نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1564
موضوع: دوری از اسراف در مصرف
تاريخ پخش: 03/03/99
1- اسراف، عامل هلاکت جامعه
2- اسراف مایه بیعدالتی در جامعه
3- اسراف در مراسم مذهبی
4- خاطرهای از نماز یک نوجوان
5- پسانداز به جای ولخرجی
6- ساخت بناهای مفید، به جای نمادهای غیر مفید
7- خاطرهای از جوانی شهید رجایی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
جلساتی را در مورد دنیا و خرید و فروش و مصرف و تولید و توزیع و نکاتی که افرادی که دستشان در داد و ستد و اقتصاد است، باید بدانند گفتیم. این جلسه آخرین جلسه ماه رمضان است. یکی دو شب در مورد اسراف صحبت کردیم، چون اگر تولید رونق پیدا کند، اشتغال هم بشود ولی باز اسراف کنیم باز تا یک چیزی تولید میکنیم مصرفمان را بالا میبریم. مثل اسکورت یک ماشینی که دارد میرود و هرچه این گاز میدهد این تندتر میرود. وقتی وضع ما خوب میشود که اگر تولید میکنیم، رونق تولید هست، کار میکنیم و ایجاد اشتغال میکنیم جلوی مصرف را هم بگیریم. دو جلسه صحبت کردیم و این جلسه آخر.
1- اسراف، عامل هلاکت جامعه
اول اینکه، امشب شلوغتر از شبهای دیگر است… صدا میآید؟ صدا خوب است… یک عده میگویند: نخیر، الآن صدا خوب است؟ گیر در لب من است باید به میکروفون بچسبد. اسراف گناه کبیره است. گناه کبیره گناهی است که خدا وعده عذاب داده است. (وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ) (انبیاء /9) قاری: «وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ» آیه قرآن است. خداوند وقتی میخواهد از افرادی مذمت کند، میگوید: اینها مسرف بودند یا مُترف بودند مسرف و مترف تقریباً یک معنا دارد، ولخرج، گاهی بخاطر اسراف انسان عزتش را از دست میدهد. مثلاً میخواهد بهترین لباس را بپوشد، فشار میآورد شوهرش وام بگیرد، ناز خیاط را بکشد، به پارچه فروش خودش را مدیون میکند. التماس میکند که این مثلاً میخواهد ولخرجی کند. یادم نمیرود در مورد خودم زمانی که داماد شدیم، گفتند: برو بازار یک چند قالی از این قالی فروشهای کاشان بگیر و به حیاط خانه آویزان کن که جشن باشد. من رفتم و گفتم: یعنی چه، من جلوی تاجر کاشانی گردن خم کنم و قالی بگیرم که جلوی فامیل عروس پز بدهم که ما بخاطر عروس قالی بندان کنیم. نه اینجا گردنت را کج کن و نه آنجا گردن دراز کن. یر به یر، برگشتم. گفتند: چه کردی؟ گفتم: این کاری که شما به من گفتید، معنیاش این است که من باید نزد تاجر قالی ذلیل شوم، خواهش میکنم، خدا سایهات را از سر من کم نکند، چقدر شما آدم خوبی هستید. بعد هم در گوش بچهاش نوزاد است اذان بگویم، اگر کسی از فامیلش مرد بروم نماز مرده بخوانم، استخاره کنم، تعبیر خواب کنم، یک عمری نوکر آقا شوم که ایشان در دامادی ما چهار تا قالی به ما قرض داد. حالا من چرا خودم را ذلیل کنم که نزد فامیل عروس عزیز شوم؟ نه آنجا ذلیل میشوم، نه، برگشتم. خیلی وقتها آدم چون میخواهد ولخرجی کند جلوی هرکس و ناکسی گردن خم میکند، اسراف عزت شما را میگیرد. گاهی اسرافها ضامن است. یعنی شما یک ولخرجی میکنی، ضامن هم میشوی. راننده طوری تند راه میرود که آب و گلش به لباس من میریزد. باید پیاده شود و پول اتوشویی مرا هم بدهد. ضامن است، چون این رقم رانندگی لباس مرا خراب کرد. خیلی وقتها اسراف ما، پوست موز را پرت میکند در کوچه، یک نفر پایش را رویش میگذارد و میافتد، اگر استخوانش شکست و لطمه دید باید شما که موز انداختی پولش را بدهی. خیلی وقتها ولخرجیها ضامن هم هست.
2- اسراف مایه بیعدالتی در جامعه
اسراف سبب بی عدالتی میشود، شما که برق زیاد مصرف میکنی، منطقهای برق نمیرسد. شما که آب زیاد مصرف میکنی منطقهای آب نمیرسد. اینها همه بستر بی عدالتی است، دکورهای مصنوعی و مصرفی، گاهی وقتها میگوییم: دکور خانه را عوض کنند. اتاق پذیرایی و مبل و ماشین را عوض کنند. این کارهایی که مصنوعی و مصرفی است، اسراف است. بد نیست صدا و سیما و سازمانهایی که مسابقه برقرار میکنند یکی از شرطهای مسابقه این است که کم خرجترین، یک بازی داریم به نام بازی والیبال در یک زمین حدود دویست متری یازده نفر بازی میکنند یک بازی دیگر هست زمینش بزرگتر از والیبال است، اما دو نفر بیشتر بازی نمیکنند. تنیس میگویند؟ درست میگویم؟ زمین تنیس گشادتر است و دو نفر هم بیشتر مشغول نمیشوند. والیبال کوچکتر است یازده نفر هم مشغول میشوند. فکر کنیم ببینیم چطور تولید و مصرف را زیاد کنیم؟ حضرت یوسف یک لیوان داشت که در خورجین لای گندمها گذاشتند و بعد هم به اسم اینکه چه کسی کش رفته، برادر را گرفتند. در فیلم دیدید و دیگر من تکرار نمیکنم. این لیوان دو اسم دارد، یک جای قرآن میگوید: «اجعلوا سقایه فی رحالهم…» سقایه از سقایی است، سقا یعنی آب میدهد، حضرت یوسف با این لیوان آب میخورد. یکی هم میگوید: (نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ) (یوسف /72) قاری: «نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ» صواع، صاع یعنی لیتر، کیل، معلوم میشود این لیوانی که آب میخورده کیل هم بوده است، قاری: (فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ) (یوسف /70) اسم این لیوان دو تاست، سقایه یعنی آبخوری، لیوان آب، کیل، سواء یعنی کیل، الآن خانههای ما اینطور است؟ قهوهخوری جدا، چای خوری جداست، شربت خوری جداست، بعضیکه شراب خوری هم ممکن است باشد، در همان لیوان میشود همه چیز خورد… از موسی پرسید: (وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى) (طه /17) دستت چیست؟ گفت: (قالَ هِيَ عَصايَ) (طه /18) عصاست ولی چند منظوره است. «أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها» گاهی به آن تکیه میدهم، «وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي» شما عربیهایش را بخوان. قاری: «قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها» به آن تکیه میکنم، «وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي» برگ درختها را پایین میکنم و گوسفندها میخورند. «وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى» منافع دیگر هم دارد. بسیجیها یک چفیه دارند، یکوقت من شمردم چهل رقم کار از این میکنند. عرقشان را پاک میکنند. سفره هست. حولهاش میکنند منتهی چون نازک است دیگر لُنگش نمیکنند ولی حولهاش میکنند. سجاده میکنند، دیگ بلند میکنند. عرض کنم که قابلمه، ظرف داغ را بلند کنند دستگیره میکنند، یکوقت نگاه کردم یک پارچه اینقدر کاربرد دارد. در مسابقهها بگوییم این مسابقهها چه خرجی برداشت. خیلی از وقتها مسابقات ما هم مسابقات غلطی است. یک شب من وقت ندارم تلویزیون ببینم ولی گاهی مینشینم چند دقیقهای تماشا میکنم. دیدم یک گاوصندوق در استخر آب است. مسابقه گذاشتند که هرکس شیرجه رفت ته استخر گاوصندوق را باز کرد بیاید سکه بگیرد. هرچه فکر کردم از زمانی که گاوصندوق درست شده تا الآن هیچ گاوصندوقی در استخر گیر کرده است؟ هیچ گاوصندوقی در استخر گیر نکرده است. یعنی در دنیای خیال مسابقه میگذاریم. مسابقه احمقانه است. در مسابقهها باید کاری کنیم که چند تمام شد، در مذهب خیلی اسراف میشود.
3- اسراف در مراسم مذهبی
پیغمبر آمد نماز بخواند، فرمود: فاطمه جان این گل پرده حواس مرا پرت میکند. ما الآن چه میکنیم؟ در حرم امامها و امامزادهها و مسجدها راست پیشنماز و امام جمعه با سرامیک و کاشی گل درست میکنیم، فرمود: گل پارچهای را بردارید ما گل سنگ مرمری میگذاریم. البته اسمش را عوض میکنیم و شعائر مذهبی میگوییم. با کلمه شعائر قصه حل نمیشود. اینجا بود گفتم گربهها دور جگر جمع شدند؟ نه… یک کسی میخواست جگر بخورد، جگر را برید و به سیخ کشید و روی آتش گذاشت و شروع کرد باد دادن، همینطور که باد میداد تا جگر پخته شود گربهها جمع شدند. باد بزن را نگه داشت و به گربهها گفت: بلاله بلال! یعنی فکر کرد اگر به جگر بگوید: بلال، گربهها میروند. اسراف اسراف است، آبروداری، دیپلمات، شعائر مذهبی، با این اسمها تغییر نمیکند. [بلندگو سوت زد] به جوان گفتم انگشتر طلا حرام و نماز باطل است. غیر از نماز هم شما دائماً در حال حرام هستی،گفت: حاج آقا نامزدی است. گفتم: حالا نامزدی شد، حرام خدا حلال میشود؟ اگر به گربهها گفتیم بلال است، گربهها میروند. گاهی هم اسمهای خوبی رویش میگذارند. مراسم فاتحه، قبر میخریم. این همه جوان بی خانه هست، در فامیل و همسایه و آشناهای خودت، تو برای استخوان پوسیدهها قبر میخری، برای جوانهای زنده یک خوابگاه دانشجویی درست کن. چند… این را مدیر حوزه علمیه قم میگفت. میگفت بیش از هزار لیسانس و فوق لیسانس آمدند طلبه شوند ما چون اتاق و خوابگاه نداشتیم نپذیرفتیم. یک مدرسه بسازیم، یا برای آموزش و پرورش یا برای دانشگاه، یا برای حوزه. از خود مردم طرح بخواهیم. به مردم بگوییم آقا راه صرفهجویی اگر چیزی به ذهنت نرسد، راه صرفهجویی به ما بگو. ممکن است خود مردم یک طرحهایی به ذهنشان بیاید که به ذهن مسئولین نیاید. خیلی خوب است که آدم کارهای ملی که میکند، مثل رونق اقتصادی و رونق تولید، هر حرفی که میزنیم ببینیم مردم چه میگویند. گاهی به ذهن مردم یک چیزهایی میرسد که به ذهن خواص نمیرسد. یک خاطره، ما یک روز گفتیم: بچهها شیرینترین نمازی که در عمرتان خواندید را برای ما بنویسید. چند گونی نامه آمد، عدهای را دعوت کردیم و گفتیم: بخوانید. در این نامهها گاهی یک نامههایی بود که یک فیلسوف میخواست بنویسد، نمیتوانست اما یک بچه نوشته بود. این را دقت کنید خیلی شیرین است. اصلاً همین را میشود فیلم کرد.
4- خاطرهای از نماز یک نوجوان
دختری یازده ساله نوشته بود، شیرینترین نماز من این است. با پدرم با اتوبوس مسافرت میکردیم. نگاهمان به بیابان بود یادمان افتاد خورشید دارد غروب میکند، نماز نخواندم. گفتم: بابا نماز نخواندم. گفت: اینجا دیگر بیابان است. گفت: برو به راننده بگو نگه دار. گفت: نگه نمیدارد. گفت: خودم میروم. گفت: نگه نمیدارد. گفت: پولش بده، گفت: نگه نمیدارد. نگه دارد هم مردم ممکن است نق بزنند که بخاطر نماز یک بچه سی تا مسافر را در بیابان الاف کردی. اصرار کردم و پدرم ناراحت شد و آخر گفتم: امروز دخالت نکن و بگذار من تصمیم بگیرم. درست است دختری یازده ساله هستم ولی اجازه بده تصمیم بگیرم. گفتم: خوب تصمیم بگیر. میگفت ساک را پدر باز کرد و یک شیشه درآورد، زیر صندلیهای اتوبوس هم یک سطل است. سطل زیر صندلی را بیرون آورد، شیشه را بیرون آورد آستینها را بالا زد و شروع کرد وضو گرفتن. با همان دستهای کوچولو… در قرآن یک آیه داریم میگوید: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا) (مریم /96) قاری: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» این آیه قرآن است، کسی که اهل ایمان و عمل صالح باشد، مهرش در دلها مینشیند. نمونه امام حسین است. قصه شهادت برای 1200 سال پیش است، الآن میلیونی پیادهروی میکنند برای زیارتش، حضرت امام سی سال از رحلتش گذشته امشب شب رحلت امام است. بعد از سی سال حرفها زنده و مکتب زنده شاگردها زنده و راهش زنده است و دوستش دارند. خدا قول داده اگر برای خدا حرکت کنیم محبوب میشویم و مردم دوستت دارند. این دختر برای خدا میخواست وضو بگیرد، چون نه دوربین تلویزیون بود و نه اضافهکار بود. نه مأموریت بود. بچه بود میخواست نماز بخواند گفت: من در این سطل وضو میگیرم و روی صندلی نشسته نماز میخوانم. شاگرد شوفر وضوی دختر را دید آمد گفت: دختر چه میکنی؟ گفت: یادم رفته نماز بخوانم به پدرم میگویم: به راننده بگو نگه دارد، میگوید: راننده نگه نمیدارد و من میخواهم در این سطل وضو بگیرم و نشسته روی صندلی نماز بخوانم. حالا این شاگرد شوفر خودش اهل نماز بود یا نبود، کار نداریم. ولی مهر این دختر در دل این شاگرد شوفر نشست. شاگرد شوفر به راننده گفت: عباس آقا، این دختر دارد وضو میگیرد نماز میخواند. آقای راننده همینطور که جاده را میدید، گاهی از درون آینه این دختر را میدید. کمی جاده را میدید و یک لحظه هم این دختر را میدید. گفت: دختر خانم میخواهی نماز بخوانی؟ گفت: بله، یادم رفته نماز بخوانم. گفت: من به احترام تو میایستم. اتوبوس را کنار کشید، دختر وضو گرفته بود، پیاده شد و گفت: الله اکبر، اتوبوس یک مرتبه جا خورد، یک بچه دختر پیاده شده نماز میخواند. او گفت: تو خواندی؟ گفت: نه، گفت: تو خواندی؟ گفت: نه. من هم نخواندم. گفت: چه همتی، چه غیرتی، چه ارادهای؟ همین دختر روز قیامت بر ما حجت است. که خواهد گفت: تو حساس نبودی و دختر حساس بود. یکی یکی مردم پیاده شدند و نماز خواندند، دختر میگوید: شیرینترین نماز من این بود، در بیابان، تنها نماز خواندم و آخر نماز هم دیدم هفده مرد هم پشت من مشغول نماز شدند. دیدم امام فقط امام خمینی نیست. یک دختر یازده سال در بیابان میتواند امام باشد. یعنی میتواند دیگران را به فکر وادار کند. این خودش یک سناریو است. یعنی همین را میشود فیلم کرد اما وقتی به یک آدمهایی که اسمشان کارشناس هستند کار میدهیم، اصلاً گاهی بعضیهایشان خراب میکنند. یکوقت صدا و سیما گروهی را دید و گفت: میخواهیم برای امام عسکری فیلم بسازیم، بودجه چقدر، امکانات چقدر، مکان و زمان و مسئول و مدیر عامل و تهیه کننده و کارگردان، همه کارهایشان را کردند و بعد از مدتها حدود شش ماه کمتر، بیشتر آمدند گفتند: امام حسن عسکری همان امام جعفر صادق است؟ یعنی وقتی با پول میخواهی فیلم بسازی این دو شاخه برق را در تلفن میکند و دو شاخه تلفن را در برق میکند و قاطی میکند. کار باید دست کارشناس واقعی بیافتد. به مردم بگوییم: مردم برای رونق تولید چه فکری میکنید؟ برای کم کردن مصرف چه کنیم؟
5- پسانداز به جای ولخرجی
جوانهایی که به جای ولخرجی از پس اندازشان استفاده خوب کردند. اینها را تلویزیون نشان بدهد که آقا بنده در عمرم لب به سیگار نزدم ولی پول سیگار را کنار گذاشتم این کار را کردم. ما جشن نگرفتیم ولی درآمد جشن را میخواستیم تالار بگیریم، چه و چه بگیریم، پدر عروس گفت: آقا من جهازیهی دخترم را مختصر میدهم. فلان مبلغ کنار میگذارم، شما هم فلان مبلغ کنار بگذارید. آغاز زندگی برویم یک سوئیت کوچک برای اینها بخریم. اینها را از مستأجری نجات بدهیم. اقل جهازیه را میدهم باقیاش را پول نقد میدهیم برای خرید خانه به اسم عروس، او هم بگوید: من به جای این پولهایی که میخواهم خرج کنم برای داماد، فامیل عروس و داماد روی هم پول بگذارند، یک خانه سی متری چهل متری تا اول زندگیشان خانه مستقل داشته باشند. حالا بی تالار مگر نمیشود؟ چرا میشود… یک کسی نزد یک آقا آمد گفت: میخواستیم تعزیه بخوانیم اسب نداریم، شمر را سوار دوچرخه کردیم. گفت: تعزیهات درست است. حالا، ازدواج بدون تشریفات هم میشود منتهی ما جگر نداریم. الآن ظهر میشود میخواهیم یک کسی اذان بگوید. همه نشستیم میگوییم: یک کسی از این مؤذنین بین الملل بیاید اذان بگوید. تو بلند شو و بگو: الله اکبر! رویم نمیشود. در تولید و مصرف از خود مردم کمک بگیریم، مردم خودشان بلد هستند چطور خرج کنند. در راههای کوتاه از دوچرخه استفاده کنیم. راههای طولانی نمیشود ولی راههای کوتاه اگر دوچرخه جای تاکسی بیاید، 1- ماشین ارزان میشود. 2- هوا سالم میماند. گازوئیل، نرخ بنزین هم پایین میآید یا بیشتر نمیشود و برای سلامتی هم وزیر ورزش نمیخواهیم. همین که مردم پا میزنند ورزش است. هم همه مردم ورزش میکنند هوا سالم است و مصرف بنزین هم کم میشود و ترافیک هم نمیشود. چند تا مشکل شد؟ مشکل هوا، مشکل ترافیک، مشکل مصرف بنزین، ما… هندوستان بودم، دانشگاه رفتم، یک کسی گفت: تو میدانی اینها کی هستند؟ گفتم: نه من ایرانیها را هم نمیشناسم. چه برسد به پاکستان… یادم نمیرود در حرم امام رضا یک کسی سلام کرد و گفت: حال شما خوب است، خیلی خوش و بش کرد، من هی نگاهش کردم، گفت: تو مرا نمیشناسی؟ گفتم: نه، یادم نمیآید. گفت: آقای قرائتی تو زمان شاه ده شب خانه ما در اهواز منبر رفتی و من میزبان شما ده شب بودم. نان مرا خوردی نمیشناسی؟ گفتم: برو دنبال کارت! من یک عمری است رزق خدا را میخورم و نمیشناسمش! حالا هم ده شب نان تو را خوردم و نمیشناسم، طوری نیست. گفت: اگر خدا را نمیشناسی هیچی! گفتم: من ایرانیها را هم نمیشناسم، گفت: اینها همه پروفسور هستند. استادهای درجه یک هندوستان ولی با دوچرخه آمدند و رفتند. مصنوعی شدیم. استفاده چند عروس از یک پیراهن باطل است؟ نمیشود؟ حالا یا زشت است یا معقول، بگذارید بگویم. من دخترم تا عروس شد، تا الآن یازده عروس دیگر هم پیراهنش را پوشیده است. آن روزی که پیراهن عروس خریدند خیلی ساده و ارزان بود، خیلی. اینکه هر عروسی یک پیراهن بخرد، الآن ما میلیونها پیراهن عروس در کمد آویزان است. میلیونها دختر برای لباس عروس در خانهها درد میکشد و داماد پول ندارد پیراهن عروس بخرد. مشکل ما خودمان هستیم. روی میخ نشسته میگوییم آخ، خوب بلند شو آن طرف بنشین. میلیونها پیراهن عروس در کمدها آویزان است و میلیونها داماد برای خرید پیراهن عروس عزا گرفته است. این دیگر آمریکا نیست و اینجا دیگر خودمان هستیم.
6- ساخت بناهای مفید، به جای نمادهای غیر مفید
این دکمههای سر آستین را ما نفهمیدیم فلسفهاش چیست؟ این کجا را میخواهد گره بزند؟ ولخرجی، نمادهایی که در میدانهاست و معنا ندارند. همین تهران خودمان در میدان آزادی یک نمادی هست، هرچه نگاه میکنم این چه پیامی دارد، آنوقت مردم میخواهند نماز بخوانند، شهرداری میآید یک خرده آن طرفتر چهار تا مسجد میسازد. همین ساختمان میشد مسجد باشد. اصحاب کهف را گفتند میترسیم قبرش فراموش شود. یک ستونی بالا ببریم که این نماد این باشد که اصحاب کهف اینجا یادگارشان باشد. یک عده گفتند: چرا نماد بسازیم؟ چرا ستون بالا ببریم؟ اگر هم میخواهیم، (لَنَتَّخِذَنَ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً) (کهف /21) قاری: «لَنَتَّخِذَنَ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً» اگر شما میخواهید یک ساختمان بسازید مسجد بسازید. در فلکه نمادی را بالا میبری، این پیامش چیست؟ چه چیزی به ما القاء میکند؟ کنترل سفرهای خارجی، هم تعدادشان هم سفرشان، چند سفر، در ایران چند هزار نفر، دهها هزار نفر در ایران هست هنوز زیارت امام رضا نیامده است. آدم داریم سالی چند سفر خارجی میرود با دلارهای دولت، اینها همه گناه کبیره است، اسراف گناه کبیره است. زمانی که از دست میدهیم. بسم الله، دو سه روز دیگر خرداد تمام میشود و تابستان جلو میشود. ماشین حساب دارید؟ دوازده میلیون بچه مدرسهای صد روز تعطیل هستند، سه ماه، دوازده ملیون صد روز، پنج میلیون هم دانشجو داریم صد روز تعطیل هستند. ببینید چقدر میشود. ما چه طرحی داریم؟ تابستان باید یک بسیجی شود، در پادگانها این سرباز فلج میآید و فلج میرود. سربازی که هیچ هنری ندارد در پادگان یک هنری یاد بگیرد. اصلاً تشویق کنیم و بگوییم: تو اگر خیاطی یاد این ده سرباز دادی دو ماه از سربازی تو کم میکنیم. یک سرباز اگر خیاطی بلد است استاد شود، باقی سربازها هم بلد باشند یک پیراهن و شلوار بدوزند، یک تشویق کنند یک ماه زودتر این را آزاد کنیم. اصلاً بگوییم: هر سرگردی این هزار درخت را تبدیل به درخت میوه کرد، الآن هزار درخت دکوری و تزئینی در پادگان است، بایید این هزار درخت تزئینی را تبدیل کنیم به هزار درخت میوهدار، هرکس این کار را کرد سرگردش، سرهنگ میشود و سرهنگش میشود سرتیپ، درجات را براساس این کارها بدهیم. طوری میشود؟ والا خیلی میشود کار کرد… یک امام خمینی پیدا شد از چه چی ساخت! یک کشور ترسو یک کشور شجاع شد. یک امام خمینی با یارانش، ترسوها شجاع شدند و آمریکای عزیز، آمریکای ذلیل شد. اینها میگفتند: مگر میشود کسی به سفارت آمریکا دست درازی کند. از پشت دیوارش نمیشود رفت. دانشجوها از سر دیوار آمدند دستبند دستشان زدند و چشمهای اینها را بستند، ذلیلانه بیرونشان کردند. یک آدم جوهردار یک کشور را جوهردار میکند.
7- خاطرهای از جوانی شهید رجایی
اگر کت و شلواریهای ما مثل شهید رجایی بودند، یک خصلتهایی باید باشد. مرحوم شهید رجایی یک رفیق داشت، من رفیقش را دیده بودم و با او رفیق هستم. میگفت: با شهید رجایی در بازار تهران چیزی میخریدیم و در کوچهها و محلهها میفروختیم، کاسههای روحی و ظرفها و استکان و نلبکی، از چیزهایی که دوره گردها میخرند و در کوچهها میفروشند، میگفت: من و رجایی شریک شدیم، جنس در بازار میخریدیم و در کوچه و محلهها میفروختیم. یکسال کار کردیم هشت هزار تومان سود پیدا کردیم. رجایی گفت: هشت هزار تومان دو تا چهار تومان نشود. تو عیالوار هستی. شش تومان برای تو و دو تومان برای من! من دو تا بچه دارم و تو چهار تا، این قصه برای کی است؟ الآن چهل سال از انقلاب رفته است.، پانزده سال هم آن طرف، قصه برای شصت سال پیش است. شصت سال پیش با دو هزار تومان تهران میشد یک قطعه زمین خرید، حالا با شصت میلیون هم نمیشود خرید. رجایی مرد بود. آن روزی هم که فقیر بود و استکان و نلبکی می فروخت، مرد این بود که به رفیقش بگوید: تو عیالوار هستی و دو تومان بیشتر بردار. ما این آدمها را میخواهیم. چند آخوند در کشور میخواهیم، مثل نواب صفوی. چند تا کت و شواری میخواهیم مثل شهید رجایی، مشکل حل میشود. رویمان نمیشود اذان بگوییم. من خانه یک بزرگواری، اسم نمیبرم میترسم بشناسید، مهمان بودم. صبح بلند شدم در حیاط اذان گفتم. این آقا گفت: احسنت، خوشم آمد اذان گفتی. من یک عمری است میخواهم اذان بگویم خجالت میکشم. گفتم: الله اکبر خجالت دارد؟ خوب خجالت میکشی زیر لحاف الله اکبر بگو. اگر دیدی زلزله نشد سرت را بیرون کن و بگو. اگر دیدی بیرون لحاف هم نشد، بیا بیرون بگو. اگر طوری نیست برو پشت بام بگو. کسی که از گفتن الله اکبر خجالت میکشد مملکت با این آدمها پیش نمیرود. این خودش مانده، اینها وارسته نیستند، وارفته هستند. کشور باید افرادش وارسته باشد تا به اهدافش برسد چه تولیدش… بله چشمک میزند میگوید: تمام شد… خیلی خوب… ببینید اسلام چطور مهندسی کرده است. فکر مهندسی اسلام را کردید؟ در یک عید نان گذاشته، عید فطر، سه کیلو گندم و جو و برنج و خرما. باید شکم مردم سیر شود. پنجاه میلیون شصت میلیون سه کیلو چقدر میشود؟ در یک عید میگوید: شکم مردم را سیر کنید از نان، گندم و جو، عید قربان میگوید: شکم مردم را پر کنید از گوشت، در یک عید نان و در یک عید گوشت است. ضمن اینکه میگویند: نماز عید بخوانید. غسل عید هم بکنید. لباس شیک هم بپوشید و همه مراسم هست ولی گرسنهها یادتان نرود. یک عید نان و یک عید گوشت… ماه رمضان، این دهمین ماه رمضانی است که ما مشهد هستیم. مشهد که میآییم به سه دلیل میآییم، غیر از امام رضا که فوق همه دلیلهاست. یکی اینکه مخاطبین زوارهای امام رضا هستند، این یک جلسه خودجوش است. 2- فردایش تلویزیون مشهد پخش میکند و یک عده از تلویزیون مشهد هستند. بعد اینها را میبریم سال دیگر تلویزیون سراسری پخش میکند. مثل توت فروشها هم تازهاش را میفروشند و هم خشکش را، ما فیلمی که پر میکنیم فوری در وراق و صحن گوش میدهند و فردا تلویزیون استان و سال دیگر تلویزیون سراسری، ما به این دلیل ده سالی آمدیم. حالا نمیدانیم سال دیگر هستیم نمیدانم… نیستیم نمیدانم. دعا میکنم آمین بگویید… خدایا بودن ما را در راه مستقیم قرار بده. اگر هم مقدر کردی که شب قدر ما برویم رفتن ما را هم در راه مستقیم قرار بده. یک دعای جامع، خدایا ایمان کامل، بدن سالم، عقل قوی و علم مفید و عمر با برکت و رزق حلال و اولاد صالح، همسر خوب برای بی همسرها، مسکن خوب برای بی مسکنها، کار خوب برای بیکارها، محبت و صفا برای افرادی که با هم قهر هستند و کدورت دارند. خیر دنیا و آخرت به همه امت اسلامی مرحمت بفرما. شر ابرقدرتها به خصوص آمریکا و اسرائیل به خودشان برگردان. از اینکه مشهد بودیم و زیارت رفتم و از اینکه کنار امام رضا شما زوارهای مخلص را زیارت کردم، خوشحالم.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1564