نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1253
موضوع: حضرت موسي(ع)،تفسير آيات سوره طه
تاريخ پخش: 76/11/05
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
يكي از قصههاي قرآن داستان موسي است. خيلي داستان شنيدني و پر لطيفه و پر نكته و پر عبرتي است. ما يكي دو جلسه در اين زمينه ميخواهيم بحث كنيم. سوره طه، قصه موسي را ميخواهم برايتان نقل كنم.
1- قرآن و ماجراي حضرت موسي
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم، وَ هَلْ أَتَئكَ حَدِيثُ مُوسىَ، إِذْ رَءَا نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُواْ إِنىّ ءَانَسْتُ نَارًا لَّعَلىّ ءَاتِيكمُ مِّنهَْا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلىَ النَّارِ هُدًى» (طه/9 و10) هيچ پيغمبري به اندازه موسي در قرآن آيه ندارد. چون خيلي با قوم بني اسرائيل درگير بود. موسي با يك قوم بهانه جو و پر ماجرا خاطرات بسياري دارد. با قارون كه يك سرمايه دار گردن كلفت است يك ماجرا دارد. با فرعون يك ماجرا دارد. با حضرت شعيب يك ماجرا دارد. خاطرات موسي زياد است. موسي فراري بود و تبعيدي بود. به دليل اينكه تحت تعقيب فرعون بود. پا به فرار گذاشت و به منطقه ديگر رفت. بعد داماد شد و چون پول هم نداشت مهريه كند، به جاي مهريه كار عرضه كرد و با پدر زنش قرارداد بست كه من داماد شما ميشوم و 8 سال چوپاني ميكنم. كار ارائه ميدهم. به جاي اينكه بگويم: چند تا سكه مهر ميكنم، كار ميكنم. بالاخره سالها آنجا بود و حالا هم بعد از حدود ده سال ميخواهد به وطنش برود. وطني كه ده سال پيش از آنجا فرار كرده بود. شبانه به همراه زن حاملهاش در تاريكي و سرما رفتند. «وَ هَلْ أَتَئكَ حَدِيثُ مُوسىَ» آيا ميخواهي قصه موسي را برايت بگويم؟ يكي از شيوههاي تبليغ اين است كه آدم وقتي ميخواهد صحبت كند، جملهاش را با سؤال شروع كند. با اين سؤال طرف را تشنه ميكني. تاريخ موسي يكي از تاريخهايي است كه براي تسلي، آيندگان است. اصولاً يكي از عواملي كه انسان بردبار باشد و صبر كند اين است كه تاريخ ديگران را بشنود. بنده مشكلاتي برايم پيش ميآيد. پيش استادم ميروم. استادم خاطراتي را ميگويد كه وقتي آن خاطرات را ميشنوم، مشكل خودم برايم آسان ميشود. دليل اينكه در ايران و در شيعيان لبنان روح شهادت طلبي هست به خاطر همين است كه ما يك عمري پاي روضه نشستيم و شنيديم كه امام حسين به جبهه رفت. علي اكبر رفت. شنيدن اين قصهها اثر ميگذارد. انسان را تسلي ميدهد.
2- موسي و اهتمام به خانواده
قصه موسي را برايت بگويم كه يك خرده آرام شوي؟ «إِذْ رَءَا نَارًا» آتشي ديد. «فَقَالَ لِأَهْلِهِ» به خانمش گفت: «مكثوا» اينجا بمانيد. مكث كنيد. «ءَانَسْتُ نَارًا» من يك آتشي ميبينيم. بروم يك خرده آتش بياورم. «ءَاتِيكمُ مِّنهَْا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلىَ النَّارِ هُدًى» يك بخشي از آتش را برايتان بياورم تا گرم شويد. يا يك بخشي از آتش را بياورم تا در اين بيابان تاريكي راه را پيدا كنيم. از اين معلوم ميشود كه مرد مسئول زندگي زن و بچه است. حتي پيغمبرها هم بايد زندگي زن و بچه خود را تامين كنند. كار كردن براي زن و بچه عبادت است. به امام گفتند: آقا اجازه بدهيد كه در خريد خانه كمكتان كنيم. فرمودند: لذت ميبرم كه براي خرجي زن و بچه عرق بريزم. خواستند بيل را از امام باقر بگيرند. فرمودند: لذت ميبرم كه در راه خرجي زن و بچه عرق ميريزم. انبياء هم مسئول هستند كه زن و بچه خود را تأمين كنند. از اين معلوم ميشود كه انبياء هم زندگيشان عادي است. در بيابان گم ميشوند. از اين آيه معلوم است كه زن و شوهر دوش به دوش هم ديگر بيابان گردي هم بكنند. اين كه بگوييد: با ماشين بيايند ما را به زيارت ببرند. نه! زندگي تلخ و شيرين دارد. فراز و نشيب دارد. پيغمبر ما به قرعه خانم هايش را به جبهه ميبرد. مگر امام حسين حضرت زينب را به كربلا نبرد؟ مگر ابراهيم هاجر را به مكه نبرد؟ زن و مرد در تلخيها و شيرينيها دوش به دوش هم هستند. مرد بايد زندگيش را تأمين كند.
3- علم غيب پيامبر و امام
از اين ميفهميم كه پيغمبرها در زندگي هم گم ميشوند. چون ميگويد: من نميدانم از كدام راه بروم. خيلي تاريك است. يعني زندگي پيغمبرها از روي علم غيب نيست. انبياء و امامان علم غيب دارند. اما براي هدف علم غيب دارند. يعني اگر امام جواد كليد خانهاش گم شود بايد بگردد و پيدايش كند. اگر پيدا نكند بايد به كليد سازي برود. نميتواند بگويد: چون امام جواد هستم، از علم غيب استفاده كنم. ببينم كليد كجاست؟ پس چه فايدهاي دارد؟ فايدهاش اين است كه اگر ما شك كرديم كه اين امام جواد هست يا نه؟ برويم امتحان كنيم. ميگويد: بله! ميگوييم: راستش را بگو. اگر گفتي: در جيب من چقدر پول است؟ اگر گفتي: ديشب در خانه ي ما چه كسي بود؟ اگر گفتي: در اين پاكت چند تا عدس است؟ اگر گفتي: اين خانه چند متر است؟ امام از علم غيبش استفاده ميكند كه مرا به امامت خودش دعوت كند. اما اگر كليد خانهاش گم شود از علم غيبش استفاده نميكند. درست مثل رييس بانك، رييس بانك صندوق و گاو صندوق و پول دستش است اما اگر پول خواست از كنار دستيش استفاده ميكند. سر صندوق نميرود. يا ماشينهايي كه نوشتند استفاده اختصاصي ممنوع است. پليس كلت دارد. اما اگر با كسي دعوايش شد حق ندارد كلت بكشد. بايد با دست و پا و تاكتيك از خودش دفاع كند. اين كلت را كنار ميگذارد. هرجا كه رييسش به او گفت: بزن! استفاده ميكند. اما حق استفاده شخصي ندارد. دعوا ميكني با دست و پا دعوا كن. آقا من كلت دارم! خوب داشته باش. كلت براي اينجا نيست. امامان ما علم غيب دارند اما علم غيب براي استفاده اختصاصي نيست. به همين خاطر علي بن ابيطالب ميدانست كه او را ميكشند. اما باز در مسجد كوفه رفت. چون اميرالمؤمنين علم غيب دارد. ميداند امروز شهيد ميشود. اما حق ندارد از علم غيبش استفاده كند. اگر اينها از علم غيبشان استفاده كنند، ديگر براي ما امام نيستند. چون همه مشكلات خودشان را با معجزه و دعا حل ميكنند. آن وقت به ما ميگويند: به استقبال معجزه امام حسين برويد. چه چيزي كمتر از حضرت موسي است؟ موسي عصايش را به سنگ زد، (فَانْفَجَرَت) (بقره /60) امام حسين ميتوانست يك اشاره كند و از زمين كربلا آب بجوشد. بچه هايش تشنگي نكشند. امام حسين ميتوانست با دعا لشكر يزيد را خاكستر كند اما نه با معجزه آب درآورد. نه با نفرين يزيديها را نابود كرد. معجزه نداري! چرا هم نفرين دارد و هم دعايش مستجاب ميشود. اما نه نفرين ميكند. نه معجزه ميكند. ميگويد: استفاده اختصاصي ممنوع است. من اگر ميخواستم مشكلاتم را با معجزه و نفرين حل كنم ديگر نميتوانم بگويم: شما به جبهه برويد. ميگويند: امام حسين مشكلاتش را با معجزه و نفرين حل كرد. حالا ميگويد: كه جوانهاي ما به جبهه بروند. بايد خودش مثل آدم عادي به جبهه برود. تكه تكه بشود تا وقتي به ما ميگويد: به جبهه برويد، بگوييم: خودش هم عمل كرد. اگر اينها استفاده اختصاصي كنند، حرفشان از اعتبار و سند ميافتد. ديگر براي ما الگو نيستند.
4- كنار گذاردن دلبستگيها و پرواز معنوي
(فَلَمَّا أَتَئهَا نُودِىَ يَمُوسىَ) (طه /11) (إِنىّ أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى) (طه /12) اين آيه چه ميگويد؟ ميفرمايد: «فَلَمَّا أَتَئهَا» موسي آمد آتش ببرد. براي زن حامله كه در بيابان تاريك و سرد، گرم شود. اين خودش درس است. ميگويد: در جايي كه اميد نداري، اميدت بيشتر از جايي باشد كه اميد داري. به چيزي كه اميد نداري اميد داشته باش و جاهايي كه اميد داري اميد نداشته باش. يوسف يك روز لب چاه وقتي برادرها آمدند او را در چاه بياندازند خنديد. گفتند: چرا ميخندي؟ گفت: يك روز نگاه كردم ده تا برادر صد و بيست كيلويي دارم. گفتم: با داشتن ده برادر هيچ كس نميتواند بگويد: بالاي چشمت ابرو است. حالا همان برادرهايي كه به آنها دل بسته بودم همين برادرها آمدند تا من را در چاه بياندازند. آن وقت يك قافله دارد ميرود و هيچ كس اصلاً به فكر يوسف نيست. اما همان قافله سلام ميكنند و يوسف را نجات ميدهند. بعضي وقتها آدم به يك كساني دل بسته است. بعضي از زنها ميگويند: خوشا به حال فلاني چهار تا پسر دارد. همه هم دكتر هستند. هر چهار نفر تاجر هستند. هر چهار نفر مهندس هستند. در پيري، در كوري دستش را ميگيرند. چهار تا پسر دارد اما يك وقت ميبيني كه هيچ پيري بچهاش به دردش نميخورد و يك مادري كه اصلاً بچه دار نميشود يا يك دختر دارد، همان يك دختر خيلي براي او مفيد است. يك نفر بود (وليد بن مغيره) ده تا پسر داشت. (وَ بَنينَ شُهُوداً) (مدثر /13) ده تا پسر داشت. آن وقت به پيغمبر ما متلك ميانداخت. ميگفت: پيغمبر ما ابتر است. پسر ندارد. يك دختر دارد. دختر كه انسان كامل نيست. (إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْترَُ) (كوثر /3) تو با ده تا پسر محو ميشوي و اين با يك دختر كوثر و نسلش خواهد بود. موسي براي آوردن آتش رفت. «فَلَمَّا أَتَئهَا» وقتي سراغ آتش آمد. «نودي» به او ندا داديم. يا موسي آغاز نبوت تو است. «إِنىّ أَنَا رَبُّكَ» من پروردگار تو هستم. «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» كفشهايت را دربياور. در يك زمين مقدسي قرار گرفتي. در ناميدي بسي اميد است. موسي به دنبال راه زميني ميگشت. خدا راه آسمان را به او نشان داد. دنبال آتش رفت كه ببيند از كدام جاده برود. گفت: از كدام جاده بروم؟ خدا گفت: جاده، جاده وحي است. او دنبال زمين ميگشت. خدا راه آسمان را به او نشان داد. خدا راه امت را به او نشان داد. ببينيد موسي دنبال نار رفت به نور رسيد. موسي دنبال كار شخصي رفت به كار اجتماعي مامور شد. موسي دنبال راه زميني ميگشت كه در تاريكي از كجا برود. خدا راه آسماني را به او نشان داد. كفش هايت را دربياور. اين يك رمزي است. يعني كسي كه ميخواهد پرواز كند بايد از ماديات دل بكند. پيغمبر وقتي ميخواهد معراج برود نميتواند از كنار خانمش به معراج برود. (سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلا) (اسراء /1) من از مسجد الحرام ميروم. يعني اگر خواستي پرواز كني نبايد بستگي داشته باشي. افرادي بستگي دارند. طوري بايد باشد كه آدم وابسته نباشد. اگر وابسته نبودي پرواز داري. اما اگر اسير شدي، اسير همسر، اسير بچه، اسير شغل، اسير كارخانه، نميتواني. اسير هيچ چيز نباش. بنده عمامه را شستهام. خيس است. ميگويند: «قدقامت الصلاة» يك عرق چين بگذارم و به نماز بروم. نماز بدون عمامه نميشود؟ نماز جماعت ثوابش بيشتر از عمامه است. با عرق چين برو. يك وقتهايي اسير عمامه است. يا مثلا ميگويند: من دو دفعه به ديدن ايشان رفتم. ايشان به بازديد نيامده است. تا ايشان بازديد من نيايد من ديدنشان نميروم. دو تا بزرگوار به هم رسيدند. حالا دوبزرگوار درست نيست. دو تا كوچك وار به هم رسيدند. چون بزرگواري كه اخلاقش فاسد باشد، كوچك است. كوچكي كه بزرگ است. ما كوچك هايمان بزرگ هستند. يك نفر با يكي دست داد. تا رفت دست بدهد، دستش را گرفت. اين عوض آن كه بيست و هفت سال پيش ديدنت آمدم، بازديد من نيامدي. چقدر اين ذليل است. چقدر اين اسير است. بيست و هفت سال اين كينه را در دل داشته است. من بيست و هفت سال پيش ديدنت آمدم تو بازديد من نيامدي. حالا تو دست بده. بعضي از افراد خيلي ذليل هستند. اول او سلام بكند. مادرشوهر كه به عروس سلام نميكند. اين اسير است كه حالا مادرشوهر به او سلام كند. اگر تو بزرگ هستي سلام كن. طاووس در چاه هم بنشيند طاووس است. گنچشك سر منار هم بنشيند گنجشك است. اين كه تو به سلام اسير هستي، خيلي كوچك هستي. اسير لباس، اسير كفش، اسير هيچ چيز نباشيد. ميگويند: كسي سوار اسب بود. ميخواست برود. به نهر آبي رسيد. در نهر آب كمي بود. اسب ميتواند از نيم متر آب بگذرد. اسب ايستاد و تكان نخورد. هرچه شلاق زد، نرفت. پاشنه كش را برداشت و به شكم اسب كوبيد. ديد نميرود. پيرمرد حكيمي گفت: اين اسب در آب تميز خودش را ميبيند نميرود. يك بيل بردار و آب را گلي كن، ميرود. اين هم بيل برداشت و آب رودخانه را به هم زد و اسب عبور كرد. گفت: خدا پدرت را بيامرزد. گفت: انسان هم همينطور است. هركس خودش را ببيند پا روي خودش نميگذارد. هركس خودبين باشد پا روي حرفش نميگذارد. حركت هم نميكند. قرائتي آدمي خوبي است. به شرطي كه اگر پيشنماز باشد، يا پس نماز باشد يا مؤذن باشد برايش فرقي نكند. اگر در مسجد رفتم و ديدم مكبر نيامده است. مردم هم منتظر هستند، تكبير بگويم. اسير نباشيم. يك وقتي است كه انسان اسارتش را حس ميكند. اگر ميخواهيد «فَاخْلَعْ نَعْلَيْك» كفش هايت را دربياور. يعني انسان بايد از ماديات بكند. اصلا بعضي از آيات معني ظاهري دارد. يك معناي رمزي هم دارد. قرآن ميگويد: در ماه رمضان «كلوا» تا سپيده بخور. همين كه خط سپيده زد (الْأَبْيَضُ) (بقره /187) ديگر روزه شروع ميشود. آغاز فجر ديگر نخور. از افطار تا به سحر بخوريد. همين كه خط سپيد آمد ديگر نخور. (معناي رمزي آن) ميخواهد بگويد: آقاي قرائتي تو هم ديگر ريشت سفيد شد. ديگر بس است. زشت است كه پيرمرد گناه بكند. تو ديگر ريشت سفيد شده است.
5- خدمت به خانواده و رسالت
(وَ أَنَا اخْترَْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى) (طه /13) موسي رفته آتش بياورد تا خانمش گرم شود. حالا پيغمبر شده است. سراغ چه رفت و چه شد؟ «وَ أَنَا اخْترَْتُكَ» خدا ميگويد: من تو را انتخاب كردم. «فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى» با دل گوش بده. با دقت گوش بده. خوب گوش بده. «وَ أَنَا اخْترَْتُكَ» اين كلمه «أنا» ميگويد: يعني من تو را انتخاب كردم. گزينش از خداست. پيغمبر را بايد خدا انتخاب كند. امام را هم بايد خدا انتخاب كند. (إِنَّنىِ أَنَا اللَّهُ لَا إِلَاهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنىِ وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكْرِى) (طه /14) موسي با خانمش دارند به منطقهاي كه ده سال از آن دور بودهاند ميروند. با زن حامله در تاريكي بيابان گير كرده است. به او ميگويد: بمان تا بروم آتش بياورم. به آنجا رفت و پيغمبر شد. «إِنَّنىِ أَنَا اللَّهُ» خدا به او وحي كرد كه من الله هستم. «لَا إِلَاهَ إِلَّا الله» اين شعار توحيد ما است. تنها براي مسلمانها نيست. به موسي هم گفتند: «لَا إِلَاهَ إِلَّا الله» تنها شعاري است كه لب تكان نميخورد. ببينيد شما نگاه به لب من كنيد. «لَا إِلَاهَ إِلَّا الله» لب تكان نخورد. يعني ميشود كه آدم شعاري بگويد كه لب هايش تكان نخورد. هيچ معبودي جز او نيست. حالا كه «فَاعْبُدْنىِ» بعد از توحيد بايد بيايي بنده من باشي.
6- شناخت انسان و انواع عبادت و نماز
عبادت چيست؟ «وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكْرِى» ما چهار نوع نماز داريم. نماز كلاس اول، نماز كلاس دوم، نماز كلاس سوم، نماز كلاس چهارم. چهار مرحله نماز در قرآن است. در نماز كلاس اول ميگوييم: نماز بخوان. خدا به تو نان داد. آب داد. چشم داد. زمين و آسمان و خورشيد و درخت و گياه داد. چون خدا نعمت داده است نماز بخوان. از خدا تشكر كن. نماز شكر خداست. تشكر از خداست. اين نماز كلاس اول است. مثل اينكه به بچه ميگويند: پدر خوب است. بستني خريد. آلاسكا خريد. چرخ و فلك سوار كرد. جوراب و كفش و كلاه خريد. خوب اين پدر شناسي براي كلاس ابتدايي است. بزرگ كه ميشود. بيست ساله كه ميشود ديگر نميگوييم: من براي تو كفش و كلاه خريدم. ميگوييد: ببينيد شما جوان هستيد. خيال نكنيد كه حالا كه جوان هستيد كسي شدهايد. اگر سايه پدر بالاي سرتان نباشد همه افراد هرزه به شما نگاه بد ميكنند. اينكه شما پدر داريد. مادر داريد. همين پدر و مادر يعني شما صاحب داريد. هر كسي به شما نگاه بد نميكند. آدم به بچه ميگويد: پدر خوب است. براي آدامس و شكلات خوب است. بزرگ ميشود ميگوييد: پدر خوب است. بخاطر اينكه سايه پدر تو را حفظ ميكند. قرآن براي نماز كلاس اول ميگويد: «فليعبدوا» عبادت كنيد. (الَّذي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ) (قريش /4) نانت داديم. آبت داديم. (رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ) (بقره /21) پس براي كلاس اوليها ميگويد: نماز بخوانيد براي اينكه نعمت به شما دادم. براي كلاس دوم ميگويد: (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ) (عنكبوت /45) نماز تو را از فساد باز ميدارد. پدر و مادر سايه هستند. همين كه دختر و پسر ميدانند كه بايد تا غروب به خانه بيايند. همين كه بدانند پدر و مادر مواظب رفتار شما هستند. حواسشان را جمع ميكنند. پدر و مادر شما را حفظ ميكنند. «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى» اين از كلاس دوم بود. نماز كلاس سوم اين است كه به موسي ميگويد: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ» موسي نماز بخوان. نميگويد: موسي نماز بخوان براي چه؟ براي خوراك و پوشاك و مسكن. زشت است كه خدا به موسي بگويد: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ» براي اينكه «اَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ» براي اينكه نانت دادهام. به موسي نميگويد: (وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ) (عنكبوت /45) مگر موسي اهل فحشاء و منكر بود؟ به موسي ميگويد: (وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري) (طه /14) نماز بخوان براي انس با من. پس سه رقم نماز داريم. نماز شكر، نماز براي نان و آب، نماز رشد، نماز بخوان براي اينكه نماز تو را حفظ ميكند. مثل پدر و مادر كه سايهاش بالاي سر بچهاش است. «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري» براي اينكه با من انس داشته باشي. يك نماز هم داريم كه نماز قرب است. آن ديگر نماز كلاس بالاست. من مينويسم. ولي نخوانيد. اگر بخوانيد بايد سجده كنيد. از آن آيههايي است كه سجده واجب دارد. حالا احتمالا نوشتهاش هم شبهه داشته باشد. سجده داشته باشد. فارسي آن را ميگويم. پيغمبر اگر ميخواهي به خدا قرب پيدا كني و نزديك بشوي بايد سجده كني. سجده كن تا به خدا نزديك شوي. اين نماز قرب است. يك مثال بزنم. گاهي به يكي ميگوييم: برو بالا بنشين پرتقال هايش بزرگ است. گاهي ميگوييم: برو بالا بنشين دوربين نشانت بدهد. يك نفر سر نماز بود. تا ديد دوربين روي صورتش ميآيد، وسط نماز علامت ميدهد. گاهي ميگوييم: برو بالا بنشين بخاري هست. گاهي ميگوييم: برو بالا بنشين ثوابش بيشتر است. صف جماعت صف اول ثوابش بيشتر است. پس چهار نفر صف جلو ميآيند. يكي صف جلو ميآيد تا چاي بخورد. يكي صف اول ميآيد براي شكم. يكي ميآيد براي بخاري. يكي گوشش سنگين است ميآيد تا حمد و سوره را بشنود. يكي صف اول ميآيد براي اينكه اجرش بيشتر است. ما چهار نوع نماز داريم. نماز براي كفش و كلاه، نماز براي «تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» نماز براي انس، نماز موسي، نماز پيغمبر، لذا ميگويد: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري» نماز براي مسلمانها نيست. حضرت موسي هم نماز داشته است. سؤال چرا نماز بخوانيم؟ فلسفه نماز چيست؟ فلسفه نماز در حرف هايم بود. نماز براي تشكر از خدا است. 1- نماز براي جدايي از فحشاء و منكر است. 2- نماز براي انس است. 3- نماز براي قرب است.
7- توجه به قيامت و پاداش براساس سعي و تلاش
«إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى» (طه/15) ميفرمايد: «إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ» بعد ميگويد: موسي توحيد، عبادت، نماز. بعد هم ميگويد: «إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى» قيامت دارد ميآيد و من ساعت قيامت را مخفي كردهام. هيچ كس از زمان قيامت خبر ندارد. «لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى» تا روز قيامت هركس سعي كند ما به مقدار سعي او كمك ميكنيم. نميگويد: به مقدار كار. ميگويد: به مقدار سعي. بين سعي و كار فرق است. نميگويد: «ليس للانسان الا بالعمل» نميگويد: «ليس للانسان الا بالعطا» ميگويد: «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى» (نجم/39) نميگويد: هرچه كار كردي مزدش را ميدهم. سعي بكن! من براي نماز دويدم ولي آقا نيامد. من فرادي ميخوانم. من رفتم مدرسه اما تعطيل بود. خداوند بر اساس كار مزد نميدهد. براساس سعي شما مزد ميدهد. سعيت را بكن. ابراهيم مامور ميشود اسماعيل را بكشد. چاقو ميزند و ميگويد: بردار. ميگويد: چرا؟ ميگويد: من نميخواهم خون اين ريخته شود. ميخواستم تو دل از اين بچه بكني. تو دل كندي. حالا چه خونش ريخته شود چه نشود. آن چيزي كه خدا از ابراهيم ميخواهد دل كندن است. نه خون ريختن! خدا از ما كار نميخواهد. خدا از ما سعي ميخواهد. سعيتان را بكنيد. خدايا تو را به حق محمد و آل محمد روز قيامت را روز سرافرازي ما قرار بده.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1253