نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1455
موضوع: داستانهای قرآن، داستان حضرت ابراهيم(ع) – 3
تاریخ پخش: 72/12/15
بسم الله الرحمن الرحيم
امسال ماه رمضان گفتيم قبل از افطار قصههاي قرآن را گوش دهيم. چند تا فايده دارد: يكي اين كه قرآن وارد تلويزيون كه ميشود ما وخيليها پاي تلويزيون دنبال صوت خوب برادرمان آقاي رضاييان كه از قاريان قرآن است و در مسابقات بين المللي اول شدهاند، قرآن را ميبينيم و با هم ميخوانيم و من هم خيلي ساده برايتان معنا ميكنم گاهي با ترجمه، گاهي با تفسير. صدها آيه در قرآن داستان انبياء و تاريخچهي آنها را گفته است. آشنايي با تاريخ انبياء خيلي مهم است. يكي از چيزهايي كه در تاريخ انبياء است اين است كه قرآن نميگويد مثلاً فلان پيامبر سنش چقدر است، چند تا بچه دارد. اسم خانمش چه بود، معمولاً ميگويد انبياء حرفشان چه بود. فكرشان چه بود. مانند آن است هنگامي كه ميخواهند بگويند حرف بوعلي سينا چه بود. بيايند بگويند بوعلي سينا چند كيلو بود! ؟ بلوزش چه رنگي بود خوب اين كه بوعلي شناسي نيست. بوعلي سينا را اگر كسي خواسته باشد بشناسد بايد با افكار او آشنا شود. براي ما حركت انبياء، راه انبياء، ايثار و اخلاص و سوز و منطق انبياء، مهم است. از حضرت نوح، از حضرت آدم از حضرت موسي انبياء را گفتيم. از حالا در اين جلسه هم باز هم ميخواهيم قصهاي از انبياء بگوييم. قصهي حضرت ابراهيم.
1- ابراهيم(ع) صديق و پيامبر بود
1- (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا) (مريم /41). پيامبر! تاريخ ابراهيم را يادت باشد. بخوان. ابراهيم صديق بود، صديق يعني چه؟ صدق: راست گفتن. صادق: راستگو، صديق به كسي ميگويند كه فكر و عمل و گفت و تمام وجودش و تمام زندگيش، صادقانه باشد. گاهي يك كسي زباني چيزي ميگويد و عملش چيز ديگر، گاهي ظاهر با باطن فرق ميكند. صدّيق يعني كسي كه جز حقيقت چيز ديگر در وجودش نيست. ابراهيم صديق بود و پيامبر بود.
2- ابراهيم(ع) با مهرباني عموي خود را از بتپرستي نهي ميكند
اين ابراهيم اول مشكلش در خانهي خودش بود چون يك عمو داشت به نام آذر كه بت پرست بود. اين پسر نوجوان با عموي تقريباً بزرگ سالش دارند بحث ميكنند. منتهي عربها به عمو ميگويند پدر. آمد به عمويش گفت: پدر جان. 2- (إِذْ قالَ لِأَبيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْني عَنْكَ شَيْئاً) (مريم /42). گفت: پدر جان براي چه بت سنگي را عبادت ميكني؟ او گوش ندارد نميشنود و نميبيند آخه بت سنگي براي چه؟ هيچ خاصيتي به حال تو ندارد. يك مگس رويش بنشيند قدرت ندارد آن را از خودش دور كند. ما بايد خيلي صلوات بر پيامبر بفرستيم كه اگر پيامبر نبود ما هم پرستشهاي انحرافي داشتيم. صدها ميليون آدم منحرف هنوز دارند بت ميپرسند. شما ديديد مسجد بابري را گرفتند و بت خانه كردند. الآن ما چند ميليون بت پرست داريم. پدرجان اين بت چيست كه ميپرستي. (يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَني مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْني أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا) (مريم /43). حضرت ابراهيم گفت: بابا جان اين خودش شيوهي امر به معروف و نهي از منكر است كه آدم وقتي خواست كسي را نصيحت كند نگويد آهاي با آقا با پدر با حرف زشت نميشود اگر بگويي احمق كه به حرفت گوش نميدهد. ابراهيم خداپرست با يك بت پرست ببينيد چه جور حرف ميزند. ميگويد: پدر جان خداوند يك چيزي به من داده كه به تو نداده است. نگو حالا تو آمدي به من بگويي. يك وقت يكي از امامها با يك غلام مشورت كرد. برده گفت: آقا خواهش ميكنم. شما با من مشورت ميكني. امام فرمود: چه اشكالي دارد خدا به ذهن تو يك چيزي القا كند كه چيز نو باشد(البته اينها براي درس است) و گرنه امام و پيامبر بند به علم الهي است. براي اين كه به ما درس بدهند. ابراهيم صد ساله با بچهي سيزده ساله مشورت ميكند. اگر خواستيد كسي را رشد بدهيد، بايد با او مشورت كنيد. حرف زدن خوب. پدر جان خداوند يك علمي به من داده كه من چيزي بلد هستم كه شما نميدانيد شما اگر گوش به حرف من بدهي شما را به راه حق و راه راست دعوت ميكنم و شما را از اين بت پرستي و سنگ پرستي و چوب پرستي نجات ميدهم. باز دارد موعظه ميكند. موعظهي پسر برادر به عمو. (يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا) (مريم /44). پدرجان عبادت شيطان را نكن بت پرستي شيطان است سنگ و چوب پرستي شيطان است. شيطان شما را وادار و وسوسه كرده و خيال ميكني كارت درست است. (يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا) (مريم /45). حضرت ابراهيم نشسته نهي از منكر ميكند نسبت به عمويش. كسي كه ميخواهد كسي را نصيحت كند اول بايد از خودش شروع كند.
3- شيوه قرآن اول خود سازي بعد جامعه سازي است
خدا به پيامبرش ميگويد اول خودت را درست كن لباس هايت را تطهير كن اول خودت را درست كن بعد كه خودت را درست كردي بعد به زن و بچهات بگو. قرآن ميگويد: اول به دخترهايت بگو بعد به خانمت بگو بعد به خانم مردم بگو. وقتي ميخواستي تبليغ كني اول به مردم مكه بگو. اول به فاميل هايت بگو. اصلاً سيستم دعوت اين طوري است. اول خود، بعد دختر و پسر و بچه، بعد فاميل، بعد محله. اين شيوهي تبليغ است در قرآن داريم آن جا كه ميگويد پيامبر خودت را تطهير كن، ميگويد: (وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ) (مدثر /4) لباسهايت را تطهير كن (وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ) (مدثر /5). از پليديها دور شو. اول خودسازي بعد جامعه سازي. كسي كه ميخواهد زنجير را از پاي جامعه باز كند بايد اول زنجير را از پاي خودش باز كند اگر زنجير از پاي خودت باز شد ميتواني. كسي كه پاي خودش در زنجير است ميگويند: رطب خورده را نميشود منع رطب كرد. ولي معناي اين، اين نيست كه تا آدم خودش را اصلاح نكرده و تا زن و بچه آدم اصلاح نشده است، نهي از منكر نكند. چون گاهي وقتها آدم حرف ميزند و بچهاش، گوش نميدهند اما غريبهها گوش ميدهند. ولي در گفتن اول بايد به خانواده گفت حالا اگر خانواده گوش ندادند نبايد بگوييم چون من به بچههاي خودم گفتم گوش ندادند به بچههاي مردم هم نميگويم. اول به بچه هايت بگو بعد به ديگران. اگر بچه هايت گوش ندادند رهايشان كن.
4- چهار رقم زن و شوهر كه در قرآن آمده
ما در قرآن چهار رقم زن و شوهر داريم. زن و شوهري كه هر دو خوب. زن و شوهري كه هر دو بد، زن و شوهري كه شوهر خوب است زن بد، زن و شوهري كه زن خوب است مرد بد. همهاش در قرآن هست. هر دو خوب، فاطمه و اميرالمومنين(س) (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً) (دهر /8) هر دو با هم افطاري خود را دادند به فقير و مسكين سه شب تا رفتند افطار كنند در خانه را زدند. فقير درِ خانه را ميزد. آنها هم در سفره چيزي نداشتند نان خالي بود نان خالي را هم با زحمت درست كرده بودند حضرت امير رفت كارگري كرد گندم و جوي آورد و حضرت زهرا(س) با دست خودش اين را آرد كرد و نان كرد و بعد دم افطار نماز مغرب را خواندند و تا رفتند سر افطار درِ خانه را زدند. يتيم ميزد در خانه را شب بعد اسير شب بعد… يعني همين طور با هم كمك ميكردند بعضي از زن و شوهرها هر دو بد جنس هستند مثل ابولهب و همسرش. با اين كه عموي پيامبر بود خيلي بدجنس بود و همين طور خانمش. دين، خويش و قومي ندارد. گاهي ميگويد مرده باد فاميل. زنده باد بيگانه. مرده باد فاميل (تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ) (مسد /1). ابولهب عموي پيامبر است و زن او هم زن عمو است. (وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ) (مسد /4). يعني گاهي زن و شوهر هر دو با هم بد جنس هستند. گاهي مرد خوب است و زن بد مثل حضرت نوح و حضرت لوط. دو پيامبر بزرگوار هر دو خوب بودند ولي زنهاي آنها بدجنس بودند. گاهي زن خوب است مرد بد مثل فرعون كه بد بود و همسرش آسيه خوب بود. به هر حال همه رقمش را داريم.
5- عموي ابراهيم او را تهديد ميكند
اين جا قصهي حضرت ابراهيم با عمويش است. (قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتي يا إِبْراهيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْني مَلِيًّا) (مريم /46). گفت: ابراهيم تو مثل اينكه از بتهاي ما داري اعراض ميكني. تو بت پرست نيستي. من سنگ بارانت ميكنم. من تو را تنبيه ميكنم سنگسارت ميكنم از من دور شو. تو بت پرست نيستي؟ نخير نيستم.
6- چگونگي برخورد با عكسالعمل نهي شوندگان از منكر
گاهي آدم نهي از منكر ميكند. ميگويد به توچه نميخواهم. گاهي هستند ميگويند خانم چرا ميخواهي بروي جهنم حيفي. خدا گفته حجاب داشته باش. خدا گفته تقوا داشته باش. تقوا و حجاب كه به نفع شماست. كشورهايي كه بي حجابي زياد دارند فساد هم در آن جا زياد است. زيبايي خوب است اما چرا دل جوانها را ميبري. ميگويد به توچه. حالا اگر يك كسي نهي از منكر كرد و طرف گفت به توچه. مثل عموي ابراهيم كه به ابراهيم گفت به تو چه اگر گفت به توچه. چه كنيم؟ (قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بي حَفِيًّا) (مريم /47). با آدمهايي كه پرخاش ميكنند شما بامدارا رفتار كنيد. قرآن ميگويد: (وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً) (فرقان /63) بندگان خوب خدا علامتي دارند يكي اين است كه وقتي يك كسي به آنها تشر ميزند، ميگويد سلام عليكم. با سلامت و يا سلام عليكم يعني با سلامتي رد ميشوند يعني پرخاشگر نيستند. امر به معروف و نهي از منكر معنايش كتك كاري نيست با زبان ميتوان خيلي كارها انجام داد. خانم اين كار خلاف است نكن. به تو چه. يكي ديگر ميآيد خانم نكن. به تو چه. اول وقتي ميگفت به تو چه هجده درجه بود. نفر دوم ميشد هفده درجه به شما ربطي ندارد، نفر سوم خانم گناه نكن يعني هر چه بيشتر آدم به اين خانم بگويد آن به تو چه گفتنش هي كم ميشود. اين قدر ميگويند و ميگويند تا اين آب ميشود. آمريكا قلدرترين قلدرهاست. ما هم حدود يك ميليارد مسلمان داريم اگر هر مسلماني صبح به صبح بگويد آمريكا نكن اين آمريكا ميگويد عجب! روزي يك ميليارد آدم به من ميگويد نكن خيلي قوي باشد، يك هفته دوام ميآورد. شما گفتيد مرگ بر شاه همه گفتيد مرگ بر شاه تا اين كه شاه رفت. همه چيز داشت اما معلوم ميشود زبان از مسلسل زورش بيشتر است. ما هنوز از زبانمان خوب استفاده نكردهايم ما هنوز نگفتهايم. يكي ميگويد ده تا هم نميگويند. يك حلقه كه به آب ته چاه نميرسد اگر حلقهها به هم چسبيد يك زنجير شد آن وقت ميرسد بايد همه به هم بچسبند. و لذا قرآن ميگويد: اگر ميخواهيد نهي از منكر كنيد مومنين و مومنات يعني همه، دم همديگر را داشته باشيد. (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ) (توبه /71). پيداست قبل از امر به معروف بايد يك هماهنگي قبلي باشد. مثلاً ميگويد آقا در اين محله يك آدم بدي است ميگويد خوب من امشب ميروم شما هم فردا به او زنگ بزن پس فردا هم نامه بنويس هفتهي ديگر هم به مدير كل ميگوييم به او تذكر دهد. بالاخره ميبينيد از چند طرف ميگويند آب ميشود. يكي ميگوييم فايده ندارد، قبول است ولي بايد پشت سر هم گفت. گاهي وقتها ميگوييم مادر اين طور با بابا حرف نزن. مادر ميگويد: خفه شو تو ديگر حرف نزن. بگو: خيلي خوب، فرمايشي نيست. قهر نكن. اين جا حضرت ابراهيم گفت: سلام عليكم به بت پرست گفت: سلام عليكم بعد گفت: من در حق تو دعا ميكنم. علي تهراني رفته بود بغداد در آستين صدام از راديو بغداد به امام جسارت ميكرد. به امام گفتند شما راديو بغداد را گوش ميدهي علي تهراني دارد حرفهاي زشتي ميزند. فرمودند: بله، دعا ميكنم خداوند ايشان را نجات بدهد. ايشان گير افتادهاند. گاهي انسان گير ميافتد و خودش هم نميداند.
7- ابراهيم از عمويش كنارهگيري كرد و در عوض خداوند به او دو پسر داد
عموجان گيرافتادي بت پرست شدي من دعا ميكنم خداوند شما را نجات دهد. (وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا) (مريم /48). حضرت ابراهيم(ع) به عمويش گفت: من از شما كناره ميگيرم. شما ميخواهيد برويد ويدئو ببينيد برويد من جزء شما نيستم. شما ميخواهيد قمار كنيد من جزء شما نيستم. اين فيلم، فيلم بدي است من نيستم اين كتاب، كتاب بدي است من نيستم. «وَ أَعْتَزِلُكُمْ» يعني يك آدم مومن وقتي ديد حرفش اثر نميكند نبايد بگويد حالا كه اثر نكرد پس ما هم قاطي شويم، بايد كناره گيري كرد. من از شما كناره ميگيريم و دعا ميكنم خداوند كمكم كند و اميدوارم به دعاي خداوند. حديث داريم وقتي دعا ميكنيد آنچنان اميدوار باشيد كه انگار استجابت لب در است. وقتي آدمهاي فاسد توبه ميكنند، به قدري خدا اينها را دوستشان دارد كه دعاي او مستجاب ميشود. چون اين ميهمان نو است آنها خودي هستند اين نو است دعا ميكند مستجاب ميشود. گاهي وقتها يك آدمي خيلي گناه كرده ميآيد ميگويد خدايا به من بده همين كه ميگويد من بد هستم خداوند همين را ميخواهد. اينها خيلي مهم است. گاهي افرادي خوشحال هستند ميگويند الحمدلله روزهمان را گرفتيم افطاري داديم شب قدر را درك كرديم نميدانم چه كرديم… مدرك گرفتيم. گاهي هم ميگويد موفق نشديم اين چنين شد. . . گاهي همان كه موفق نشده اثر ميكند. (فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا) (مريم /49). همين كه خداوند ديد پيامبر(حضرت ابراهيم) موعظه كرد عمو را(يك)، عمو تشر زد گفت: سنگ سارت ميكنم(دو) او در مقابل سنگسار با محبت جواب داد(سه) و وقتي ديد درگيري شد گفت نه شما همان عموي من هستيد من درگيري ندارم سن شما بالاست احترام شما سرجايش اما من معذورم من در خط شما نيستم.(چهار) قرآن ميفرمايد: همين كه ابراهيم خطش را جدا كرد خداوند دو تا پسر به ايشان داد اسحق و يعقوب كه يعقوب پدر يوسف است كه ديگر سلسهي انبياء از اين بود. يعني گاهي يك دختر خانم يك آقا پسر از يك گروه منحرف جدا ميشود خدا او را به يك درجهاي ميرساند. اگر ميخواهيد به جايي برسيد از گروه فاسق خطتان را جدا كنيد. وقتي حضرت ابراهيم خطش را جدا كرد يعني اگر خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت شو را خواسته باشي بگويي، خداوند كمكت نميكند. تا ديدي اين خلاف است بگو من نيستم. همه نشستهاند در عروسي يك مرتبه شما خودت را بكش كنار، برو كنار، بگو اول وقت است ميخواهم نماز بخوانم. در يك اتاق ديگر نمازت را بخوان بعد دوباره بيا در عروسي بنشين. آن وقت تو عروسي كه پا شدي رفتي نماز خواندي، آن وقت ببين خدا چه بهت ميدهد. تا دل نكَنيم به جايي نميرسيم. بايد دل كند تا به جايي رسيد. 3 – (وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمينَ) (انبياء /51). ما حضرت ابراهيم را رشدي كه بايد داشته باشد را داديم و ما نسبت به ظرفيت و لياقت و اهليت او عالم بوديم. از اين جا ابراهيم دارد با عمويش صحبت ميكند.
8- سؤال و جواب ابراهيم با عمو و قومش درباره علت پرستش بتها
(إِذْ قالَ لِأَبيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ) (انبياء /52). معلوم ميشود عمويش دار و دسته داشت. حضرت ابراهيم به عمويش و قومش يا به عمويش و قوم خودش گفت: اينها همه مجسمه است. آخر اين مجسمهها چيست؟ آخر آن مجسمهها پهلوي آن بزرگ بود. حضرت ابراهيم گفت: چيست اين مجسمهها؟ يعني مجسمهها را مسخره كرد. اين بتها چيست كه ميپرستيد؟ اين مجسمههاي بي روح و بي خاصيت كه اين قدر براي شما مقدس است چيست اينها؟ گفتند: (قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدينَ) (انبياء /53). گفتند: پدران ما سيزده بدر داشتند ما هم داريم چهارشنبه سوري داشتند ما هم داريم آثار باستاني نياكان است پدران ما بت پرست بودند ما هم بت پرست هستيم دليل و منطق نداريم ولي خوب آباء و اجداد ما عبد اينها بودهاند ما هم عبد اينها هستيم. حضرت ابراهيم فرمود: (قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ في ضَلالٍ مُبينٍ) (انبياء /54). فرمود: هم خودتان و هم اجدادتان گمراهيد. حالا دخترعمو مهريهاش اينقدر بوده است. خوب بيخود بوده است. پسرخالهام اين چنين داماد شد. خوب باشد. آدم نبايد اين قدر خط پذير باشد ما بايد به ديگران مد بدهيم نه اين كه مد بگيريم. انسان زنده انساني است كه خودش خط داشته باشد. خط پذيري هنر نيست. خط دادن به ديگران هنر است. ما بايد نقشهاي بكشيم كه به ديگران خط بدهيم. خوب پدرتان متوجه نبوده است گمراه بوده است، خودتان هم گمراه هستيد. حضرت ابراهيم گفت: بابايت هم نميفهميده است. امام صادق آمد منزل يك كسي ميهماني. گفت: اين خانه تنگ است. گفت: خانهي مرحوم ابوي است. گفت: مرحوم ابوي شما پول نداشت تو كه پول داري در اين خانهي تنگ خفه ميشوي. گفت: يادگار پدرم است. آخرش امام صادق فرمود: پدرت كه از بي پولي خانه دار بود تو اگر اين رقمي باشي تو نميفهمي. آدم در شرائطي مجبور است يك جور زندگي ميكند حالا اگر يك الاغي مرحوم پدر ما داشت. در زمان ماشين و هواپيما هم بايد الاغ داشته باشيم و بگوييم اين الاغ پدرمان است! بيا از وسط خيابان برو. (قالُوا أجِئْتَنا بِالْحَقِّام أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبينَ) (انبياء /55). گفتند: راستي حق ميگويي، راستش را ميگويي؟ يا اين كه شوخي ميكني. جدي ميگويي يا شوخي ميكني؟ تو قبول نداري بتها را؟ فرمود: نه قبول ندارم. ميداني رب ما كيست؟ (قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدينَ) (انبياء /56). گفت: پروردگار ما همان پروردگاري است كه زمين و آسمانها را آفريد. خداي ما اوست بعد هم گفت: ميدانيد من چه خواهم كرد؟ تهديد كرد. (وَ تَاللَّهِ لَأَكيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرينَ) (انبياء /57). به خدا قسم بتهايتان را ميشكنم. اين طور نيست كه يك راه كجي برويد و من هم بروم. به خدا قسم بتها را ميشكنم ولي يك وقتي كه كسي نباشيد.
9- ابراهيم بتها را شكست
(فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ) (انبياء /58). يك روز كه مردم رفته بودند بيرون شهر، در شهر هيچ كس نبود. حضرت ابراهيم يك تبر دست گرفت و آمد بت خانه و همهي بتها را تكه تكه كرد و تبر را انداخت گردن بت بزرگ و بت بزرگ را نگه داشت آمدند بت خانه ديدند بتها همه فرو ريخته است. (قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمين) (انبياء /59). گفتند: چه كسي بتها را شكسته؟ گفتند: يك جواني به نام ابراهيم. (قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ) (انبياء /60). يك جوان منشأ تحول شد. گفتند: يك جواني بود بد ميگفت به بت پرستي و بتها حتماً كار، كار اوست. (قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ) (انبياء /61). گفتند احضارش كنيد روبروي مردم اقرار كند. ابراهيم را احضار كردند گفتند: تو بتها را شكستي؟ (قالُوا أاَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهيمُ) (انبياء /62). گفتند تو بتها را شكستي؟ ابراهيم گفت: از بت بزرگ بپرسيد اگر حرف ميزند. اين رئيس بتهاست و بايد حمايت كند از خودش. اگر دشمن آمده بايد حمايت كند. بالاخره شما بت پرستيد از بت بزرگ بپرسيد. اينها يكه خورده، سرشان را پايين انداختند فهميدند كه ابراهيم چه ميخواهد بگويد، آنها از خجالت خيس عرق شدند. حضرت ابراهيم ضربه به بتهاي آنها زد آخرش هم ضربه به مغزهايشان زد. فرمود: واي به حال شما «أُفٍّ لَكُمْ» واي به حال شما. واي به حال شما كه سراغ غير خدا ميرويد. (أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ) (انبياء /67). واي به حال شما كه سراغ غير خدا ميرويد.
10- ابراهيم را با منجنيق در آتش انداختند
گفتند: خوب چه كنيم. گفتند: اين جوان را بايد در آتش بيندازيم. هر كسي هيزم آورد، كوه هيزم آتش زدند، درياي آتش. ابراهيم را با منجنيق انداختند در آتش. ما به آتش گفتيم: (قُلْنا يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهيم) (انبياء /69). اي آتش ابراهيم را نسوزان. خداوند اگر بخواهد… منتهي كي؟ چه وقت آتش براي ابراهيم گلستان ميشود به شرطي كه ابراهيم از تنهايي نترسد. خانمها و برادرها هر يك از شما به تنهايي ميتوانيد ابراهيم شويد. هر كس از شما ميتواند خط انحرافي را كور كند. فقط بايد ايمان به هدفش داشته باشد. (يك) منطق داشته باشد. (دو)، اراده داشته باشد(سه)، قصد قربت داشته باشد(چهار) از تنهايي نترسد(پنج) اگر ما در خط ابراهيم بوديم خداوند آتشها را براي ما… خيلي از آدمهايي كه الآن ميروند سر قبر امام دسته گل ميگذارند، زماني كه امام بود و جنگ بود راديو و كشورش دري وري به انقلاب و نظام ميگفت. ديديد آتش جنگ خاموش شد و رئيس جمهوري و مسئولينش آمدند ايران و با شرمندگي سر قبر امام دسته گل هم گذاشتند. همان حرفهاي زشت تبديل شد به دسته گل. منتهي اگر در خط امام بوديم. ابراهيم يكي نيست هر كسي ميتواند شعاعي از روح ابراهيم در وجودش باشد. هر كسي ميتواند تبري از تبرهاي ابراهيم را دست بگيرد. خدايا به آبروي ابراهيم و تمام انبياء به ما يك ايمان و اراده بده كه در تمام مفاسد راه حق را بشناسيم برويم ديگران را دعوت كنيم و خودمان در راه فاسد آب نشويم هضم نشويم. الهي آمين.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1455