نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1461
موضوع: داستانهاي قرآن، داستان حضرت موسي(ع)- 2
تاريخ پخش:72/12/01
بسم الله الرحمن الرحيم
در محضر مبارك انجمنها اسلامي و هيئت امناي مساجد و بعضي از كارمندان دولت بعضي از اقشار شغلهاي آزاد بازاري بعضي از برادران عزيز روحاني در استان گيلان هستيم. موضوع بحث ما امسال ماه رمضان قصه انبياء است. چون ماه رمضان ماه قرآن است و قبل از افطار هم فكر كرديم چه گفته شود گفتيم داستان انبياء را بگوييم دو جلسهي قصه آدم سه جلسه قصه نوح و چند جلسه قصه حضرت موسي. در اين جلسه. يك جلسه ما تولد موسي را گفتيم و كودكي موسي را. حالا در اين جلسه جوانيهاي موسي را خواهيم گفت و داماديش را جلسهي بله برون و عقد و زايمان و تا برسد به نبوت. داريم تاريخ موسي را ميگوييم. در اين قصه كه من ميگوييم از تاريخ و حديث كمك نگرفتهايم فقط از متن قرآن ميگويم. فقط متن قرآن است. قصههاي قرآن قصههاي حق و پر داستان و پر عبرتي است. قصههاي الكي و سرگرمي نيست. سورهي قصص جزء بيست آيهي چهارده.
1- كشته شدن طرفدار فرعون به دست موسي(ع)
(وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ) (قصص /15). حضرت موسي جوان شد. وارد شد در حالي كه مردم هم «حينِ غَفْلَةٍ» حالا يا خواب بودند يا عيد بود رفته بودند بيرون مردم در باغ نبودند. موسي جوان بود وارد شهر شد ديد دو نفر با هم دعوا ميكنند يكي طرفدار فرعون است قبطي و ديگر از بني اسرائيل است. يكي طرفدار خودش و ديگر طرفدار او. داشتند با هم دعوا ميكردند. از همين جمله معلوم ميشود كه حضرت موسي در جوانياش يك تشكيلاتي داشت يعني گروهي حزبي داشت كه ميگفت اين جزء گروهش بود و آن يكي جزء گروهش نبود. طرفدار موسي كه داشت دعوا ميكرد تا موسي را ديد به عنوان يك جوان گفت: بيا كمكم كن. موسي آمد كمكش كند يك مشت محكم زد. و چنان زد به آن طرفدار فرعون كه مرد. و گفت اصلاً ورود من در اين شهر با اين استمدادي كه اين طرف از من كرد اين كار بدي بود و شيطان ما را گول زد. البته حالا مشت زدن درست بود يا نبود چون فرعون و طرفدارانش آن قدر از بني اسرائيل كشته بودند كه تازه اگر يكي از طرفداران فرعون عمدي كشته ميشد عيبي نداشت يكي به يكي. اينها دهها هزار پسر بي گناه را كشته بودند حالا يك مشت خطايي زده و يك نفر مرده. از اين آيه معلوم ميشود كه موسي يك جوان نيرومندي بود كه با يك مشت يك نفر را كشت. موسي قدرت داشت. وقتي مشت را زد گفت:
2- طلب بخشش موسي از خدا و بخشش خداوند
(قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي فَاغْفِرْ لي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ) (قصص /16). گفت: خدايا من نبايد مشت را زده باشم ولي حالا كه مشت را زدم عمدي نبوده خطايي بوده بنا نبود كه با اين مشت طرف بميرد. حالا من گناه كردهام مرا ببخش. خدا هم او را بخشيد. حديث داريم: خوشا به حال هر كسي كه تا خلاف كرد فوري اقرار كند. حديث داريم: اگر ميخواهيد خداوند شما را ببخشد بعد از گناه به زبان بياوريد خدايا من نبايد اين كار را كنم. انجام دادم. خداوند موسي را بخشيد و گفت: خدايا حالا كه مرا بخشيدي از اين به بعد هيچ وقت يار مجرمين نخواهم بود. از اين به بعد هميشه كمك مظلومين خواهم بود.
3- نبايد يار مجرم بود
(قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ) (قصص /17). گفت: خدايا حالا كه به من نعمت دادي، من ديگر يار مجرمين نخواهم بود. ما يك وقت در مسجدالحرام نشسته بوديم بحث نفت بود و قيمت نفت و دلار و برنامهاي كه سعودي روي نفت و دلار پياده ميكند و قيمت نفت. همين طور كه بحث ميكردند يكي از اين وهابيهاي سعودي آمد گفت: مسجدالحرام جاي عبادت است جاي نفت و قيمت نفت نيست. من يك چيزي به او گفتم خيلي خوشمزه. گفتم: اتفاقاً قيمت نفت جزء سورهي حمد است. چون شما در سورهي حمد ميگوييد: (صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ) (فاتحه /7) خدايا راه كساني را به من نشان بده كه «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ». «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» چيست؟ در اين آيه به ما ميگويد: «أَنْعَمْتَ عَلَيَّ»، «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ». «أَنْعَمْتَ عَلَيَّ» كسي را كه خداوند به او نعمت داده «فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ». هيچ وقت نبايد يار مجرم باشد. و نگه داشتن قيمت پايين نفت، اين كمك مجرمين است. هر چه كشورهايي كه نفت دارند قيمت نفت را براي شكستن ايران، قيمت نفت را پايين ميآورند تا مشتريها نفت را از آنها بگيرند و تا ما نتوانيم نفت را گران بفروشيم بي پول شويم و كارهايي كه ميخواستيم انجام دهيم نتوانيم. كسي كه يار مجرمين شد «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» نيست. اين طور نيست كه اسلام با نفتش از هم جدا باشد. و كسي كه اين است «عَلَيْهِمْ» نشد يا مغضوب عليهم و يا ضالين. موسي گفت: خدايا مرا ببخش. خدا هم بخشيد. و او گفت حالا كه مرا بخشيدي من يار مجرمين نخواهم بود و باز هم حمايت از مظلومين خواهم كرد. بالاخره موسي زد يك نفر را كشت و حكومت تحت تعقيب است چون نه به خاطر اين كه يكي يكي را كشته يك اسرائيلي آخه ببينيد اگر آمريكاييها هر جنايتي كنند طوري نيست اما اگر يك آمريكايي در لبنان گروگان بيفتد حالا همه داد ميزنند. مهم اين است كه يك اسرائيلي با مشت موسي كشته شده مهم اين است كه چه طور موسي يك نفر را كشت. خيلي سر و صدا بلند شد. چو عمومي پيچيد. همه مامورين حكومتي دنبال اين هستند كه موسي را بگيرند. موسي هم دل تو دلش نيست. سر نوشتش با اين مشتي كه زد چه خواهد شد؟
4- مأمورين در تعقيب موسي
(فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبينٌ) (قصص /18). همين طور كه منتظر سرنوشت بود كه مأمورين حكومتي ميگيرندش يا نميگيرندش، اوضاع چه ميشود، باز هم فرداي آن روز ديد همان ديروزي باز دارد با كس ديگر جر و بحث ميكند و كتكاري ميكند. گفت: موسي بيا كمك, موسي رفت كمكش كند آن طرف فرعوني گفت: ديروز يك نفر را با مشت كشتي و امروز مرا بكشي؟ موسي فرمود: قصه مشت و كشتن در همه جا لو رفته. (فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَ تُريدُ أَنْ تَقْتُلَني كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُريدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُريدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحينَ) (قصص /19). موسي گفت: ديروز تو با يك نفر دعوا كردي من آمدم كمكت كنم مشتم يك نفر را كشت امروز هم با يكي ديگر دعوا ميكني؟ تو پيداست كه فتنه گري. حضرت موسي وقتي ميخواست كمك كند آن طرف هم گفت ديروز يك نفر را كشتي و امروز هم يك نفر را تو نميخواهي مصلح باشي تو جباري. اينجا گفت: تو نميخواهي مصلح باشي. آن جا ميگويد: از اين شيعه تو نميخواهي مصلح باش پيداست حضرت موسي قبل از پيامبري شيعه يعني گروه داشت و ادعاي اين را داشت كه من مصلح هستم كه اين مرد گفت تو مصلح نيستي. و قبل از پيامبري هم يك آدم انقلابي، حزبي بود يعني داراي خط و فكر و تشكيلاتي داشت. مأمورين دنبالش بودند كه يك نفر آمد گفت موسي فرار كن كه دارند ميآيند بگيرندت. (وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحينَ) (قصص /20). موسي يك عامل نفوذي در دربار داشت از خويش و قوم فرعون بود ولي جاسوس حضرت موسي بود باز اين كه جاسوس داشت در كاخ از اين پيداست كه يك آدم تشكيلاتي بود.
5- شجاعت و مصلح بودن ريشه در جواني هر فرد دارد
هر كسي ميخواهد چيزي شود بايد رگش در جواني باشد. آيت الله بهاءالديني از علماي نود سالهي قم هست. رفتيم پهلويش گفتم: ما هر چه از امام ديديم پيري ديديم. شما كه نود سالت هست از بچگي با امام بوده خاطرهاي از جوانيهاي امام نداري. مي گفت: امام تازه از خمين آمده بود. و يك شخصيت هفتاد و پنج ساله زمان رضا شاه پدر محمد رضا شاه هفتاد و پنج ساله بود و امام هم بيست و چند ساله بودند از خمين آمده بودند. مي گفت: آن هفتاد و پنج ساله از شخصيتهاي مهم مملكتي يك حرف چرندي زد. اين جواني كه از خمين آمده بود(امام) چنان زد تو گوشش كه من كه آن جا بودم ديدم عينكش چهار تكه شد. وقتي امام دوازده بهمن آمد بهشت زهرا به شاپور بختيار گفت: من تو دهن اين دولت ميزنم. آن كسي كه در پيري ميگويد من تو دهانش ميزنم بايد رگش در جواني باشد. تا در جواني آن رگ نباشد در پيري آن رگ نيست. موسي قبل از آن كه پيامبر بشود رگ اين راداشت كه يك دار و دستهاي داشته باشد و ادعا كند مصلح هستم و عامل نفوذي هم در كاخ داشته باشد. اين پيداست كه سرش درد ميكرد. و در اين مورد حديث هم داريم كه سرش درد ميكرد: خدا به موسي گفت: موسي ميداني چرا در بين همه من تو را پيامبرت كردم؟ گفت: نه گفت: در تو يك سوز و شوري بود كه در ديگران آن سوز و شور نبود. تا كسي استعداد دروني نداشته باشد به جايي نميرسد. يك عامل نفوذي آمد گفت: موسي دارند ميايند بگيرندت فرار كن در رو. حالا دارد در ميرود و دلهره دارد. و ميگويد: خدايا نجاتم بده از قوم ظالمين.
6- موسي(ع) به طرف شهر مدين از شهر خارج شد
(فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ) (قصص /21). موسي خارج شد از شهر در حالي كه خوف داشت منتظر بود كه سرنوشتش چه ميشود. گفت: خدايا نجاتم بده از ستمگران. اين آيه را امام حسين(ع) هم خواند آن شبي كه در مدينه ريختند از آقا بيعت بگيرند از مدينه در رفت و رفت مكه و گفت: «رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ». خوب حالا كجا رفت يك جوان انقلابي دارد در ميرود و رفت سمت مدين. (وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَني سَواءَ السَّبيلِ) (قصص /22). وارد مدين شد. مدين منطقهاي است كه حضرت شعيب آن جا پيامبر بود. كه اين منطقه فاصلهي زيادي تا پايتخت فرعون داشت و ديگر دست مأمورين فرعون به مدين نميرسد. وارد منطقه شد تا وارد منطقه شد يك صحنهاي را ديد.
7- ورود موسي به شهر مدين و كمك به دختران شعيب(ع)
(وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبيرٌ) (قصص /23). وارد مدين شد ديد كه يك چشمهي آبي هست كه چوبانها بزغاله هايشان را دارند آب ميدهند ولي دو تا خانم هم كنار ايستادند. رفت پهلوي دو تا خانمها گفت: شما چرا كنار ايستاديد. «قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبيرٌ» بابا تو فراري هستي فرار كن چه كار داري به اين خانمها. آدمي كه روحش، روح مظلوم يابي است اين طور نيست كه بي تفاوت باشد. گاهي يك نفر كنار جاده بال بال ميزند و ما ترمز نميكنيم. ما كه به درد رهبري نميخوريم. موسي فراري تحت تعقيب در شهر غريب همين كه ديد دو تا خانم كنار ايستادند رفت و گفت شما چرا كنار ايستاديد. اين معلوم است آدم متعهد بود. متعهد يعني وقتي يك مسئلهاي را ميبيند داد ميزند، حساس ميشود اگر وقتي گفتند مسلمانهاي بسني فقط پاي تلويزيون ميگويد اِ…. لبنان ا. اين فقط پاي تلويزيون نشسته ميگويد: اين به درد نميخورد. هر حادثهاي ميشنود ميگويد: ا, آدم بايد وقتي صحنهاي را ديد حساس باشد. حساس شد گفت: چرا؟ گفتند: آقا ما يك پدر پيري داريم نگفت حضرت شعيب است پيامبر است. اينها دختران پيامبر بودند. پدر پيري داريم در خانه نشسته و ما بزغالهها را ميآوريم ميچرانيم. چوپان هستيم. ولي چون تن ما به تن مردها نخورد كنار ميايستيم اول آنها به بزغالهها آب بدهند و بعد ما. موسي آستين خود را زد بالا و رفت جلو و زود بزغالهها را آب داد. (فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ) (قصص /24). موسي بزغالههاي دخترها را گرفت و رفت جلو يك تنه به اين زد و يك تنه به آن و به بزغالهها آب داد و آنها را به دختران تحويل داد و گفت حالا برويد خانهتان. بعد هم رفت زير يك درختي نشست و گفت: خدايا كمبود دارم فقير هستم گرسنه هستم. مشكل دارم مشكل مراحل كن. حالا خيلي مشكل دارد خانه ندارد همسر ندارد لباس ندارد جا ندارد پول ندارد نان ندارد. دخترها رفتند خانه پدرشان گفت چه طور زود آمديد. گفتند يك جواني آمد كمكمان كرد و زود بزغالهها را آب داد. و لذا امروز زودتر آمديم خانه.
8- دعوت از موسي به خانه شعيب جهت دريافت مزد
(فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ) (قصص /25). پدرش به يكي از اين دخترها گفت: برو به موسي بگو بيايد خانه. به همان جواني كه كمكتان كرده بگو بيايد ميهمان ما باشد. دختر پيامبر رو حيا راه ميرفت. اين مال دخترهاست كه در خيابان با كرشمه ناز راه نروند. آيه زياد داريم زن و دختر خارج از خانه پايكوبي نكند. فكولش را نشان ندهد با عفت و حيا راه رود. اين دخترها با اين كه نقش اقتصادي داشتند و چوپاني ميكردند اما در عين حال حيا داشتند. آمد به موسي گفت: موسي. پدرم گفته بيا خانه. ميخواهيم اجر سقايي را به تو بدهيم مزدت را بدهيم. موسي براي پول كار نكرد ولي شعيب پول به او داد. اين هم درسي است براي مردم. مردم نگويند اين براي خدا كار ميكند. كسي هم كه براي خدا كار كرد پولش دهيد. آخه ميگوييم اين حزب اللهي است قربة الي الله. خوب او براي خدا كار ميكند تو هم براي خدا يك چيزي به او بده. اصلاً ديگه ورافتاده قديمها پول ميدادند حالا كسي پول نميدهد. نميدانم روي چه حسابي شده. اصلاً انگار همه چيز پلاستيكي شده. قديم آخوندي را ميبرند روستايي. به او ماست و پنير و افطار ميدادند. گريه ميكردند ولي الآن مردم ميگويند خوب سازمان تبليغات برايمان آخوند بفرستد. من ميگويم قابل نيستم ولي تو بگو قابل هستي. درست است او براي خدا سقايي كرده ولي شعيب به او پول داد. گفت: بابايم گفته بيا به تو پول بدهم. حديث داريم: اگر جواني دختري را ديد به خاطر تقوا چشم خود را هم گذاشت و گفت خدايا از حلال قسمتم كن خداوند زن خوب قسمتش ميكند. چشمهاي دزد زن خوب كم گيرشان ميآيد چشمهاي پاك بيشتر زن خوب گيرشان ميآيد. موسي چشمش پاك بود. به دختر گفت اگر جلوتر از من بروي نگاهم به قد و بالايت ميافتد شما از عقب برو به من بگو خانهتان از كدام طرف است. كه من قيافهي تو را جلوي چشمم نبينم. موسي رو حيا بود. دختر رو حيا راه ميرفت. اين دو تا رفتند خانهي پيرمرد. پيرمرد كه بود؟ پيامبر بزرگوار حضرت شعيب(ع)گفت: خوب چه بوده قصه. موسي قصه را گفت. شعيب گفت: خوب در خانهي خودم باش. حالا بله برون است. اين آيهي بله برون است. شعيب ميخواهد دخترش را بدهد به موسي جالب اين كه خود دختر شعيب گفت: بابا اين جوان خوبي است. اجيرش كن مثل اين كه دختر هم خلاصه… گفت: جواني است قوي و امين. اجيرش كن تو هم كه پير هستي اجيرش كن براي ما چوپاني كند. حالا پيشنهاد اين كه اجيرش كن. (قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمينُ) (قصص /26). تا همينجا بحث باشد تا ادامه را در جلسه بعد بگويم.
«و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1461