responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1176

موضوع بحث: جنگ احد – 2، خاطرات

تاريخ پخش: 05/09/66

بســم اللّه الرّحمن الرّحــيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التّقوي»

دو هفته پيش درباره‌ي بدر خاطراتي را شنيديم و هفته‌ي قبل درباره‌ي احد گفتيم، اما نكته زياد است. وقتي به خانه رفتم، ديدم خيلي از نكته‌هاي جنگ احد را نگفتم. بنابرايJن چون در آستانه‌ي هفته‌ي بسيج هستيم و يك مانورهاي زيادي برگزار مي‌شود، دنباله بحث احد كه هفته‌ي قبل ناتمام ماند، را برايتان مي‌گويم. ممکن است بعضي از بيننده‌هاي پاي تلويزيون بگويند بحث هفته‌ي پيش چه بود؟ من مثل مقاله‌ي روزنامه عمل مي‌كنم يعني خلاصه‌ي مقاله‌ي قبلي را مي‌نويسم تا بعد بتوانم مقاله‌ي امروز را به مقاله‌ي قبلي گره بزنم. دو سه دقيقه اجمالا اين ماجرا را مي‌گويم، تا بعد خاطراتش را بگويم.

1- دور نمايي كلي از جنگ احد

پيغمبر ما در چهل سالگي به پيغمبري رسيد، سه سال مخفيانه تبليغ مي‌كرد. 43 ساله شد. 10 سال علني دعوت كرد. 53 ساله شد. آن سال مخفي و علني در مكه بود و موفقيت چنداني نبود تا بنا شد به مدينه هجرت كنند. به مدينه آمدند. پيغمبر اسلام(ص) تشكيل حكومت داد. نيرو جمع كرد. يكي دوسال گذشت. حدود 15 سال از نبوتش مي‌گذشت، همه‌ي سختي‌ها و شكنجه‌ها را تحمل كردند تا آيه نازل شد، اكنون براي دفاع از خودتان آماده باشيد، جنگ‌ها شروع شد. جنگ بدر شد و مسلمان‌ها پيروز شدند و كفار شكست خوردند. كفار شكست خورده رفتند و ساز و برگ نظامي خود را براي سال بعد تقويت كردند، در احد شركت كردند. احد كجاست؟ يك فرسخي مدينه است، دشمن چند فرسخ از مكه تا پشت شهر مدينه آمده است، مسلمان‌ها در مدينه هستند و دشمن از مكه آمده است. مثل ناوگان‌هايي كه از آمريكا به خليج فارس مي‌آيند. پيغمبر اسلام در شورايي مشورتي رأي گرفتند كه آيا در مدينه سنگر ببنديم؟ دشمن دارد وارد شهر مي‌شود، در شهر بمانيم يا بيرون از شهر برويم. بالاخره رأي اين شد كه بيرون بروند. در چند فرسخي مدينه كوه‌هايي به نام احد بود. مسلمان‌ها از مدينه در مقابل جمعيت حركت كردند، برابري كفار با امكانات زياد، شتر و اسب و. . . همراه بود.
فرمانده كفار ابوسفيان بود. فرمانده مسلمان‌ها خود پيغمبر بود. پيغمبر جمعيت را آورد و در جايي قرار داد. پيغمبر 50 نفر را مأمور كرد كه شكاف كوه را حفظ كنند و فرمود: اگر ما شكست خورديم يا پيروز شديم، اگر پرنده‌هاي آسمان آمدند و ما را با نوكشان تكه تكه كردند، شما پنجاه نفر اين منطقه‌ي حفاظتي را رها نكنيد. جنگ شروع شد. كفار پرچمدار داشتند. دوازده نفر پرچم كفر را در دست داشتند. علي بن ابيطالب ده نفر از آن ها را كشت. پرچم كفر به زمين افتاد. مسلمان‌ها هم پرچم داشتند. براي اين كه اختلاف فكري نشود، در مدينه دو قبيله‌ي قوي به نام‌هاي اوس و خزرج بودند. يك پرچمدار از فاميل اوس و يكي از خزرج بود، تا اين‌ها در جبهه نگويند چرا اين پرچم در دست آن‌ها هست و در دست ما نيست و در جبهه اختلاف شود. يك پرچم هم به دست جواني به نام مصعب بود. دوازده نفر پرچمدار كفر بودند كه ده نفر از آن‌ها توسط حضرت علي در احد كشته و دستشان قطع شد. جنگ شروع شد. مسلمان‌ها اول حمله كردند و با اين كه تعدادشان خيلي كم بود، پيروز شدند. وقتي پيروز شدند، غنايم جنگي، اسب و شمشير و زره و. . . را به دست آوردند. اين پنجاه نفر گفتند: اگر بايستيم و منطقه را حفاظت كنيم از جمع آوري غنايم عقب مي‌مانيم. رييس آنها گفت: بمانيد. پيغمبر فرموده است كه بمانيد. به خاطر طمع مال، وظيفه‌ي شرعي خود و فرمان پيغمبر را به زمين زدند و سراغ جمع آوري غنايم آمدند. ده نفر از مسلمانان ماندند و چهل نفر آنجا را رها كردند و رفتند. آن ده نفر شهيد شدند و دشمن از پشت به آنها حمله كرد و در اين مرتبه مسلمان‌هاي خوب ما آن جا شهيد شدند. اين مقدار دورنماي جنگ احد بود اما خاطرات زيادي مي‌خواهم بگويم با هر خاطره يك الله اكبر بگوييد. من ان شاءالله خاطره‌اي كه آن هفته نگفتم، اين هفته مي‌گويم.

2- اطلاعات جنگي و نپذيرفتن ياري دشمن

شخصي به نام هباب بود. ايشان مسئول كسب اطلاعات مخفيانه از نيروهاي دشمن بود. درصدر اسلام پيغمبر مأمور اطلاعاتي داشت، مي‌فرستاد و مي‌گفت: برو ببين دشمن چقدر نيرو دارد؟ چند اسب دارد. چند شتر دارد. چند ديگ بار مي‌گذارند. كجا هستند، در چه حالي هستند. پيغمبر در جنگ احد چند نوع اطلاعات مي‌گرفت. يكي اين كه كفار كه از مكه حركت كردند، عموي خودش عباس را كه مسلمان شده بود، پيغمبر به او فرمود: اسلامت را پنهان بدار كه مردم كافر مكه نفهمند كه تو اسلام آورده‌اي و با ما هستي ولي از تمام ريزه كاري‌هاي دشمن لحظه به لحظه به ما خبر بده. داشتن اطلاعات هم از مكه توسط عباس عموي پيغمبر و هم از مدينه توسط هباب ابن منذر صورت مي‌گرفت. اين يك قدم است.
مسلمان‌ها بايد دقيقاً از كارهاي دشمن اطلاع داشته باشند. ولي نبايد اطلاعات بدهند. قرآن در سوره‌ي يوسف مي‌گويد: (قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‌ إِخْوَتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبينٌ) (يوسف /5) يوسف جان حتي به برادرت هم نبايد يك سري مسائل را بگويي چون «فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً» برايت نقشه مي‌كشند. جواهرات زيادي در خزينه بود كه بردند. كتاب‌هاي خطي بسياري در كتابخانه‌ها بود كه بردند. آثار هنري زيادي در موزه‌ها بود كه بردند. افكار نابغه‌ي زيادي بين ما بودند كه آن‌ها را بردند. از اين به بعد مسلمان‌ها حواسشان را جمع كنند. اطلاعات گرفتن از دشمن كار پيغمبري است ولي اطلاعات دادن مشكل مي‌سازد. كفار وجب به وجب زمين‌ها و معادن و خصوصيات ما را مي‌دانند، ولي ما از آنهاخبر نداريم. بعد از تشكيل جمهوري اسلامي و ولايت فقيه گروهي از خارج به ايران آمدند كه ولايت فقيه اصلاً چيست و گفتند: شما اگر توانستيد يك مقاله‌ي علمي راجع به ولايت فقيه بنويسيد، ما به شما تز دكتري مي‌دهيم. يعني به دانشجوهايشان گفته بودند: به ايران برويد و براي چند ماه بمانيد و ببينيد ولايت فقيه چيست؟ زود بياييد به ما بگوييد تا ما در مقابل ببينيم چگونه مي‌توانيم ولايت فقيه را در ايران بشكنيم؟ اين توجه به اطلاعات يك اصل است.
مسئله‌ي دوم: در مدينه مسلمان‌ها براي احد حركت كردند. يك عده از يهودي‌ها پيكي و پيامي فرستادند. گفتند: ‌اي مسلمان‌ها ما گروهي يهودي، ساكن مدينه مي‌خواهيم كه به شما كمك كنيم و دراين جنگ احد كه با كفار مكه بجنگيد. پيغمبر فرمود: در جنگ با كفر از كفر كمك نمي‌گيريم. اين خاطره‌ي دوم بود.

3- كنترل اخبار و اطلاع از دشمن

خاطره‌ي سوم: پيغمبر در جنگ مجروح شد. شعار دادند محمد كشته شد. تا ديدند فرمانده كشته شد، مسلمان‌ها ترسيدند و فرار كردند. يكي گفت: اصل هدف است و شخص اصل نيست. گيرم پيغمبر كشته شد، قرآن مي‌گويد: (أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‌ أَعْقابِكُمْ) (آل عمران /144) بر فرض پيغمبر كشته شد. هدف او كه از بين نرفته است. ممكن است درجبهه فرمانده تيپ و لشكر وگردان شما شهيد شود، اما آمريكا و صدام كه هست. كفر كه هست. ظلم كه هست. بنابراين بر فرض مهره‌ي درشتي هم كشته شود و شهيد شود، رزمنده در جبهه نبايد سر سوزني عقب نشيني كند. آيه‌ي قرآن است. بر فرض كه كشته شد. در آن جا كه تبليغ مي‌كردند كه پيغمبر كشته شد، يك مسلمان ديد كه پيغمبر كشته نشده است. مجروح به زمين افتاده است. خواست شادي كند، گفت: توجه، تا خواست بگويد پيغمبر زنده است، پيغمبر فرمود: هيچ نگو. به خاطر اين كه اگر دشمن بداند من زنده هستم، مي‌آيد و مرا مي‌كشد. از اين مي‌فهميم كه گاهي نبايد خبرهاي خوش را داد. اين هم خاطره‌ي سوم بود.
خاطره‌ي چهارم: جنگ تمام شد. مسلمان‌ها شكست خوردند. كفار هم پيروزمندانه دارند به مكه مي‌روند. پيغمبر افرادي را فرستاد و گفت: برويد و ببينيد كفار رفتند و براي هميشه مي‌روند. يا رفتند و دوباره برخواهند گشت. آن وقت پيغمبر فرمود: برويد و نگاه كنيد.
يك سؤال تاكتيكي: چگونه بفهميم گروهي از كفار مي‌روند كه مي‌روند يا اگر بروند دوباره بر مي‌گردند؟ اين جا پيغمبر ظرافت به خرج داد. فرمود: نگاه كنيد، سوار اسب‌ها شدند و شترها را پشت سرشان مي‌آورند يا سوار شترها شدند و اسب‌ها را پشت سر مي‌آورند. اگر سوار شترها شدند، مي‌روند كه براي هميشه بروند. يعني اگر كسي دوباره قصد حمله داشته باشد، سوار شتر نمي‌شود. اما اگر سوار اسب‌ها شدند، اين پيداست كه ممكن است يك يا دو كيلومتر بروند كه ما خيال كنيم رفتند و دوباره بازگردند. ببينيد خلاصه ماشينش «بنز» است يا «بي‌ام و» يا «ژيان» هاست. چون اگر «بي‌ام و» بنز است، احتمال دارد تروريست باشند كه مي‌خواهد شكارش را صيد كند و با سرعت فرار كند، اما اگر ماشينش كاميون است، به درد تروركردن نمي‌خورد. وسيله‌ي تروريست يا بايد «موتور» يا «بي‌ام و» و يا بنز باشد كه تا گلوله را شليك كرد، بتواند فراركند.
ببينيد آن‌ها سوار اسب هستند يا شتر سوار مي‌شوند. اگر سوار شتر يا كاميون هستند، پيداست آن‌ها مي‌روند كه بروند. ديگرخيال جهش و خيزشي ندارند. اين هم چيز خوبي بود كه دكتر ياد مسلمانان داد كه بايد ما گاهي از قرائن بفهميم كه من گفتم.
گفتم: دو جاسوس گرفتند. هرچه پيغمبر از آن‌ها پرسيد دشمن چند نفراست، ناجنس‌ها جواب ندادند. يك مدت گذشت، فرمود: شما ناهار چه خورديد؟ آب گوشت خورديم. گفتند: چند شتر مي‌كشيد؟ گفتند: روزي 10 شتر. فوراً پيغمبر فرمود: عدد اين‌ها يا 900 نفر است يا هزار نفر است. يعني صاف نگفت كه تعداد چند نفر هستند، اما از عده‌ي شترهايي كه مي‌كشتند حدود آن‌ها را فهميد. پيغمبر از حركت مركب‌ها اطلاعات و هدف دشمن را به مسلمان‌ها خبر داد.

4- رشادت مصعب و همسرش حمنه و مجروحان جنگي

خاطره‌ي پنجم: در احد پيغمبر تشنه شد. اشاره كرد آب بياوريد. دويدند ظرف آبي را آوردند، حضرت آب را نگاه كرد و ديد آب بهداشتي نيست. آب خوبي نيست، برگرداند. گفتند: آقا چرا نخوردي؟ فرمود: اين آب بهداشتي نيست. يكي دونفر رفتند از قنات آب تميز آوردند. از اين حديث مي‌فهميم در جبهه بايد حد اعلاي بهداشت رعايت شود.
خاطره‌ي ششم: زني به نام حمنه بود. دايي او در جبهه شهيد شد. برادرش شهيد شد. شوهرش شهيد شد. پيغمبر اين حمنه را ديد و فرمود: تسليت مي‌گوييم. همنه گفت: چه شده است؟ گفت: دايي شما حضرت حمزه سيدالشهداء شهيد شد. اين خانم فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» ترجمه‌اش اين است: ما همه از خدا هستيم و همه به سوي اومي رويم. گفت: باز هم تسليت مي‌گويم. برادرت شهيد شد. باز هم همان را گفت. گفت: براي بار سوم تسليت مي‌گويم. گفت: براي چه؟ فرمود: شوهرت هم شهيد شده است. پيغمبر براي او دعا كرد. آخر شوهر حمنه با همه‌ي شوهرها فرق داشت. شوهرش مصعب بود. هفته‌ي پيش يك مقدار راجع به مصعب گفتم اين هفته هم مقداري مي‌گويم. گفتم مصعب بسيار خوشگل بود. بسيار پول دار بود. تمام فاميلش كافر بودند و او يك نفره مسلمان شد. قبل ازسلمان و ابوذر و مقداد هم مسلمان شد. هنوز آمار مسلمان‌ها چهل نفر نشده بود كه او مسلمان شد. او را بيرون كردند، اموالش را گرفتند. به عشق اسلام يك پارچه‌ي كهنه دور خودش پيچيد. به قدري عاشق بود كه نماينده‌ي پيغمبر شد و به مدينه آمد. اين هفته هم اين تكه را بگويم كه مصعب پرچم دار هم بود. دست راستش را قطع كردند، پرچم را با دست چپ گرفت. دست چپ را هم قطع كردند، فوراً با تتمه‌ي بازوها پرچم را گرفت. وقتي مصعب روي زمين افتاد، پارچه‌اي كه همه‌ي بدنش را بپوشاند در جبهه نبود. پيغمبر به اين خانم فرمود: شوهرت مصعب هم شهيد شد. آهي كشيد و پيغمبر دعا كرد. خدايا اين همسر مصعب است. خدايا شوهرش شهيد و بچه هايش يتيم شدند. يك شوهر بسيار خوب قسمت او بفرما. پيغمبر دعا كرد، يك شوهر بسيار خوب قسمت آن خانم شد كه به بچه‌هاي مصعب بسيار مهرباني كرد.
خاطره‌ي هفتم: جنگ احد تمام شد. خود پيغمبر مجروح است. دندان و لب پاره شده‌اند و صورت خون آلود است. فاطمه‌ي زهرا و زن‌ها خودشان را به احد رساندند. فاطمه‌ي زهرا خون‌ها را پاك كرد. حصير را سوزاند و با خاكسترش جلوي خون ريزي زخم را گرفت. آن هفته نقش زنان را در احد گفتم و ديگر اين جا نمي‌گويم. اما اين نكته را بگويم كه آن هفته نگفتم. مجروحين به مدينه برگشتند. با اين كه مجروح بودند گفتند: پيغمبر را بدرقه كنيم. اين وفاداري است كه خود زخمي‌ها، زخمي‌هاي ديگر را بدرقه مي‌كنند. پيغمبر فرمود: شما و من مجروح هستيم. براي مداوا به خانه برويم، اما يك جمله هم فرمود: كسي كه در جنگ حق عليه باطل مجروح شود، روز قيامت پا به قيامت مي‌گذارد در حالي كه از بدنش خون مي‌آيد، ولي آن خون بوي مشك مي‌دهد. مجروحين روز قيامت افكار مردم را متوجه خود مي‌سازند و مقام بالايي دارند.

5- انگيزه‌هاي منفي مجاهدان و عفو شدگان

خاطره‌ي هشتم: شخصي بود كه در جبهه شمشيرمي زد. گفتند: يا رسول الله! ببين چه خوب مي‌جنگد. فرمود: جهنمي است! خيلي تعجب كردند. آخر يك رزمنده‌اي كه اينطور شمشير مي‌زند و پيغمبر مي‌فرمايد كه جهنمي است، يعني چه؟ بالاخره او مجروح شد و نزد او آمدند و گفتند: راستش را بگو. سرنوشت تو چيست؟ داستان و ماجراي تو چيست؟ گفت: راستش را مي‌خواهيد من حال جنگ نداشتم. در مدينه ماندم و مردم همه به احد رفتند. زن‌ها آمدند و گفتند: ترسو! مانده‌اي و به جنگ نرفته‌اي؟ به غيرت من برخورد. گفتم: نخير من ترسو نيستم. شمشير را به دست گرفتم و به احد آمدم كه نگوييد: فلاني ترسيد و به جبهه نرفت. بنابراين او براي خدا نيامده بود. از ترس حرف زن‌هاي مدينه آمده بود. پس آن شمشيرهايي كه زد براي خدا نبود. بعد هم كفار او را با شمشير زدند. زخمي شد و آمد در خانه خوابيد. زخمش درد گرفت و عصباني شد و خودش را كشت. پس ببينيد، ممكن است از بدن كسي خون بيايد، از دنيا برود و در حزب حق هم باشد. اما به جهنم هم برود.
خاطره‌ي نهم: جنگ احد و بدر يك سال با هم تفاوت زماني دارند. اول بدر بود و بعد هم احد بود. در بدر مسلمانان پيروز شدند و در جنگ احد كفار پيروز شدند. سال پيش در جنگ بدر كه مسلمان‌ها پيروز شدند يك اسير گرفتند. همين كه نزد پيغمبر آمد، گفت: يا رسول الله! من اسير شدم ولي من عيالوارم و شاعر هم هستم. من را به خاطر زن و بچه‌ام آزاد كن. پيغمبر فرمود: او را آزاد كنيد. به شرط اين كه اگر رفتي، ديگر به كفار كمك نكني. گفت: نه من سراغ كار خود مي‌روم. پيغمبر او را آزاد كرد و آمد. گفتند: چه شد؟ گفت: سر پيغمبر كلاه گذاشتم و دروغ گفتم. سال بعد دوباره در حزب كفار به احد آمد و دو مرتبه اسير شد. دو مرتبه گفت: «الموت لصدام» يا رسول الله! من عيالوار هستم. پيغمبر فرمود: مسلمان از يك سوراخ دوبار گزيده نمي‌شود. سال پيش هم همين را گفتي و بعد هم رفتي گفتي كه پيغمبر را مسخره كردم. مسلمان نبايد ساده انديش باشد. سال پيش رحم كردم، اما امسال ديگر رحم نمي‌كنم.

6- دادگاه نظامي و مجاهدان پيشاني بند خوش فرم

خاطره‌ي دهم: خاطره‌ي شيريني است. يك نفر پدر يك نفر را درزماني كه كافر بود در شهر كشته بود. بعد هم قاتل كافر توبه كرد و آمد و مسلمان شد. اگر كافري كسي را كشت، بعد هم آمد و مسلمان شد، اسلام قانوني دارد كه «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ» (بحارالانوار،ج21،ص115) ترجمه‌اش اين است كه گذشته‌ها هر چه بوده‌اند، ديگر گذشته‌اند. بعد او به جبهه آمد. پسر آن مقتول او را در جبهه ديد. گفت: پدر من را كشتي، زد و او را كشت. در همين احد، قصه را براي پيغمبر گفتند، پيغمبر فرمود: زماني كه او كشته كافر بوده است، بعد مسلمان شده بود و توبه كرده است و الآن هم هدف ما كفار مكه هستند. تصفيه‌ي پدر كشتگي‌ها و خرده حساب‌هاي شهر نيست. چرا شما او را كشتي؟ آن وقت پيغمبر دستور داد اعدامش كنيد. در جنگي واحد، هدف واحد، قربة الي الله است.
خاطره‌ي يازدهم: معمولاً آدم‌هاي ساده مثل شما بسيجي‌ها به جنگ مي‌روند اما در جنگ احد چند نفر به پيشاني خود پارچه بسته بودند. مثل اين كه اميرالمؤمنين پارچه‌ي سفيدي بسته بود. مثل اينكه ابودجانه پارچه‌ي قرمزي بسته بود. او در جبهه بسيار قيافه مي‌گرفت. پيغمبر فرمود: همه جا قيافه گرفتن بد است به جز جبهه. ژست گرفتن و تكبر همه جا بد است، مگر اينكه در مقابل آدم متكبر باشد. ممكن است ما در مملكت خود براي روغن نباتي و تايد درصف برويم، اما اگر زماني خواستيم به خارج برويم، بايد با هواپيما برويم. حتما بايد آن جا هم سوار بنز شويم. حتما بايد آنجا هم دود كباب ايراني‌ها كه گوشتش هم در اينجا نيست بايد همه‌ي سفارت خانه‌ها را خفه كند. به خاطر اين كه مملكت ايران مهم است. زماني همه مثل خود شما خودي هستيم. خود شما در اتاقت يك فرش ساده مي‌اندازي وزندگي مي‌كني. اما اگر يك مهمان آمد، او را به اتاق مهمان خانه مي‌بري.
و لذا پيغمبر 18 منشي داشت. رئيس دفترش خيلي خوش تيپ بود، تيپش از همه بهتر بود. هر وقت مي‌خواست براي غريبه‌ها يك نامه بفرستد، او را مي‌فرستاد. چون اگر يك آدم كج و كور نامه مي‌برد، مي‌گفتند: عجب! مسلمانان كج و كور هستند.
كسي را كه به خارج عرضه مي‌كنيد بايد خوش تيپ ترين آدم‌ها باشد. به همين خاطر يك روز پيغمبر در جنگ ديد كه كفار مي‌خندند، فكر كرد به چه چيز مي‌خندند؟ ديد يك عده پيرمرد ريش سفيد در سپاه اسلام هستند و كفار مي‌خندند كه اين‌ها پيرمرد هستند. پيغمبر رويش را برگرداند و فرمود: شما همه فردا بايد ريشتان را رنگ بزنيد. تا دشمن به ريش ما نخندد. از اين حديث مي‌فهميم كه بايد ژست و آرايش نظامي و تكبر خود را حسابي در جبهه حفظ كنيم.

7- سيمايي از مجاهدان احد و علل شكست آنان

خاطره‌ي دوازدهم: اميرالمؤمنين در احد شمشير مي‌زد. هر وقت يك كافر به زمين مي‌افتاد، مي‌فرمود: الله اكبر و تمام مسلمانان مي‌گفتند: الله اكبر. تكبير گفتن، هنگام زمين خوردن كفار هم درجنگ احد بود.
درجنگ احد چوپان بود، داماد بود، لنگ بود، يهودي بود، مسلمان بود. چوپان روز شنبه به مدينه آمد و ديد شهر خلوت است. به او گفتند: مسلمانان به جبهه رفته‌اند. گوسفند و بزغاله و همه را ول كرد و به جبهه رفت. درجبهه هم شهيد شد. يهودي تا روز احد كافر بود، همان روز احد مسلمان شد و به جبهه رفت. حنظله همان فرداي عروسي، عروس را رها كرد و به جبهه آمد. مصعب بچه‌ي تاجر بود و همه چيزش را داد و به جبهه رفت.
در احد همه چيز داشتيم. آخر جنگ احد مسلمان‌ها شكست خوردند و آمدند گله كردند. گفتند: يا رسول الله، مگر خدا قول نداده است حزب الله پيروز است. فرمود: چرا! مگر قرآن نمي‌گويد: (أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (مجادله /22) حزب خدا غالب است. فرمود: چرا! مگر خدا نمي‌گويد: (إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ) (غافر /51) خدا مسلمانان را ياري مي‌كند. پس چرا امسال ما ياري نشديم. بعد از آن كه در احد شكست خوردند به رسول الله گله كردند كه سال پيش در بدر پيروز شديم، چرا امسال شكست خورديم؟ آيه نازل شد كه خدا قول داده بود به قولش عمل كرد (وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الْآخِرَةَ) (آل عمران /152) خداوند به وعده‌اي كه به شما داده بود، صادقانه وفا كرد. مگر يادتان رفت دفعه‌ي اول در جنگ احد پيروز شديد. شما «فَشِلْتُمْ» شل شديد. «تَنازَعْتُمْ» بين شما اختلاف افتاد. پيغمبر پنجاه نفر را در شكاف كوه مستقر كرده بود، ده نفر هر چه گفتند: بمانيد، بقيه گوش نكردند و چهل نفر رفتند. بين اين پنجاه نفر اختلاف افتاد. «وَ عَصَيْتُمْ» معصيت كرديد. مگر پيغمبر نفرموده بود: از اين جا تكان نخوريد. چرا تكان خورديد؟ خدا به قولش وفا كرد، شما نامردي كردي. از اين آيه مي‌فهميم رمز سقوط سه چيز است.
1- «فَشِلْتُمْ» 2- «تَنازَعْتُمْ» 3- «عَصَيْتُمْ»
مي گويند: ما مي‌آييم مي‌نشينيم به شرط اين كه شما بگوييد در كدام گردان هستيد. همين امروز يك نفر گفت: من نيرو مي‌آورم و پر مي‌كنم به شرط اين كه بگويي در گردان فلان هستيم. گفتم: آقا جان اين حرف‌ها را نزن. تو بچه‌ي به اين خوبي چه كار داري، ما همه از يك گردان هستيم. حالا محله‌ي پايين يا بالا چه فرقي مي‌كند. بگوييم از شرق يا جنوب يا شمال تهران هستيم، چه مي‌گوييد: نگوييد شل مي‌شويد. تنازع، عصيتم، معصيت رمز سقوط در جبهه اين آيه است كه درباره‌ي جنگ احد نازل شد، بايد جبهه‌ها شلوغ شود. دانشجوها افتخار كنيد. اگر هم نمي‌جنگيد برويد و فقط در كنار رزمنده‌ها نفس بكشيد. براي اين كه شهيد مطهري مي‌گفت: من خوشم مي‌آيد كه در شيراز نفس مي‌كشم. گفتم: چرا؟ گفت: براي اين كه ملاصدرا در شيراز نفس كشيده است. شما هم برويد در جايي نفس بكشيد كه رزمندگان مخلص هستند.
آخرين حرفم هم اين است كه رزمندگان مخلص مواظب باشيد. ممكن است كسي براي اسلام جان بدهد اما بر سر غنايم شكست بخورد. ممكن است در بيت المال شكست بخورد. مواظب نمازتان باشيد. مواظب نامه نوشتنتان به پدر و مادر‌ها باشيد. مواظب اخلاقتان باشيد كه ان شاءالله جلسه بعد بحث جهاد اكبر را خواهيد شنيد. خاطرات جنگ‌هاي ديگر مانده است. اما در فاصله‌ي يك هفته‌اي از جهاد نفس بگوييم، چون گاهي آدم شمشير مي‌كشد اما هواي نفسش هنوز هست مثل او كه شمشير مي‌زند كه زن‌هاي مدينه نگويند: ترسو است.
خدايا تو را به تمام شهدايي كه در بدر و احد به ياري اسلام شهيد شدند و شهداي ايران به خانواده‌هاي شهدا، اسرا، مفقودين صبر و اجر عطا فرما. دل خانواده‌هاي مفقودين را شاد بفرما. اسراي عزيزمان را آزاد بفرما. روز به روز بر علم وايمان و عزت و قدرت ما، بر سلامتي رهبر ما، بر وحدت ما، بر نورانيت ما بيفزا.
خدايا رزمندگان ما را از شل شدن وتنازع و معصيت حفظ بفرما. خدايا جواناني كه تازه داماد هستند در خط حنظله و جواناني را كه از خانواده‌هاي مرفه هستند، در خط مصعب و پيرمردها را در خط عمربن جموح و زنانمان را در خط همنه و جوانان رزمنده‌ي ما را در خط دجانه و عزيزان ما را در خط آن مخلصيني كه پيغمبر از ايشان راضي بود در احد و بدر قرار بده.
نماز جمعه يادتان نرود.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1176
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست