ديگر ضد خدا نيست. اين در راه خدا است. كسي كه («في‏ سَبيلِ اللَّه‏» «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه‏») («لِوَجْهِ اللَّه‏») كساني كه رنگ خدايي دارند، يعني شما وقتي مهمان داري، بچه‌ات را هم با خودت مي‌بري، من احترام بچه‌ات را هم كه مي‌گيرم به خاطر شما است. وگرنه اين بچه تنهايي بيايد در بزند كه من در را رويش باز نمي‌كنم. مهماني كه در خانه مي‌رود با همراه بچه‌هايش، صاحب‌خانه از بچه‌ها احترام مي‌گيرد. احترام بچه‌ها نه به خاطر بچه، به خاطر پدر و مادرش است. اولياي خدا، اينها حسابشان جدا است.

بعد هم ما مي‌گوييم: خوب در قبرستان بقيع، اين قبر امام باقر(ع) است. شما بنويس، «هذا قبر محمد الباقر» امام باقر. مي‌گويد: نه شرك است. مي گوييم: چرا شرك است؟ مي‌گويد: آخر روي قبر بنويسي شرك است. مي‌گوييم: چطور خودتان قبرستان بقيع تابلو زديد؟ يك تابلو زدند چند متر در چند متر. كلي روي آن چيز نوشتند. اگر نوشتن شرك است، چطور بالا بنويسي توحيد است. پايين بنويسي شرك است. اقا بنويسي اين قوطي  شكر است. شرك است؟ معرفي مي‌كنيم كه اين قبر امام باقر است. مي‌گويد: نه اين شرك است. مي‌گوييم: چرا قبرستان بقيع تاريك است؟ مي‌گويند: آخر اسراف است. يعني چه؟ يعني مثل اينكه همه بودجه‌اي كه در آنجا خرج مي‌شود همه حق است. فقط يك لامپ اسراف است. آن لامپ هم سر قبر امام حسن مجتبي… چهار تا امام است يك لامپ ندارد. مي‌گويند: لامپ اسراف است. مثل اينكه تمام برق آن كشور همه حق است. فقط آنكه زيادي است اين يك لامپ است. آخر ببينيد گاهي انسان، نمي‌دانم چطور شدند. اينها نفرين شده هستند. اينها چطوري، چه فكري مي‌كنند؟ ما از نظر قرآني دستمان پر است. خلقت دست خدا است. مي‌گوييم: بله، («خلق الانسان» «خلقكم») (خَلَقَ)، (خَلَقَ)  يعني خدا خلق كرده است. اما ابراهيم… عيسي را چه مي‌كني؟ («اخلق») من هم خلقت دارم. عيسي گفت: من خلق مي‌كنم. كبوتر مي‌سازم همين كبوتر را تبديل به پرنده مي‌كنم. اگر («خلقني») كار خدا است. اگر اين آيه‌ي قرآن است، اين هم آيه‌ي قرآن است. اگر («يهدين») هدايت كار خدا است، قرآن گفته: («هداً») اگر شفا دادن كار خداست، خود خدا گفته: («فيه الشفا») اگر سقايي، آب دادن كار خداست، خود خدا مي‌گويد: («سقيت») اگر («يطعمني») كار خدا است، خود خدا مي‌گويد: («يطعمون») يعني اين صفاتي كه خدا دارد جرقه‌اي و پرتويي و ذره‌اي از اين صفات را خدا به اوليائش داده است. اگر من حق دارم 100 ميليارد امضا كنم، يك امضا تا دو ميليون اجازه به معاونم مي‌دهم. مي‌گويم: آقا چك‌هاي زير 100 هزار تومان را تو امضا كن. چك‌هاي بالايش را…

البته خدا يك چيزهايي دارد كه به اينها هم نمي‌دهد. خداوند يك علومي و يك قدرتي دارد، كه به اوليائش هم نمي‌دهد. حساب خدا جدا است. بالاخره اينها هرچه هم بالا بروند، مخلوق هستند. يك وقت خالق و مخلوق را كنار هم نگذاريم. در دعا داريم «و بحق علمك» خدايا به حق آن علمي كه «استأثرت به لنفسك» به حق آن علمي كه به احدي ندادي. و اين درست است. ممكن است خداوند علم غيبش را به افرادي بدهد اما بخشي را مي‌دهد. «تلك من» «من» يعني بعضي. «من انباء الغيب» يك گوشه خبرهاي غيبي را به تو دادم. اصل خزينه‌ي غيب دست من است. («وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ») (حجر/21) اين چيزهايي كه به شما مي‌دهم جيره‌بندي شما است. سهم شما است. وگرنه («عِنْدَنا خَزائِنُهُ») (حجر/21) معدن دست خدا است. منتهي يك جرقه‌هايي را به اوليا مي‌دهيم.

8- نظام اسباب و مسببات حاكم بر هستي

خوب، («اللَّهُ يَتَوَفَّى») خدا جان را مي‌گيرد، در همين قرآني كه مي‌گويد:(«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُس‏») (زمر/42) خدا جان را مي گيرد، آيه‌ي ديگر مي‌گويد: («يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْت‏») (سجده/11) عزرائيل هم جان را مي‌گيرد. يعني همان جان گرفتني كه گفته: خدا جان را مي‌گيرد، گفته: عزرائيل هم جان را مي‌گيرد. يعني خداوند اين جان گرفتن را تفويض كرده به عزرائيل. اشكالي هم ندارد. («يُدَبِّرُ الْأَمْر») (يونس/3) خدا تدبير مي‌كند. مديريت دست خدا است. اما مي‌گويد: («فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً») (نازعات/5) («نَحْنُ قَسَمْنا») (زخرف/32) تقسيم براي ما است. مي‌گويد: («فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً») (زاريات/4) تقسيم دست خدا است. اما اين تقسيم را به فرشته‌ها هم داده است. تدبير براي خدا است. اين تدبير را به فرشته‌ها هم داده است. اصلاً خدا كند شما به مكه برويد. اين كعبه را مي‌بينيد. كنار كعبه يك نيم دايره است. اين وسطش خالي است. اين انگشت‌هاي من را فرض كنيد حاجي است. اين حاجي‌هايي كه دارند مي‌روند، حق ندارند از اين ميانبر بزنند. بايد اينطوري طواف كنند. دست من را مي‌بينيد؟ تلويزيون نشان بدهد. همينطوري. حاجي مي‌گويد: بابا اينجا وسط است. از اينجا بيا. مي گويد: نه! مي‌گوييم: خوب اين كعبه، خانه‌ي خدا، اين ديگر چيست؟ مي‌گوييم: قبر اسماعيل. خداوند در طول تاريخ گفته: همينطور كه دور خانه‌ي من مي گردي، بايد دور قبر اولياي من هم بگردي. شيعه و سني، وهابي و غير وهابي، بفهمي نفهمي اتوماتيك، خدا همه‌ي اينها را دور قبر اولياي خود تاب مي‌دهد. يعني خدا قبر اولياي خدا را كنار خانه‌ي خودش گذاشته است. گفته: حق نداريد ميانبر بزنيد. يعني دور من بگرديد. اولياي من را از ميدان… اتوماتيك ما بخواهيم يا نخواهيم دور قبر اولياي خدا مي‌گرديم. آنوقت چطور ما وقتي دور قبر اولياي خدا مي‌گرديم مشرك هستيم؟ خود شما صبح تا شام دور قبر اولياي خدا… هيچ  سني و هيچ شيعه اجازه نمي‌دهد كه شما ميانبر بزنيد، قبر اسماعيل را كنار بگذاريد، همينطور كه دور خانه‌ي خدا مي‌گرديد، ما اولياي خدا را بنده‌ي خدا مي‌دانيم. منتها بندگاني كه معصوم هستند. يا پهلوي خدا آبرو دارند. و خداوند به خاطر پاكي آنها يك قدرت‌هايي در اختيارشان قرار داده است. و ما متوسل مي‌شويم.

شب تولد امام باقر است. خدايا به آبروي امام باقر و نسلش، امامان معصوم و مهدي‌اش، به آبروي امام باقر و آباء و اجدادش، امام سجاد و امام حسين، و امام حسن، و اميرالمومنين و پيغمبر تمام مشكلات فرد و جامعه را حل بفرما. ما را از همه‌ي انحراف‌ها دور بدار. بحث ما اين بود كه به بچه‌ها بگوييم: مبناي توسل ما قرآن است. من اين مقداري كه اينجا مي‌نويسم، خيلي آيه‌ي ديگر هم هست، كه ما توسلمان با متن قرآن است. تنها حرف آنها اين است كه مي‌گويند: آن كه متوسل شده زنده است. ما مي‌گوييم: غير خدا اگر شرك است، زنده و مرده ندارد. از همه گذشته ما به مقام متوسل مي‌شويم. مي‌گوييم: خدايا به مقام امام حسين ما را ببخش. مقام كه زنده و مرده ندارد. پوست و گوشت زنده و مرده دارد. مقام زنده و مرده ندارد. اصلاً بعضي چيزها زنده و مرده ندارد. مقام زنده و مرده ندارد. ما به مقام اهل بيت متوسل مي‌شويم. خدايا روز به روز بر معرفت ما، مودت ما، اطاعت ما نسبت به خودت و اوليائت بيفزا.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1095
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست