نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1321
موضوع: حقوق، حق اجتماع (9)
تاريخ پخش: 77/04/25
بسم الله الرّحمن الرّحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التّقوي»
1- حقوق
بحث در هفته اي پخش ميشود که هفتهي نيروهاي انتظامي است. در محضر مبارک برادراني هستيم که در نيروي انتظامي خدمت ميکنند و همچنين در خدمت برادراني روحاني هستيم که در عقيدتي، سياسي نيروي انتظامي خدمت ميکنند. موضوع بحثمان «حقوق اجتماع » ا ست، يکي از حقوق اجتماعي، مسئلهي امنيت ا ست. ما چهار رقم امنيت داريم:
1- امنيت اجتماعي
2- امنيت فکري
3- امنيت مالي
4- امنيت جسمي (بدني)،
هريک از اينها ممکن است چند شاخه هم بشوند. اسلام به مسئلهي امنيت، خيلي عنايت دارد؛ آدم وقتي يک آيه اي را بررسي ميکند ميبيند که چقدر بار دارد. اگر از من و شما بپرسند که: بهترين آيه درمورد اهميت علم چيست؟
آيه: (هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ) (زمر /9) آيا آنان که ميدانند با آنان که نميدانند برابرند؟! يا ميگوييم: (إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ) (فاطر /28). ما اينها را بلد بوديم. اما من يک آيه اي پيدا کردم که از همه آيات قرآن (درمورد علم) سَر است (به نظر من) و آن اين که: يکي از پيغمبرها به نام حضرت عُزير(ع) از جايي ميگذشت، يک قريهي مخروبهاي ديد. گفت: خدايا! اين قريهي مخروبه که مردمش همگي مردهاند، چطور بعد از مردن، اينها را دوباره زنده ميکني؟! قرآن ميفرمايد: (أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ) (بقره /259) «مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ» از کنار دهي عبور کرد که سقفش ريخته بود، پايهها و ستون هايش هم ريخته بود، گفت: خدايا چطور اين مرده ها را زنده ميکني؟! خدا ميفرمايد: ميخواهي بفهمي؟! بسم الله «فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ» (اي پيغمبر! اگر ميخواهي بفهمي که من چطور مرده ها را زنده ميکنم بايد صد سال بميري. خداوند در همانجا آن پيغمبر را مرگش داد. اُلاغي را هم که او سوارش بود، مرگش داد. مقداري هم غذا همراه او بود. قرآن ميفرمايد: «ثُمَّ بَعَثَهُ» بعد از صد سال آن پيغمبر را مبعوث کرد. او با خودش گفت: به نظرم يک نيم روزي يک، يک روزي خواب بودم. فرمود: نه خير، صد سال پيش تو مردي. حالا نگاه کن به اُلاغت، آن اُلاغي که قطعه قطعه شده، يک مرتبه اُلاغ درست شد و شروع کرد به أر أر کردن. بعد فرمود: حالا به غذايت نگاه کن! (معمولاً غذا بعد از نصف روز يا يک روز از بين ميرود.) ببين! غذايي که مال صد سال پيش است، سالم ا ست! پس من خدايي هستم که اگر بخواهم ميتوانم غذايي را که يک روزه خراب ميشود، صد سال نگه دارم. و اُلاغي که يک همچنين استخوانهاي درشتي دارد، استخوانهاي سفتش را پوک ميکنم؛ من ديدم که اين آيه براي اين خوب ا ست: براي فهميدن يک مطلب، ارزش دارد که انسان، صد سال بميرد.
يا مثلاً راجع به «اختلاف» تا مسئلهي «وحدت» پيش ميآيد ميگويند: (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا) (آلعمران /103) اين قبول ا ست. اما آيا فقط همين را داريم؟ يک آيه براي وحدت داريم که خيلي مهم ا ست. حضرت موسي رفت سي روز مناجات کند، سي روزش تمام شد و تمديد شد براي چهل روز، برگشت و ديد هنرمندي (مجسمه سازي) گوسالهاي ساخته، درون گوساله را جوري ساخته که با حرکت باد، از آن صدا بلند ميشود و مردم دور گوساله جمع شدهاند و گوساله پرست شدهاند! از کوه طور که برگشت عصباني شد وقتي ديد همه زحمت هايش از بين رفته. زلفهاي برادرش را گرفت (پيداست که پيغمبر زلف داشته است (وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ) (اعراف /150) اينکه ميگويند: کشيد، پيداست زُلف داشته است). زلفهاي برادرش را کشيد و گفت: چرا گذاشتي مردم گوساله پرست شدند؟! تو برادر من و قائم مقام من بودي چرا گذاشتي مردم منحرف شوند. گفت: (إِنِّي خَشيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ) (طه /94) (آيهي وحدت): من ترسيدم که برگردي بگويي بين بني اسرائيل تفرقه انداختي!! من خواستم جلوي آنها را بگيرم، بعد ديدم کشمکش ميشود، دعوا ميشود، تو خواهي گفت امت واحده را اختلاف انداختي؟ من هم ديدم يک عده گوساله پرست شوند بهتر از اين است که خداپرست باشند و وحدتشان از بين برود. اين آيه خيلي براي وحدت خوب است.
2- امنيت در آيات قرآن
قربان قرآن بروم. کسي که با قرآن آشنا شود لازم نيست هيچ کتابي را مطالعه کند. من الان حدود 20 سال است که در تلويزيونم، 98 درصد مطالعهام قرآن است. هرچه ميخواهيد در قرآن آمده است. راجع به امنيت: ميفرمايد اگر کسي امنيت را به هم بزند (گرچه با ارعاب) باز هم مفسد في الارض است: (إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ) (مائده /33) کيفر کسي که با خدا محاربه ميکند… آنوقت در فقه داريم: حتي اگر کسي چاقو بگيرد بالا ولي نکشد، همين چاقو و کُلت و… نشان دادن، همين که با نشان دادن اسلحه کسي را بترساند، او هم مفسد في الارض است. مفسد في الارض هم درجه دارد و احکامي دارد (چهار تا کيفر برايش آمده است: «أَنْ يُقَتَّلُوا» اعدام، «يُصَلَّبُوا» دار آويختن، نفي بلد، تبعيد و…)
مسئلهي امنيت مسئلهي مهمي است و همه نيروهايي که به نحوي مسؤول امنيت هستند (ارتش و سپاه و بسيج و…) اينها در همه عبادتها شريک هستند. يعني اگر هجده ميليون بچه درس ميخواند براي اين است که مملکت امن است. اگر ناامني باشد هيچ مادري اجازه نميدهد بچه اش مدرسه برود. اگر مردم ميخوابند، اگر کار ميکنند، اگر درس ميخوانند و… همه اينها در سايهي امنيت است. بنابراين هركس امنيت را به وجود آورد در همه اجرها شريک است. اگر شغل را اينگونه حساب کنيم دلمان خوش ميشود. و گرنه اگر بگوييم: ما حقوق مختصري داريم. مثل حقوق سايرين، حقوق کم است. نميدانم بگويم يا نه. الان بازار هم چنان تقّ و لق شده که آنها هم هجده شان گرو نوزده شان است! الان همه با هم غصه ميخوريم. يک وقت بازاري ها به اداره ها روي مي آورند و يک وقت هم ادارهايها روي مي آورند به کار آزاد الان معلوم نيست کي به کي بند شود چون همه وضعشان ناجور است. انشاءالله که خوب ميشود. يک بچهاي گريه ميکرد، يکي از دوستانمان از آنجا ميگذشت ديد آن بچه گريه ميکند، گفت: چي ميخواهي؟ گفت: ميخواهم زنگ خانه را بزنم، دستم نميرسد. گفت بچه جان! غصه ندارد که، من زنگ را ميزنم. گفت: نه، ميخواهم خودم بزنم! او ميگفت: ديدم بچه خيلي ناراحت است، گفتم عيبي ندارد، بغلش کردم و گفتم: خودت زنگ را بزن. آن بچه زنگ را زد و گفت: حالا بيا با هم فرار کنيم؛ اگر يک جوان از يک بلندي بيفتد ميگويد: آخ سرم، آخ کمرم! و… اگر يک پيري از بلندي بيفتد ميگويد: آخ همه بدنم!! الان همه اينگونه هستند. از حقوق طلبههاي قم گرفته (که حقوق بالاترين طلبه هاي قم 35 تومان است) تا معلمين و نيروي انتظامي و… خوبي به اين است که همه با هم باشيم. البته يک مقدار هم فقر، فقر تلفيقي است. يعني مثلاً فرض کنيد که ميگويد: واي! چه خاکي بر سرم کنم؟ گفتم: مادر چِته؟! گفت: نتوانستم براي دخترم کمد بخرم! گفتم: خوب لباس هايش را تا کند در يک پارچهي سفيد تا وضعش بهتر شود و بخرد. فکر ميکنند نداشتن کمد فقر واقعي است! نه آقا فقر خيالي است. ما يک سري فقر واقعي داريم که الحمدلله در ايران کم است! يک سري هم فقر خيالي داريم که همه فقيرند. آن کسي هم که 10 ميليون جهيزيه ميدهد بازهم حرص ميخورد! حالا مثلاً يک عدد از بشقاب ها شکست! حالا مگر آيهي وحدت داريم که بشقاب بايد شش عدد باشد؟!
3- امنيت اجتماعي
راجع به امنيت اجتماعي، اسلام خيلي برنامه دارد. يک نامه اي است در نهج البلاغه که آنرا برايتان ميخوانم. اين نامه مال پليس است. اگر قوهي قضاييه به شما گفت: برو فلاني را دستگير کن. ميفرمايد: حق نداري کسي را بترساني. نهج البلاغه در نامهي 25 به مأمور جلب زکات ميفرمايد: «انْطَلِقْ عَلَى تَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ لَا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً وَ لَا تَجْتَازَنَّ عَلَيْهِ كَارِهاً وَ لَا تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أَكْثَرَ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِي مَالِهِ فَإِذَا قَدِمْتَ عَلَى الْحَيِّ فَانْزِلْ بِمَائِهِمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخَالِطَ أَبْيَاتَهُمْ ثُمَّ امْضِ إِلَيْهِمْ بِالسَّكِينَةِ وَ الْوَقَارِ حَتَّى تَقُومَ بَيْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ وَ لَا تُخْدِجْ بِالتَّحِيَّةِ لَهُمْ ثُمَّ تَقُولَ عِبَادَ اللَّهِ أَرْسَلَنِي إِلَيْكُمْ وَلِيُّ اللَّهِ وَ خَلِيفَتُهُ لآِخُذَ مِنْكُمْ حَقَّ اللَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ فَهَلْ لِلَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوهُ إِلَى وَلِيِّهِ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ لَا فَلَا تُرَاجِعْهُ وَ إِنْ أَنْعَمَ لَكَ مُنْعِمٌ فَانْطَلِقْ مَعَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخِيفَهُ أَوْ تُرْعِدَهُ أَوْ تَعْسِفَهُ أَوْ تُرْهِقَهُ فَخُذْ مَا آتَاكَ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ فَإِنْ كَانَتْ لَهُ مَاشِيَةٌ أَوْ إِبِلٌ فَلَا تَدْخُلْهَا إِلَّا بِإِذْنِهِ فَإِنَّ أَكْثَرَهَا لَهُ» (نهجالبلاغه/نامه25)؛ تو که ميروي زکات بگيري، با تقوي حرکت کن. «وَ لَا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً» هيچ مسلماني را نترسان. آيا ميشود کسي را زد؟ اگر زن و مردي زناکار بودند اسلام ميگويد: حق داري (اگر جرمشان ثابت شد) شلاقشان بزني، اما حق نداري بگويي: «خاک بر سرت کنم»؛ به تو چه؟! جرم کرده تو شلاقش بزن، بقيه مسايل به تو ربطي ندارد.
با کمال تأسف، ما وقتي يک کاري انجام ميدهيم، اگر گفتند: کلاه بياور، ميرويم و« سَر» هم مي آوريم! ما با کمال تأسف اينگونه هستيم! اين چيزها در جمهوري اسلامي هم هست! مجرم را اگر ميخواهيد بزنيد، خب بزنيد! اما نرويد درِ دکّانِِ پدرش بزنيد. غير از اينکه مجرم را شلّاق ميزند، پدرش هم در بازار سقوط ميکند! اينکه درِ دکان پدرش ميزند اين در کجاي آيه وحدت آمده است؟ وقتي ميخواهد بزند اين شلاق را دور سرش ميگرداند و کيف ميکند! اين کار از کجا آمده؟! وقتي ميزند ميخندد! اين خنديدنش از کجاست؟ اينها هم کارهاي اضافي هستند. ما بايد غصه بخوريم که چرا او مبتلا شده است؛ کسي را نبايد ترساند. حديث داريم: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «مَنْ نَظَرَ إِلَى مُؤْمِنٍ نَظْرَةً لِيُخِيفَهُ بِهَا أَخَافَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّه» (كافي/ج2/ص368) اگر کسي مؤمني را بترساند، خدا او را روز قيامت ميترساند؛ آقا! حيوان را نميشود ترساند. حديث داريم: روبروي يک گوسفند، گوسفند ديگري را سر نبُر. به همان مقدار شعوري که دارد، موقع نگاه کردن، زجر ميکشد. فقه ما ميگويد: اگر گوسفندي را با شيشه بکشي گوشتش حرام ميشود. بايد با آهن باشد. براي اينکه شيشه او را زجر کش ميکند.
حديث داريم: اگر ديديد يک مرغي خواب است، بگذاريد بيدار شود و بعد سر او را ببريد. سراغ مرغ خوابيده نرويد. علت اينکه ميگويند گوسفند را ذبح کنيد اين است که گوسفند راحتتر جان ميدهد. دو تا رگ دارد، يک ناي و يک مري؛ اين چهار تا را ميبريم. و جان ميدهد. اما ميگويند: شتر را نحر کنيد. چرا؟ براي اينکه اگر ميگفتند، شتر را هم مثل گوسفند بکشيد، هم پدر قصاب در ميآمد وهم پدر شتر. گردن شتر مثل درخت است مگر ميشود آن را بريد؟ و لذا در گردنش گودي دارد که نزديک قلبش است. گفتهاند: سيخچه را بزن به گودي، زود اين سيخچه به قلب ميخورد، خون بيرون ميآيد و شتر به راحتي جان ميدهد؛ «وَ لَا تَجْتَازَنَّ عَلَيْهِ كَارِهاً» اگر کراهت دارد که به سرزمينش وارد شوي، وارد نشو. البته اين مسايل براي آدمهاي عادي است. يک وقت يک مجرم است، حساب يک مجرم فرق ميکند. ما گاهي مسلمان را هم بايد بکشيم.
در اسلام داريم: اگر با کفار داريد ميجنگيد، کفار هم به يک مشت مسلمان مزدور پول داده اند و آنها را در صف اول قرار داده اند. تا اگر گروه مسلمان حمله کردند نتوانند مسلمان را بکشند و به اين ترتيب پيروز شوند. اسلام ميگويد: اين صفِ مسلمانها را هم درو کن تا دستت به کفار برسد. جايي که يک مسلمان براي کفار سپر شده حسابش جداست؛ «وَ لَا تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أَكْثَرَ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِي مَالِهِ» بيش از حق خدا، حق نداري از کسي بگيري. «فَإِذَا قَدِمْتَ عَلَى الْحَيِّ فَانْزِلْ بِمَائِهِم» وقتي وارد يک قبيله اي شدي در خانهي کسي نخواب. چون خانهي هركس که بخوابي، فردا که از مردم زکات ميخواهي، خواهند گفت: ديشب خانهي فلاني بوده، او پرش کرده! برو توي يک هتلي، مسافرخانه اي، چشمهي آبي و… يعني از جاهاي عمومي استفاده کن. اين سفارش براي ما آخوندها هم هست. بنده اگر در مغازهي يک تاجر نشستم، خواهند گفت: قرائتي طرفدار سرمايه دارهاست! تنها جايي که آخوند بنشيند مشکلي ندارد، مغازهي کتاب فروشي است. هر جاي ديگر برود يک حرفي به او ميزنند. جاهايي که آدم متهم ميشود نبايد پا بگذارد. به ما سفارش کردهاند: البته اين را نميگويم که نشستن در دکّان تاجر گناه و تاجر آدم بدي است، ولي بالاخره ترکشش شما را هم ميگيرد. حداقل يک توقعي بالا ميرود.
بعد ميفرمايد: اي مأمور من، تو که ميروي زکات جمع کني «ثُمَّ امْضِ إِلَيْهِمْ بِالسَّكِينَةِ وَ الْوَقَارِ» خيلي با آرامش برو. يادم نميرود، وقتي که يک نفر را ميخواهند بگيرند، با ماشين دنبال او ميکنند وقتي ميايستند، هر چهار در ماشين با هم باز ميشوند. طرف جا ميخورد! علامت مؤمن اين است: (وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً) (فرقان /63) آرام راه برود. اگر مريض است طوري نيست. اگر زن زائو ميبرديد عجله دارد، اما براي چلوکباب که اين همه عجله لازم نيست. بايد حرکت، آرام باشد.
در نهج البلاغه داريم: آرام برو، «حَتَّى تَقُومَ بَيْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ» سپس بايست و به آنها سلام کن. «وَ لَا تُخْدِجِ التَّحِيَّةَ لَهُمْ» بخل نکن، احوالپرسي کن. گپ بگير. ما برخي وقتها ميگوييم: اگر احوالپرسي کنيم لوس ميشوند! من تيمسارم، سرلشکرم، آيهي الله هستم! پهلوي يک سرباز صفر که نميشود غذا خورد! هركس يک شأني دارد. اينها شأنهاي خيالي هستند. امام رضا(ع) بلد نبود که با بردههايش غذا ميخورد! امام رضا(ع) با بردههايش غذا ميخورد! مردم به اين مسايل حساس هستند. با اخويم رفتيم يک شهري تا از يک مغازه چيزي بخريم. اخوي من کت و شلواري بود، رفتيم آنطرف خيابان ايستاد. ميگفت: مردم ايستاده بودند و به هم ميگفتند: قرائتي آمده آنطرف خيابان چيزي بخرد. بايستيم و ببينيم که در ماشين را خودش باز ميکند يا پاسدارش؟! اگر پاسدارش در را برايش باز کرد پيداست او هم شاه شده، منتها شاه عمامه به سر! بله، يک وقت طرف پير است، بايد زير کتفش را هم گرفت. تو که جواني، خودت در را باز کن. يک وقت آدم، خيلي سرش شلوغ است، بايد تلفن چي داشته باشد، اما کسي که در روز دو تا تلفن به او ميشود، تلفن چي نميخواهد. براي يک بار مردن که هركس براي خودش يک تابوت نميخواهد. براي نيم کيلو آرد که کسي نانوايي باز نميکند.
اداهاي زمان شاه را در نياوريم؛ يک قالي براي امام (ره) آوردند و گفتند: بافنده اش گفته: آن را امام (ره) براي نماز زيرش پهن کند و نمازهايش را روي آن بخواند. حاجي عيسي (خادم بيت امام (ره)) ميگفت: قالي را انداختيم زير امام (ره)، امام (ره) آمد نماز بخواند، گفت: جمعش کنيد؛ يک جاي ديگر گفته بودند: آدم همينطوري شاه ميشود. اول در را برايش باز ميکنند، بعد برايش احترام ميگذارند. بطوري که اگر يک روز خلاف آن اجرا شود ناراحت ميشود. پيغمبر اسلام(ص) روز فتح مکه سوار الاغ بي پالان بودند. يکي گفت: آقا! در شأن شما نيست! حضرت فرمود: اين الاغ خيلي قوي است، بيا توهم سوار شو! از آرزوهاي من اين است که بتوانم در تهران سوار موتور شوم. البته گاهي سوار ميشوم (خيلي کم) ولي زجر ميکشم، چون من با يک موتور ارزان قيمت ميتوانم مشکلم را حل کنم. اگر موتور سواري و دوچرخه سواري باب شود هم در بنزين صرفه جويي ميشود وهم در وقت و هم از آ لودگي هوا کم ميشود. ترافيک هم کم ميشود. اگر دوچرخه سواري باشد لازم نيست تربيت بدني زمين درست کند، هركس پا ميزند و ورزش طبيعي ميکند؛ «ثُمَّ تَقُولَ عِبَادَ اللَّهِ أَرْسَلَنِي إِلَيْكُمْ وَلِيُّ اللَّهِ وَ خَلِيفَتُهُ لآِخُذَ مِنْكُمْ حَقَّ اللَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ» من نمايندهي ولي خدا هستم، آمده ام حق خدا را بگيرم. (همه، رنگ الهي است.) اگر حق خدا باشد، طرف با اخلاص ميدهد. وقتي به يک آيهي الله پول ميدهند دستش را هم ميبوسند. چون ميدانند که او نمايندهي رسول خداست و اضافه هم نميگيرد. و لذا خودش حساب ميکند بدون اينکه کسي بالاي سرش باشد، خودش خمس و زکاتش را حساب ميکند، بعد هم آن را به آيهي الله ميدهد، دستش را هم ميبوسد. چون ايمان دارد. اما اگر ايمان برود و قانون بيايد، طبق قانون هرچه بتواند دفترها را بالا و پايين ميکند، رنگ وبا رنگ ميکند. دفتري که نشان ادارهي دارايي ميدهد يک دفتر است، دفترِ واقعياش يک دفتر ديگر است. کتاب چاپ ميکند 20 هزار تا و براي اينکه ماليات ندهد مينويسد: تيراژ 5 هزار تا! هزار و يک رقم کلک ميزند! نبايد اينطور باشد. بايد حساب کنيم اين حق خداست، اين هم ولي خداست، اين هم نظام الهي است. اگر نظام الهي شد، همه به هم با برادري نگاه ميکنيم. بعد ميفرمايد: «فَهَلْ لِلَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوهُ إِلَى وَلِيِّهِ» از آنها بپرس: شما زکات داريد؟ «فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ لَا» اگر گفت: ندارم، نگو که دروغ ميگويي. اطمينان کن به حرفش. از او بازپرسي نکن (آقا! ايشون کيست؟ او همسرم است. آن يکي کيست؟ آن پسر عموي من است.) اين کار معنا ندارد. آيا لازم است تجسس کني؟! اگر يکي گفت: اين همسرم است ولش کن. ميگويد ممکن است همسرش نباشد؛ نه خير ممکن است همسرش باشد و تو اشتباه ميکني. يک چيزي به شما بگويم: اگر 5 مجرم از زير دست ما در برود خدا راضيتر است که پنج تا آدم بيگناه را احتياطاً اذيت کنيم. احتياطاً چند نفر را بگيريم تا پنج تا مجرم را شناسايي کنيم!!؟
از مقام معظم رهبري سؤال کنيد که کدام بهتر است. بگوييد: آقا! اگر ما طبق آيهي وحدت عمل کنيم، ممکن است (با حسن نيت) پنج تا خلافکار از زير دستمان در روند، اما ما احتياطاً همه را الّاف ميکنيم! با اين احتياط ها کلي مردم اذيت ميشوند. بله يک مسايلي که مربوط به اصل نظام است، (صدها هزار شهيد و جانباز و اسير) به يک نفر اجازه داده نميشود هر کاري دلش خواست بکند. يک چيزهايي مثل نظام، ولايت فقيه، انقلاب، استقلال، آزادي و… اينها اصول کلي هستند. اما اگر يک جواني با خانمي صحبت ميکرد، اگر گفت: همسرم است، ولش کنيد. نگوييد: شناسنامه ات را ببينم! آيا ما مأموريم اين کار را بکنيم؟ من چند تا از کارهاي شما را مينويسم که خيلي سنگين هستند (گرچه خيلي هم ثواب دارند).
4- چند نمونه از حقوق اجتماعي
امر به معروف: شما بهتر از ما ميتوانيد اين کار را بکنيد. تمام کارهاي شما معروف است. (آقا آهسته! آقا اينطور نکن، گردش به چپ نکن؛) تمام اين دستورهايي که ميدهيد ثواب دارد. اينطور نيست که فقط قانون باشد. تمام کارهايي که شما براي حل مشکل مردم ميکنيد (حتي وقتي که ميگوييد: از اين طرف برو) ثواب و صدقه هستند. حديث داريم: اگر شخصي در جاده بايستد و شخصي از او راه را بپرسد و او هم نشان دهد، همين راهنمايي شما ثواب صدقه دارد. (ارشاد گمراه): همين که يک نفر را به محل ميرسانيد. تمام اين کارها ثواب دارد؛ (آبروي مردم) دست شماست، مواظب آبروي مردم هم باشيد (احترام به شخصيت ديگران)، (افشا گري): آيا اگر شما چيزي فهميديد لازم است همه را با خبر کنيد؟
يکي از گناهان بزرگ روزنامهها اين است که يک مسئلهي جزيي را در روزنامه مينويسند! خدا ميداند در روز قيامت براي اين نويسندهها چه خبر خواهد بود! اگر يک جا يک حادثهاي رخ داد (يک کار زشت و فحشاء)
(إِنَّ الَّذينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَةُ) (نور /19) لازم است همه بدانند؟! آيا ميشود کسي را استيضاح کرد؟ ميشود هر چيزي را در روزنامه نوشت؟
ادب: از برکات جمهوري اسلامي رشد زياد ادب است. در زمان شاه در پادگان حرف هاي خيلي بدي بعضي ها ميزدند. بيت المال…
مسئلهي بهداشت خيلي مهم است. علي ابن ابي طالب(ع) در جبهه تشنهاش شد، اشاره کرد آب بياورند. آب آوردند، تا خواست بخورد برگرداند. گفتند: آقا! چرا نخورديد؟ فرمود: اين ظرف تَرَک دارد، چيزي که ترک دارد لا به لايش چرک ميرود و بيرون نميآيد و آب را آلوده ميکند. گفتند: آقا! اينجا ميدان جنگ است! فرمود: علي در ميدان جنگ هم کاري خلاف بهداشت نميکند. (تشخيص هويت): در قرآن راجع به جرم شناسي آيه داريم. ميدانيد چه آيهاي است؟ زليخا عاشق يوسف(ع) شد و درها را بست. يوسف(ع) فرار کرد. زليخا پيراهن يوسف(ع) را گرفت و پاره شد. لبِ در آقا ديد! گفت: به به! چشم مرا دور ديدهايد؟! داريم: (وَ إِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقينَ) (يوسف /27) ببين پيراهنش از کجا پاره شده؟ اگر پيراهنش از عقب پاره شده، معلوم ميشود که يوسف(ع) داشته فرار ميکرده و زليخا پيراهنش را پاره کرده. اگر پيراهنش از جلو پاره شده…؛ اين آيهي جرم شناسي است.
خشونت: خشونت بجا و خشونت نابجا.
منافقين: ما دو رقم منافق داريم: منافق بي آزار و منافقِ موذي. منافق بي آزار را وِل کنيد. (وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ) (توبه /61) منافقين ميآمدند ميگفتند: پيغمبر(ص) سراپا گوش است! آدمِ ساده لوحي است، هرچه بگويي قبول ميکند!! «قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ» بگو: من گوش هستم، گوش براي شما بهتر است. کاري به آنها نداشته باش. ولي يکجا ميفرمايد: (وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ) (توبه /73) خيلي با آنها خشن باش. يعني منافقين هم درجه بندي دارند. خلاصه اينکه هر چيزي يک کدي دارد. با هركس بايد يک جوري رفتار کرد.
ميگويند: يک نخست وزيري بود، يک برادري در روستا داشت، آن زمان مثل الان نبود که روستا به شهر وصل باشد. ممکن بود که يک روستايي به عمرش شهر را نديده بود. برادر نخست وزير هوس کرد به شهر بيايد. نخست وزير هم هرچه تلاش کرد جلو او را بگيرد نتوانست. گفت: من بايد بيايم آنجا را ببينم. بالاخره از روستا حرکت کرد و به شهر رسيد. شاه هم آمد ديدن برادر نخست وزير و يک سيب به او داد. برادر نخست وزير هم آن سيب را با دم و پوست خورد! نخست وزير خيلي ناراحت شد و گفت: گفتم نيا آبروي مرا بردي! گفت: مگر چي شده؟! گفت: وقتي شاه به تو سيب را داد چرا آن را خوردي؟! گفت: بايد چه ميکردم؟! گفت: آدم خم ميشود، ميگيرد، بو ميکند، بر پيشانياش ميگذارد و در جيبش ميگذارد. گفت: بايد، يک بار ديگر، در بازديد روم، شاه يک قاشق عسل به او داد. قاشق را گرفت و بو کرد و بر پيشانياش گذاشت، بعد هم در جيبش گذاشت!! باز خراب کرد.
حتي تحصيل کرده هاي ما هم گاهي قاطي ميکنند. چند وقت پيش ديدم عده اي ميگويند: واي اگر… حکم جهادم دهد! حکم جهاد براي چي؟! من و تو دوتا برادريم، هر کدام يک جوري فکر ميکنيم، آيا بايد همديگر را بکشيم؟! آيا من يا تو آمريکايي هستيم؟! اينها ادا درآوردن است. ما در مقابل سلام ميگوييم: « واي اگر خميني حکم جهادم دهد. »
من ميگويم: اين روزنامه حق نوشته، تو ميگويي: آن روزنامه حق نوشته. اين که دعوا ندارد. دوتا طرفدار روزنامه که حکم جهاد نميخواهد. حتي گاهي از خودي هم سيلي خورديم نبايد چيزي بگوييم، چون خودي است. يک آيه در اين مورد داريم: حضرت آدم(ع) دو پسر داشت به نامه اي هابيل و قابيل. قابيل به هابيل گفت: تو را ميکشم! هابيل گفت: (لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمينَ) (مائده /28) اگر دستت را بلند کني تا مرا بکشي، من تو را نميکشم؛ يعني اگر طرف خودي است او را تحمل کنيم. حالا ما از کجا بفهميم که طرف خودي است يا بيگانه؟ يک خط کش در قرآن است، ميفرمايد: طبق اين خط کش متر کنيد. هركس طبق اين خط کش بود خودي است. هرس ميخواهد در خبرگان، مجلس، و هر گروهي وارد شود، وارد شود، اما بايد طبق اين باشد. (إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ) (توبه /50) اينها بيگانه اند، بيگانه چه کسي است؟ علامت بيگانه اين است که اگر به شما خيري رسيد ناراحت شود. خير چيست؟ سلامتي امام(ره)، سلامت رهبر، بالا بودن قيمت نفت (خير اقتصادي)، باران بوقت، پيروزي رزمنده ها، اختراع و اکتشاف دانشجويان، تسخير لانهي جاسوسي،… اگر تمام خطوط سياسي جمع شوند، ميفهميم که هيچکدام از آنها از موارد فوق ناراحت نميشوند. اگر بگويم: رهبر سلامت است، خواهند گفت: الحمدلله، قيمت نفت بالا رفته، خواهند گفت: الحمدلله. چون همه خودي هستند. اين ملاک ماست. الان اگر اقتصاد ما خوب باشد آمريکا ناراحت ميشود. اگر قواي مسلح ما اسلحهي جديدي بسازند، آنها ناراحت ميشوند. اگر ما در مسابقات فوتبال برنده شويم، آمريکا ناراحت ميشود. اگر در مسابقات فيزيک و شيمي و رياضي و… برنده شويم، ناراحت ميشوند. همه کساني که با بالا رفتن پرچم ايران شاد ميشوند خودي هستند. با کسي برخورد کنيد که راضي نباشد به جمهوري اسلامي خيري برسد.
خودي ها هم درجه بندي دارند. در مسجد چند رقم آدم پشت سر آقا نماز ميخوانند. يک کسي فقط مي آيد نماز ميخواند و ميرود. (او را قبول دارد در حد اقتدا کردن به او) اين خودي است. يکي نماز ميخواند، خمسش را هم ميدهد. اين خوديتر است. يکي علاوه بر خمس واجب، افطاري هم ميدهد. اين هم خوديتر است. يکي هم اگر برف بيايد، ميرود و به حاج آقا ميگويد: آقا! اگر شما پسر نداريد من حاضر هستم برف هاي خانهي شما را پارو کنم. کمک هم ميکند. مقدار ارادتها فرق ميکند. اما همه آنها پشت سر آقا نماز ميخوانند. همين مقدار بس است که آقا را موثق و عادل ميدانند. ما بايد به قيمت تعاوني حساب کنيم تا همه مشتري شوند. نگوييم که: چون اين آقا دست آقا را بنويسيد پيداست که مخالف است! نه آقا! او دست آقا را بنويسد ولي او را دوست دارد. مگر هر کسي به شما عيدي نداد شما را دوست ندارد! اگر کسي مرا قبول نداشت نبايد بگويم: مرگ بر ضد ولايت فقيه. او تو را قبول ندارد، ديگري را قبول دارد. پس او بي دين نيست. بايد مواظب باشيم که عقربک آمريکا کجاست؟ با خلوت شدن نماز جمعه آمريکا خوشحال ميشود. اگر بگويند: نماز جمعهي جمهوري اسلامي خلوت شده! کسي که شاد ميشود خودي نيست، آن کسي که خودي است ميگويد: متأسفيم، اي کاش اينطور نميشد. و او ممکن است خودش هم نماز جمعه نرود. کسي هم که به هر دليلي نميآيد ولي از خلوت شدن نماز جمعه ناراحت ميشود، خودي است. چون غصه ميخورد. کسي که از خلوتي نماز جمعه شاد ميشود او خودي نيست.
عزيزان سعي کنيم معيارها و ملاکها را بشناسيم. تحت عنوان حماسه، تحت عنوان انقلاب و قاطعيت، کارهايي نکنيم که خلاف قانون باشد؛
مسألهي رشوه: ممکن است اسم رشوه را عوض کنند و بگويند: هديه. اگر اسمش شد هديه حرام نيست؟! شخصي به من تعريف ميکرد: ميخواستم از رئيس بانکي وام بگيرم. رفتم تاريخ تولّد او را پيدا کردم. روز تولّد او يک کادو براي او بردم. بالاخره با اين کار توانستم از او وام بگيرم. اين همه آدم متولّد شده، چطور شده تولّد او را ميداني و برايش کادو ميبري؟! اينجا يک کاسه اي زير نيم کاسه است. اين رشوه است.
زندان: آيا ما حق داريم زنداني را تحقير کنيم؟ زنداني هم حقوقي دارد.
ما يک جلسه راجع به حقوق زندان صحبت خواهيم کرد.
عفت عمومي: چه عکسي؟ چه فيلمي؟
غيرت ديني: ما با اين چيزها سروکار داريم. يک نامه اي پريروز دست من رسيد، خيلي نامهي شيريني است. (من گفته ام اگر ميشود اين را فيلم کنيد.) ما از بچّه ها خواستيم: اولين نمازي که خوانديد براي ما بنويسيد. يا اگر خاطرهي جالبي در مورد نماز دارد براي ما بنويسيد.
يک دختر 13-14 سالهاي يک خاطره براي ما فرستاده است: يک بار با پدر و مادرم (با اتوبوس) به مسافرت ميرفتيم. من از داخل ماشين، بيرون را نگاه ميکردم. ديدم خورشيد غروب ميکند، يک دفعه يادم افتاد که نماز نخواندهام! به پدرم گفتم: من نماز نخوانده ام! پدرم گفت: ديگر نميشود، اينجا اتوبوس است! گفتم: نميشود همينجا نمازم را نشسته بخوانم. گفت: چرا، ميشود. گفتم: وضو ندارم. پدرم گفت: من يک شيشه آب دارم، يک سطلي هم زير صندلي آويزان است. همينجا وضو بگير. به من کمک کرد تا وضو بگيرم. شاگرد شوفر اين ماجرا را ديد. به راننده گفت: اين دختر کوچولو وسط اتوبوس دارد وضو ميگيرد ببين! راننده هم از داخل آينه ديد. ماشين را کنار کشيد و گفت: من به احترام اين دختر کوچولو ميايستم تا او نمازش را بخواند (رانندهي خوبي بود.) دختر کوچولو پياده شد. 3-4 تا از بزرگترها هم گفتند: ما هم نماز نخوانديم! آنها هم آمدند پايين و نماز خواندند. اين دختر کوچولو امام است. کلمهي «امام» يعني رهبر، کسي که بتواند ديگران را راه بياندازد، اتوبوس را نگه ميدارد (منتها بايد همه هماهنگ باشند. شاگرد شوفر و شوفر هم حزب الهي باشند. مسخره نکنند. نگويند که: هُي، داره جانماز آب ميکشه! برو بشين!) از کسي هم نبايد خجالت کشيد. نگويد: اگر من بگويم نماز نخوانده ام، خواهند گفت: اين مرد 120 کيلويي هم نماز نخوانده است! بله نماز نخوانده ام. خجالت که ندارد. نگوييد: خواهند گفت: از فلاني ياد گرفته! خب مگر چي ميشود کار خوب را آدم از ديگران ياد بگيرد! اينکه حسادت نيست، غبطه است.
اگر تو يک کار خوبي کردي من هم ياد ميگيرم. بچّه که انسان است، به ما گفته اند: اگر حيوانات هم کار خوبي انجام دادند، ياد بگيريد. به ما گفته اند: سحرخيزي را از خروس ياد بگيريد، وفا را از سگ ياد بگيريد. به ما گفته اند: زود آشتي کردن را از بچّه ياد بگيريد. بچّه ها دعوا ميکنند بعد از ده دقيقه هم آشتي ميکنند، ولي پدر و مادرها کينه هاي چندساله دارند! زود گريه کردن را از بچّه ياد بگيريد. عاطفه را از زن ياد بگيريد. (از مادر) هرکه هر کار خوبي کرد معيار بگيريم. پيش بيني کردن را از مورچه ياد بگيريد که از تابستان براي زمستانش ذخيره ميکند. در آموزش، ما هم شرقي هستيم هم غربي. اين که گفتهاند: نه شرقي، نه غربي، در مسايل سياسي است.
(راز داري)، (دقّت)، (محکم کاري) و… اينها مسايل مهمّي هستند. (امنيت فکري)، (ايجاد سوء ظن)، (درج بعضي از چيزهايي که آرامش جامعه را به هم ميزند.)، (بعضي از مقالهها)، (بعضي از تيترها)، (بعضي از خبرها)، (امنيت مالي)، (مسئلهي سرقت و احکام سرقت)، (امنيت بدني): چاقو کشي و… اسلام براي همه اينها برنامه دارد. اينکه بايد امنيت فکري باشد آيا به اين معناست که هر کسي بخواهد هر مقالهاي، هر روزنامه اي، هر کتابي و… بخواند. قرآن فرمود: شما با دو شرط هر کتابي که ميخواهي بخوان. هر روزنامه و مجلّهاي را ميخواهي بخوان. چهارچوب دارد. چهار چوبش اين است: (وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ) (زمر /17).
1- مسئلهي آمريکا و… روشن شود. گاهي بعضي ها به اسم آزادي، ميخواهند ما را به آمريکا بفروشند. مثل بعضي از ليبرالها. «وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ»
2- دل به خدا داشته باشيم. بعد از اين شرط است که ميفرمايد: (الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) (زمر /18) يعني آيهاي که ميفرمايد، همه حرفها را گوش بده و بهترينش را انتخاب کن، بعد از 2 تا چهارچوب است.
1- جدايي از طاغوت
2- وصل به خدا. من به اين آيه توجه نميکردم. (امروز صبح فهميدم.) من اين آيه را ميدانستم: (فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) (زمر /18-17) بشارت بده به بندگاني که همه حرفها را ميشنوند و بهترين آنها را اطاعت و تبعيت ميکنند. اين يعني هر مقاله اي را بخواني و خويش را انتخاب کني. اما فهميدم که اين دو شرط دارد. پس به اينها بشارت بده. «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» کسي است که قدرت تشخيص احسن را داشته باشد. بعضيها چه ميدانند که احسن چيست! کسي که چشم دارد ميفهمد که چه کسي خوشگل و چه کسي زشت است. کسي که چشم ندارد از کجا ميخواهد بفهمد؟
اين را خوب گوش کنيد: اين حديث را شنيده ايد که نقل شده: روزهاي آخر عمر شريف پيغمبر اسلام بود. حضرت، مردم را در مسجد جمع کرد و فرمود: من آخر عمرم است. هر که از من طلبي دارد بگويد تا به او بدهم. يک نفر گفت: در يک ماجرا چوبت خطا رفت و به من خورد. من يک چوب از شما خورده ام، (بي گناه) حضرت هم فرمود: برويد آن چوب را بياوريد تا او قصاص کند؛ اين حديث را هم شنيده ايم. افراد عادي هم ميگويند: چه پيغمبر خوبي، قربانش بروم. با اينکه رهبر بود حاضر بود اگر اشتباهي کرده جبران کند. آيا واقعاً اين حديث است؟ آيا اين حديث مشکلي ندارد؟ اين حديث بايد کارشناسي شود. من دو، سه تا گير دارم، يکي اينکه: اگر دست پيغمبر خطا کرده، از کجا معلوم که زبانش خطا نکرده؟! از کجا معلوم فکرش خطا نکرده؟! ما ميگويم: پيغمبر معصوم است. خطا در او راه ندارد. چه دستش، چه فکرش و چه زبانش هيچ کدام خطا نميکنند. اين حديث با اصول و عقايد ما نميسازد. دوم: از نظر فقهي، آيا زدن از روي خطا، قصاص دارد؟! زدن خطايي که قصاص ندارد. پس اين حديث هم گير فقهي دارد و هم گير اعتقادي. منتها شما که گوش ميدهيد ممکن است کلي هم پاي اين حديث گريه کنيد! اينطور نيست که هرکه هر مقاله اي نوشت و شما هم خوانديد فکر کنيد درست ميگويد! و لذا قرآن انتقاد ميکند. ميفرمايد: بعضي از مردم چرا اينگونه اند؟! (وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاَّ قَليلاً) (نساء /83) بعضي مردم تا يک چيزي ميشنوند قبول ميکنند! اينطور نيست: «رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ» اگر به خدا و رسول برگردانند، کسي که اهل استنباط است آنرا ميفهمد. اين يعني: خيلي از خبرها را بايد کارشناسي کرد. در اين چهارچوب هر کتابي و هر مقاله اي که خواستيد بخوانيد و با هرکه خواستيد رفيق شويد: 1- دوري از طاغوت 2-نزديکي به خدا 3- قدرت انتخاب احسن. خدايا روح امام (ره) و شهدا را شاد فرما.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1321