در جلسه گذشته بحثمان این بود که عوامل خودباوری و عوامل خودباختگی. دو تا خود است، خودباوری، خودباختگی. سه چهار تا عواملش را گفتم. دیشب من داشتم فکر می کردم چیزهایی خدا به ذهنم انداخت که برای هریک از این عوامل خودباختگی و خودباوری، برای هرکدام بیست و پنج شش تا تقریباً چیزی به ذهنم انداخت ولی اینها همه ی حرف نیست، آن مقداری است که من در مقداری که فکر کردم به ذهنم آمده، موضوع بحث، بحث خوبی هم هست، چون خیلیها به آن گرفتار هستند، حتی کشورهای پیشرفته هم به آن مبتلا هستند. خودشان را نسبت به ابرقدرتها می بازند. موضوع بحث، عوامل خودباوری، عوامل خودباختگی. عوامل اعتقادی دارد، عوامل اجتماعی دارد، عوامل روانی دارد، عوامل علمی دارد، عوامل سیاسی دارد. هر استاد دانشگاهی در هر رشته ای که هست می تواند در رشته خودش فکر کند و این عوامل را تکمیل کند و اضافه کند و کم کند و. . .
1- پوچ دیدن هستی، عامل خودباختگی
در جلسه قبل گفتیم یکی از عواملش این است که انسان وقتی هستی را پوچ می داند، خودش را می بازد، می گوید کلش پوچ است. مثل اینکه در قطار نشسته، می گویند آقا این قطار دارد می افتد در دره. این دیگر به این فکر نیست که لباسش را اطو کند، چطور بنشیند، چون می بیند کل قطار در حال سقوط به دره است. وقتی یک کسی در هواپیما نشسته اعلام می کنند که مثلاً یکی از موتورها خاموش شده، موتور دوم هم در معرض خطر است، احتمال سقوط است، اگر اعلام کنند احتمال سقوط است، دیگر این مسافر خودش را می بازد، چون می بیند کل هواپیما نیست می شود، کل قطار می افتد در دره، کل هواپیما سقوط می کند. آدمی که می گوید کل هستی دارد نیست می شود، هر نفسی که می کشیم می رویم تا بمیریم، خلاص، بعد از مرگ هم خبری نیست. آن کسی که می گوید معاد نیست، یعنی چه؟ یعنی هستی می رود به سمت پوچی. وقتی هواپیما و قطار می رود به سمت نیستی، دیگر حالا نمی شود به این گفت آقا درست بنشین، کراواتت را اطو کن، با ادب صحبت کن، با نزاکت باش. می گوید برو بابا دو دقیقه دیگر نیستیم. وقتی هستی دارد نیست می شود، خوب این خودش را می بازد. ولی اگر نه، بگوید (;إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ) (الفجر/14) همه چیز زیر نظر است، قرآن بخوانم، از خودم حرف نزنم. (;مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ) (ق/18) تمام کلمات شما ثبت می شود، نه خود فرشتهها ثبت می کنند، خدا هم ثبت می کند، این خودش یک مدیریتی است، آقایانی که در رشته های مدیریت کار می کنند در دعای کمیل هم نکات مدیریتی زیاد است. یکی این است، (و کنت انت الرقیب علیهم من ورائهم) خدایا با اینکه فرشتهها را مأموریت داده ای و فرشتهها هم هیچ گناه نمی کنند، (;یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ) (التحریم/6) هرچه بهشان امر شود، عمل می کنند، معصوم هستند، تمام دستورات را مو به مو عمل می کنند اما در عین حال(و کنت انت الرقیب علیهم من ورائهم) باز هم تو خودت رقیب هستی، یعنی مواظب فرشتهها هم هستی. اطمینان نکن که این آقا قائم مقام است، این آقا سابقه جبهه دارد، این آقا فوق لیسانس است، این آقا حجت الاسلام است، پس هیچ خطایی نمی کند، (و کنت انت الرقیب علیهم من ورائهم) این مدیریت است، یعنی هرکس در هر شرایطی باز هم باز یک ناظری باید بالای سرش باشد، چون خائن، خیانت می کند، عادل ممکن است خیانت نکند، اما ناشی گری می کند.
2- ایمان همراه با خردورزی
ما خیلی آدم داریم حزب اللهی است اما دسته گل آب می دهد، عقلش نمی رسد. در یک آیه قرآن داریم که «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» آخر آیه می گوید (;إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ) (آل عمران/118) اگر عقل دارید، معلوم می شود که می شود «آمَنُوا» باشد، اما عقلش درست کار نکند. به «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»ها می گوید «إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ» یعنی ایمان به خدا یک چیز است، کارشناسی و کاردانی هم یک چیز دیگر است. ممکن است کسی نمازشب هم بخواند، نمازهایش را هم درست بخواند، ولی درس خوب نخواند، خوب این تجدید می شود، نباید بگوید یعنی چه، ما چند سال شبِ چهارشنبه رفتیم جمکران آخرش هم رفوزه شدیم، می خواهی رفوزه نشوی باید درس بخوانی، حسابِ جمکران با حساب کتابخانه فرق می کند، جمکران یک اثری دارد، کتابخانه یک اثر دیگر. مثل اینکه یکی بگوید ما انگور خوردیم، مزه انار نداشت. مزه انار می خواهی باید انار بخوری، نمی شود شما انگور بخوری مزه انار بخواهی، انار بخوری مزه خرما بخواهی، جمکران، توسل به آقا امام زمان یک آثاری دارد، مطالعه یک آثار دیگری دارد، اخلاق یک آثار دیگری دارد، ممکن است کسی تحصیلاتش بالا باشد، اما اخلاقش خوب نباشد، مردم دوستش ندارند. دانشمند است، اما دوستش ندارند، بخاطر اینکه اخلاقش خوب نیست، نمی گوید آقا من این همه مطالعه کردم چرا دوستم ندارید، بابا کلید دوستی علم نیست، کلید دوستی اخلاق است. ما چند تا دسته کلید می خواهیم، کلید علم، کلید ادب، کلید عبادت، اینها همهاش کلیدهایش فرق می کند، شما اگر دستکش دست کنید، سرت سرما می خورد، کلاه سرت کنی، دستهایت ممکن است زمستان یخ کند، آقا ما با اینکه دو تا کلاه سر گرفتیم باز هم دستهایمان سرد است، خوب. . .
3- اعتقاد به نظام احسن، عامل خودباوری
خوب، عوامل خودباختگی را چندتایش را گفتیم، یکی گفتیم احساس حقارت و احساس بزرگی، به اینجا رسیدیم که پنجم، احساس بزرگی، احساس بزرگی را هم یک خورده صحبت کردیم، رسیدیم به عامل ششم، از عوامل خودباوری، نظام احسن، این ادامه بحث قبل. پنجم، عوامل خودباختگی، احساس ترس و فقر. نظام احسن؛ افرادی که هستی را می گویند بهترین است. یک خورده فکر کنید شما در ساختمان خودتان، مثلاً چشم شما کجای بدن بود بهتر بود؟ محل تغذیه نوزاد کجای بدن مادر بود بهتر بود؟ غیر از سینه که هم بتواند با دستهایش بچه را نگه دارد، هم با چشمهایش نظارت کند، هم سرِ بچه روی قلب مادر باشد که این آهنگ قلبی که در شکم با آن مأنوس بوده، بیرون شکم هم با آن مأنوس بشود، جای تغذیه کجای بود، جای گوش کجا بود؟ وقتی انسان نگاه می کند می بیند در هستی هرچیزی هست بهترین است، حالا اگر مثلا غذا می خواستیم بخوریم شکممان یک زیپ داشت، می کشیدیم، ساندویچ را می گذاشتیم تویش، ؟ ؟ ؟ چقدر ما از منافع، گوش بدهید، آخر اینهایی که می گویم باید نعمتهای، خدا یک آیاتی داریم، خدا در قرآن می گوید اگر می خواهید نعمتهای من را بدانید جابه جا کنید تا قدرش را. . . یعنی تا چشمت هم نگذاری، چند متر راه نروی، نعمت چشم برایت معلوم نمی شود. دو سه روز، شما همین انگشتت را پارچه ببند که اینها به هم بچسبد، آنوقت اگر توانستی کتت را بپوشی، اگر توانستی شلوارت را پایت کنی، این چهارتا به هم بچسبد. ما یک مقدار نعمتها را باید برعکس کنیم تا ببینیم قدرش را داشته باشیم. فرض کن آب تلخ است، فرض کن درختها پائیز شد و دیگر سبز نشد، فرض کن حیوانها همه وحشی شدند. صد تا شتر را یک بچه طنابش را می گیرد راحت می برد، آنوقت یک پشه باشد، پهلوانها از ترس پشه، می روند در پشه بند. یعنی پشه چون می گزد، پهلوانها را فراری می دهد. شتر چون کاری ندارد، صدتایش را یک بچه طنابش را می گیرد می برد. حالا اگر این توحشی که در زنبور و مگس و پشه بود حیوانها همه وحشی می شدند، اگر بیست سال همه زنها دختر بزایند، چه می شود! اگر همه بیست سال پسر بزایند، چه می شود! اگر درختها همه اکسیژن بگیرند، کربن پس بدهند، چه می شود! نظام احسن، نظام احسن یعنی خداوند هرکاری کرده درجه یک است. اصلاً نمره نوزده و نیم در آفرینش وجود ندارد، تمام موجودات نمرهشان بیست است. ببینید گاهی وقتها آدم می آید در یک مدرسه می بیند اینها همه بچه های خوبی هستند، همه خوش استعداد هستند، همه سالم هستند، پزشک گفته هیچ مرضی و هیچ مشکلی در بدن اینها نیست، فهمشان، همه هدف دارند، همه حلال زاده، همه عاقل، همه خوش فطرت، همه خوش خط، حالا در یک مدرسه نگاه کن همه خوب هستند، این در انسان یک خودباوری و آرامش می دهد، اما اگر آدم نشسته می گوید نکند این جیب بر باشد، نکند این قاچاقچی باشد، تریاک در جیبمان نگذارد، با تیغ کتمان را پاره نکند. یعنی اگر آدم در یک جایی بود که دید همه کاملند، یک آرامشی دارد، یکی از عوامل خودباوری ایمان به این است که هستی، کارش درست است. خوب اگر اینطور است پس چرا بعضی از دخترها زشت هستند، خواستگار گیرشان نمی آید؟ شکل این هم احسن است. چون ممکن است یک دختری یک خورده شکلش زشتتر باشد اما صدها استعداد دیگر در این آدم باشد. ممکن است یک دختری شکلش بهتر باشد، از خیلی چیزها محروم باشد. گاهی وقتها یک درخت بزرگ است، یک درخت کوچک است، یک جا زعفران می دهد، یک جا نمی دانم پسته می دهد، یک جا نمی دانم بادام می دهد، زمینها فرق می کند، شکلها فرق می کند، اما این تفاوتها همه حکیمانه است. ما در یک جایی نفس می کشیم، خدا حکیم است، تمام کارهایش هم حکیمانه است، اگر هم یک چیزی هست کنار آن تلخی شیرینی گذاشته است. داریم آدمهایی که، افرادی که در رشته هایی شکست خوردند، اما دست به یک کار دیگری زدند، در یک کار دیگری موفق شدند. حدیث بخوانم، حدیث داریم اگر در یک کاری شکست خوردی نگویی من بدبخت هستم، کارت را عوض کن ممکن است در کار دیگر موفق شدی. دختر خانم روی رقابت، روی چشم و هم چشمی، همه دخترها رفتند دانشگاه، من هم می خواهم بروم. پشت کنکور می ماند، اعصابش خورد است، گریه می کند، اخلاقش فاسد می شود، نظام خانه را به هم می زند، چته؟ خوب من می خواستم لیسانس بشوم، همه دخترعمهها، دختر عموها لیسانس شدند، پس من عقب ماندم. خانم، اول اینکه کوتاهی اگر کردی، آدم برای کوتاهی های خودش باید ناراحت شود، اما اگر کوتاهی نکردی، حالا اگر شد، شد، نشد، نشد. کوتاهی که نکردی، معلوم می شود که شما قدت همین است، دست به یک کار دیگر بزن؛ و ممکن است شما سعادتت در یک کار دیگر باشد. کی گفت که هرکسی دانشگاه رفت قطعاً خوشبخت است، هرکسی دانشگاه نرفت قطعاً بدبخت است، ما یک همچین قطعیاتی نداریم.
4- احساس ترس و فقر، از عوامل خودباختگی
احساس ترس و فقر. یکی از عوامل خودباختگی احساس ترس است. قرآن بخوانم، می آمدند می گفتند نروید جبهه، دشمن خیلی است، شما کم هستید، قرآن بخوانم، (;إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ) (آل عمران/173) جمع شدند برای شما، یعنی خیلی دشمن. . . مؤمنین می گفتند طوری نیست. قرآن می گوید (;یَقْتُلُونَ) (التوبة/111) پشت سر آن می گوید «یُقْتَلُونَ»، «یَقْتُلُونَ، یُقْتَلُونَ» یعنی من او را بکشم، الحمدلله دشمن خدا را کشتم، او مرا بکشد، در راه خدا شهید شدم. کلمه «یَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ» پهلوی هم است. معلوم و مجهول. (;یَقْتُلُونَ، یُقْتَلُونَ) (التوبة/111) آنها این را کشتند، آنها این را کشتند. (;إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ) (التوبة/52) قرآن می گوید هرکدام باشد فرقی نمی کند. امام می فرمود که ما به وظیفه می خواهیم عمل کنیم، ما به کشورمان حمله شده است، ما باید از کشورمان، از ناموسمان، از دینمان دفاع کنیم، حالا پیروز شویم یا شکست بخوریم مهم نیست. خودباختگی این است که آدم احساس ترس کند، آدم می بازد؛ احساس فقر کند، خودباخته است. به بازاری می گوییم که آقا، این آقا که با این قیافه آمد مغازهات، یک جمله به او بگو، یک تابلو بزن خواهر، برادر، این. . . می گوید آقا نانم قطع می شود، مشتری هایم قطع می شود، من اگر خواسته باشم بگویم با فلان گروه معامله نمی کنیم خوب مشتری هایم کم می شود. امیرالمؤمنین می فرماید امر به معروف کن، نهی از منکر کن، امر به معروف و نهی از منکر نه مرگ کسی را نزدیک می کند و نه رزق کسی را قطع می کند. یک بار دیگر می گویم: امر به معروف و نهی از منکر نه مرگ کسی را نزدیک می کند، نه رزق کسی را کم می کند. تو فکر می کنی اگر نهی از منکر کنی، سال دیگر دعوتت نخواهند کرد. نانت قطع می شود. اینطور نیست. مکه اول دست بت پرستها بود، بعد کم کم مسلمان که شدند هم مشتری بت پرست می آمد مکه، هم مشتری مسلمان. آیه نازل شد بت پرستها را راهشان ندهید. گفتند آخر بازارمان کساد می شود، ما اگر صدهزار نفر می آیند مکه، پنجاه هزار نفر مسلمان هستند پنجاه هزار نفر بت پرست. ما اگر آن پنجاه هزار تا راه ندهیم مشتریها می شوند پنجاه هزار تا، بازار کساد می شود. قرآن می گوید: (;وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً) (التوبة/28) اگر خوف دارید که بی پول شوید، (;فَسَوْفَ یُغْنِیكُمْ اللَّهُ) (التوبة/28) نترسید، من زندگی شما را تأمین می کنم. حداقل به حاجیها می گویم هر حاجی که آمد عید قربان یک گوسفند بکشد، همین سوغاتی هایی که می خرند، همین گوسفندهایی که می خرند، همین خانه هایی که از شما کرایه می کنند، همین آمار مسلمین که تشویق می شود، جبران می شود.
5- کارگشایی برای نیازمندان، عامل گشایش در کارهای انسان
شما یک کسی مریض است، خون می خواهد، می گویی «بِاِسْمِ اللَّهِ»، «بِاِسْمِ اللَّهِ» خون، آقا خونت کم می شود، شما این را از مرگ نجات بده، بعد همان آب و شیری که می خوری تبدیل به خون می شود. آقا من الان پولِ خرد بدهم به این، ممکن است یک ساعت دیگر خودم احتیاج داشته باشم، الان پول در بانک دارم اما این بدبخت را که الان بال بال می زند در بازار، بروم کمکش کنم، ممکن است خودم بی پول شوم در آینده! بابا اطمینان که داری، یک وقت قالتاق است، اختلاس می کند، حقه باز است، هیچی. اما یک مؤمنی است گیر کرده، امروز کار مؤمن را راه بینداز، بعد غصه نخور، خدا فردا کارِ تو را راه می اندازد. قرآن قول داده، گفته: (;فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى) (اللیل/5) اگر شما پول دادی و با تقوا مشکل مردم را حل کردی، (;فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى) (اللیل/7) من گره کارت را باز می کنم. این خودش می خواهد پول ذخیره داشته باشد که گره خودش را باز کند. خدا در قرآن می گوید اینکه نگه داشتی پول را، (;وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى) (اللیل/8) (;فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى) (اللیل/10) بگذارید ترجمه کنم، خوب گوش بدهید. کسانی که پولشان را نگه می دارند که با پول گره خودشان را حل کنند، خدا می گوید پول گره تو را حل نمی کند، من به کارت گره می اندازم، اما کسی که از پولش بخشید و مشکل مردم را حل کرد، خدا هم قول داده مشکلش را حل کند. چقدر قشنگ قرآن می گوید: (;وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى) (اللیل/8) کسی که بخل کند و با این بخلش احساس غنا کند، بگوید نه من پول دارم، چکهایم را پاس خواهم کرد، من مطالعه دارم، تیزهوش هستم، مطالعه کردم، کمک پسرعمویم هم نمی کنم، چشمش کور، همه هم رفوزه شدند من می خواهم شاگرد اول شوم. کسی که خودکار دارم، دو تا هم دارم، نمی خواهم بدهم. یک وقت می بینی آن یکی خراب شد، یکی زاپاس داشته باشم. از یک خودکار گرفته تا چند میلیون پول؛ کسانی که چیزی را دارند به بغل دستیشان نمی دهد، به نیازمند نمی دهد و می خواهد این را می گوید داشته باشم برای آیندهام. اگر بگوید داشته باشم برای آینده، آنوقت در آینده خدا به کارش گیر می دهد. می گوید تو تکیه کردی، خدا گفته (;وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَكَّلْ) (آل عمران/122) به خدا توکل کن، تو تکیهات به پولت بود، به زورت بود، به خودنویست بود، به هوشت بود، حالا که اینطور شد من با اینکه تیزهوش هستی، وسط امتحان از ذهنت می برم من بلد بودم، چشمت کور شود، برای اینکه تو رفیقت یک سؤال کرد، نه سر امتحان، بلکه قبل از امتحان از تو پرسید، گفتی به او نگویم که، به او ندادی که روبروی مهمان خجالت بکشد. همسایه بشقاب می خواهد به او نمی دهی، می گویی یک بار می بینی بشکند، من می خواهم بشقاب داشته باشم خودم در آینده مهمانی دارم همه گلهایش مثل هم باشد، سرویسش کامل باشد، یک گربه می آید در آشپزخانه همه بشقابها را می شکند. کارتن از دست کسی می افتد می شکند، یک حادثه ای پیش می آید می شکند. خدا قول داده کسی که چیزی دارد به مردم نمی دهد برای اینکه در آینده خودش در رفاه باشد، من رفاه آیندهاش را کور می کنم. آیهاش این است: (;وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى) (اللیل/8) (;فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى) (اللیل/10) اما کسی که وضع مالی و فکری و. . . دارد و این را در راه دیگران خرج می کند، غصه نخور خرج کن، در آینده گیر کردی من گیرت را باز می کنم. یک خاطره از خودم هست، یک وقت دیگر هم چند سال پیش گفتهام، اجازه بدهید تکرار کنم، آخر شما نو هستید دیگر. من حرفهایی که سی سال پیش زدم نمی توانم نگویم دیگر که. رفته بودم مکه، مقداری مغز بادام برای من آوردند وقت حرکت به من دادند، حالا یک کیلو، نیم کیلو، هر چقدر بود. در مدینه این مغز بادامها را ما یک مشت، یک مشت به رفقا دادیم. بعد از مدینه رفتیم مکه، در مکه که طواف می کردیم دور خانه خدا دو سه دور که طواف کردم خسته شدم و به خودم گفتم همه مغز بادامها را چرا دادی؟ یک مشت نگه می داشتی، الان اگر دو تا مغز بادام می خوردی، بیشتر طواف می کردی، دو رکعت بیشتر نماز می خواندی، حالا الان زانویت حال ندارد و خلاص. این به ذهنم آمد که چرا هرچی داشتم همه را دادم. طواف که تمام شد و آمدم این طرف. دیدم یک کسی کنار مسجدالحرام در پلهها هی اشاره می کند حاج آقا، حاج آقا بیا، من فکر کردم مسئله ای دارد، کاری دارد. گفت ما شما را موقع طواف دیدیم و طوافمان تمام شد داریم می رویم. مقداری مغز بادام داریم، در طوافم گفتم طوافم که تمام شد مغز بادامها را بدهم به تو. هیچی، مقداری مغز بادام. . . یعنی همان مغز بادامی که در ذهن من آمد همان را از آدمی که نمی شناختم، خدا ریخت در شکمم. خدا قول داده مشکل مردم را حل کند. الان تابستان است، چهار تا بچه در کوچهتان هستند که درسشان ضعیف است، شما برو کمکشان کن. قرآن بلد هستی یادِ پسرعمویت هم بده، خطت خوب است یاد پسر خالهات هم بده. اگر انسان کاری بلد بود در اختیار دیگران گذاشت می ماند. من یادم نمی رود، اولین سالی که رفتم تلویزیون، تندتند حدیث می خواندم، بزرگواری که اگر اسمش را بگویم خیلیها می شناسید، گفت آقای قرائتی این رقمی تندتند حدیث نخوان، گفتم چرا؟ گفت کم خواهی آورد، تو دو ماه دیگر بیشتر نمی توانی در تلویزیون باشی. هی امام صادق فرمودند، امام باقر فرمودند، خدا گفته، تندتند آیه و حدیث می خوانی. شما یک حدیث را بردار هی بازش کن، شرح بده، توضیح بده، تندتند هی آیه و حدیث می خوانی هرچه داری می گویی، تو یکی دو ماه دیگر بیشتر در تلویزیون نمی توانی دوام بیاوری. گفتم حالا فردا ممکن است من مردم، ممکن است یک پشه دماغم را گزید، کلفت شد، خودم با دماغ کلفت پشت دوربین تلویزیون نرفتم، حالا که هستم بگذار تندتند حدیث هایم را بگویم، هر وقت هم تمام شد، تمام شد. آقا از این نشان به آن نشان، حدود بیست و هفت سال است از روز اول انقلاب تقریباً، حدود بیست و هفت سال است حتی یک شب جمعه از من تعطیل نشده. ممکن بوده در سال، دو سالی، سه سالی یک شب جمعه بحثمان را جابه جا کنند، اما بیست و هفت سال یک شب تعطیل نشده. یکی دیگر می گفت آقای قرائتی یک مدتی تلویزیون را تعطیل کن، گفتم چرا؟ گفت آخر هر شب جمعه می آیی در تلویزیون، آخوند خودمانی می شوی. دیگر ارزش نداری، دیر به دیر بیا که بگویند آی آمد. گفتم بابا علمای ما، مجلسیها حدیث نوشتند، دوربین نداشتند، مفیدها، طوسیها، طبرسیها، آنقدر علمای درجه یک حدیث نوشتند و کسی نبوده برای مردم بخوانند، حالا که در اثر خونِ شهدا و امام و انقلاب، یک دوربین را دادند به ما، حالا من حدیث را نگه دارم برای اینکه مردم بگویند نه دیر به دیر بیاید که محبوبیت من زیاد شود. من وظیفهام این است که تندتند حدیث را بخوانم، دلها هم دست خداست. اینها فکرهای غلطی است، دیر به دیر برویم، زود به زود برویم، فکرهای غلطی می کنیم ما. ما باید باور کنیم خدا داریم یک، عزت ما دست اوست، ذلت ما دست اوست، رزق ما دست اوست، اگر این را احساس کنیم خودمان را باور کرده ایم. آقا من نانِ تو را قطع می کنم، قطع کن، مگر نانِ من دست تو است؟ من آبرویت را می ریزم، بیا، آبرویم که دستِ تو نیست. من تو را به روز سیاه می نشانم، تو نمی توانی من را به روز سیاه بنشانی. تو از شاه که قویتر نیستی، شاه گفت یک عکس امام نباید چاپ شود. هیچ مرجع تقلیدی عکسش به اندازه امام خمینی چاپ نشد. یازده تا برادرهای یوسف، یوسف را در چاه انداختند، هیچ کس مثل یوسف عزیز نشد. زلیخا همه درها را بست که هیچ کس قصهاش را نفهمد، قصه عاشقی زلیخا همه کس، همه جا فهمیدند. اینطور نیست که زلیخا می خواهد نفهمند، نفهمند، زلیخا می خواهد نفهمند، خدا می خواهد بفهمند، شاه می خواهد عکس امام چاپ نشود، خدا می خواهد عکس امام چاپ شود، برادرها می خواهند یوسف در چاه بیفتد، خدا می خواهد یوسف عزیز شود. اینطور نیست که آمریکا می خواهد ایران را ذلیل کند، روز به روز، از روز اول انقلاب تا الان، روز به روز عزت جمهوری اسلامی بیشتر شده، روز به روز آمریکا در دنیا تحقیر شده، کسی جرأت نمی کرد یک تف بیاندازد به دیوار سفارت آمریکا، الان همه دنیا دارند پرچم آمریکا را آتش می زنند، آنقدر آمریکا ذلیل شد با همه قدرتش، تمام کارهایی هم که آمریکا کرده به نفع ما شده. حصر صدام، الحمدلله به نفع ما شد، حصر طالبان، الحمدلله به نفع شد، در به دری منافقین، الحمدلله به نفع ما شد. همه به نفع ما شد. ابرقدرت هست، جامعه شناس و حقوقدان و روانشناس و اسلحه و ارتش و فلان چیز دارد، اینطور نیست که هرچه آمریکا بخواهد، خودباوری یعنی بدانیم خدا داریم، بدانیم خدا کارهایش درست است، بدانیم که احساس ترس غلط است، احساس فقر. . .
6- تحقیرپذیری، نشانه خودباختگی
مسئله دیگر از عوامل خودباختگی، تحقیرپذیری است. ششم، تحقیرپذیری. زینب کبری را در مجلس ابن زیاد تحقیر کردند، گفتند دیدی چطور ذلیل شدی، فرمود ما ذلیل نشدیم، نه، ما عزیز هستیم، ما عزیز هستیم. خاک کربلا را دستور می دهیم تسبیح کنند و مردم در دستشان بچرخانند، تسبیح تربت. خاک کربلا مهر می شود مردم به آن سجده می کنند. هرکس تشنهاش شد، (السلام علیک یا ابا عبدالله) سلام بر حسین. زیارت امام حسین ثوابش از عمره بیشتر است. شبِ جمعه، نیمه شعبان، به هر مناسبتی می گوییم زیارت امام حسین، چنان روایات امام حسین و زیارت امام حسین و خاک تربت و شفا، با اینکه لب زدن به خاک اشکال دارد، ولی لب زدن به خاک کربلا اشکال ندارد. مگر تو فکر کردی حالا حسین را کشتی تمام شد؟ اینطور نیست. تحقیرپذیر نباشیم. بچه های امام حسین گرسنهشان بود، نان به آنها دادند گفتند صدقه بر ما حرام است. آقا گرسنهتان است، گرسنه هستیم ولی صدقه بر ما حرام است. تحقیر نمی شویم. حالا یک جوان می خواهد خانه بسازد، از همه بانکها قرض می کند، زن به شوهرش می گوید به شرطی مرا ببر خانهتان که خانه شخصی داشته باشی، من پهلوی مادرت زندگی نمی کنم، من پهلوی پدرت زندگی نمی کنم، این عروس هایی که اینطور حرف می زنند، شوهرشان را وادار می کنند این شوهر تحقیرپذیر باشد، پهلوی رئیس همه بانکها گردن خم کند، پهلوی همه آدمهایی که ربا می گیرند، آقا خدا سایهات را از سر من کم نکند، من می خواهم پشت دیوار خانهام مرمر شود، عروس گفته است. شرط کرده عروسی. عروس شرط می کند که در مجلس عروسی، وقتی می آیی پهلوی من بنشینی یک نیم ساعتی کراوات قرمز بزنی، داماد هم می گوید بله، چشم. خوب، آقا من کراوات نمی زنم، می خواهی زنم بشو، می خواهی نشو. تحقیرپذیری.
7- تملق، نشانه خودباختگی
تملق؛ حدیث داریم خاک بریزید در دهان آدمهای چاپلوس. (احثوا التراب فی وجوه المداحین) حدیث داریم اگر یک آدم ناپستی، اگر آدم پستی ستایش شود، عرش خدا به لرزه درمی آید، پولت دادند که این رقمی حرف می زنی؟ بخاطر پول این شعر را گفتی؟ اینقدر تملق؟ یک کسی می گفت من وقتی، آدم تحقیرپذیری بود، می گفت من وقتی غذا می خورم نگاه می کنم به سفره، اگر سفره ساده بود می گویم فاتحه، یک فاتحه بخوانید. اما اگر سفره خوب بود، می گویم(نسئلک و ندعوک بسمک العظیم) قشنگ دعا می کنم، اما اگر دیدم نه، چند رقم میوه، چند رقم ترشی، مربا، خیلی سفره شاهانه است، (یا حمید بحق محمد، یا عالی بحق علی) می گفت بر اساس شکم دعا می کنم، تحقیرپذیری. اینطور نیست که من اگر اینجا غذا خوردم به این آقا رأی بدهم، البته مملکت ما اینطور نیست، در انتخابات خیلیها می روند جای دیگر غذا می خورند، به کس دیگری رأی می دهند. مردم ما این مقدار رشد کردهاند. گاهی وقتها دور یک کسی هم جمع می شوند، اما آن کسی که دورش جمع شدند دوستش ممکن است نداشته باشند. با پول، با تهدید، زیر بار نمی رود. قرآن می گوید: فرعون، (;اسْتَخَفَّ قَوْمَهُ) (الزخرف/54) فرعون مردم را تحقیر می کرد، «فَأَطَاعُوهُ» چون تحقیر می شدند، اطاعت می کردند. آیه قرآن است، یعنی فرعون، مردم را «اسْتَخَفَّ» خفیف، مردم را تحقیر می کرد، «فَأَطَاعُوهُ»، پس اطاعت می کردند. عوامل خودباختگی یکی این است که آدم تحقیرپذیر باشد. آدم نباید تحقیر را بپذیرد. و لذا به ما گفتهاند مهمانی که می روی بچهات را نبر، اگر روی کارت نوشتند آقای قرائتی و فرزندان، ببر، اگر و فرزندان نیست شما نبر، برای اینکه وقتی خودِ شما را دعوت کرده، بچه را که می بری تحقیر می شود، یا صندلی به او نمی دهند، یا غذا نمی دهند، یا مثلا می گویند بچه هایش را هم آورده است. بعضی آدمها مثل گربه می مانند، گربه هرجا می رود بچه هایش را هم می برد. همرنگی با جامعه فاسد، از عوامل خودباختگی است. آقا همه همینطور می گویند، حالا همه این کار را کردند، همه این کار را بکنند، تو این کار را نکن. ما نمی توانیم بگوییم چون همه این کار را کردند، ما این کار را بکنیم. اکثریت اینطور هستند، خوب باشد، اکثریت اینطور باشند، حرف منطقی نیست، حالا اگر همه هم می گفتند بگویند. آقا، حالا اگر در دستت طلا است، همه شعار دادند، سفال است، سفال است، خودت که می دانی طلا است. اگر سفال است همه گفتند طلا است، خودت که می دانی سفال است. یعنی شعارها، امواج، شما را از منطق دور نکند. عوامل خودباختگی، منطق را آدم کنار بگذارد، موج زده بشود، جو زده بشود. می گویند وقت تمام شده. حرفهایم را جمع کنم. «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ». از عوامل خودباوری این است که انسان ایمان داشته باشد که هرچیزی در هستی هست، کارهای خدا درست است، من کم دارم یا زیاد، همین کم هم، صلاح من همین است، قدِ من همین است، خدا همین را خواسته. کوتاه، الحمدلله، خدا خواسته کوتاه باشم. رنگت اینطور است، هوشت اینطور است، خدا خواسته است. عوضش یک چیزهایی دارم که تو نداری. این که انسان بفهمد که نظام احسن است، اگر یک تفاوتی هم هست، این تفاوتها. . . مثلاً انگشت شصت کوتاه است، اما کسی بگوید خاک بر سرت، آی کوتاه، آی کوتاه، آی کوتاه، بابا جان، این، وقتی فهمید که انگشت شصت کوتاه است ولی حکمت خدا در همین کوتاه است. من بارها گفتهام، همین انگشت کوتاه را بگذار کنار، آمپول بزن ببینم با این چهارتا. نمی شود، بنویس، بیل به دست بگیر، پیچ گوشتی، سوزن و نخ، اصلاً دکمه یقهات را ببند، نمی شود. درست است من کوتاه هستم، اما همه علم و صنعت با من است، بنابراین اگر کسی فهمید خداوند همه کارهایش درست است خودش را نمی بازد، کوتاه بود یا کم هوش، بی پول بود یا پرپول، خوشگل بود یا متوسط یا زشت، سرخ یا سبزه یا هرچیزی بود، نصفی از خودباختگی های ما بخاطر این است که فکر می کنیم خدا کم گذاشته، فکر می کنیم. . . هرچه هست، کار خدا درست است، نظام، نظامِ احسن است، بنابراین در هر شرایطی راضی هستیم و خودم را نمی بازم. خدایا، ایمانی به ما بده که روز به روز بر خودباوری ما اضافه شود و تقوایی به ما بده که ما از خودباختگی دوری کنیم. والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1438