responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1378

موضوع: خدمات حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه به اسلام

تاريخ پخش: 12/01/1402

عناوين:

1- لزوم حمایت از مستضعفان جهان

2- ازدواج بر پایه ایمان، نه دارایی دنیوی

3- احترام ویژه رسول خدا به حضرت خدیجه

4- خدمت بدون منت و مأموریت و چشم‌داشت

5- امتیازات کار برای خدا

6- خسارت معامله با غیر خدا

7- برخورد خداوند با مؤمنان، بر اساس جود و جبروت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

بحثمان رحلت حضرت خدیجه هست، دهم رمضان، یک چند لحظه‌ای راجع به حضرت خدیجه و ابوطالب چند جمله‌ای بگویم. از کجا بگویم؟ ابوطالب، ابوطالب پدر حضرت علی هست، در عالم هستی، روی کره‌ی زمین، یک بار دیگر می‌گویم، در عالم هستی، روی کره‌ی زمین خانواده‌ای به اندازه‌ی خانواده‌ی ابوطالب به اسلام خدمت نکرده، بچّه‌هایی که تحویل داده علی بن ابی طالب است، جعفر طیّار است، عقیل است، چه بچّه‌هایی به اسلام تحویل داده، خود ابوطالب چه نقش مهمّی داشت، چون ابوطالب رئیس مکّه بود، پیغمبر ما پسر برادرش بود و مردم مکّه هر چه می‌خواستند به پیغمبر جسارت کنند، می‌گفتند: «ابوطالب هست هان.» یعنی در پناه ابوطالب بود، خیلی از پیغمبر حمایت کرد، هر وقت احساس خطر می‌کرد، جای خواب پیغمبر را عوض می‌کرد، علی را جای پیغمبر می‌خواباند. گناه ابوطالب نزد بعضی یکی بود، می‌گفتند: «چه پدر علی است»، چون کینه‌ی علی را داشتند، به پدرش هم بی‌اعتنایی کردند، وگرنه ابوطالب. در اسلامش شک کردند، این‌قدر، اخیراً یک تحقیقی علمای قم راجع به ابوطالب کردند، علّامه‌ی امینی در الغدیر راجع به ایمان ابوطالب چه دلایلی آورده، اصلاً اشعار، چون شاعر هم بود، ادیب بود، اشعار زیادی ابوطالب دارد، درباره‌ی این‌که دین حق، دین پیغمبر است. گاهی مشرکین مکّه می‌آمدند، به ابوطالب می‌گفتند: «ما به خاطر تو کار به پیغمبر نداریم، به او بگو چه چیزی می‌خواهد، هر چه می‌خواهد به او می‌دهیم، زن می‌خواهد، زنش می‌دهیم، پول می‌خواهد، شتر می‌خواهد، خانه می‌خواهد، هر چی می‌خواهد به او می‌دهیم، تو واسطه شو، بگو دست از اسلام بکشد.» پیشنهاد به پیغمبر که عرضه شد، گفت: «اگر خورشید در یک دستم باشد، ماه در یک دستم باشد، ذرّه‌ای عقب‌نشینی نمی‌کنم.» (تفسير القمي، ج ‌2، ص 228)

1- لزوم حمایت از مستضعفان جهان

درسی که به ما می‌دهد، این است که افرادی باید افرادی را تحت حمایت بگیرند، حالا ابوطالب از اسلام، از پیغمبر اسلام حمایت کرد، ما چه کنیم؟ قرآن یک آیه دارد، می‌گوید که: (ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ) (نساء /75)، چرا از مستضعفین حمایت نمی‌کنید؟ هر جای کره‌ی زمین مستضعفی بود که شما می‌توانید حمایت کنید، حمایت واجب است، این‌که ما خودمان هستیم، چرا پولمان را به عرب‌ها بدهیم؟ چرا به فلسطین بدهیم؟ چرا به لبنان بدهیم؟ فلسطین و لبنان که مسلمان هستند، ما می‌گوییم حتّی اگر کافری در دورترین نقطه‌ی زمین مظلوم شد، قرآن می‌گوید تو باید از آن مظلوم دفاع کنی، دفاع از مظلوم یک اصل است، چیزی که الآن سازمان ملل و سازمان‌های بین‌المللی همه دور هم سال‌ها و ده‌ها سال است جمع شدند و هیچ غلطی نکردند. هشت سال ایران بمباران شد، سازمان ملل چه کرد؟ حقوقدان‌های بین‌المللی چه کردند؟ قرآن در یک آیه‌ی کوتاه می‌گوید هر جای کره‌ی زمین، بعد هم اسم می‌برد، می‌گوید چه مرد باشد، چه زن، (مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ) (نساء /75)، مرد مظلوم باید از او دفاع بشود، زن مظلوم باید از او دفاع کرد، (وَ الْوِلْدانِ) (نساء /75)، باید از بچّه‌ی مظلوم دفاع کرد، نباید بگوییم: «بابا، این بچّه است!» ظلم به او شده، باید دفاع کرد. تعبیرات تندی هم داریم، می‌گوید که، حدیث داریم اگر کسی ناله‌ی مظلوم را بشنود و بی‌اعتنا باشد، مسلمان نیست، «مَنْ سَمِعَ رَجُلًا يُنَادِي يَا لَلْمُسْلِمِينَ»، اگر مسلمانی فریاد مظلومیت می‌زند، «فَلَمْ يُجِبْه‌»، جوابش را ندهید، «فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ»، تو هم مسلمان نیستی. (الكافي، چاپ إسلامية، ج ‌2، ص 164)
این ابوطالب نهایت ایثار را نسبت به پیغمبر کرد. حالا ما چه می‌توانیم بکنیم؟ حرم می‌رویم، به قصد ابوطالب زیارت کنیم، یک زیارت بخوانیم، ثوابش مال ایشان، نشستیم، صلواتی بفرستیم، هدیه کنیم به ابوطالب، اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم.

2- ازدواج بر پایه ایمان، نه دارایی دنیوی

و اما خدیجه، خواستگارهای زیادی برای خدیجه آمد، خواستگارها با چه مهریه‌های سنگینی، همه را رد کرد، ولی پیغمبر یتیم را قبول کرد، پولدارها را رد کرد. این خودش یک درس است، خواستگار برای دخترتان می‌آید، نگویید داماد خانه دارد، ماشین دارد، حقوق رسمی دارد، دین دارد یا ندارد؟ یک پیامی از امام حسن مجتبی برایتان بگویم، امام حسن مجتبی فرمود: «در انتخاب داماد و عروس به فکر دینش باش، اگر دین داشته باشد، یا دخترت را دوست دارد، یا دوست ندارد، اگر دخترت را دوست داشت، زندگی‌شان هم شیرین است، اگر هم دخترت را دادی به یک جوانی که دخترتت را دوست ندارد، داماد عروس را دوست ندارد، اگر دین داشته باشد، حدّاقل ظلم نمی‌کند.» (مكارم الأخلاق، ص 204) جمله مال امام حسن مجتبی علیه السلام است، داماد مؤمن بگیرید، اگر زندگی‌شان شیرین بود الحمدلله، اگر نبود چون متدیّن است، ظلم نمی‌کند، این مسئله‌ی انتخاب داماد.
قرآن یک آیه دارد، می‌گوید: (وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ) (بقره /221)، در انتخاب همسر ببینید عقیده‌اش چی هست، ممکن است هیکلش خوب باشد، خانه و ماشین و تلفن و حقوق و همه چیزی داشته باشد، دین ندارد، دین ندارد، دین نداشته باشد، روزگار عاقبتش سیاه می‌شود.
خدیجه خواستگارها را رد کرد، زن پیغمبر شد. یک سوره در قرآن داریم، به هر آیه‌اش یکی عمل کرده، (أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى) (ضحی /6)، این را ابوطالب عمل کرد، پیغمبر تو یتیم بودی، سر و سامانت دادیم، این آیه‌ی «فَآوی» یعنی به تو مأوا دادیم، محل و مسکن دادیم، تو یتیم بودی، پناه نداشتی، پناهت دادیم، این را ابوطالب عمل کرد. (وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى) (ضحی /8)، آیه قرآن است، تو فقیر بودی، غنی‌ات کردیم، این آیه را هم خدیجه عمل کرد. «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً» را ابوطالب عمل کرد، «وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى» را خدیجه عمل کرد، تمام اموالش را هم داد، نه بعضی‌اش را. به پیغمبر گفت: «هر چه دارم و ندارم مال تو، فقط وقتی من مُردم، در عبای شما کفن بشوم، کفن من عبای شما باشد.» تمام ثروتش را داد، راضی شد به این‌که در عبای پیغمبر دفن بشود، این خیلی مهم است.
امام سجّاد وقتی اسیر شد، در شام خطبه خواند، در خطبه‌اش گفت: «من مادربزرگم خدیجه هست» امامان ما هر وقت از خودشان تعریف می‌کردند، می‌گفتند: «مادر ما زهراست، مادر زهرا خدیجه هست» (مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 168)

3- احترام ویژه رسول خدا به حضرت خدیجه

یک بار یکی از همسر‌های پیغمبر به پیغمبر گفت: «چه‌قدر خدیجه، خدیجه می‌کنی؟! از او بهترش را خدا به تو داده!» یعنی من، خانم روی حسادت گفت یعنی من. پیغمبر گفت: «تو؟! از خدیجه بهتری؟! خدیجه زمانی به من ایمان آورد که احدی به من ایمان نداشت.»
پیغمبر هم به خدیجه احترام قائل می‌شد. گاهی یک هدیه‌ای در خانه‌ی دوستان خدیجه می‌فرستاد، می‌گفت این هدیه را بدهید به فلانی، فلانی، زمانی که خدیجه زنده بود، دوست خدیجه بود، یعنی به احترام او به دوستان خدیجه هم هدیه می‌داد. مثل این‌که شما مثلاً یک پدر بزرگی دارید، پدر بزرگ شما رفیق‌هایی دارد، افطار می‌دهی به رفیق‌های پدر بزرگت، می‌گویی این‌ها رفیق‌های پدر بزرگ من هستند، یعنی برای دو پشت نسلند. (10:10)
الآن در کشور ما هستند آدم‌هایی که صدای من را می‌شنوند، یک آدم‌های ایثارگری هستند، قدرشان را نداریم. من توفیقی پیدا کردم، رفتم خانه‌ی این دو طلبه‌ای که با چاقو تو خانه‌ی امام رضا شهید شدند، دو تا شهید و یک جانباز. گفتند «می‌روی؟» گفتم: «افتخار من است»، خانه در من خیلی اثر گذاشت، هشتاد متر، ده، بیست متر هم حیاط داشت تقریباً، پنج تا اولاد، نوه، داماد، اصلاً بهتم برد، در این اتاق کوچک، خانه‌ی کوچک، یک، بعضی‌هایشان فوق لیسانس دانشگاه را داشتند؛ دو، بالاترین مدرک حوزه‌ی علمیه را داشتند که سطح چهار می‌گویند، معادل دکتراست؛ سه، حافظ کلّ قرآن بودند؛ چهار سابقه‌‌ی جبهه داشتند. تو فامیل یک جوان معلولی بود، مرض روانی داشت، مشکل روحی داشت، هیچ کس حاضر نبود، حتّی سالمندان و نمی‌دانم جاهایی که مریض‌های صعب‌العلاج را درمان می‌کنند، ایشان گفته بود من خودم در اتاق، در این خانه‌ی کوچک یک اتاقش را هم داده بود به این آقایی که مرض روانی دارد، هر چی ماندم چه چیزی بگویم من. سخنران هستم، ولی گاهی صحنه‌هایی می‌بینم، زبانم بند می‌آید، آخر این‌ها چه کسی هستند؟! در همه‌ی کمالات، آن وقت محلّه‌ی فقرا زندگی می‌کند، یا طبقه‌ی ضعیف، آنجا ستادی درست کرده بود، الآن شما ببینید سازمان‌های بین‌المللی، حمایت از مستضعفین، حمایت از چی، ایشان کلّ عمرش را فدای مردم محل می‌کرد، وانتی‌ها آمدند گفتند بیمه نشدیم، رفت بیمه‌ی وانتی‌ها را در منطقه‌شان درست کرد، راجع به استخدام، راجع به ایجاد اشتغال، راجع به غذارسانی، راجع به بچّه مدرسه‌ای‌ها پول نداشتند، مدیر مدرسه گیر می‌داد، ‌گفت: «همه‌ی فقیرهای محلّه بیایند ثبت‌نام کنند، پولش با من، من برایت جور می‌کنم.» از مخ تا کف پایش خدمت، خدمت بدون مأموریت، آخر ما هم خدمت می‌کنیم، اما خدمت با مأموریت، این خدمت‌ها خیلی ارزش دارد.

4- خدمت بدون منت و مأموریت و چشم‌داشت

حضرت موسی وقتی تحت تعقیب فرعون قرار گرفت، از منطقه‌ی حکومت فرعون فرار کرد، رفت منطقه‌ی مَدیَن، قبل از آن‌که وارد بشود، دید یک جمعیتی دارند گوسفندها را لب چاه و چشمه آب می‌دهند، دو تا دختر هم کنارند. به خود موسی هم گفته بودند که: «اگر تو را بگیرند، می‌کشند، در این منطقه‌ی فرعون‌نشین نباید باشی، برو یک جایی که پیدایت نباشد.» موسی هم فرار کرد و رفت مدین و لب چشمه‌ی آب مردها را دید و دو تا دختر. پهلوی دخترها رفت، گفت: «خانم‌ها چرا شما کنارید؟!» گفتند: «پدر ما شعیب، پیغمبر، پیر است، نمی‌تواند چوپانی کند، ما دو تا دختر چوپانی می‌کنیم، حالا آمدیم گوسفندها را آب بدهیم، لب چشمه مرد است، برویم آب بدهیم، تنه‌مان به تنه‌ی مردها می‌خورد، ایستادیم مردها بروند، بعد.» گفت: «من آب می‌دهم.» این بزغاله‌ها را آب داد، موسی به دو تا بزغاله آب داد، خدا تعریفش را می‌کند.» رازش چی هست؟
1- موسی تنها بود، حزب و باند نداشت؛
2- غریب بود؛
3- تابستان بود؛
4- تحت تعقیب و فراری بود؛
5- تقاضا نکردند آب بده، دخترها کنار ایستاده بودند، خود موسی سراغ آن‌ها رفت؛
6- پول نگرفت؛
7- شرط نکرد که من به شرطی بزغاله‌ها را آب می‌دهم که بروید خانه یک آب و نانی برای من بیاورید، با آن‌که گرسنه‌اش بود، قرآن می‌گوید وقتی بزغاله‌ها را آب داد، کنار یک سایه‌ای رفت، گفت: «رَبِّ»، عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است، «رَبِّ»: خدا، «إِنِّي»: من، (لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ) (قصص /24)، هر خیری که نازل کنی، الآن من نیاز دارم. امام صادق علیه السلام فرمود: «گرسنه‌اش بود، نان می‌خواست.» می‌توانست به دخترها بگوید من بزغاله‌‌ها را آب می‌دهم، شما بروید یک قطعه نان بیاورید، خدمتی ارزش دارد، ما الآن اضافه‌کار، مأموریت، بیمه، بهداشت، بازنشستگی، اضافه‌کار، نمی‌دانم حقّ بدی آب و هوا، بله شما به همه‌ی ایران آب می‌دهید، ولی همه‌اش به شرط است.
شما اگر می‌خواهی ببینی چه جور آدمی هستی، ببین در سلام‌ها به چند نفر برای خدا سلام می‌کنی. «سلام علیکم»، چه کسی بود؟ مدیر کل است. «سلام علیکم»، کیه؟ تاجر محل است، «سلام علیکم»، کیه؟ این آدم سیاسی است، نماینده‌ی مجلس هست. ما سلام می‌کنیم، ولی یک سلام بگویید هیچ پستی نداشت، همین‌طور رفتگر شهرداری بود، خیابان‌ها را جارو می‌کرد، از کنارش رد شدم، گفتم: «سلام علیکم»، یک سلام به یک رفتگر کردی، اگر کردی، آن را برای قیامتت حساب می‌کنند، صدها سلام رودربایستی و پست و پول و مقام و این‌ها، این‌ها برای قیامتت ذخیره نمی‌کنند.
یکی از اتاق‌هایش را هم به یک آدم معلول داده، معلول ذهنی، روانی، بیایند زندگی این را تأمین کنند، این‌قدر زن‌ها هستند ملک دارند، آب دارند، پیرمردها، پیرزن‌هایی ثروت دارند، فرض کنید این یکی از بچّه‌ی شماست، آخر عمرش هم شهید بشود، آن وقت یک، شهادتش هم شهادت ممتاز، ماه رمضان؛ دو، دهان روزه؛ سه، در خانه‌ی امام رضا. آدم‌های استثنایی را خدا هم یک چیزهایی استثنایی به آن‌ها می‌دهد. در حرم امام رضا یک جایی است که شهید هاشمی نژاد دفن است، یکی از این گوشه‌هاست که من سراغ دارم، جاهای دیگر حرم گاهی خلوت می‌شود، گاهی شلوغ می‌شود، مسجدها گاهی شلوغ است، گاهی خلوت است، حتّی برای یک دقیقه خالی نیست، قبر هاشمی نژاد است، اوّل انقلاب ایشان تکّه تکّه شد، شهید شد، یعنی افرادی که این‌طور، خدا خوب معامله می‌کند. خدیجه چی داد؟ ثروت دارد، چی گرفت؟ مادر فاطمه شد. عجب معامله‌ای شد! من ثروت را می‌دهم، مادر یازده امام می‌شوم، تمام امامان ما از خدیجه هستند، مادر مهدی هست، مادر امام صادق، مادر امام باقر، مادر امیرالمؤمنین. می‌شود با خدا معامله کرد. معامله با خدا را بگویم، معامله با خدا پنج تا امتیاز دارد:

5- امتیازات کار برای خدا

1- خدا جنس کم را هم می‌خرد، اگر خانم گفت برو دو کیلو انگور بخر، شما رفتی نیم کیلو انگور خریدی، ناراحت می‌شود، اگر گفتند این بشقاب را برنج کن، شما دو تا قاشق برنج ریختی، ناراحت می‌شود. مردم کم قبول نمی‌کنند، خدا می‌گوید کم هم به من بدهی، قبول می‌کنم، آیه‌اش را همه‌تان حفظ هستید به نظرم: ( فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه‌) (زلزلة /7)، «مِثْقالَ ذَرَّة» یعنی حتی وزن یک ذرّه را من می‌پذیرم.
با خدا معامله کنیم، یا با غیر خدا؟ معامله با خدا پنج تا امتیاز دارد:
1- خدا جنس کم می‌خرد؛
2- خدا جنس معیوب را هم می‌خرد. شما می‌روی گوجه و انار بخری، اگر میوه فاسد باشد، برنمی‌داری، خدا می‌گوید جنس عیب‌دارت را هم من می‌خرم، این را کجا نوشته؟ در دعاست، امام که نماز می‌خواند، می‌گوید: «إِلَهِي»، خدایا «هَذِهِ صَلَاتِي»، این نماز من بود، «ان کان فی رکوعها او سجودها خلل او نقص»، اگر رکوعش عیب دارد، اگر سجودش عیب دارد، با عیب‌هایش بردار. (بحار الأنوار، ج ‌83، ص 38) امام از خدا می‌خواهد که سوا نکند، با عیب‌هایش بردارد.
3- خدا به بهشت می‌خرد، آیه‌ی قرآن: (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى) (توبه /111)، خدا می‌گوید من مشتری هستم، به من بفروش. چه چیزی را؟ جانت را، مالت را، بیانت را، هر کاری داری با من معامله کن، (أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ) (توبه /111)، اگر برای من کار کنی، من بهشتت می‌دهم، مردم خوششان بیاید چه می‌کنند؟ یک کفی برایت می‌زنند، یا سوت می‌زنند، یا صلوات می‌فرستند، مردم ما را به چند می‌خرند؟ به کف و سوت و صلوات، خدا می‌گوید به خودم بفروش، به بهشت می‌خرم.
در دعای ماه رجب یک جمله‌اش این است: «خابَ الوافِدُونَ عَلى‌ غَيْرِكَ»، باختند آن‌‌هایی که جنسشان را با غیر خدا معامله کردند. حتّی اولاد، اولاد را آدم باید دوست داشته باشد، کوتاهی نکند در وظیفه‌اش، تعلیم و تربیت، اما اولاد ایران تا چهلم پیراهن سیاه می‌پوشند، بعضی‌ها تا یک هفته می‌پوشند، بعضی‌ها همان یک روز که می‌شنوند، بعضی‌ها هم یک دقیقه سکوت می‌کنند به احترام فوت پدر، یک عمری جان کندی، خبر مرگ ما به بچّه‌مان که برسد، بچّه‌مان یک دقیقه سکوت می‌کند! امام می‌گوید خدایا باختند آن‌هایی که جنسشان را با غیر خدا معامله کردند، جوانی‌ات را کجا دادی؟ برای چه سلام کردی؟ برای چه این را مهمانش کردی؟ برای چه کمک ازدواجش کردی؟ اگر با خدا معامله می‌کنیم، خدا جنس کم را می‌خرد یک؛ جنس معیوب را می‌خرد دو؛ خدا به بهشت می‌خرد سه.
4- خدا لو هم نمی‌دهد، گاهی یک کسی یک جنس کمی را قبول می‌کند، ولی یک زمانی تو سر آدم می‌زند، مثلاً خانم ممکن است پیراهن دست دوّم را قبول کند، چون می‌گوید حالا شوهرم پول ندارد، پیراهن نو نخریم، دست دوّم بخریم. اما یک روز اگر عروس و داماد دعوایشان شد، می‌گوید: «برو، می‌خواهی بگویم پیراهن دست دوّم برای من می‌خریدی؟! برو گدا! یادت می‌آید پول انگور نداشتی، دانه انگور می‌خریدی! پول پنیر نداشتی، خورده پنیر می‌خریدی! می‌رفتی دکّان پنیر‌فروشی، به هوای این‌که برای مرغ‌هایم پنیر می‌خواهم، به اسم مرغ‌ها پنیر می‌خریدی، می‌آمدی با هم می‌خوردیم!» یک زمانی که با هم بد شوند، می‌کوبند به همدیگر. ولی خدا این‌طور نیست، «يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ وَ سَتَرَ الْقَبِيحَ»، (الكافي، چاپ إسلامية، ج ‌2، ص 578) خدا خوبی‌ها را لو می‌دهد، عیب‌ها را می‌پوشاند.

6- خسارت معامله با غیر خدا

اصلاً معامله با غیر خدا بی‌انصافی است، من این مَثَل را بارها برای افرادی گفتم، شما هم اگر نشنیدید، بشنوید. آقازاده‌ای را فرض کنید که جوانی است، بابایش می‌گوید این قطعه زمین مال تو، فرض کنید صد متر، دویست متر، کم‌تر، بیش‌تر، این چک هم مال تو، مال مصالح، آهن و سیمان و آجر و سنگ و هر چی می‌خواهی، این هم پولش. آقازاده زمین را از بابا می‌گیرد، چک را هم می‌گیرد، یک خانه‌ای می‌سازد. مشتری‌ها می‌آیند خانه‌اش را بخرند. پدر می‌گوید: «آقا جان، به خودم بفروش، من بابای تو هستم، تو خودت از منی، زمینش را هم که من دادم، پول مصالحش را هم من دادم، حالا مشتری‌های دیگر، من ده برابر مشتری‌ها می‌خرم.» هر پسری این خانه را به غریبه‌ها بفروشد، چه لقبی باید به او داد؟ باید گفت بی‌رحم، بی‌انصاف، بی‌عاطفه، ناسپاس، چه لقبی بدهیم؟ خودت از باباتی، سرمایه‌ی ساختمان از باباست، بابایت مشتری است، ده برابر دیگران از تو می‌خرد، خدا می‌گوید آقا تو خودت از من هستی، (أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُون‌) (واقعه /59)، تو یک اسپرم، یک تک سلول بودی، این تک سلول از کجا؟ از موادّ غذاییِ خاک، میوه و سبزی و حبوبات شد، بعد غذا شد، بعد این غذا نطفه شد، نطفه در تاریکی‌های شکم مادر، در پرده‌های لایه، لایه، لایه، سه لایه پرده (في‌ ظُلُماتٍ ثَلاث‌) (زمر /6)، خدا در قرآن می‌گوید شما در شکم مادر در سه لایه بودید، لایه‌ی یک پوست شکم، لایه‌ی دو، لایه‌ی سه، در آن تاریکی‌ها، روی ذرّه، روی نطفه طرّاحی‌ کرد (يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ) (آل عمران /6)، در آن تاریکی‌ها، هنرمندها در روشنایی کار می‌کنند، هنر خدا این است که در تاریکی شما را ساخت، هر چه هم می‌خواستی، به تو داد. ما از نعمت‌های خدا غافل هستیم. شما تا حالا گفتید: «الحمدلله می‌مکم» تا حالا بنده که نگفتم. اگر خدا مکیدن به ما یاد نداده بود، فقط فوت می‌کردیم، مادر زاییده است، بچّه فوت کند، «عزیز، بخور» فوت کند، همه می‌مکند، این یکی فوت می‌کند! همه‌ی ‌مراجع تقلید و علما و پروفسورها و اینترنت و ماهواره و از همه‌ی دانشمندهای کره‌ی زمین کمک کنید که یک زنی زاییده، این بچّه عوض مکیدن، فوت می‌کند، همه عاجزند.

7- برخورد خداوند با مؤمنان، بر اساس جود و جبروت

5- خدا به ده برابر می‌خرد (انعام/ 160)، به هفتصد برابر می‌خرد (بقره/ 261)، گاهی می‌گوید یک کاری برای من بکن، تو کار نداشته باش، اجر ده ساعت هزار، (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم‌) (سجده /17)، اصلاً هیچ کس نمی‌داند چه‌قدر می‌دهیم، تو برای خدا کار کن، با خدا معامله کن، خدا جبران می‌کند، اسم خدا: «وَ أَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ»، دعای قنوت نماز عید یادتان نرود، «وَ أَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ» فرق بین جود و جبروت چی هست؟ «جود» یعنی سخاوت، به هر کس ندارد، می‌دهد، «جبروت» یعنی هر کس هم کم دارد، جبران می‌کند، هر کس کم دارد، باقی‌اش را به او می‌دهیم، هر کس اصلاً ندارد، کمکش می‌کنیم.
خدیجه برنده شد، ثروتی داد، مادر یازده امام شد، خوشا به حالش. ما عمرمان به چه کسی سلام کردیم؟ به خاطر پولش، زورش. پنج دقیقه، نماز خواندن چه‌قدر طول می‌کشد؟ نمازهای ما ده دقیقه، یک ربع که بیش‌تر طول نمی‌کشد، این زبان را خدا به تو داده، گفته ده دقیقه با من حرف بزن، یک کسی آمد گفت که: «آقا چرا باید نماز را عربی بخوانیم، من می‌خواهم فارسی بخوانم؟» گفتم: «یک شبانه‌روز بیست و چهار ساعت است، هر ساعتی هم چهار تا یک ربع دارد، چهار تا بیست و چهار ساعت، چهار بیست تا هشتاد تا، چهار چهار تا، نود و شش تا یک ربع است، بیست و چهار ساعت نود و شش تا یک ربع است، خدا گفته از این نود و شش تا یک ربع، نود و پنج تا یک ربع را با هر زبانی می‌خواهی با خدا حرف بزن، دعا را با هر زبانی، یک یک ربع آن‌طور که من می‌گویم، حرف بزن.» می‌گویم: «نه، خدایا ببین من آن یک ربع را هم می‌خواهم فارسی حرف بزنم!» می‌گوییم آقا شبانه‌روز نود و شش تا یک ربع است، نود و پنج تایش به اختیار تو، یکی‌اش؟! می‌گوید: نه، نمی‌دهم! خیلی بی‌انصاف است.
باغ انگور را به شما می‌دهند، می‌گویند سالی یک جعبه به همسایه‌ات بده. می‌گوییم: «نه، همه‌اش را خودم می‌خورم، یک دانه‌اش را هم به همسایه نمی‌دهم.» گندمت را برداشتی، پانزده کیلو است، یک کیلو را به فقرا بده. می‌گوید: «نه، نمی‌دهم، زکات نمی‌دهم.» آقا درآمد داری، هشتاد درصد مال خودت، بیست درصد را بده. «نمی‌دهم.» آن وقت این‌ها را روز قیامت مقایسه کنند، بگویند آقا ایشان مغزش را داد، چشمش را داد، جانش را داد، نسلش را داد، پولش را داد، عمرش را داد، همه چیزش را در راه خدا داد، تو چه کردی؟ جواب نداریم بدهیم.
خدایا به آبروی خدیجه و به آبروی ابوطالب، به آبروی پیغمبر و اهل بیتش، به آبروی هر کس که پهلوی تو آبرو دارد، هر چی تا حالا سوختیم، باختیم، مفت خومان را فروختیم، تلف کردیم، هدر دادیم، هدرهای گذشته‌ی ما را ببخش و بیامرز.
از الآن تا آخر عمر هر نعمتی به ما دادی، مهم‌ترینش نعمت عمر است، عمر ما، استعداد ما را هدر نده.
هر چه شب قدر برای خوبان تاریخ مقدّر می‌کنی، به آبروی همان آدم‌های خوب، همه‌ی آن‌ها را برای همه‌ی ما مقدّر بفرما.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1378
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست