در دو جلسه قبل بحثی بود درباره عوامل خودباختگی و عوامل خودباوری. این جلسه هم بعضی از عوامل را انشاءالله خدمتتان می گویم. گاهی وقتها برای اینکه طرف را پوکش کنند، یعنی تحقیرش کنند، از تو خالیاش کنند، ذهنش را خالی کنند، ببینید شما یک ظرفی که چیزی در آن است، اگر خواستی چیز دیگری در آن بریزی، باید آن چه در آن است خالی کنی، وقتی خالی شد آنوقت همه چیزی را قبول می کند. اول باید خالیاش کنی. دست هایی در کار است، بودجهها و طراحیها که افراد را پوک کنند، خودباخته کنند. من یک نمونه برایتان از سوره مطففین بخوانم. مثلاً یک خانمی است، حجابش خوب است، یک نوجوانی است مکتبی است، مذهبی است، متقی است، یک مشت آدمهای رنگ و وارنگ می خواهند او را منحرف کنند، می گویند بیا این را دست بیندازیم. مسخرهاش کنیم. با انواع متلکها یک کاری می کنند که احساس شرمندگی کند.
1- برخورد تحقیرآمیز گنهکاران نسبت به مؤمنان
عوامل خودباختگی، 1- تهاجم نیشها و متلک ها. می گویند بیائید اینقدر سربه سرش بگذاریم تا این خودش را ببازد. قرآن می فرماید در سوره مطففین «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا» یعنی آدم های مجرم، «كَانُوا» برنامه ریزی می کنند که «مِنْ الَّذِینَ آمَنُوا» نسبت به مؤمنین (;یَضْحَكُونَ) (المطففین/29)، ضحک یعنی خنده، «أَجْرَمُوا»ها به «آمَنُوا» ها، مجرمین به مؤمنین می خندند. نوجوان است، صورتش مو در آورده است، سربه سرش می گذارند. در خانه که وارد می شود می گوید(یا الله) می گویند تو دیگر مردِ نشدی، بیا تو. «أَجْرَمُوا»ها به «آمَنُوا» ها، «یَضْحَكُونَ». «وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ» وقتی می آیند، «مَرُّوا» یعنی مرور می کنند، (;وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغَامَزُونَ) (المطففین/30) وقتی «أَجْرَمُوا»ها می آیند از کنار «آمَنُوا»ها بروند، «یَتَغَامَزُونَ» یعنی غمزه می آیند، چشمک می زنند، می خندند، چرا؟ برای اینکه تو را خودباخته کنند. غمزه می آیند، «وَإِذَا انقَلَبُوا» یعنی زمانی که برمی گردند «إِلَى أَهْلِهِمْ» وقتی می روند پهلوی باند خودشان، «انقَلَبُوا» برمی گردند، اما می دانید چه می کنند؟ (;فَكِهِینَ) (المطففین/31) فکاهی می گویند، صفحه کوک می کنند، «أَجْرَمُوا»ها به «آمَنُوا» ها، «یَضْحَكُونَ». من قرآن می خوانم شما معنا کنید: «أَجْرَمُوا»ها به «آمَنُوا» ها، «یَضْحَكُونَ»، می خندند. از کنارشان که می آیند «مَرُّوا» مرور کنند، از کنارشان می آیند رد شوند، «یَتَغَامَزُونَ»، یعنی غمزه می آیند. «وَإِذَا انقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ» وقتی می آیند پهلوی باند خودشان برمی گردند ولی «فَكِهِینَ»، یعنی فکاهی می گویند، جوک می گویند، «وَإِذَا» زمانی که «رَأَوْهُمْ» از دور اینها را دیدند «قَالُوا» می گویند «إِنَّ هَؤُلَاءِ» می دانی این آقا، (;لَضَالُّونَ) (المطففین/32) اصلاً حالیش نیست، منحرف است. این همه متلک برای چه؟ «یَضْحَكُونَ»، «یَتَغَامَزُونَ»، «فَكِهِینَ»، «لَضَالُّونَ» چهار متلک برای اینکه طرف را بشکنند. قرآن می گوید نشکنی ها، می خواهند بشکنندت، ولی نشکن. چطوری نشکنم، حالا خدا، یک آمپول می زند که در مقابل این میکروب ها، آمپول خدا این است، می گوید ببین: «فَالْیَوْمَ» روز قیامت (;الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ الْكُفَّارِ یَضْحَكُونَ) (المطففین/34) روز قیامت «آمَنُوا»ها به کفار خواهند خندید. این کنار خیابان و پیاده رو است، (;عَلَى الْأَرَائِكِ یَنظُرُونَ) (المطففین/35) اینها روی تخت های بهشت نشسته اند، بدبختی مجرمین و کفار را می بینند، می خندند، (;هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ مَا كَانُوا یَفْعَلُونَ) (المطففین/36) این خنده در مقابل آن خنده، می گوید اگر به تو می خندند، یک زمانی هم تو به او خواهی خندید. مثل بچه ای که پولهایش را جمع می کند برای اینکه زمین بخرد. یک دامادی می رود خواستگاری با عروس و داماد، می گویند ببین عروس خانم، یا زندگی کنیم، تو حداقل جهازیه، یک فرش ساده، یک پتوی ساده، حداقل، من هم حداقل تالار و گل و نمی دانم بلبل و ماشین و بوق زدن و این حرفها، بیا این پولها را خرج کنیم، آن چند میلیونی که تو می خواهی جهازیه بدهی یا من می خواهم خرج کنم روی هم بگذاریم، یک قطعه زمین بخریم. از اجاره نشینی و رهنی و دربه دری خلاص شویم. اه، من آبرو دارم، آدم در عمرش یک بار عروس می شود، یک بار داماد می شود، این فامیل کلاغ پر می کنند، برای خاطر یک لحظه خوشی و یک تالار و یک شب نشینی های خوش و بش، این عروس و داماد را، چند میلیون پولشان را اول جوانیشان آتش می زنند برای یک بار مصرف، بعد آنها تخمهشان را می شکنند و بستنیشان را می خورند و قهقهه می خندند و ماتیک می مالند و تمبک می زنند و تمام می شود، بعد هم عروس و داماد چند سال بدبخت می شوند. «یَضْحَكُونَ»، «یَتَغَامَزُونَ»، «فَكِهِینَ»، «لَضَالُّونَ» اما اگر کسی تحمل کند، یک زمانی هم که ما همین پولِ خانه را زمین خریدیم، خانه ای رهن کردیم، قدم به قدم خانه دار شدیم، به شما که ماتیک زدید و تمبک زدید و قهقه خندید و به فکر آینده نبودید، آنوقت ما خانه دارها به شماها خواهیم خندید. این خندهها شما را از رو نبرد. شما ممکن است در یک جلسه ای نشسته ای یادت بیاید عجب، نماز نخواندم، حالا نماز بخوانم، همه نگاهم می کنند، خوب نگاه کنند. نگاه کنند، اصلاً بگذار نگاهت کنند. تهاجم متلکها از عوامل خودباختگی یکی می گوید که الان به من متلک می گویند. آقا رسمش نیست، رسمش نباشد، ما رسمش می کنیم. مگر همیشه لازم است که ما سنت پذیر باشیم، گاهی باید سنت های خوب را بپذیریم، گاهی هم باید سنت هایی که بند به قرآن و حدیث و عقل و منطق نیست، سنتها را بشکنیم. آداب ما این است، رسممان این است، خوب این رسم شما نه آیه داریم، نه حدیث، نه عقلی است، حالا رسم شما این است، بیائید این رسم را بشکنید، بیائید این رسم را بشکنید.
2- تهاجم تهمت، از سوی دشمنان
تهاجم تهمت؛ تهاجم نیش ها، تهاجم متلکها و تهمت ها، تهاجم تهمت. گاهی وقتها برای اینکه یک کسی را از تو بپکانند، پوکش کنند، خودباختهاش کنند، تیتر روزنامه ها، سایت اینترنت، یعنی کلاغ پرش می کنند، آنقدر تهمت نثارش می کنند که این بیاید بگوید ما رفتیم آقا، ما رفتیم، رفتیم. این را با تهمت از تو می پکانند. یک خاطره هست من قبلاً گفته ام، اجازه بدهید باز هم تکرارش کنم. آیت الله العظمی بروجردی، عالمی را به نام آیت الله قائمی فرستاد حدود چهل پنجاه سال پیش، آبادان، مردک منحرفی بود یک زمانی به نام کسروی، چرند و پرندهایی می گفت که حضرت امام هم سه ماه درسش را تعطیل کرد یک کتاب کشف الاسرار نوشت، در جواب آن چرندیات کسروی، این کسروی در آبادان مریدهایی داشت. آیت الله بروجردی، آیت الله قائمی را فرستاد آبادان، طرفدارهای کسروی دیدند عجب، یک آخوند باسوادی آمده و اینها دیگر پیازشان ریش نمی کند، شروع کردند به تهمت، شب نامه ها، در خانه ها، آقا این آقا چنین است، چنان است، چنین است، چنان است، یک شب این تهمت به دیوارنویسی، آقا آیت الله قائمی خودش به من می گفت، می گفت هر شب از خواب بلند می شدیم می دیدیم شب نامه و دیوارنویسی و تهمت نو، ما دیدیم عجب، بسیج شدهاند برای تهمت زدن، اینها می خواهند من منفجر شوم، پوک شوم، بروم بیرون. می گفت ما گفتیم آقا، جمع شوید مسجد، ماآخرین حرف را بزنیم. اینها فکر کردند ما خسته شده ایم، باختیم، بریدیم، می خواهیم قهرکنیم برویم از آبادان، می گفت همه، هم دوستان جمع شدند هم دشمنان، مسجد پر شد، رفتم بالای منبر، گفتم «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ»، اگر شنیدید من چنین کاری کردم باور کنید، اگر شنیدید، اگر شنیدید، تمام تهمت هایی که در این مدت نوشته بودند و گفته بودند و اینها، تمام تهمتها را یکی یکی روی منبر گفتیم، گفتم اگر یک همچین تهمتی به من زدند قبول کنید، اگر یک همچین تهمتی است قبول کنید، همه تهمتها را قبول کنید، اما اگر شنیدید من از آبادان خواهم رفت بیرون، بشنوید، قبول نکنید. من بیرون رو نیستم، من هستم. اگر فکر می کنید با این تهمتها من خواهم رفت بیرون، من هستم، می گفت تمام شد. چه کنیم که کسی خودباخته شود. رگبار فحش. من از امام شنیدم، همان سالهای اول انقلاب، سال 42، امام فرمود اگر عکس مرا پاره کردند شما به روی خود نیاورید. از امام شنیدیم که اگر ارتش شاه به شما تیراندازی کرد، اگر آنها به شما گلوله زدند، شما به آنها گل بدهید، چون گاهی وقتها می گویند اگر اینها را به رگبار ببندی اینها انقلاب دیگر، امام عقب نشینی می کند، حزب اللهیها هم عقب نشینی می کنند. صد نفر از اینها را به رگبار ببندید، اینها دیگر خودشان را می بازند خلاص. شکنجه، تهمت، رگبار، شایعه، «یَضْحَكُونَ»، «یَتَغَامَزُونَ». بودجه. سنای آمریکا مبلغ فلان میلیون دلار برای براندازی جمهوری اسلامی. . . اوه، این همه پول، پس دیگر نابودیم. قرآن می گوید نترس، نترس. قرآن می خوانم شما معنا کنید ببینم، از این عربی های آسان است. «یُنْفِقُونَ » انفاق می کنند، خرج می کنند، «أَمْوَالَهُمْ» اموال خودشان را خرج می کنند (;لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ) (الأنفال/36) تا راه خدا را جلویش را ببندند. پول خرج می کنند، بودجه می گذارند تا جلوی راه خدا را ببندند. «فَسَیُنفِقُونَهَا» این مصوبه قبلی نیست، در آینده هم پول خرج خواهند کرد. قرآن می گوید: (;ثُمَّ تَكُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً) (الأنفال/36) ولی اینها به نتیجه نمی رسند. هرچه پول خرج کنند ناکام می شوند. ما امدادهای غیبی داریم. اما عوامل خودباوری. یکی از عوامل خودباوری ایمان به امدادهای الهی است. ما خدا داریم. خداوند به همه چیزی آدم را امداد می کند. امداد خدا از طریق جمادات، از طریق حیوانات، از طریق کودک، از طریق آب، از طریق خاک، از طریق فرشته، از طریق الهام، از طریق و از طریق. . . نمونه هایش را بگویم و خداحافظی کنیم. خداوند به انواع درجه ما را. . . در صدر اسلام، از صدر اسلام بگوییم تا زمان خودمان. از صدر اسلام: امداد خدا از طریق جمادات. «وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ تَرْمِیهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ» الفیل/3-4، «حِجَارَةٍ» یعنی سنگ، سنگ از جمادات است. سنگریزه آمد از عدس بزرگتر، از نخود کوچکتر، می خورد در مخ اینها، (;فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ) (الفیل/5) «عَصْف» یعنی کاه، «مَأْكُولٍ» یعنی جویده شده، کاه جویده شده چی است؟ مثل پِهِن، یعنی می خورد در مخ، اینها پودر می شدند، حالا چه مواد شیمیایی بود نمی دانم. چی بود نمی دانم. در زمان ما جمادات چی؟ هلی کوپترهای آمریکا در طبس از طریق شن، پس خدا خواسته باشد با جماد توطئه را سرنگون می کند. برویم سراغ حیوانات. انواع حمایت های خداوند از طریق حیوانات. ما به حیوانات بدهکار هستیم، یعنی پولدارهای ما، پول پول پول پولداریهای ما، صبح به صبح نیازشان به دو تا حیوان است. شیر و عسل، شیر از گاو است، عسل از زنبور است. یعنی انسان های خیلی سوپردولوکس صبح به صبح به دو تا حیوان محتاج هستند. شما هیچ می دانی که کاری که حیوانها می کنند از کارِ بسیاری از مسئولین کارآفرین کشورها بیشتر است. مثلاً گاو می دانی چقدر ایجاد اشتغال می کند؟ الان همه ما مشکلمان ایجاد اشتغال است. چقدر جوان بیکار داریم. شما می دانی حیوانها چقدر ایجاد اشتغال می کنند؟ 1- چرم و دنیای چرم و کارخانه های چرم. پوست، روده، گوشت، سازمان های گوشت، شیر، فرآورده های شیری، پشم، این پشم تازه نخ می شود، کارخانه های ریسندگی و بافندگی، بعد خیاطی می شود. یعنی اگر یک روز حیوانها به ما بگویند ما دیگر چیزی به شما نمی دهیم، نصف مردم کره زمین بیکار می شوند. یعنی کرکش، پشمش، مویش، گوشتش، شیرش، روده اش، حتی از آشغال هایش هم تولید می کنند، حتی پهنش را پای درخت می ریزند باز دارد تولید می شود. یعنی از همه مفیدتر و بی دردسرتر.
3- عنکبوت، کلاغ و هدهد، حیواناتِ مأمور خداوند
در قرآن چند تا حیوان داریم که اینها حمایت می کنند. یکی در قرآن نیست ولی همه حفظ هستید. حضرت وقتی رفت در غار، رفتند حضرت را بکشند، حضرت، امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب را جای خودش خواباند رفت در غار، محافظ پیغمبر لبِ درِ غار، عنکبوت بود. عنکبوت حیوان است. این امدادهای غیبی، از طریق عنکبوت. اشرف المخلوق پیغمبر است، اوهن البیوت عنکبوت است. خدا اشرف را با اوهن حفظ کرد. 2- دو تا پسر داشت حضرت آدم، هابیل و قابیل. یکی، یکی را کشت. اولین خونی که در زمین ریخته شد خونِ شهید بود. اولین انسانی که مرد، خوب، فکر این بود چه کند. یک خورده کولش کرد این طرف و آن طرف رفت، خسته شد، گذاشت زمین. قرآن بخوانم، عربی می خوانم، آیه قرآن است، شما معنا کنید. «فَبَعَثَ اللَّهُ» خداوند مبعوث کرد (;غُرَابًا) (المائدة/31) کلاغی را، یک کلاغ خداوند مبعوث کرد آمد با نوکش زمین را سوراخ کرد، کلاغ یک چیزی را زیر خاک کرد، رویش خاک ریخت، این قاتل دید که کلاغ یک چیزی خاک کرد گفت خیلی خوب پس من هم جنازه را خاک می کنم. یعنی خداوند از طریق کلاغ. . . معلم چند میلیارد بشر یک کلاغ بود. حافظ پیغمبر عنکبوت، معلم دفن، کلاغ. یکی دیگر، قرآن بخوانم. هدهد آمد پهلوی حضرت سلیمان، گفت کجا بودی؟ چرا نمی بینیمت. گفت سلیمان، بزرگ هستی، من هم یک پرنده هستم، اما هیچ مانعی ندارد منِ پرنده کوچک یک چیزی بلد هستم که تو سلیمان بلد نیستی. این خودش یک درس مدیریتی است. یعنی فکر نکنید همه عقلها در کله آقای مدیرکل است. گاهی ممکن است یک آدمِ کارمند ساده، حتی گاهی ممکن است یک بچه یک چیزی را بفهمد که مدیر کل نفهمد. هدهد به سلیمان گفت، قرآن می خوانم. «أَحَطتُ» یعنی احاطه دارم (;بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ) (النمل/22) یعنی احاطه دارم به علمی که تو سلیمان هم به آن علم احاطه نداری. سلیمان جا خورد، گفت به چی اطلاع داری که من ندارم؟ گفت تو خبر نداری، من داشتم پرواز می کردم از منطقه ای که مردم خورشیدپرست بودند و منحرف بودند و پادشاهی هم داشتند، خانمی بود، روی تخت بزرگی نشسته بود، چی و چی. . . بعد همین هدهد مسئول شد، نامه را به نوک می گرفت، از حضرت سلیمان نامه گرفت، برو پهلوی آن پادشاه خانم، یکی دو بار رفت و برگشت، یک کشوری مسلمان شد. یعنی هدهد در قرآن قصهاش آمده، قصه هدهد آمده، قصه کلاغ آمده. امداد با کودک. چون مریم بدون شوهر زائید. بچهاش را بغل کرد، مردم گفتند به به به به، چشمت روشن، «مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ» تو پدرت آدم خوبی بود، (;وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِیًّا) (مریم/28) تو مادرت هم زن خوبی بود، مادر خوب، پدر خوب، چطور همچین دسته گلی آب دادی؟ بی شوهر چطور بچه دار شدی؟ نسبت زنا دادند به آن عزیز. مریم خودش را باخت. وقتی خودش را باخت گفت: «یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا» کاش خدا مرگم داده بود، (;وَكُنتُ نَسْیًا مَنْسِیًّا) (مریم/23) کاش من اسمم از صفحه روزگار محو می شد، کاش مرده بودم، این چه تهمتی بود به من زدند. تا مریم خودش را باخت، خداوند، به کودک گفت حرف بزن. آنوقت کودک در گهواره گفت: (;إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ) (مریم/30) نوزاد به حرف درآمد، حضرت عیسی(علیه السلام) به حرف درآمد، گفت من بنده خدا هستم، پیغمبر هستم، مادرم پاک است. خدا اراده کرده من بدون پدر متولد شوم. «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» من بنده خدا هستم، (;جَعَلَنِی نَبِیًّا) (مریم/30) من پیغمبر خدا هستم. یعنی خداوند گاهی با یک کودک. . . گاهی وقتها با یک آدم معمولی، الله اکبر، آدم معمولی. یکی از علماء اسمش را ببرم می شناسیدش، از علمای مهم است، معروف است. می گفت پشت بام خوابیده بودم با بچه ام. یک بار دیدم که یک کسی زنگ درِ خانه را زد. من از خواب بیدار شدم و از بالای پشت بام نگاه کردم، دیدم که، گفتم آقا دو بعد از نصف شب کاری داری؟ گفت آقا خیلی معذرت می خواهم، من اشتباه کردم، نمی دانم چه شد، به دلم برات شد، ببخشید من هیچ وقت این کار را نمی کنم، ببخشید، بیخودی در را زدم، ببخشید. می گفت این در را زد و رفت و ما از خواب بیدار شدیم، گفتیم چه کار داری گفت ببخشید الکی زدم. بعد من نگاه کردم دیدم بچه من که پشت بام خوابیده غلت خورده نصف بدنش آویزان است که اگر این در را نمی زد، من از خواب نمی پریدم، بچهام افتاده بود پائین. گاهی امداد غیبی. یعنی یک کسی مأمور می شود این در را بزند که جانِ بچه حفظ شود. هر کسی در زندگیش از این چیزها دیده است. هرکسی یک خاطره، یک خوابی، یک جرقه ای و یک و یک و یک. از طریق آب، از طریق خاک، از طریق فرشته. ما اگر بدانیم، بگذار قرآن بخوانم: «لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا» التوبة/40) بدانید خدا با ما است، خدا با ما است.
4- رابطه متقابل درآمد حلال و حرام
این بازاری که با دروغ می گوید، این خیابانی که دروغ می گوید، این کارمندی که رشوه می گیرد، یک خورده گیرِ توحیدی دارد، می گوید اگر دروغ نگویم نان برای زن و بچهام نمی توانم ببرم. یک حدیث بخوانم. حدیث داریم خداوند رزق همه آدمها را از حلال اندازه گیری کرده است. رزق هر انسانی را از حلال اندازه گیری کرده است و کسانی که دست پاچه می شوند، گیج می شوند، می پرند به حرام، خداوند از حلال کم می گذارد. مثلاً بنا شده که ما امروز یک مبلغی سود داشته باشیم، مشتری چهارم که می آید دهانم پر از آب می شود می گویم یک خورده از این بیشتر پول بگیرم. یک کلاه سرش می گذارم، کم فروشی می کنم، حقه بازی می کنم، به هر حال یک کلکی می زنم، یک سودی بیشتر می گیرم. شد، به نظر خودم خوب شد، مشتری خوبی بود، به نظر خودم یک پنج هزار تومان بیشتر از این گرفتم، شد. مشتری بعدی که می خواهد برود خدا به ذهنش می اندازد از این جنس نخر، برو یک دکان دیگر، که اگر کلاه سرِ او نمی گذاشتم، خداوند این مشتری را هم هُل می داد بیاید اینجا. حدیث داریم رزق همه شما حلال اندازه گیری شده است. کسانی که دست پاچه می شوند حرام انجام می دهند، خدا از حلال کمش می گذارد. روز قیامت هم حسابش را می رسد، نه اینکه خوب، حالا پنج هزار تومام کلاه برداری کردیم، عوضش یک مشتری پنج هزار تومانی را از دستمان گرفتی، خوب دیگر هیچی به هیچی. می گوید نه هیچی به هیچی نه، پنج هزار تومان کلاه برداری کردی، یک مشتری پنج هزار تومانی کم کردم، این برای دنیایت، آخرت هم سر جایش هست. در قرآن بارها داریم که خداوند، البته نمی دانم تشبیه درست است یا نه، مثل بازاریها می ماند، بازاریها یک میلیون نسیه می دهد، اگر خوب معامله کردی، چکت برنگشت، دفعه دوم دو میلیون، هرچه خوش حسابتر باشی، اعتبارت بیشتر می شود. در قرآن در یک آیه الف من الملائکه داریم: (;أَلْفٍ مِنْ الْمَلَائِكَةِ) (الأنفال/9)، هزار تا فرشته را در جنگ بدر کمک فرستادند، بعد می گوید چون خوب بودید، (;بِثَلَاثَةِ آلَافٍ) (آل عمران/124) یعنی سه هزار فرشته، بعد می گوید: «بَلَى إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا» اگر تقوا داشته باشید و مقاومت کنید (;بِخَمْسَةِ آلَافٍ) (آل عمران/125) پنج هزار تا، یعنی خدا یک چیزی را می دهد، بعد می گوید اگر شکرش را انجام دادید، یک چیز دیگر هم می دهم. خوبی خوبی می آورد، بدی هم بدی می آورد. یعنی سیگار می کشی، هل می خوری به تریاک، تریاک به هروئین، دروغ شوخی تبدیل می شود به دروغ جدی، دروغ جدی تبدیل می شود به تهمت.
5- فساد و صلاح، قابل گسترش است
همین طور که بدی هی زیاد می شود خوبی هم زیاد می شود. اگر یک کاری کردید خوب بود، خدا توفیق می دهد یک کار دیگر هم انجام دهید. کار دوم هم خوب انجام دادی، خدا توفیق می دهد کار سوم هم انجام بدهی. یک سخنران، اگر یک جایی خوب سخنرانی کرد، مسجد بغل هم دعوتش می کنند، خوب سخنرانی کرد آن محل هم، خوب سخنرانی کرد، شهر دیگر، خوب سخنرانی کرد کشور دیگر، یعنی هرچه خوب سخنرانی کنی هی توسعه پیدا می کند. هم فساد قابل گسترش است، هم صلاح قابل گسترش است. اشتباه می کنیم ما فکر می کنیم که. . . یک چیزی می گویم به درد بازاریها هم می خورد، به درد همه می خورد. می گوید مشتری آمد سود کم بگیر، سودِ کم، اگر سود کم گرفتی می دانی می گویند فلانی ارزان می دهد، برویم دکان فلانی. سود که کم شد مساوی است با فروش زیاد، فروش که زیاد شد مساوی است با سود زیاد. یعنی گرانفروش و ارزانفروش آخر خط به یک نتیجه می رسند، منتهی گران فروش اول سودش زیاد است وقتی می فهمند گران فروش است مشتری هایش کم می شوند، اگر سود کم باشد، مردم به هم می گویند فلانی ارزان می فروشد، سود که کم شد فروش زیاد شد، فروش که زیاد شد، سود زیاد می شود. پس اول سودِ، منتهی این سود زیاد برکت دارد، آن سود زیاد گران فروش. . . این را می گویند خدا خیرش دهد، یعنی این سود دعای مردم هم تویش است. آن سود می گویند خیر نبیند کلاه برداری کرد، خیر نبیند از بس که بی رحم است. یعنی سود زیاد بعلاوه نفرین، ولی این سود زیاد بعلاوه دعا. امدادهای غیبی. ما اگر بدانیم خدا با ما است، آرام هستیم، حرص نمی زنیم، حسد نمی زنیم، اصلاً کسی را بلند نمی کنیم جای کسی بنشینیم. گاهی در مجلسها به یک کسی می گویند بلند شو ایشان بنشیند. بله اگر خودش بلند شد طوری نیست، ولی اگر با زور یک نفر بلند کنیم. من این را بارها گفته ام، بارها گفته ام. یک بچه دو ساله را اگر بلندش کنیم، حتی رئیس جمهور جای او نماز بخواند، نمازِ رئیس جمهور هم باطل است. بله اگر خودِ بچه احترام کرد بلند شد طوری نیست، اما اگر همین طور هی نگاه کردی به بچه که به زبان بی زبانی نگاهش کنی، بلند شو من بنشینم، اگر یک کسی در رودربایستی بلند شد یا بلندش کردی، هرکه جایش بنشیند جایش غصبی است. ما فکر می کنیم که اگر اینجا بنشینیم عزت داریم، آنجا بنشینیم ذلت داریم، باید بدانیم عزت دست خداست، ذلت دست خداست. یک خورده مشکلمان مشکل ایمان است. (الهی بیدک لا بید غیرک زیادتی و نفسی) خدایا عزت و ذلت من دست شما است. افرادی به من گفتند آقای قرائتی در تلویزیون علمی حرف بزن. خواهند گفت قرائتی سواد ندارد. گفتم ببین من سوادی که ندارم، حالا خواهند گفت، من از خودم می گویم، «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ»، من سوادی ندارم، راحت شدید؟ بگذارید روان حرف بزنم، عبارتها آسان باشد. بعضی دیگر آمدند علمی حرف زدند. آنهایی که علمی حرف زدند رفتند، ما که روان حرف زدیم ماندیم. حالا من به قصد ماندن روان حرف نمی زنم، من عقیدهام نیست مشکل حرف بزنم. روان حرف بزنیم. ما فکر می کنیم که حتماً من بروم دوغ بفروشم، فکر می کنم این شغل. . . من دختر فلانی را بگیرم، به ما نمی خورد، من نمی دانم. همینطور این به ما نمی خورد در ازدواج گیر می دهیم. این شغل به من نمی خورد، این قیافه به من نمی خورد، این نمی خورد، برای خودمان دست و پا می زنیم. خداوند مددهای غیبیاش را می رساند. گاهی الهام به ذهنت می آید، گاهی وقتها نمی دانی مثل شاعر. شاعر گاهی وقتها از خواب بلند می شود بیست تا شعر درجه یک می گوید، گاهی هم هرچه چای می خورد و هرچه می رود لبِ جوب می نشیند، یک شعر هم نمی تواند بگوید. شاعر باید بداند شعرش از اوست، هرکس باید بداند عزتش از اوست.
6- ایمان به خدا، عامل خودباوری و ایستادگی
ما اگر ایمان به خدا داشته باشیم، خدا با ما است. خدا که با ما است، خودباور هستم، خدا را ندارم، به این می چسبم، تعریف مرا بکن، از این امضاء می گیرم، از آن امضاء می گیرم، از آن امضاء می گیرم، من نمی دانم حالا، یک خاطر خوبی یادم آمد می گویند دیگر وقت نداریم. خیلیها دست و پا می زنند به جایی نمی رسند، خیلیها هم آرام راه می روند به جایی می رسند. انسان با خدا مثل آدمی است که دستش در دست پدرش است. کسی دستش در دست پدرش است، آدمی که دستش در دست پدرش است آرام است. ما اگر دستمان را بگذاریم در دست خدا آرام هستیم. هر تهدیدی، تشری، آرامِ آرام هستیم، می دانیم که خدا با ما است. «إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِی» الشعراء/62 خدایا با ایمان کامل توکل ما را به خودت زیاد و ما را خودباور قرار بده. (الهی آمین) ضعف ها، ترس ها، متلک ها، تهدیدها، تهمت ها، نیش ها، خدایا انواع توطئه ها، سفرها، گاهی وقتها قرآن می گوید که از این کشور، از آن کشور نترسی ها، آقا در فلان جا کنفرانس هست، در فلان جا سمینار هست، (;لَا یَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ كَفَرُوا فِی الْبِلَادِ) (آل عمران/196) یعنی اینهایی که این کشور و آن کشور می روند وحشت نکن، محکم بایست، این مانورهایی که می دهند تو را گیج نکند، هی جلسات گرد و جلسات دراز و میز گرد و می گذارند وحشت نکن، آرام باش. قرآن، متن قرآن است به پیغمبر می گوید این جلسات و این رفت وآمدها نترساندت. خدایا روز به روز بر ایمان و وحدت و خودباوری و توکل و ایمان به خودت و اعتماد به نفسی که در ما قرار داده ای روز به روز بیشتر بفرما. والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1439