responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1177

موضوع: جنگ احد در آيات قرآن

تاريخ پخش: 76/11/30

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

1- ماجراي جنگ احد

در تقويم نگاه مي‌کرديم، تاريخ پخش برنامه را با تاريخ جنگ احد مصادف ديدم. گفتيم که در مورد جنگ احد بحثي داشته باشيم. از جنگ احد برايتان مي‌گويم. هم تاريخ است، هم قصه است و هم درس؛ جنگ احد دوم جنگ از جنگهاي صدر اسلام است. اولين جنگ، جنگ بدر بود. در سال دوم هجري و دومين جنگ، جنگ احد بود. در سال سوم هجري جنگهاي ديگري هم بوده‌اند، اما اين دو جنگ، بيشترين آيات را در قرآن در ميان جنگها دارا هستند. بيش از 50 آيه در مورد جنگ بدر در قرآن، آيه داريم. در مورد جنگ احد هم خيلي آيه داريم.
بحث ما در مورد جنگ احد است. احد کجاست؟ احد کنار مدينه است. در يک فرسخي مدينه است. در جنگ احد ماجرا به اين صورت بود که: پيامبر اکرم(ص) در 40 سالگي مبعوث شد، 13 سال در مکه بودند و در سن 53 سالگي به مدينه هجرت کردند. در سال دوم هجري جنگ بدر پيش آمد. در اين جنگ، کفار شکست خوردند. بدر هم در جاده قديم مکه و مدينه بود. الآن جاده را عوض کرده‌اند. هفتاد نفر از کفار کشته شدند و هفتاد نفر هم اسير شدند. مسلمانان کشته‌هاي آنها را در چاهي به نام چاه بدر ريختند. و حضرت رسول(ص) با بعضي از کشته‌هاي کفار در لب چاه صحبت کرد. ظاهرا عمر بود خليفه دوم، به پيامبر(ص) گفت: با مرده‌ها حرف مي‌زنيد؟! حضرت فرمود: الآن گوش اينها از گوش شما شنوا‌تر است. هرچه شما مي‌شنويد اينها هم مي‌شنوند. کفار خيلي عصباني بودند. و لذا پدر معاويه ابوسفيان که کافر بود، (البته در سالهاي آخر مسلمان شد.) گفت: کسي گريه نکند. چون آدم وقتي گريه مي‌کند عقده‌اش خالي مي‌شود. گفت: مردم گريه نکنند تا عصباني باشند و من هم از اين عصبانيت آنها کودتايي ترتيب بدهم. مسلمانها را تار و مار خواهم کرد! شعار مي‌دادند: انتقام انتقام، ما که در بدر کشته داديم بعدا کشته خواهيم گرفت. يک لشکر 5000 نفري تشکيل دادند. 3000 نفر سواره و 2000 نفر پياده. پيغمبر(ص) يک عمو داشت به نام عباس. در آن زمان مسلمان نشده بود. ولي پيغمبر(ص) را دوست داشت، بعد هم مسلمان شد. او به علت علاقه‌اي که به پيغمبر(ص) داشت، همينکه لشکرکشي دشمن را ديد به آن حضرت اطلاع داد که: لشکر 5000 نفري از مکه در حال حرکت هستند به قصد فتح مدينه و نابودي شما؛ پيغمبر(ص) هم به عنوان رهبر مسلمين نبايد با يک گزارش تحريک شود. يک گروهي را براي تحقيق فرستاد. گروه رفتند و ديدند که آن خبر حقيقت دارد. «وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ» (آل‌عمران/121‌) اي پيغمبر به ياد بياور زماني را که صحبگاهان از ميان خانواده‌ات بيرون آمدي تا براي مؤمنين جايگاه جنگ درست کني يعني صبح وقتي منطقه را بازديد نظامي کني تا محل عمليات و جنگ کجا باشد. «وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ» پيغمبر(ص) وقتي فهميد کودتايي در پيش است و کفار شکست خورده و جمعيت 5000 نفر و عصباني و… در حال حرکت براي براندازي رژيم هستند، يک سخنراني کرد. روز جمعه بود، شورايي تشکيل داد و با آنها مشورت کرد. (شوراي نظامي که کفار مکه دارند حمله مي‌کند و خيلي نزديک شده‌اند (بين مکه و مدينه 80 فرسخ است.) نظرتان چيست؟ دو نوع رأي آمد: يکي سري گفتند: بگذاريد بيايند داخل مدينه، ما در کوچه‌ها سنگر مي‌گيريم و از بالاي پشت بامها و پشت ديوارها به آنها حمله مي‌کنيم. يک سري ديگر مي‌گفتند: نه! اين براي ما سبک است که دشمن وارد خانه ما شود. ما مي‌رويم استقبالشان. مي‌رويم جلو و سينه سپر مي‌کنيم؛ نظر دوم حماسه‌اش بيشتر بود و به مردانگي نزديکتر است. نظر خود پيغمبر اين بود که کفار بيايند داخل شهر، ولي پيغمبر نظر آنها را پذيرفت و در ذوق آنها نزد. براي آنکه دل آنها را بدست بياورند گفتند: باشد حرف شما را عمل مي‌کنيم. روز جمعه حضرت يک سخنراني فرمود. نماز جمعه خواند و فرمود: فردا مي‌خواهيم به جبهه برويم. از مسجد هزار نفر حرکت کردند. اين مسجد، مسجد جانبازي است.

2- پيامبر وظايف را مشخص مي‌كرد

مسجدي جاندار است که اگر پيشنمازش صحبت کرد و گفت: خون مي‌خواهيم، همه آستين‌ها بالا برود. پول مي‌خواهيم، همه دستها در جيب. از مسجد پيغمبر(ص) هزار نفر آمادگي خود را اعلام کردند. خود پيغمبر(ص) هم فرمانده نظامي بود. رهبر مسلمين بود و رهبر جنگ. تا يک فرسخي پياده رفتند و در عين حال سان هم مي‌ديدند. مقداري تمرين نظامي مي‌کردند. وظايف را مشخص مي‌کردند يعني اينطور نيست که حالا که نظامي هستيم هرکه جلو افتاد افتاد،… نبايد بگويند ارتش مسلمين نظم ندارد و ناميزان هستند.

3- پيغمبر افراد سالم را به جبهه دعوت مي‌كرد

شخصي از من پرسيد: شما آخوندها از شاه ياد گرفته‌ايد شاه از ارتش و سپاه! سان مي‌ديد، شما هم سان مي‌بينيد! گفتم: سان ديدن که مال شاه نيست بلکه مال پيغمبر(ص) است. پيغمبر(ص) سالي دو مرتبه همه جوانها را به صف مي‌کرد و از جلوشان قدم مي‌زد. به هر جوان سالمي مي‌رسيد مي‌فرمود: اسمت را براي جهاد نوشته‌اي؟! جوانهاي سالم را به جهاد دعوت مي‌کرد. به جوانهاي بيمار يا معلول مي‌فرمود: شما براي پاسداري از خود شهر.
ما تا يکي شست پايش کوتاه است مي‌گوييم: معاف! عدس که مي‌تواند پاک کند. سرباز يک چشمي مي‌تواند سبزي پاک کند. حالا چون ما الحمدلله نيرو زياد داريم اينگونه است. نياز نيست. کشوري هستيم پر جوان؛ حضرت(ص) سان ميديد 1- صفها را منظم مي‌کرد. 2- بعد از نماز جمعه و خطبه‌ها حرکت کردند. 3- موقع عصر رسيدند و يک فرسخي، يعني منطقه احد. در آنجا ماندند. فردا صبح هم نماز جماعت را خواندند. (در جبهه بايد نماز جماعت باشد.) بعد چند تا پرچم برافراشتند. بعضي از پرچمداران از مردم مدينه بودند و بعضي هم از مهاجريني بودند که از مکه هجرت کرده بودند به مدينه.

4- انصار و مهاجرين

انصار يعني مردم مدينه، مهاجرين يعني کساني که به مدينه هجرت کرده بودند. تا اختلافي ايجاد نشود. چون پرچمداري يک مقام بود. به هرکدام مي‌دادند ديگران گله مي‌کردند. يک جنگ برنامه ريزي مي‌خواهد. موضع‌هاي خاصي مي‌خواهد که جاي جنگ کجا باشد؟
در سفر حج با عده‌اي از فرماندهان به منطقه‌ي بدر رفتيم. وقتي منطقه را ديدند گفتند: انصافاً پيغمبر(ص) عجب سليقه‌اي داشته است. چه جاي خوبي را براي جنگ انتخاب کرده بودند! پيغمبر(ص) به شخصي به نام عبدالله ابن جبير فرمود: تو اين کوهها را حفظ کن با 50 تا تير انداز که دشمن از شکاف کوهها به ما حمله نکند. مسؤوليتتان را هم رها نکنيد. همينجا بمانيد. ابوسفيان پدر معاويه هم قهرمان کفر بود. با 5000 نفر. او هم به شخصي به نام خالدابن وليد با 200 نفر، گفت: تو هم سعي کن که با اين 200 نفر آن شکاف را از آنها بگير. (در صورت غفلت آنها) اگر توانستيد اين شکاف را از اينها بگيريد ما مي‌توانيم آنها را محاصره کنيم (از دو سمت). پيغمبر 1000 نفر و آنها با 5000 نفر. اين هزار نفر حمله کردند با ذکر خداوند و کفار را قلع و قمع کردند. جمعيت 5/1 پيروز شدند. به چه نامي جنگ شروع شد؟ ابوسفيان گفت: به نام زنان زيبا! به نام بتهاي بزرگ! رسول خدا(ص) فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» او: (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ) (طلاق /3)، او: «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى بتها»!!
جنگ در يک عمليات شروع شد و مسلمين پيروز شدند. کفار فکر کردند کار از کار گذشته. يک عده رفتند بعد ابوسفيان گفت: نه! مقداري از کفار کشته شدند و مقداري هم پا به فرار گذاشتند. مسلمانها گفتند: بياييد غنايم جمع کنيم!! عجب کفشي دارد! عجب ساعتي دارد!! و… (به قول امروزي‌ها) اينها وسط ميدان شروع به جمع آوري غنايم کردند! آن 50 نفر گفتند: ما که اينجا ايستاده‌ايم ضرر مي‌کنيم! برويم سراغ زندگي! بابا پيغمبر منطقه را به ما سپرده، اينجا سرنوشت ساز است و… منطقه حفاظتي را رها کردند و گول خوردند. تا منطقه خلوت شد خالد ابن وليد با آن جمعيت 200 نفري حمله کرد و مسلمين را محاصره کردند. آقا چه ضربه‌اي زدند!؟ 70 نفر در آنجا شهيد شدند که حافظ قرآن بودند. حضرت حمزه(ع) عموي پيغمبر(ص) در آنجا شهيد شد. دندان پيغمبر(ص) در آنجا شکست. لب پيغمبر(ص) در آنجا پاره شد. همه پا به فرار گذاشتند! از دم تا دم. پيغمبر(ص) مانده بود، علي(ع) و چند نفر ديگر و يک خانمي هم بود که مانده بود و شمشير کشيد و از پيغمبر(ص) دفاع مي‌کرد. جان پيغمبر(ص) را يک خانم حفظ نمود. 60 گوشه بدن علي(ع) در آن جنگ سوراخ شد و جراحت برداشت، اما دست از پيغمبر(ص) نکشيد.

5- مصعب و ماجراي كشته شدنش در جنگ

يک جوان خيلي خوش تيپي بود به نام مصعب. همان جواني بود که پدرش هم بسيار پولدار بود. وقتي مسلمان شد پدرش از خانه بيرونش کرد. (پدرش از کفار پولدار بود.) گفت: حالا که مسلمان شدي از خانه من برو بيرون! لباسهايت را هم بده. او هم يک پلاس برداشت و به خودش پيچيد و رفت نزد پيامبر(ص)، هم نگاهي به او کرد و فرمود: عجب!! به قدري هم اين مصعب زيبا بود و به قدري هم هيکلش عالي بود که وقتي راه مي‌رفت مي‌گفتند: الله اکبر! قيافه ايشان همه را مبهوت مي‌کرد. در عوض پيغمبر(ص) ايشان را تحويل گرفت بعد هم قبل از هجرت به مصعب فرمود: تو نماينده من هستي در مدينه، بنيانگذار اسلام در مدينه مصعب شد. بعد هم در جبهه شهيد شد. وقتي شهيد شد، شخصي فکر کرد که او پيغمبر(ص) است! داد زد که پيغمبر را کشتند! کفار گفتند: راحت شديم! ما همين را مي‌خواستيم که چراغ اصلي را بشکنيم. کفار هم ديگر دست کشيدند و عملاً رفتند و اين به نفع مسلمين تمام شد. البته يک عده گفتند: حالا که پيغمبر(ص) کشته شد. ما هم بايد فرار کنيم و دويدند، هرچه گفت: بابا! اگر پيغمبر کشته شود شما بايد فرار کنيد؟!

6- تأكيد قرآن بر اين نكته كه فرد پرست نباشيد

اين آيه مال تشکيلات است. اگر کسي از شما پرسيد: قرآن براي تشکيلات چه آيه‌اي دارد؟ اين آيه مال تشکيلات است. (أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ) (آل‌عمران /144) اگر پيغمبر(ص) از دنيا برود يا شهيد شود شما بايد فرار کنيد؟! اين آيه مي‌گويد: شما که فردپرست نيستيد! فرد پرستي ممنوع! بايد تشکيلاتي باشيد يعني با رفتن يک نفر نظامتان از هم نپاشد. مسلمانان بايد تشکيلاتي باشند. اين آيه از بي تشکيلاتي انتقاد مي‌کند. شما براي پيغمبر کار مي‌کنيد يا براي مکتب پيغمبر(ص)؟! بود بود نبود نبود مکتبش که هست.
امام صادق(ع) مي‌فرمايد: وقتي که علي بن ابيطالب(ع) دفاع مي‌کرد، شمشيرش شکسته شد، پيغمبر(ص) شمشيرش را به آن حضرت داد و فرمود: بگير و محافظت کن. اسم شمشير پيغمبر(ص) ذوالفقار بود که در غلاف نمي‌رفت! ذوالفقار طوري بود که از دو طرف مي‌زد. يعني هر دو طرفش تيز بود. من نمي‌دانم که اين را چه كسي گفته؟ در همه عکس‌ها هم هست. بنابراين شمشير مال پيامبر(ص) بوده نه مال امام علي(ع) و پيغمبر(ص) اين شمشير را به آن حضرت داده است.
پيغمبر(ص) يک عمامه داشتند به نام سحاب. وقتي رزمندگي علي(ع) را ديد فرمود: بيا! مي‌خواهم عمامه‌ام را بر سرت بگذارم. از من پرسيدند: در اسلام مدال هم داريم! در اسلام راجع به مدال آيه و حديث داريم؟ گفتم: بله، همينکه پيغمبر(ص) عمامه‌اش را بر سر علي(ع) گذاشت، مدال است. يک چيزي هم در آوردند که مي‌گفتند: «عَلِيٌّ(ع) فِي السَّحَابِ» (بحارالأنوار/ج 16/ص 250) سحاب به معناي ابر هم هست. علي(ع) در ابرهاست! اينطور نيست. يعني علي(ع) عمامه پيغمبر را بر سر کرد. اين سحاب آن سحاب نيست. حرف قاطي پاطي مي‌شود و نقل به معنا مي‌شود. گاهي يک چيزي را بزرگش مي‌کنند. هر دروغگويي يک چيز به آن اضافه مي‌کند. البته سني‌ها براي اينکه شيعيان را خراب کنند گفته‌اند: شيعه ها مي‌گويند: علي در ابرهاست. امام صادق(ع) از قول پيغمبر(ص) فرمود: در آسمان فرشته‌اي فرياد زد: «لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ» (كافي/ج 8/ص 110) جوانمردي جز علي و شمشيري جز ذوالفقار نيست کلمه «فَتَى» با «شاب» فرق مي‌کند. شاب يعني جوان، فتي هم يعني جوان. منتهي به جواني مي‌گويند «فَتَي» که غير از جواني «رشد فکري» هم داشته باشد. فتي از «فتوا» است. فتوا يعني نظريه علمي. به جواني مي‌گويند «فَتَي» که داراي فکر و ايده هم باشد. و الا به جوانهاي کيلويي مي‌گويند: «شاب».

7- خدا را ياري كنيد تا خدا هم شما را كمك كند

در جنگ احد تعداد زيادي از مسلمانها کشته و زخمي شدند. حضرت حمزه(ع) را تکه تکه کردند! يعني گوشش را بريدند! بيني‌اش را بريدند! انگشتانش را بريدند! و سينه‌اش را شکافتند، جگرش را بيرون آوردند و آن زن نانجيب جگرش را دريد! خانواده‌ها براي فرزندانشان عزاداري مي‌کردند، پيغمبر(ص) فرمود: چرا کسي براي حمزه(ع) عزاداري نمي‌کند؟! مسلمانها آمدند و گفتند: يا رسول الله! مگر قرآن نفرموده: (إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ) (محمد /7) (اگر خدا را ياري کنيد خدا هم کمکتان مي‌کند.) پس چرا اينجا خدا کمکمان نکرد! و ما شکست خورديم! آيه نازل شد: وعده‌هاي خدا سرجايش، سنت‌هاي خدا هم سرجايش است. وعده‌ها حق است، قانون هم حق است. خدا وعده داده که اگر او را ياري کنيد او هم شما را ياري مي‌کند. اما قانون خدا اين است که: اگر کسي گوش به حرف پيغمبر نداد و بينشان تفرقه افتاد، مردمي که متفرق شوند و بينشان تفرقه بيفتد، شکست مي‌خورند. هرچه پيغمبر فرمود: منطقه حفاظتي را رها نکنيد عده‌اي گفتيد: رها مي‌کنيم و عده‌اي گفتيد: رها نمي‌کنيم؛ يک عده به هواي دنيا طلبي رفتيد سراغ دنيا و اتحادتان را از دست داديد. پس هي نگوييد وعده خدا چي شد، شما قانون خدا را انجام نداديد.

8- كارهاي خدا حكيمانه است

شخصي از من پرسيد: اگر خدا قدرت دارد مرا يک شبه بوعلي سينا کند؟! گفتم: خدا قدرت اين کار را دارد ولي خداوند علاوه بر قدرت، حکمت دارد، اين کار حکيمانه‌اي نيست که شما بدون تلاش يک شبه بوعلي سينا شويد؛ مسلمانان خودشان را لوس کردند و گفتند که: چطور پارسال ما در بدر پيروز شديم اما امسال در احد خدا به وعده‌اش وفا نکرد؟ آيه نازل شد: (وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ) (آل‌عمران /152) خدا وعده‌اي را که داده بود نسبت به شما صادقانه وفا کرد و لذا در احد وقتي شما حمله کرديد و خدا کمکتان کرد. شما هزار نفر بوديد و آنها پنج هزار نفر، شما بر آنها پيروز شديد. شما در مرحله اول بر آنها پيروز شديد. منتهي مي‌دانيد که چرا شکست خورديد؟ چون شل و سست شديد و بينتان نزاع و درگيري افتاد. چهار نفرتان گفتيد: منطقه نظامي را حفظ کنيم. چهار نفرتان گفتيد: برويم غنايم جنگي بدست بياوريم. «وَ عَصَيْتُمْ» معصيت کرديد. حرف پيغمبر(ص) را گوش نکرديد. چون حرف رسول الله را گوش نکرديد، شکست خورديد. «مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ» خدا نشانتان داد آنچه را که دوست داريد. «مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الْآخِرَةَ» بعضي رفتيد سراغ دنيا (غنايم جنگي) بعضي هم به خاطر فرمان پيغمبر(ص) کاري به غنايم جنگي نداشتيد و منطقه را حفظ کرديد. «ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ» خداوند شماها را از كفار منصرف کرد. آنها هم گفتند کار از کار گذشته و رها کردند و رفتند. خدا به سرشان انداخت که بروند. اگر مي‌ماندند بقيه‌تان را هم مي‌کشتند. نسل مسلمين را ريشه کن مي‌کردند! با اين کار شما خواست شما را امتحان کند «لِيَبْتَلِيَكُمْ» خيلي خوب، حالا که دسته گل آب داديد و پا به فرار گذاشتيد. «وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ». بالاخره اين بسيجي‌ها، پاسدارها و… يکبار پيششان مي‌گويد: اين را نگوييد!؟ اما مي‌گويند.

9- پيغمبر با مردم مشورت مي‌كرد

يکوقت ممکن است يک آدم ساده‌اي يک حرفي را بزند و طرح عمليات لو برود. بنا بود امشب حمله کنند، مي‌گويد: مادر! امشب شب عمليات است. عمليات لو مي‌رود! گاهي يک تلفن، يک نامه، يک خنده بيجا، گاهي يک اشاره همه چيز را لو مي‌دهد. بالاخره اينها مسلمان هستند اگر دسته گلي هم آب دادند بايد آنها را بخشيد. «وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ» يعني خدا شما را عفو کرد. اين جنگ احد با مشورت مسلمانان بود. يعني خدا به پيغمبر فرموده بود: با مردم مشورت کن. نظر پيغمبر اين بود که در شهر بمانند و مقاومت کند. اما وقتي فهميد نظر بقيه اين است که جنگ بيرون از شهر باشد، پذيرفت. شايد اگر در شهر مي‌ماندند پيروز مي‌شدند. حالا با اينکه در جنگ شکست خوردند، خدا به پيغمبرش مي‌فرمايد: (وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ) (آل‌عمران /159) باز هم با آنها مشورت کن. نگو: من پشت دستم را داغ کرده‌ام و ديگر با آنها مشورت نمي‌کنم. از اين معلوم مي‌شود: اگر با مؤمنين مشورت کرديد گرچه مشورت درست از آب در نيامد باز هم فايده مشورت به قدري است با يک بار دوبار شکست خوردن دست از مشورت برنداريد.
به يکي از وزراء گفتم: چرا مسجد نمي‌روي؟ گفت: يک جفت کفش نو داشتم. رفتم مسجد، آنها را دزديدند. گفتم: به به! مگر تو شيعه نيستي! حضرت علي(ع) در مسجد ضربت خورد ولي دست از مسجد نکشيد. کفشهايت گم شده ديگر مسجد نمي‌روي؟! ما چقدر زود فرار مي‌کنيم. به يکي از بازاري‌ها گفتم: چرا مسجد نمي‌روي؟! گفت: نماز را طولش مي‌دهند!؟ گفتم: تو صبح تا شب در مغازه مي‌ايستي چند ساعت مغازه را باز مي‌کني براي ده تا مشتري، خدا هم مشتري نماز تو است، ده دقيقه هم نماز بخوان (إنَّ اللَّهَ اشْتَرى ) (توبه /111) خدا مشتري است.
درسها: حتي اگر در مشورت شکست خورديم، دست از مشورت برنداريم، احساسات جوانها را پاس بداريم. طوري تقسيم کار کنيم که اختلاف نباشد «پرچمهاي مهاجرين انصار»؛ حتي در يک روز پيغمبر وقتي در برابر کفار (در جنگ) که مي‌خواست نماز بخواند آيه نازل شد (وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبيناً وَ إِذا كُنْتَ فيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَميلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهيناً) (نساء /102-101) يک رکعت اينها نماز بخوانند رکعت دوم را فرادي بخوانند و بروند سر پستشان، رکعت دوم جابجا شوند و آنها که سر پست بودند بيايند و در رکعت دوم اقتدا کنند. يعني در نماز دو رکعتي جوري تقسيم کنيد که نگويند: ما بايد پست بدهيم آنها هم بايد نمازشان را بخوانند. از اين آيه فهميده مي‌شود که: رزمنده‌ها هميشه بايد با وضو باشند، چابک باشند. سر يک دقيقه شيفت عوض کنند. (که اين نماز را نماز خوف گويند.) ما بايد بنشينيم و آيات جبهه و جنگ قرآن را بخوانيم و تحليل کنيم و با متن وحي آشنا شويم.
خدايا تو را به حق محمد و آل محمد(ص) ما را پاسدار خونها و خدمات انبياء و اولياء و شهداء و امام عزيز(ره) قرار بده. ايماني به ما بده که هرچه وظيفه‌مان است عمل کنيم. رهبر ما، دولت ما، امت ما، نسل و ناموس ما، عقايد و افکار ما، مرز و بوم ما حفظ کن. اينجا لانه جاسوسي آمريکا بود، خدايا همانطور که اينجا را تبديل به مرکز وحي کردي، همه مراکز فساد را به مراکز وحي تبديل فرما.

«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1177
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست