نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 153
1- سفارش حضرت علي(عليهالسلام) به اصلاح ذات البين 2- اصلاح رابطهي خود با خداوند و تحليل درست بلاها 3- اجابت دعوت خدا، استجابت دعاي ما 4- توجه به خداوند در اصلاح ميان مردم 5- دوري از قطع پيوندهاي خانوادگي و اجتماعي 6- رعايت حلال و حرام در اصلاح ميان مردم
موضوع: اصلاح و آشتي دادن ميان مؤمنان(1)
تاريخ پخش: 17/05/87
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
اين دعايي كه آرم بحث من است، «الهي انطقني بالهدي» از امام زين العابدين است، در دعاي مكارم الاخلاق، صحيفهي سجاديه! ترجمهاش هم روشن است. «انطقني بالهدي» يعني نطق مرا به حق باز كن، يعني خدايا حرف حق در دهانم بگذار. چون همينطور كه ميگويد «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْت» (بحارالانوار/ج5/ص164) نطق ما را هم خدا بايد بگويد كه چه بگوييم. چون گاهي وقتها انسان، ناخواسته يك چيز ميگويد كه نميخواسته بگويد. پس «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بحثي داشتيم راجع به آشتي دادن و آشتي كردن و قهر نبودن و رفيق بودن و اصلاح ذات البين و اينها … من فكر كردم بحثم تمام شد. ديشب يادداشتهايم را نگاه كردم، ديدم 20 الي 30 نكته نگفته دارم. حيفم آمد كه اين نكات به اين خوبي را… نه اينكه چون حرف من است خوب است، چون از قرآن و روايات است و موضوعش هم آشتي است و در جامعه … با كمال تأسف هستند خواهرها و برادرها و باجناقها و دامادها و عروسها و همسايهها و فاميل و قبيلهها و محلهها و شهرها و سياسيون و آدمهايي كه با هم خوب نيستند.
مسئله آشتي يك مسئلهي مهمي است. عرض كنم به حضور شما يكي از چيزهايي كه نگفتهام اين است. اصولاً آدم حرفهاي مهم را لحظهي آخر عمرش ميزند. اينكه ميگويند وصيت، چون انسان يك عمري … يك كتابي يكي از فضلا و علما نوشته است بنام آخرين گفتارها! مثلاً فلان دانشمند كلمهي آخري كه گفت و مرد چه بود؟ فلان دانشمند كلمهي آخرش چه بود … چون آدم آخر عمرش آن كلمهاي كه ميگويد، قطعنامهي كل عمرش است. يعني كل عمر من عصارهاش اين است. مثلاً حضرت امير آخرين كلمهاش اين بود، «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة» (بحارالانوار/ج41/ص2) «فوز» رستگار شدم. آخرين كلمهي امام حسين اين بود: «كه اگر هم دين نداريد، آزاده باشيد» شما با من جنگ داريد، چه كار به زن و بچهي من داريد؟ يعني نهي از منكر! دفاع از ناموس! آخرين كلمهي امام صادق اين بود كه همه جمع شويد و من حرف آخر را بزنم، فرمود: هر كس نماز را سبك بشمارد، ما شفاعتش نميكنيم. اين كلمات آخر! بوعلي سينا حرف آخرش چه بود؟ فلاني حرف آخرش چه بود؟
1- سفارش حضرت علي(عليهالسلام) به اصلاح ذات البين
آن وقت آخرين حرفهاي اميرالمؤمنين يكي اين بود:
«أُوصِيكُمَا» حسن، حسين! شما را سفارش ميكنم. «وَ جَمِيعَ وُلْدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي» آن كساني هم كه در تاريخ آينده نامه من به دستشان برسد، مردم قائمشهر در سال 87! مردم مازندران! مردم ايران! يا بعضي از قسمتهاي بحثمان را مثلاً ماهواره نشان ميدهد و كشورهاي اروپايي و آمريكا! هر كس كه اين صدا به گوشش ميرسد. سفارش ميكنم! به چه چيزي؟ «بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَيْنِكُم» «تقوي» براي انسان و خدا! «نظم» براي انسان و جامعه «اصلاح ذات البين» براي دل با دل! يعني هم ظاهر و هم باطن! دلها با هم خوب باشد، در جامعه روابط هم از نظر قلبي با هم رفيق باشيد و هم كارهايتان حساب و كتاب و نظم داشته باشد، و هم رابطهتان با خدا! رابطهي با خدا «تَقْوَى اللَّهِ»، رابطه با امت «نظم»، رابطهي روحي و قلبي «اصلاح ذات البين»
«سَمِعْتُ جَدَّكُمَا» حسن جان! حسين جان! از جدتان شنيدم كه «يَقُول» كه ميگفت: «صَلَاحُ ذَاتِ الْبَيْن» اگر آشتي بدهيد دو نفري را كه با هم قهر هستند، «أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَام» (نهجالبلاغه/ص421) از تمام نمازها و روزههاي مستحبي ثوابش بيشتر است. خوب اين مطلب را ديروز نگفتم.
اختلافات كوچك تبديل به يك فتنه ميشود. يك ملت را به هم ميزند. ببينيد! اين كاغذ كوچك است. اما اگر اين كاغذ كوچك آتش بگيرد، يك جنگل را آتش ميزند. گاهي دو نفر با هم بد هستند، مثلاً عروس و داماد با هم يك مشكلي دارند، عروس به مادرش ميگويد و داماد هم به مادرش ميگويد. دو تا مادر با هم بد ميشوند. بعد او به قبيلهاش ميگويد و او به قبيلهاش ميگويد و يكباره ميبيني كه هيچي! يك جرقه تبديل به يك جريان شد. جرقهها جريان ميشود و لذا بايد قبل از اينكه فتنهها گسترش پيدا كند، اصلاح شود. آشتي دادن مرحله دارد.
پس موضوع بحثمان: ادامه بحث آشتي! (اصلاح ذات البين) خوب!
1- آخرين كلمات اميرالمؤمنين(ع)
2- يك جرقه به يك جريان تبديل ميشود. اين دوم.
3- مسئلهي سوم اينكه آشتي دادن چند رقم است. يكي اصلاح ميان خود و خدا! خود و مردم! خود و حكومتها! همهاش هم بحثهاي مختلفي داريم.
2- اصلاح رابطهي خود با خداوند و تحليل درست بلاها
بين خود و خدا! خيلي وقتها ما با خدا قهر هستيم. چرا خدا به او داد؟ چرا به من نداد؟ چرا بچهام را شفا نداد؟ چرا در كنكور رد شدم؟ چرا اينجا مالم سود نكرد؟ چرا يخ زد؟ چرا گرمازده؟ چرا سرمازده؟ چرا كم آبي؟ يعني گاهي با خدا گير داريم. گير با خدا را بايد حساب كنيم، اول اينكه چرا گردن خدا مياندازيم؟ در قرآن يك آيه داريم كه بلاها فسلفه دارد. ميفرمايد كه:
1- قرآن ميفرمايد كه («وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَة») مصيبتهايي كه بر شما ميآيد، («فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُم»)(شوري/30) شما چرا ميگويي خدا كمش گذاشت؟ نخير! به تو داديم، خمسش را ندادي، زكاتش را ندادي، به فقرا و به فاميل نرسيدي، به تو داديم و اسراف كردي، ولخرجي كردي، از تو گرفتيم. شما اگر يك كسي يك چاقو از شما خواست، بعد چاقو را به او دادي و ديدي كه به هر كسي ميرسد، چاقو ميكشد، خوب ديگر از او ميگيري و ديگر به او نميدهي. يعني خود شما هم همينطور هستيد. («فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُم») اين يك مورد.
2- گاهي وقتها خدا اين تلخيها را براي امتحان ميگذارد. ميخواهد امتحانت كند. ميدهد، امتحانت كند. ببنيد بدمستي ميكنيم، نميكنيم. ميگيرد، ببيند صبر ميكنيم، نميكنيم. قرآن ميفرمايد: («نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ»)(انبياء/35) («نَبْلُوكُمْ») يعني شما را آزمايش ميكنيم. پس گاهي دليلش گناه ما است. گاهي دليلش آزمايش ما است.
3- گاهي ميخواهد يك مقام بالاتري به ما بدهد، تحت فشارمان ميگذارد. يك مثلي من از قبل داشتم. شايد شنيده باشيد. در پادگان سه رقم سرباز را اذيت ميكنند:
1- سربازي را كه تخلف كرده است. دير آمده است، خلاف قانون عمل كرده است، ميگويند خيلي خوب چون خلاف قانون عمل كردي، بايد اين كار را بكني.
2-يك سربازي را ميخواهند رشدش بدهند، ميبرندش در بيابان، رزم شبانه و روزانه، براي اينكه ميخواهند اين را رشدش بدهند، يك كارهاي سختي را به او واگذار ميكنند، اين جان بكند و رشد كند.
3- يك سربازي ميآيد پهلوي افسرش و ميگويد هفته آينده خواهرم عروس ميشود، ميشود شما به من 5 روز مرخصي بدهي؟ 4 روز مرخصي بدهي؟ ميگويد اگر هفته آينده 4 روز مرخصي ميخواهي، پس اين هفته بايد دوبله كار بكني! يعني كار اين هفتهات را دو برابر كن تا هفته ديگر من به تو مرخصي بدهم. يك كسي ميآيد و ميگويد: خرجيام كم است. رئيس اداره ميگويد پس اضافه كار بايست. يك دو ساعت اضافه بايست و من يك چيزي اضافه به تو ميدهم. پس ببينيد سه رقم كار سخت داريم. كار سخت براي اينكه طرف چموش است. كار سخت براي اينكه طرف را ميخواهيم رشدش بدهيم. كار سخت براي اينكه يك چيزي اضافه ميخواهيم به او بدهيم. تمام اينها حديث است. از اين حديثهايي است كه هر ايراني ميفهمد. يعني لازم نيست كه آدم عربي بلد باشد. حديث است. اگر ميخواهيد قدر امام را هم بدانيد، ببينيد امام چقدر حرف را در چند كلمه گفته است. «الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَب» بلاها براي آدمهاي چموش وسيلهي ادب است. سرباز خلاف كرده است … «وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَان» بلاها براي مؤمنين امتحان است. «وَ لِلْأَوْلِيَاء ِ دَرَجَة» اولياء خدا را بالا ميبرد. خوب امام حسين چرا بلا كشيد؟ زينب كبري چرا بلا كشيد؟ امام حسين كه ظالم نبود كه بگوييم: «فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُم» «وَ لِلْأَوْلِيَاء ِ دَرَجَة» اولياء را ميخواهيم درجهشان را بالا ببريم، يك كار سختي روي دوششان ميگذاريم، كه اضافهكارشان بدهيم. «الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَوْلِيَاء دَرَجَة» (بحارالانوار/ج64/ص235) خوب همهي ايرانيها اين را حفظ كنند. اگر روزي يك حديث سه كلمهاي حفظ كنيم، سالي 365 حديث ميشود. بنابراين گاهي وقتها ما با خدا حرف داريم. و لذا دربارهي خدا دائم گفته است: «سبحانه» «سبحانه» «سبحانه» در نماز سبحان الله خيلي است. خم ميشويم، سجده ميرويم. ذكر سبحان الله زياد است. براي اينكه مرتب ميگوييم: چرا خدا چنين كرد؟ «سبحان الله» خدا منزه است. گير در خودت است. بچهام در آب افتاد، سبحان الله سبحان الله! بايد روي حوض نرده بگذاري! در دريا غرق شدم. سبحان الله سبحان الله. نبايد آن وسط بروي! ناجي نيست نبايد لخت شوي! تنگي سينه داري. سبحان الله. نبايد سيگار بكشي! از خانم كتك خوردم. سبحان الله سبحان الله. نبايد از اول در انتخاب فقط دنبال شكل و پول پدرش بودي! رفوزه شدم. سبحان الله. بايد درس بخواني! تصادف كردم. سبحان الله. خدا منزه است. بايد مراعات قوانين رانندگي را بكني! اينكه مرتب ميگويد سبحان الله يعني گيرهاي خودت را به گردن خدا نيانداز.
3- اجابت دعوت خدا، استجابت دعاي ما
ما گاهي وقتها با خدا حرف داريم. توقع نابجا داريم. ميگويم من دعا ميكنم، مستجاب نميشود. خوب بله دعا كردي، مستجاب نميشود. مگر خدا كارگر تو است كه هر چه گفتي گوش بدهد؟ خدا هر چه به تو گفت، گوش دادي؟ آخر مگر خدا نگفته است: («ادْعُوني أَسْتَجِب لكم»)؟ (غافر/60) بله («أَسْتَجِب») داريم، («اسْتَجيبُوا …») (انفال/24) هم داريم. هم («أَسْتَجِب») هم («اسْتَجيبُوا»). («اسْتَجيبُوا») يعني تو گوش به حرف خدا بده! («أَسْتَجِب») يعني خدا گوش به حرف تو بدهد. هم گفته است («ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ») من گوش به حرف شما ميدهم. هم گفته است: («اسْتَجيبُوا … إِذا دَعاكُم») آن وقتي هم كه پيامبر خدا دعوتت ميكند، شما هم («اسْتَجيبُوا») اجابت كنيد. چقدر «حَيَّ عَلَى الصَّلَاة» شنيدي و به مسجد نرفتي؟ ميروي در بازار! وضع خوب نيست، بازار كساد است. نميدانم پهلوي اين بازاريها و خيابانيها كه مينشيني، تا روي چهارپايه مينشيني گله ميكند. چي گران است، چي گران است، چي گران است، چي گران است، چي گران است، ميگويم: آقاي بازاري! ببخشيد ها! شما اينجا 100 متري و 50 متري مسجد هستي، چقدر «حَيَّ عَلَى الصَّلَاة» شنيدي و گوش ندادي؟ چرا نميگويي من بيادب هستم؟ هي خدا گفت: بيا! «حَيَّ»، «حَيَّ»، «حَيَّ»، «حَيَّ»! هر چه خدا صدا زد، نيامدي! حالا ميگويي خدايا درستش كن. مگر خدا نوكر تو است؟ چقدر خدا تو را خواست و نرفتي كه حالا شما ميخواهي كه هر چه تو گفتي، خدا گوش بدهد؟ آخر يكي به يكي.(«أَسْتَجِبْ») داريم. («اسْتَجيبُوا») هم داريم. سبحان الله، سبحان الله. گاهي وقتها ما با خدا مسئله داريم. بايد اول خودمان و خدا قصه را حل كنيم، بگوييم خدايا! هر چه خوبي است از توست، هر جا كه گير دارد از من است. من اين مثل را مكرر در حرفهايم ميگويم. كرهي زمين دور خودش و دور خورشيد ميگردد. هميشه يك سمتش روشن و يك سمتش تاريك است. هر جاي آن كه روشن است از خورشيد است، هر جاي آن كه تاريك است، از خودش است. ما هر چه خدا به ما داده است، هر جايش كه خوب است، از خداست، هر جاي آن كه خراب است، ما خراب كردهايم.
4- توجه به خداوند در اصلاح ميان مردم
اين قدم اول اصلاح، يعني اصلاح خود با خدا! بعد اصلاح خود با مردم. اصلاح با مردم هم باز كار خداست. قرآن يك آيه دارد كه ميگويد: اي پيغمبر! يكباره نگويي من روانشناسي خواندهام. جامعه شناسي خواندهام. دكتراي روانشناسي دارم. ول كن اين حرفها را … پول خرج كردم. ول كن اين حرفها را … اي پيغمبر! («لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعا…» «لَوْ» )يعني اگر. («أَنْفَقْتَ») انفاق! («أَنْفَقْتَ») يعني اگر انفاق كني، انفاق كني يعني اگر خرج كني، («ما فِي الْأَرْضِ جَميعا») اگر همهي آنچه در زمين است خرج كني، («ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِم») (انفال/63) تو بين قلوبشان نميتواني الفت بياندازي. پيغمبر! دلها دست خداست. من بايد دل بين قوم اوس و خزرج را جوش بدهم. تو اگر بودجههاي … حالا اينكه يك پلو دادي و سور دادي، اگر همهي برنجهاي دنيا را هم پلو كني، و همهي گوسفندها را هم خورشت كني، تو با اين پلو و خورشتها نميتواني بين دلها را جوش بدهي! دلها دست من است. («يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوب») دلها دست خداست. («لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ…») اين است كه واقعش اين است كه اگر هم ميخواهيم آشتي بدهيم، بايد بگوييم خدايا ما ميرويم به سمت اين كار! تو خودت دلها را جوش بده! نگو من روانشناسي بلد هستم. من آيت الله هستم. نميدانم من … اينها را نگو! چون خدا به پيغمبرش ميگويد مرخص هستي، تو نميتواني، من بايد انجام بدهم. («لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ…») اينطور نيست كه اگر عروس خودش را آرايش كند، داماد خيلي دوستش داشته باشد. خيليها هزار رقم خودشان را درست ميكنند و در خيابان ميآيند، كسي هم دوستشان ندارد. فكر ميكنيم كه اگر خانهمان چنين شد، نزد مردم عزيزيم، اينقدر خانه شيك در روستاها ساختند، كه عزيز شوند و همان مردم روستا فحششان دادند. تو با سنگ مرمر نميتواني محبوبيت پيدا كني. تو با انگشتر قيمتي … من يك كسي را سراغ دارم، انگشترش قيمتي بود، به او زنگ زدم و گفتم: چرا انگشتر يك ميليون و نيمي دست ميكني؟ آخر چرا؟ گفت آخر در عوض جوانها دور من جمع ميشوند. گفتم والله بپرس. بعضي از جوانها، بعضي از جوانها كه پهلوي من آمدند، گفتند از وقتي كه ما فهميديم انگشتر ايشان گران است، اصلاً از ايشان متنفر شديم. او در دنياي خيال فكر ميكند، با اين محبوب شد و حال اينكه با آن منفور شد.
اگر بناست كه درس هم بخوانيم در دانشگاه و دكتر شويم، يا در حوزه كه فقيه بشويم، قصدمان قربت باشد. فكر نكنيم كه اگر دكتر شديم، عزيزتر هستيم. خيليها هم مدرك دكترا هم ميگيرند و باز عزتي كه بايد داشته باشند، ندارند. ميبيني در يك محله، همين آقاي دكتر اگر خداي ناكرده، اگر خداي ناكرده، اگر خداي ناكرده از دنيا برود، 50 نفر هم تشييع جنازهاش نميآيند. و حال اينكه اگر فلان آدمي كه دكتر نيست بميرد، محله از جا كنده ميشود. دلها دست مدرك نيست. دلها دست پول، دست زور، دست آرايش، دست سنگ مرمر نيست. دلها دست خداست. قرآن ميگويد كجاي كار هستي؟ چرا خط را گم كردهاي؟ («مَحَبَّةً مِنِّي») (طه/39) آيهي قرآن است. يعني محبت از من است. («فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِم»)(ابراهيم/37) خدايا تو دلها را به سمت كعبه حركت بده! («وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَة») (روم/21) («جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَة») عروس و داماد را بايد خدا بينشان مودت قرار بدهد. اينطور نيست كه اگر عروس زيبا باشد و داماد هم خانه و ماشين و تلفن داشته باشد، حتماً زندگيشان بيخ داشته باشد. ممكن است داماد سوپردولوكس، عروس سوپرسه لوكس، اما بعد از دو ماه بهم ميخورند. («جَعَلَ») يعني خدا بايد قرار بدهد. («فَاجْعَلْ») خدا قرار بدهد. («مِنِّي») خدا بايد قرار بدهد. دل دست خداست. كدخدا را ببين، ده را بچاپ. خدا را ببين دل را بچاپ! بعضيها نميفهمند.
شاپور بختيار ميگفت علت اينكه مردم عاشق امام خميني هستند، چون 14 سال است كه او را نديدند، بيايد و امام را ببينند، عطششان تمام ميشود. فكر ميكرد مثلاً امام خميني كشمش است، آخر آدم كشمش را دو سيرش را كه خورد ديگر … اصلاً نميفهميد كه عشق به امام عشق مادي نيست. اين فكر ميكند كه مثلاً … امام حسين بعد از 1400 سال روز به روز و سال به سال عاشورايش داغتر ميشود. حتي آنهايي كه به جاهاي ديگر اسلام هم خيلي گوش نميدهند، روز عاشورا … حتي شاه روز عاشورا روضه ميآمد. شاه روز عاشورا روضه ميآمد كه خيلي اصول و فروع را زير پا گذاشته بود اما راجع به امام حسين … حتي اينهايي كه كافر هستند. هندوستان كشور اسلامي نيست. مسلمانهاي هندوستان شايد 1 درصد باشند. چند درصد هستند، حالا ريزش را نميدانم. ولي هندوستان روز عاشورا تعطيل است. تعطيل رسمي است و رهبرشان را من فيلمش را يك عاشورا هندوستان بودم. خود صحنه را نرسيدم ببينم چون روز بعد رسيدم. ولي فيلمش را من ديدم كه رهبر آمد و با سي جهل بنز ضد گلوله! چون رهبر يك ميليارد آدم است. نه! رهبر يك ميليارد! با سي چهل بنز آمدند. پياده شد. كفشهاي را كند و پابرهنه پرچم امام حسين را گرفت و شروع به سينه زدن كرد. اين خدا را هم قبول ندارد. پيغمبر را هم قبول ندارد. گفتند حسين كيست؟ گفت حسين كسي است كه زير سم اسب رفت اما زير بار زور نرفت. اين حسين يك فرد نيست. حسين يك مكتب است. مكتب است كه ميگويد تكه تكه شو، اما زير بار زور نرو! اين يك مكتب است. اين مكتب براي من مقدس است. ولو جدش را قبول ندارم و دينش را هم قبول ندارم، اما خودش را قبول دارم. ببينيد اين مسئله («مَحَبَّةً مِنِّي» «فَاجْعَلْ» «جَعَلَ») اين كلمات قرآن را چيز … كلمات دو كلمهاي را حفظ كنيد ديگر. («مَحَبَّةً مِنِّي») تمام شد و رفت. دو تا كلمه! محبت دست خداست. خيليها سفره ميدهند كه آبروداري كنند، مردم ميآيند و سفرهشان را ميبينند و ميگويند: از كجا ميآورد؟ معلوم نيست كه چه ميكند. هم ميخورند و هم فحشش ميدهند. ميگويند از كجا ميآورد. من خودم يك چنين بلايي سرم آمد.
طلبه بودم، يك تاجري مهمان من شد. درسم را كنار گذاشتم و رفتم و يك غذاي خيلي خوبي برايش فراهم كردم و خورد و رفت و گفت: اين قرائتي كه درس خوان نيست. قم علاف است. من آن شبي كه رفتم درس را كنار گذاشت و چلوكبابي رفت و يك غذاي حسابي هم به ما داد. هم درسم را نخواندم. هم پلوي من را خورد و هم فحشم داد. اين معنايش اين است كه («مَحَبَّةً مِنِّي») تو ميخواستي با يك چلوكباب به تاجر، دل تاجر را جذب كني، پلويت را خورد و فحشت داد. اينطور نيست. شايد اگر من به او اعتنا نميكردم و همان غذاي خودم را به او ميدادم، شايد آن رقمي بود … ما بيخودي معطل هستيم. اگر از اين راه وارد شويم، اگر با اين ماشين وارد شويم، اگر خودش دعوت كند، اگر كارت بفرستد، اگر … توچه ميگويي؟ اگر همچين بشود، اگر همچين بشود، اگر همچين بشود، اگر همچين بشود، قرآن يك مشت آيه دارد ميگويد، اين اگرهاي تو كشك است. («يَحْسَبُون») خيال ميكنيد. اينطور نيست. («كَلاَّ» )در قرآن كلمهي («كَلاَّ») خيلي است. («كَلاَّ») يعني خيال ميكنيد و اينطور نيست. كلا يعني اينطور كه تو فكر ميكني نيست. («لا يَحْسَبَن» «أَ فَحَسِبْتُم» «لا يحسبون» )كلمهي («حسب») را از مفردات ببينيد. از معجم و يا از كامپيوتر! ميگويد اينطور نيست كه تو خيال ميكني. بله اگر من ليسانس بگيرم در عوض يك خواستگار دكتر براي من خواهد آمد. نه خير! يك وقت ميبيني ليسانست را تو گرفتي، يك آدم عادي عادي هم خواستگارت نشد. درس اگر ميخوانيد براي درس، درس بخوانيد، براي پز درس نخوانيد. من اگر در شهر منبر بروم، وضعم چنين است. نه! خيليها در شهر منبر ميروند، پاي منبرشان كسي نميآيد، كسي هم به او پول هم نميدهد. خيليها هم در يك روستا منبر ميروند، در آن روستا هم پول خوب ميگيرند و هم جمعيت خوبي دارند و هم از همان روستا دو سه طلبه، دو سه جوان را شناسايي ميكند و ميآورندشان و طلبه ميشوند و بعد آنها هر كدام يك آيت الله ميشوند. يعني گاهي وقتها در يك مزرعه بركت دارد و در تهران و ناف تهران بركت ندارد. خيلي مسجدهاي كوچك جمعيتش از مسجدهاي باعظمت بيشتر است. اينها را يك خورده بايد حل كنيم.
5- دوري از قطع پيوندهاي خانوادگي و اجتماعي
اصلاح بين خودمان و خدا، اصلاح بين خودمان و مردم. بين خودمان و مردم را هم بايد به خدا بگوييم. چون دلها دست خداست. بعد وارد آشتي كردن بشويم. حالا! آيهاي كه راجع به اصلاح است اين است كه («وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ»)(بقره/27) خدا سفارش كرده است كه متصل شويد، كسي كه اگر … اين اصلاح ذات البين است. عرض كنم به حضور جنابعالي كه اگر كسي گفت بيا و با هم آشتي كنيم، طرف گفت من با تو آشتي نميكنم، امام صادق فرمود: ملعون، ملعون! يعني خدا لعنت كند، خدا لعنت كند! «رجلٌ يبداه اخوه بالصلح، فلم يصالحه» (كنزالفوائد/ج1/ص149) ميگويد آقا ما با هم دعوا كرديم، فحشي، زشتي، حالا بالاخره يك چيزي بوده است، حالا معذرت ميخواهم. تا ميگويي معذرت ميخواهم، نه خير! برو و با من حرف نزن. من با تو آشتي نميكنم. اگر كسي آمد و گفت بيا آشتي كنيم، طرف نپذيرفت امام صادق فرمود: «ملعون، ملعون!» لعنت امام صادق خيلي خطرناك است. كسي گفت آشتي كنيم، خوب آشتي كنيد. حالا چه شده است؟ بنده آيت الله بودم، به من حجة الاسلام گفتند. حجة الاسلام بودم، به من شيخ قرائتي گفتند. خوب گفتند كه گفتند. حالا مثلاً چه شده است؟ بهترين صدقههايي را كه خدا دوست دارد، صدقهي اين است كه «إِصْلَاحُ بَيْنِ النَّاسِ إِذَا تَفَاسَدُوا وَ تَقَارُبُ بَيْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا»(كافي/ج2/ص209) يعني گاهي افرادي ختم انعام ميگيرند، سور ميدهند و … ميگويد بهترين صدقهاي را كه خدا قبول ميكند، همين بودجهاي است كه خرج آشتي كنيد.
حالا بعضيها ميگويند كه قسم خورديم. يكي از ياران پيغمبر دامادش، با دخترش با هم دعوايشان شد. داماد گرفته بود، اينها با هم دعوايشان شده بود، گفتند بيا و آشتي بده! گفت من قسم خوردهام كه دخالت نكنم. آيه نازل شد كه اين قسمها كشك است. هر جا كه آدم قسم خورده است كه نبايد عمل كند. آيهاش اين است: («وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا») (بقره/224) اصلاً قسمت لغو است. حالا نوجوانها يادشان نميآيد، زماني كه شاه فرار كرد، يك مشت از اين سران كشور زمان شاه را گرفتند. گفتند خوب شما با شاه … گفتند ما چون قسم خوردهايم كه به شاه وفادار باشيم، با اينكه حالا امام خميني آمده است و انقلابي در ايران شده است، ولي چون ما قسم خوردهايم كه با شاه باشيم، هنوز هم با شاه هستيم. اصلاً اين قسمها لغو است. شما اگر قسم خوردي كه سرت را به ديوار بزني، خوب بايد بزني؟ اصلاً قسمت كشك است. شما قسم بخور ماه رمضان روزه بخوري، خوب لغو است. قسم بخور كه مثلاً روز عاشورا عروسي كني! عروس ببري! اصلاً اين قسمها قسم نيست. نذر هم همينطور است. نذر و عهد و قسم در جايي درست است كه كار درست باشد. براي كار درست آدم بايد قسم بخورد. يعني سيمان بند آجر را ميكشد، سيمان بند خشت را نميكشد. نذر و عهد و قسم! گفتند اصلاً قَسمت لغو است. گفت آقا قسم خوردم، گفت خوب بيخود قسم خوردي! («وَ لا تَجْعَلُوا…») يعني قرار ندهيد خدا را بهانه براي اينكه شما كار خير كنيد يا تقوا و يا («… تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاس …» )اين هم براي اين.
6- رعايت حلال و حرام در اصلاح ميان مردم
مسئلهي ديگر اينكه در صلحها بايد مواظب باشيم، حلال حرام نشود و حرام حلال نشود. دو نفر با هم قهر هستند، او ميگويد آقا من پول به او دادم، گفتم يك ميليونت ميدهم ماهي سي تومان سود به من بده! حالا نداده است و من قهر هستم. خوب نه بيا و آشتي كنيم … ببين! با هم رفيق باشيد، خوب آن ماهي سي تومان سود را به او بده! خوب اين ربا است. شما در آشتي دادن نميتواني حرام خدا را حلال كني. يك زن و شوهري با هم قهر هستند، خانم ميخواهد فوكلي باشد، مرد ميگويد خوب آخر بابا بيرون بودن مو گناه است. من نميخواهم زنم گنهكار باشد. اينها با هم قهر ميكنند و دختر ميرود خانه پدرش و … شما بگويي بيا! به مرد بگويي: حالا بگذار يك خورده فوكلش بيرون باشد. اين چه آشتي دادني است؟ در آشتي دادن حق نداري حلال خدا را جابجا كني! يا پسر با پدرش سر نماز قهر است. دعوا ميكنند … ببين! حالا ديگر اين جوان است. حالا نخواند هم نخواند با هم رفيق باشيد. چي چي با هم رفيق باشيد؟ صلح حساب و كتاب دارد. آخرهاي زمان صدام گفت بيا و صلح كنيم. ايران هم صلح را قبول نكرد و گفت صلح ميكنم به شرطي كه زمينهايي را كه صدام گرفته است، پس بدهد. خوب تبليغات خارجي همه گفتند كه صدام صلح طلب است، ايران تخلف ميكند. ما هم آن ايام، ايام حج بود و به مكه رفتيم. اين پارچه فروش ميگفت ايرانيها جنگ طلب هستند. صدام ميگويد بيا و صلح كنيم، امام قبول نميكند. پس معلوم ميشود امام سر جنگ دارد. صدام طرفدار صلح است. اين ايرانيها هم نميدانستند كه با اين عرب چه كنند. ما آمديم برويم گفت: آقاي قرائتي! آقاي قرائتي! بيا! بيا! بيا! آمدم. گفتند بيا و با اين حرف بزن. گفتم: چه ميگويي؟ گفت: صدام ميگويد صلح! ايران زير بار نميرود. من به يكي از ايرانيها گفتم: يك توپ پارچهها را برداريد و فرار كنيد. گفت: آخر ميگيرند. گفتم: فرار نكنيد. برداريد و برويد آن پشت بايستيد. يك توپ از اين پارچهها را برداشتند و رفتند، گفت: آقا كجا ميروي؟ گفتم بيا صلح كنيم! آشتي! آشتي! گفت: نه! گفتم شما ميگويي پارچه را بده، بعد آشتي كنيم. ما هم ميگوييم زمينها را پس بده، بعد آشتي كنيم. آخر آشتي «اصلحوا» داريم منتها «اصلحوا بينهما بالعدل» زمين را پس بده بعد آشتي كنيم. همينطور توپ پارچه را بردارد و برود و بعد بگوييم بيا با هم آشتي كنيم؟ چي چي آشتي كنيم؟ همينطور كه تو ميگويي توپ را پس بده بعد آشتي كنيم، ما هم ميگوييم زمينها را پس بده بعد آشتي كنيم.
يك مرتبه آفريقا سميناري بود، عليه آن چهارصد شهيدي كه … يعني به نفع آن چهارصد شهيدي كه مكه شهيد شدند، خوب عربستان خيلي به آخوندهاي آفريقا پول ميدهد. آنجا هم در سمينار چهارصد پانصد تا آخوند از همهي 51 كشور آفريقا جمع شده بودند، گفتند كسي عليه سعودي حرف نزند. نوبت هيأت ايراني شد، ما هم سخنگو بوديم. گفتيم حالا ما بايد عربي هم صحبت ميكرديم، حالا يك كاشاني ميخواهد عربي صحبت كند، چه از آب درميآيد خدا ميداند. ولي خوب من بلد هستم، به خاطر اينكه كمي با قرآن بودم، يك زياتنامه عربي … گفتند عليه سعودي كسي حرف نزند. گفتيم باشد! شب نشستم و يك زيارتنامه درست كردم. قبر پيغمبر عكسش بود، به يك نفر گفتم شما اين عكس را بردار و همينطور بالاي سر من نگهدار. بنده هم رفتم آنجا سخنراني، اين هم آمد پشت سر من و قبر پيغمبر را نشان داد. من هم پشتم را به جمعيت كردم و شروع كردم زيارتنامه خواندم. «السلام عليك يا رسول الله» يا رسول الله! گفتي نسبت به كفار شديد باشيد و نسبت به مؤمنين رحيم! اما اينها نسبت به مسلمانها شديد بودند. 400 نفر از ما را كشتند. در قرآن چنين گفتي كه («لا تظلموا» «لا تظلمون» )ظلم نكنيد و زيربار ظلم نرويد، اينها هم ظلم كردند … تو گفتي خودكفا باشيد، يا رسول الله بلند شو و ببين كه سنگهاي قبرت هم از خارج آمده است. تو گفتي كه روي پاي خودتان بايستيد، اينها تكيهشان به آمريكاست. تو گفتي چنين … اصلاً من كاري به 500 نفر حاضر در كنگره نداشتم، پشتم را به افراد كردم و رويم را به گنبد كردم، با آيات قرآن با پيغمبر حرف زدم. آقا اينها شروع به گريه كردند. يك جلسهاي شد! يك كسي آمد و گفت: هر چه خواستي گفتي، خوب فحشمان دادي، خوب جنايات را محكوم كردي و حرفهايت را هم زدي! گاهي وقتها از اين طرفي حرف ميزني فايدهاي ندارد، بايد از آن طرفي حرف زد. اصلاح فرمول دارد. بعد هم چه كسي بايد اصلاح كند؟ ممكن است يك كسي حق اصلاح نداشته باشد. من راجع به اصلاح خيلي حرف دارم، ولي مرتب حرفها يادم ميآيد و بماند ديگر! حالا فعلاً اين نيم ساعت اول، نيم ساعت دوم تمام شد ديگر! شايد نيم ساعت سوم هم راجع به فرمولهاي اصلاح صحبت كرديم. حالا تا ببينيم برنامه … فكر كنيم و مشورت كنيم.
خدايا ايماني به ما بده، كه بين ما و تو ذرهاي گله و توقع و چيزي كه بر خلاف بندگي است واقع نباشد. ما را بندهي مخلص و محبّ خودت قرار بده! فتنههاي داخلي و امراض قلبي ما را برطرف بفرما! با نماز باحال بين ما و خودت آشتي بده! با بندگي كامل بين ما و خودت آشتي بده! توفيق آشتي دادن مسلمانها را به ما مرحمت بفرما! كشورهاي اسلامي كه با هم مسئله دارند، بينشان آشتي بده! همهي امت اسلامي را يد واحد عليه كفر قرار بده!
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 153