نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1094
1- اساس زندگي بر توسّل به اسباب است 2- ظرفيت متفاوت انسانها در دريافت الطاف الهي 3- توسّل كافران به حضرت موسي براي رفع عذاب الهي 4- توسّل، امري فطري و انساني است 5- گنبد و بارگاه، بزرگداشت توحيد است 6- تخريب بناها و ساختههاي شرك آلود 7- توسّل برادران يوسف به حضرت يعقوب 8- سلام خداوند به اولياي خود در قرآن
موضوع: توسّل به اولياي خدا(1)
تاريخ پخش: 06/04/87
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بحثي كه ميخواهم برايتان در اين جلسه بگويم، اين است كه آيا ما وقتي ميخواهيم با خدا حرف بزنيم لازم است كه با واسطه حرف بزنيم؟ همينطور ميگوييم: يا الله! چرا ميگوييم: يا ابالفضل؟ چرا ميگوييم: يا فاطمه؟ چرا يا محمد و يا علي ميگوييم؟ اين توسل مبنايش چيست؟ ريشهي توسل چيست؟
ريشهي توسل به اولياي خدا! اين موضوع بحث ما است.
در هستي دائم توسل است. يعني اين ميوهاي كه شما ميخوري، آب دارد. اين آب از يك زمين خواسته باشد به ميوه برسد، رابطه ميخواهد. بايد اين ريشه مواد غذايي را بگيرد، به تنهي درخت بدهد. به شاخهي درخت بدهد. شاخه به ميوه بدهد. يك باران ميخواهد بيايد، اين باران با توسل ميآيد. يعني بايد خورشيد به اقيانوس و دريا بتابد، بخار شود. بخارش متراكم شود، توسط ابرها جا به جا شود. فشرده شود باران بيايد. آنچه در طبيعت ميبينيم، توسل است. فقط معجزهها هست كه گاهي وقتها يك چيزي بيواسطه، همينطور از پل هوايي وارد ميشود. اينها را معجزه ميگويند.
1- اساس زندگي بر توسّل به اسباب است
وگرنه اصل زندگي براساس توسل است. ببينيد، يك لامپ خواب، يك لامپ اتاق، مستقيم نميتواند به نيروگاه وصل شود. نيروگاه آن را ميتركاند. ما مستقيم نميتوانيم با خدا رابطه پيدا كنيم. ظرفيت نداريم.
چند قصه بگويم براي اينكه بشر ظرفيت ندارد. حتماً سيم رابط ميخواهد. يعني يك لولهي هشت به لولهي دو، مثل است وگرنه نه ما دو هستيم، نه خدا هشت است. خداوند بي نهايت بزرگ است. ما هم بينهايت كوچك! ولي شما يك لولهاي كه يك خرده اختلاف دارند، يك خرده اختلاف است، مثلاً لولهي دو و شش، بخواهند متصل شوند اين حتماً يك زانويي ميخواهد. يك رابط ميخواهد. چطور بينهايت كوچك به بينهايت بزرگ وصل شود؟ لذا خود قرآن هم گفته: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّه» (آلعمران/103)(«حَبْل» )يعني ريسمان. ما ريسمان ميخواهيم. ما واسطه ميخواهيم. اين ريسمان ما را وصل كند. لامپ كوچك ظرفيت ندارد كه مستقيم به نيروگاه وصل شود. يك خاطره بگويم. خاطرهي قرآني….
حضرت موسي جمعي را به كوه طور برد براي اينكه آيات الهي تورات نازل شود. مردم گفتند: خوب، ميخواهيم خدا را ببينيم. موسي گفت: خدايا اين مردم ميخواهند خودت را ببينند. خدا گفت: شما («لَنْ تَراني») يعني هرگز مرا نميبينيد. اگر ميخواهيد («انْظُرْ إِلَى الْجَبَل») (اعراف/143) به كوه نگاه كنيد. به تو ميگويم: چرا نميتواني ببيني! يك مرتبه كوه پودر شد. («تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَل» )عربيهايي كه ميخوانم قرآن است. يعني خداوند بر كوه تجلي كرد. يك مرتبه كوه، تكه تكه شد. گفت: ببينيد كوه سنگ هم نميتواند مستقيم با من ارتباط برقرار كند. كوه توان ندارد. آدمها ظرفيتشان فرق ميكند.
2- ظرفيت متفاوت انسانها در دريافت الطاف الهي
يك خاطره قرآني بگويم. يك روز موسي وسط سخنرانياش، يك كسي بلند شد گفت: يا رسول الله! باسوادترين مردم كرهي زمين چه كسي است؟ موسي هم گفت: من! چون پيغمبر اولي العزم بود. تا گفت: من! خدا گفت: نخير! برو فلان منطقه يك مردي را پيدا ميكني، آن با سوادتر از تو است. موسي خوب جا خورد كه ميگويد از من باسوادتر هم هست. من پيغمبر اولي العزم هستم. خوب منطقه كجاست. آخر چه آدرسي، چه نشاني؟ گفت: يك ماهي را بردار ببر، هر جا كه خسته شدي، كنار دريا، اين ماهي در آب پريد، آنجا بايست. آن مرد را ميبيني. علامتش اين است آن ماهي كه ميخواهي بخوري، اين ماهي زنده ميشود و در آب ميپرد. حضرت موسي هم يك ماهي برداشت، در يك زنبيلي، چيزي، مشابه زنبيل، برد و خيلي هم راه رفت و بعد هم به دريا رسيدند و كنار دريا هم قدم زدند و رفتند. نرسيدند و آن مرد را نديدند. خسته شد و خوابش گرفت. گرفت كنار ماهي خوابيد. كنار ماهي كه خوابيد… در خواب كه بود اين ماهي زنده شد و در آب پريد. همراه موسي ميخواست به موسي بگويد: بلند شو، بلند شو… بلند شو… گفت: حالا بيدار شود بعد به او ميگويم. بعداً كه حضرت موسي بيدار شد، يادش رفت به او بگويد. باز شروع كردند رفتند. آيهي قرآن است. («لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً») (كهف/62) خسته شديم. اين مرد كجاست كه ميخواهيم او را ببينيم از ما باسوادتر است؟ همراهش گفت: آقا آن مرد مگر علامتش پريدن ماهي نبود؟ گفت: چرا؟گفت: پريد. گفت: چه موقع؟ گفت: تو خواب بودي. گفت: بايد بيدارم ميكردي. گفت: گفتم حالا باشد بعد! وقتي هم بيدار شدي، يادم رفت. گفت: خيلي خوب برگرديم. («فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً») (كهف/64) دو مرتبه آن راهي كه بيخود رفته بودند، برگشتند و رسيدند. گفت: همينجا بود كه ماهي پريد. ايستاد و(«فَأْذَن» )حضرت خضر آمد. گفت: خوب، اجازه ميدهي من بيايم عقب شما و شاگرد شما باشم؟ («هَل» )هَل يعني آيا («أَتَّبِعُك» «اتبع» )يعني تبعيت كنم. اجازه ميدهي من تابع تو باشم؟ عقبت راه بيافتم؟ به يك شرط(! «عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا») (كهف/66) ياد من بدهي از چيزهايي كه خدا به تو ياد داده است. يك چيزي هم ياد من بدهي. من پيغمبر اولي العزم هستم، ولي ميخواهم در بيابانها عقب تو بيايم شاگردي كنم. گفت: («إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيع») (كهف/67) تو استطاعت نداري. يعني موسي نميتواند با خضر همسفر شود. اينجا واسطه ميخواهند و بحث توسل است. دو پيغمبر فازشان به هم نميخورد. تا چه رسد ما با خدا بدون توسل… گفت: نخير، قول ميدهم. گفت: نميكشي، گفت: ميكشم. من ظرفيت دارم. گفت: پس هيچ چيز نگو. گفت: چشم! دوتا سوار كشتي شدند، يك مرتبه موسي ديد خضر كشتي را سوراخ ميكند. گفت: بابا، غرق ميشويم. گفت: به تو نگفتم نميكشي؟ گفت: آخر غرق ميشويم. نميكشي يعني چه؟ بعد از كشتي پياده شدند. داشتند ميرفتند يك پسري را در كوچه ديد خضر او را كشت. موسي گفت: آقا، بچهي بيگناه را براي چه كشتي؟ گفت: نگفتم نميكشي؟ گفت: عجب بساطي است… به روستايي رسيدند. گرسنه بودند. يك تكه نان ميخواستند كسي نان به اينها نداد و گرسنه در اين روستا كه ميرفتند يك ديوار خرابه ديدند. خضر گفت: بيا اين ديوار خرابه را بسازيم. گفت: اي بابا! يك تكه نان به ما ندادند. حالا بياييم كارگري مفت… مفت را چه كسي گفت؟ موسي خود حضرت خضر ديوار را تنهايي تعمير كرد و گفت: خوب پس سه بار شد. يكي كشتي را سوراخ كردم جيغ زدي. پسر را كشتم جيغ زدي. ديوار مفت ساختم جيغ زدي. معلوم ميشود من و تو با هم نميخوريم. («هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ»)(كهف/78) بيا از هم جدا شويم. و اما برايت بگويم. آن كشتي كه سوراخ كردم، جلوي ما يك كسي بود. كشتيهاي سالم را ميگرفت. چون اين كشتي براي چند تا آدم فقير بود، ميخواستيم شاه بگويد: اين كشتي ديگر به درد ما نميخورد. كشتي تختهاش شكسته است. وِلش كن! اين براي خودشان. ميخواستم اين كشتي براي صاحبانشان بماند. و اما آن بچه را كشتم. اين بچه بزرگ ميشود. يك كسي مثل صدام ميشود. يك آدم خطرناكي است. خدا به من دستور داد اين را بكشم، به جاي داغي كه پدرش ميبيند يك اولاد خوب به او بدهيم. اما ديواري هم كه ساختم ماجرايش اين بود كه زير ديوار يك گنجي بود، براي يك آدم خوبي، وصيت كرده بود كه اين گنج را بچههايش بردارند. بعد اين آدم خوب مرده بود. اين ديوار خراب شده بود، گنج پيدا ميشد. آدمهايي كه ميآيند بگذرند گنج را ميبردند. چون پدرش آدم خوبي بود، خدا ميخواست اين پول بدست بچهها برسد. من مأمور شدم كه اين ديوار را بسازم، تا بچههايي كه از يك يتيمي بزرگ شدند، وصيت نامهي پدر را خواندند با آدرس زير ديوار بروند، گنج را بردارند كه اين گنج گير غريبهها نيايد. چه دارم ميگويم؟ البته اين كه من گفتم، بالاي صد نكته در آن هست. منتهي نكات را نگفتم. همينطور فلّهاي حرف زدم. خود(«هَلْ أَتَّبِعُكَ» )ده فرمول دارد براي شرايط استاد و شاگردي. استاد دانشگاه بايد چطور باشد؟ دانشجو بايد چطور باشد؟ آيت الله چطور باشد؟ طلبه چطوري باشد؟ اينها همه فرمول دارد. من آن چيزي كه فعلاً در اين قصه ميخواهم بگويم، ميخواهم بگويم كه آدمها هم روحيهشان كوچك و بزرگ است. گاهي روحيهها به هم نميخورد. يعني شما لاستيك دوچرخه را با لاستيك تراكتور نميتواني به هم…، يعني يك تراكتور درست كني يك چرخش تراكتور باشد، يك چرخش لاستيك دوچرخه. چون به موج كه رسيدند، لاستيك تراكتور ميگذرد. ولي لاستيك دوچرخه در اولين موج تاب برميدارد. چون ظرفيتها فرق ميكند، نميشود انسان بدون واسطه صحبت كند. اين است كه ما واسطه ميخواهيم. قرآن هم گفته: واسطه!
پس ريشهي توسل چيست؟
1- ظرفيتها متفاوت است. به اين دليل ما وسيله ميخواهيم. («وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّه») اين آيهي قرآن است. («وَابْتَغُوا») دنبال كنيد، («وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَة») (مائده/35) شما اگر ميخواهيد سراغ خدا برويد، با وسيله برويد. يك جا گفته: ريسمان، يك جا گفته: وسيله. خوب، اين دليل توسل است.
در قرآن يك آيه داريم، كه حتي كافران توسل را قبول دارند. سورهي اعراف…
3- توسّل كافران به حضرت موسي براي رفع عذاب الهي
يك خاطره برايتان بگويم. («بسم الله الرحمن الرحيم»). ظاهراً آيهي 136 است. اگر چشمهايم… ديگر نميتواند شماره را درست بخواند. («وَ قالُوا») طرفدارهاي فرعون به موسي گفتند. («مَهْما تَأْتِنا» «مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَة») اي موسي! هر آيه و معجزهاي براي ما بياوري، («لِتَسْحَرَنا بِها») كه سحرمان كني، («فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنين») (اعراف/132) ما به تو ايمان… بگوييد… نميآوريم. طرفداران فرعون گفتند: صد معجزه هم بياوري ما ايمان بياور نيستيم. اينقدر لجباز بودند كه گفتند: حالا يك عصا انداختي اژدها شده است، صد رقم معجزه هم بياوري ما ايمان نميآوريم، خدا انواع بلاها را بر اينها نازل كرد. («إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ) … (طوفان!») خداوند بر اين قوم طوفان فرستاد. («جَراد») ملخ فرستاد. («قمل») شپش و حيوانهاي ريز فرستاد. («ضفادع») قورباغه فرستاد. بلند ميشدند در رختخوابشان قورباغه، راه ميرفتند پايشان را روي قورباغهها ميگذاشتند. («دَم») ميرفتند آب بخورند آبشان خون ميشد. حالا كه اينقدر شما لجباز هستيد كه به پيغمبر ميگوييد: صد تا معجزه، هزار تا معجزه هم بياوري ما ايمان نميآوريم خداوند نكبت را بر اينها نازل كرد. طوفان، («جراد») چه شد؟ ملخ! («طوفان، والجراد، والقمل» )شپش، حيوان ريز. («ضفادع» «ضفدعة») قورباغه. («والدم») خون، («وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْز») قتي رجز و نكبت بر اينها واقع شد، طرفدارهاي فرعون ديدند از هر طرف بلا به سمتشان آمد، متوسل شدند. چه كسي متوسل شد؟ بحث ما توسل است. يعني كفار هم متوسل شدند. آيهي توسل اين است. («يا موسي» )اي موسي! («ادْعُ لَنا رَبَّك» «ادْعُ») دعا كن. («لَنا» «لَنا») را شما معنا كنيد. براي ما، «ادْعُ لَنا رَبَّك» از رب، از پروردگارت دعا كن. چه؟ («بِما عَهِدَ عِنْدَك» «بِما») اي موسي! دعا كن براي ما. از پروردگارت بخواه، به آن تعهدي كه نزد خدا داري، بالاخره تو با خدا يك تعهدي داري. يك قراري داري. يك رابطهاي داري. كه چه؟ كه («لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا» «لَئِنْ» )يعني اگر، («كَشَفْتَ») كشف كني. يعني برطرف كني. («لَئِنْ كَشَفْتَ») اگر كشف كني. («عَنَّا») يعني از ما، («الرِّجْز») يعني بدبختي را، اگر اين بدبختيها را از ما دعا كن برطرف شود، («لَنُؤْمِنَن») ما حتماً به تو ايمان ميآوريم. («وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَني إِسْرائيل») (اعراف/134) («وَ لَنُرْسِلَنَّ») ميفرستيم براي تو(«مَعَكَ») با تو بني اسرائيل، ديگر بني اسرائيل هم اسير نميكنيم. بني اسرائيل كه اسير ما است،آزادشان ميكنيم. («فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنهُْمُ الرِّجْزَ إِلىَ أَجَلٍ هُم بَالِغُوهُ») وقتي بلا برطرف شد، باز هم («يَنكُثُون») (اعراف/135) يعني به قولشان عمل نكردند. خوب كجايش توسل است؟ كدام كلمهها كلمهي توسل است در اين آيهها كه نوشتم؟ آفرين… («يَامُوسىَ ادْعُ لَنَا») دعا كن. چه ميخواهم بگويم؟ ميخواهم بگويم: حالا گرچه وهابيها به شيعهها ميگويند: شما مشرك هستيد. وهابيها به ما ميگويند: شما مشرك هستيد، براي اينكه ميگوييد: يا حسين، يا اباالفضل! ما ميگوييم: مسلمان هستيم. توسل در قرآن است. اين هم توسل است. («يَامُوسىَ ادْعُ» )موسي دعا كن. پيداست كفار هم وقتي گرفتار نكبت ميشوند، ميفهمند كه بايد پهلوي اولياي خدا بيايند با اولياي خدا، متوسل شود.
4- توسّل، امري فطري و انساني است
ممكن است بگويد: خوب، اينها طرفدارهاي فرعون بودند. بله، اولاً اين نشان دهندهي اين است كه توسل يك چيز فطري است. توسل يك چيز فطري است. يعني اگر به يك بچه حمله شد، ميگويد: مامان! چيني و مالزي و و اندونزي هم ندارد. سفيد و سياه هم ندارد. يعني يك كسي كه احساس خطر كرد، خودش را به يك قوي ميخواهد پناه ببرد. پناه بردن به يك قوي، يك چيز فطري انسان است. علاوه بر اينكه خدا رد نكرده است. يك قانون داريم هرچيزي را كه خدا نقل كرد و رد نكرد، معلوم ميشود خدا قبول دارد. چيزهايي كه خداوند از قول ديگران نقل ميكند كه حرف چرندي است، فوري خدا ميگويد: اين را گفتند اما اينطور نيست. («كلا») گفتند: خدا امسال («اكرمني» )خدا امسال («اهانني» «كلا» )ولي اينطور نيست. اينطور نيست كه خدا به شما احترام بگذارد. خدا به شما توهين كند. پارسال به تو داديم. به فقرا ندادي، امسال از تو گرفتيم. («كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ») (فجر/17) نگوييد: امسال باران آمد. امسال… پارسال باران آمد. امسال باران نيامد. امسال خوب است. پارسال بد است. به عكس است. نه اينطور نگوييد. («كلا») يعني حرفهايي را كه خدا نقل ميكند، اگر حرف نامربوطي باشد خدا دو تا كار ميكند. يا ميگويد: («كلا») يعني فكرت درست نيست. يا ميگويد: («سبحانه») منزه است خدا. مثلاً ميگفتند: خدا دختر دارد. («سبحانه» )خدا دختر ندارد. اصلاً اولاد ندارد. نه پسر نه دختر! پس چرند… اگر حرف چرندي را نقل كردند، اگر چرند… اگر حرفي نقل شد كه چرند باشد، يا ميگويد: («كلا») يعني بيخود ميگويي. يا («سبحانه») خدا منزه است. بيخود ميگويي. اما اگر خدا يك چيزي را نقل كرد، («كلا و سبحان») پشت سرش نبود، پيداست حرف درست است. اينجا خدا از قول فرعونيها نقل كرده است. كه فرعونيها آمدند گفتند: («يَامُوسىَ ادْعُ لَنَا») خدا حرف فرعونيها را نقل ميكند و رد هم نميكند. پس پيداست كار درست است. اين يك نكته….
عرض كنم به حضور شما كه مسئلهي ديگر اينكه اينقدر سختي بر اهل بيت نازل شده كه حالا انفجار حزب جمهوري و 72 تن و مرحوم آيت الله شهيد مظلوم بهشتي كه اين بحث هم ظاهراً شب شهادت ايشان، سالگردش پخش ميشود، وقتي انسان غصهها را ميبيند، بعد ميبيند كه عجب! ميليونها برابر بالاتر از بهشتي هم منفجر شدند. قبر امام حسن عسگري! قبرستان بقيع. اينها چرا منفجر ميكنند؟ افرادي هستند كلهي پوكي دارند.
5- گنبد و بارگاه بزرگداشت توحيد است
ميگويند: گنبد شرك است. ميگوييم: اتفاقاً اگر يك آدم موحدي پرچم دست گرفت، شما در جبهه پرچم را به يك آدم قوي ميدهيد كه بگوييد: اين پرچمدار است. علمدار است. پرچم دست اين است. چون اين قوي است. تا در دست اين باشد پرچم زمين نميافتد. ما اگر يك جايي پرچم نصب كنيم، كه مثلاً اينجا جمهوري اسلامي است پرچم ايران است. روي كشتيها پرچم ميزنند. پرچم پارچهاي است زود از بين ميرود. ما ميخواهيم بگوييم: يك مرد موحد اينجا خوابيده است. پارچه هم بزنيم از بين ميرود. به جاي پارچه روي مزارش، روي قبرش، ساختمان ميسازيم. پس گنبد علامت اين نيست كه ما گنبد ميپرستيم. يا ضريح ميپرستيم. آنها فكر ميكنند كه ما در مقابل امام حسين كه ميگوييم: «السلام عليك يا ابا عبدالله!» ما آهن ميپرستيم. بابا در خانهي ما هم آهني است. ما هيچ وقت آهن در خانهمان را نميبوسيم. اين آهن حرم را ميبوسيم. انگشترخانمها هم طلا است. ولي هيچ خانمي اين طلاي انگشترش را نميبوسد. اما طلايي كه كنار حرم امام رضا است ميبوسد. ما هر چرمي را نميبوسيم. اين چرم چون جلد قرآن است، ميبوسيم. وگرنه كفشها هم چرمي است. هيچ كس كفش خودش را نميبوسد. تو متوجه نيستي. اينقدر كله كار نميكند كه بفهمي ما كه ضريح ميبوسيم، نه به خاطر آهني، خانهي ما هم آهني است. جلد قرآن را ميبوسيم نه به خاطر چرم! كفشمان هم چرم است. اين به خاطر قداست است. پيراهن يوسف، پنبه بود، منتها ما هر پنبه را نمي بوسيم. اين پنبه چون به بدن يوسف ماليده شده بود، اين پيراهن را انداختند روي چشم يعقوب، («فَارْتَدَّ بَصيراً») (يوسف/96) در طلايي امام رضا مهم است. قبرستان بقيع،… ما براي… موحد ميخواهيم علامت بزند. بنابراين اين گنبد و بارگاهها پرچم توحيد در منطقه است. يعني علامت اين است كه اي مردم دنيا، بدانيد فكر كسي كه اينجا خوابيده زنده است. كسي كه فكرش زنده است روي مزارش گنبد و بارگاه ميسازند. كه به دنيا بگويند: اين كسي كه زير گنبد خوابيده داراي فكري بود و هنوز فكرش زنده است. اين علامت زنده بودن فكر است. علامت زنده بودن فكر است. وگرنه حالا مثلاً فرض كنيد بگوييم كه خوب، اصلاً ما الآن در ايران قسمت قطعهي شهدا را از باقي افراد جدا ميكنند. براي آنها يك حسابي باز ميكنند. ميخواهند بگويند: بابا اينها براي انقلاب جان دادند. براي اسلام جان دادند. شهيد شدند. ما اگر محل حزب جمهوري را يا بر مزار بهشتي، يا بر مزار هر شهيد بلند پايهاي، به قول امام فرمود: بهشتي يك ملت بود. اگر ما بر مزار اينها يك ساختمان ساختيم معنايش اين نيست كه ما ساختمان پرست هستيم. معنايش اين است كه مرد خدا اينجا است. فكرش زنده است. چون فكرش زنده است، ميخواهيم به دنيا اعلام كنيم فكر اين زنده است. در دنيا عكس افراد دانه درشت را روي اسكناسها ميزنند. چرا؟ براي اينكه مردم آن كشور از رهبر آن كشور غافل نشوند. وگرنه حالا عكس ايشان روي اسكناس باشد، يا عكس رهبر آن كشور نباشد كه از اسكناس كم نميكند. اينطور نيست چون عكس، چون اسكناس عكس دارد ما كاهو را كيلوي چند ميدهيم؟ اگر عكس نداشته باشد هندوانه را كيلوي چند ميدهيم؟ يعني در خريد و فروش كسي نگاه به عكس نميكند. ولي محو عكس يعني محو فكر،…
6- تخريب بناها و ساختههاي شرك آلود
چرا امام كه آمد فرمود: قبر رضاشاه را خراب كنيد؟ گفتند: آقا باشد موزه باشد. كتابخانه باشد. ميز پينگ پنگ بگذاريم بچهها در آنجا بازي كنند. ببينيد گفت: اگر ساختماني به اسم رضا باشد، فكر رضاشاه هم ميماند. محو كنيد تا بگوييم شاهنشاهي در كشور تمام شد. گفتند: آقا ساختمان، ميداني چقدر قيمتش است؟ فرمود: هرچه مي خواهد قيمتش است. بايد خراب شود. اينكه آجر است. حضرت موسي به سامري گفت: با اين طلاها گوساله درست كردي. من قرآن ميخوانم شما ترجمه كنيد. («لَنُحَرِّقَنَّه») تحريق، يعني چه؟ آفرين… احراق! («لَنُحَرِّقَنَّه» )قطعاً اين گوسالهي طلا را آتش ميزنم.(«ثم..» )اين عربيهايي كه ميخوانم قرآن است. («ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً») (طه/97) آتش ميزنم و خاكسترش را به دريا ميريزم. شما آخوندها به ما ميگوييد: نصف ليوان آب را دور بريزيم اسراف است. حالا خودت چند كيلو طلا را آتش ميزني؟ ما براي دو مثقالش اشك ميريزيم. صد كيلو طلا هم هست بايد آتش بگيرد. چرا؟ براي اينكه اين گوساله جاي خدا را گرفت. و سامري مردم را دعوت كرد و گفت: خداي شما («هذا إِلهُكُمْ») خداي شما همين گوساله است. گفت: («وَ إِلهُ مُوسى») (طه/88) چقدر هم پُررو! گفت: خداي موسي هم همين گوساله است. اگر يك سامري پيدا شد گوساله درست كرد، گوسالهاش هرچه هم قيمت… بنابراين بعضي چيزهاي قيمتي بايد از بين برود. نبايد بگوييم: ميراث فرهنگي است. ميراث فرهنگي براي ما شرف است كه باعث عقل و رشد ما باشد. اگر يك ميراث فرهنگي علامت سقوط ما است، يك جاهايي ما بايد ميراث فرهنگي را حفظ كنيم. امام صادق مهماندار شد. به مهمانش گفت: كه جد پنجم من علي ابن ابي طالب در مسجد كوفه شهيد شد. آن پيراهنش كه خونهاي مغز علي روي آن ريخته است، پهلوي من است. ميخواهي ببيني؟ گفت: بله! گفت: اگر ميشود ببينيم. امام صادق رفت پيراهن حضرت علي را آورد كه قطرات خون روي آن پيراهن بود. اين چرا…؟ به خاطر اينكه مظلوميت علي بايد فراموش… امام صادق اين پيراهن را… خوب از امام اميرالمومنين به امام حسين رسيده است. از امام حسين رسيده به… نه از اميرالمومنين رسيده به امام حسين، به امام سجاد، بعد به امام باقر، بعد به امام صادق، يعني امام صادق چند پشت اين پيراهن را، اين ميراث فرهنگي يك جاهايي بايد حفظ شود. آنجايي كه علامت عزت است.
عالمي را صدام ميگويد: او را بكشيد. تير در قلبش مي زنند. اتفاقاً يك قرآن هم در جيب اين آيت الله بوده است. اين تير در قرآن ميرود. از قرآن در قلبش ميرود و از آنطرف در ميآيد. الان آن قرآن هست. اين نسل اين آيت الله بايد اين قرآن را نگه دارند. كه پدربزرگ ما قرآن در جيبش بود. روي قلبش تير صدام رفت از داخل قلب قرآن آنطرف رفت. يك سري جاها كه نشانهي مظلوميت است، نشانهي عزت است، نشانهي اين است كه بدن ما سوراخ سوراخ شد، اما يك وجب زمين را به صدام نداديم. نشانه اين است كه زير سُم اسب رفتم اما زير بار زور نرفتم. نشاندهندهي اين است كه من بچهام روي دستم تكه تكه شد ولي دست از هدفم برنداشتم. نشانهي مقاومت، نشانهي ايثار، اينجا بايد باشد. و توسل، آيهي قرآن است. مبناي توسل… خوب، و استمداد كردن هم چون پرچم پارچهاي زود از بين ميرود. يك پرچم…
يك وقتي از مكه ميآمدم. براي اطرافيان كه دور من بودند پاسدارها و رفقا يكي يك جعبه پيچ گوشتي آوردم. آخر پيچ گوشتي هم آهن است. سنگين بود. خيليها در فرودگاه به من خنديدند. گفتند: آخر آهن از مكه سوغاتي ميآوري؟ آخر كدام عاقلي اين كار را ميكند؟ گفتم: آخر من ديدم ساعت بياورم، از بين خواهد رفت. پارچه بياورم. پيراهن بياورم، هرچه بياورم دو سال، سه سال از بين ميرود. فكر كردم چه چيز از سوغاتي بياورم كه تا روز قيامت نه بپوسد، نه بترشد. نه مدلش عوض شود. ديدم جعبهي پيچ گوشتي، سنگين است. حمالياش خيلي من را اذيت كرد. ولي عوضش هنوز پاسدارهايي كه بيست سال پيش پاسدار ما بودند، ميگويند: حاج آقا آن جعبهي پيچ گوشتي را داريم. خودشان هم خنديدند. ما اگر بنا باشد يك پرچم روي قبر شهيد بگذاريم، كه باد ببرد. باران ببرد. تگرگ بنا است. اسلام براي يادگار شهدا گفته است مهر كربلا در جيبتان باشد. مهر كربلا يعني حسين زنده است. اما وقتي عكس شهيد را ميگذاريم، بعد دو سال باران و برف دوباره بايد داربست بزنيم. بايد عكس را بازسازياش كنيم. برنامههاي اسلام است. اسلام نگفته چند سانتيمتر آب كر است. گفته: سه وجب و نيم در سه وجب و نيم، در سه وجب و نيم، ديگر هركسي اين هيچ وقت كهنه نميشود. ادم از اول تولد تا آخر مرگ، وجبش با او هست. نگفت دست و صورتتان را ميشوييد چند سانت در چند سانت، حالا متر از كجا بياورم. سانت از كجا بياورم. گفته: ببين، از اينجا كه مو است. تا اين چانه! اينجا پيداست هيچ وقت گم نميشود. اين طولش، عرضش هم از انگشت تا انگشت وسط. اين مقدار بايد شسته شود. تا آرنج گفتند. هركسي آرنجش باشد. فردا عيد فطر است. نگاه كن اگر ماه را ديدي فردا عيد فطر است. يعني اين ديگر تاريخ مصرف ندارد. مكه از كجا شروع كنيم؟ حجر الاسود، اين سنگ… اين سنگ پيداست. يك سنگي است، كنار كعبه ميگويد: از اينجا شروع كن. صفا و مروه چند متر… ميگويد: ببين آن كوه صفا است. آن كوه مروه. وسطش هم بيا و برو. يعني كوه، ماه، وجب، آرنج، مو، چانه، انگشت شصت، انگشت وسط، يعني ملاكهاي قرآن ملاكهايي است كه تاريخ مصرف ندارد. يكي از امتيازات اسلام است. وگرنه اگر ميگفت: آب كر 185 ليتر كه شد آب كر است. حالا من ليتر از كجا بياورم؟ چه ميدانم ليتر از كجا بياورم؟چالهي آب را نميدانم به مقدار كر هست يا نه؟ ميگويد: وجبت كه با تو است. خلاص! اسلام معيارهايش خيلي معيارهاي طبيعي است. دلايل ماندگار، طبيعي، پس
حرف ما تمام، بحث ما چه شد؟ توسل ريشه در فطرت دارد. حتي منحرفين، و طرفداران فرعون هم كه ديدند گير كردند، براي نجات خودشان، متوسل شدند. پس توسل ريشه در فطرت دارد. اين مسئلهي مهمي است كه گفتم. دوم آيهي قرآن هم هست. («بِحَبْلِ اللَّه») البته حبل الله شامل («وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَة») اميرالمومنين وسيله مطلق است نگفته چه. مثل اينكه مي گويند: پذيرايي كن. حالا عدس بدهيم. يا پلو بدهيم. پيتزا بدهيم. ساندويچ بدهيم. آن ديگر اختيارش با خودت است. وسيله، بهترين نمونههايش ايمان به خدا، جهاد در راه خدا، اقامهي نماز، اينها همه وسيله است. يكي هم از وسيلهها اولياي خدا است.
7- توسّل برادران يوسف به حضرت يعقوب
برادران يوسف وقتي فهميدند غلط كردند كه يوسف را در چاه انداختند آمدند متوسل شدند. گفتند:(«يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا» )(يوسف/97) باباجان، در حق ما دعا كن. ما غلط كرديم، برادرمان را در چاه انداختيم. يعني پسرهاي مجرم، امدند پهلوي پدر و به پدر متوسل شدند. ممكن است بگويند: خوب، آنجا يعقوب زنده بود. ما ميگوييم اگر توسل به غير خدا شرك است، زنده و مرده، چه؟ شما ميگوييد: غير خدا بد است. («دُونِ اللَّه») بد است. («دُونِ اللَّه») چه زنده باشد. چه مرده باشد. علاوه بر اينكه شهدا به قول قرآن مرده نيستند. («بَلْ أَحْياءٌ») فكر ميكنيد اينها مرده هستند. شهيد زنده است. خود خليفهي دوم عمر، به قبر عباس، عموي پيغمبر متوسل شد. اين را صحيح بخاري هم آورده است. صحيح بخاري از مهمترين كتابهاي اهل سنت است. كه عمر برايش مشكلي پيدا شد، آمد سر قبر عباس متوسل شد. توسل يك چيزي است كه جز يك فرقهي محدود وهابيهاي كج فكر، همهي مسلمانها، سنيها هم قبول دارند. شيعهها هم قبول دارند. فقط يك قشري از سنيها، وهابيها قبول ندارند و اينها را شرك ميدانند. ميگويند: تو كه ميگويي: يا حسين، مشرك هستي. هيچ كسي را غير خدا صدا نزنيد. حال آنكه آيات قرآن داريم غير خدا را هم صدا زنيد. («ثُمَّ ادْعُهُن») به ابراهيم گفت: («ادع») دعا كن. يعني دعوت كن اين پرندهها را كه در هم كوبيدي بگو بيايند. يعني چه؟ («لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُول») (نور/63) خود قرآن گفته: پيغمبر را صدا بزنيد.
8- سلام خداوند به اولياي خود در قرآن
ميگويند: سلام نكنيد، شرك است. شما ميگوييد: «السلام عليك يا امام حسين» شرك است. براي اينكه امام حسين كه مرد، انگار چوب است. انگار نعوذ بالله سنگ است. ميگوييم پس اول مشرك خود خدا است. چون خدا به مردهها سلام كرده است. («سَلامٌ عَلى نُوحٍ» «سَلامٌ عَلى إِبْراهيمَ») (صافات/109) عربيهايي كه ميخوانم قرآن است. («سَلامٌ عَلى مُوسى»)(صافات/120) اگر سلام كردن شرك است پس اول مشرك خود قرآن است. اين حرفها چيست؟ فكر انحرافي است. ما به اولياء خدا عشق ميورزيم و به آنها توسل پيدا ميكنيم. واسطهي فيض ما هستند. همينطور كه معلم و استاد دانشگاه واسطهي علم براي بچه است.
خدايا روز به روز معرفت ما، و مودت ما و اطاعت ما را نسبت به خودت، و اوليائت محكمتر بفرما. البته مشركين هم ميگفتند: بتپرستها، متوسل به بت ميشويم. منتها بتها سنگ هستند. جماد هستند و خدا اجازه نداده است. اما اولياء خدا را خدا اجازه داده است. اين بحث تمام، فكر ميكنم بحث توسل يك بحث ديگر هم داشته باشيم كه اگر بينندهها بحث را دنبال كنند، يك نيم ساعت ديگر بحثهاي خوبي را هم خواهم داشت. انشاالله.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1094