نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1613
موضوع: راههاي جلب محبت ديگران
تاريخ پخش: 13/02/86
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
دو جلسهاي راجع به محبّت، علاقه، علاقه براساس حزب و قبيله، براساس نفت و رابطه سياسي، براساس لهجه و سرمايه، يا علاقه براساس رضاي خدا، كمي صحبت كرده ايم. حالا در اين جلسه ميخواهم ابزار محبّت را بگويم: چه كنيم كه محبوب بشويم؟ ابزار محبّت، خوب البتّه يك سببهاي ظاهري دارد، يك سببهاي باطني دارد، و يكي هم فوق همه اينها. اسباب ظاهري، وسايل ظاهري، مثلاً داريم كه: دين ابزار محبّت است، مراجع تقليد كه از دنيا ميروند، افراد مؤمن كه در يك منطقه از دنيا ميروند، تشييع جنازه اشان از همه افراد شلوغ تر ميشود، ممكن هم هست كه خيلي هم اهل مسجد نباشد، ولي ميگويند: اين آدم خوبي بود، خوبي را همه قبول دارند ولو خودشان خوب نباشند. دزدها باهم شريكي ميروند يك جايي و دزدي ميكنند، بعد ميگويند بياييد عادلانه تقسيم كنيم، يعني همان دزد هم عدالت را دوست دارد، يك جوانهايي هستند كه هرزه هستند، به همه دخترها نگاه ميكنند، امّا وقتي ميخواهند داماد شوند به مادرشان ميگويند: ببين مادر حواست را جمع كن، يك دختري باشد كه چشم بد نگاهش نكرده باشد. خودش صبح تا شب با چشم بد نگاه ميكند، امّا حالا كه ميخواهد زن بگيرد، ميخواهد كه به خانمش هيچ كسي نگاه نكرده باشد، يعني پيدا است كه همانهايي هم كه اهل عفّت نيستند، آدمهاي عفيف را دوست دارند، ولذا آدمهايي كه خيلي هم آدمهاي صالحي نيستند، ولي در خيابان كه يك آدم صالح را ميبينند به او سلام ميكنند.
1- تواضع نسبت به مردم
افراد متواضع را مردم دوست دارند، خودش را نگيرد كه حالا مثلاً من دكترم، مهندسم، نميدانم فاضلم، استادم، يعني تواضع بكند، با مردم بنشيند و با مردم پا شود، بعضيها مثل اينكه عصا قورت داده اند، يك جا هم كه مينشينند، آخر آدم اگر چوب قورت بدهد با آب ميرود پايين يا ميشود كه چوب را كشيد بالا، ولي عصا چون كه سرش كج است همينطور ميايستد، اصلاً بعضيها انگار عصا قورت داده اند، يعني چوب گير كرده است و نه پايين ميرود و نه بالا ميآيد، بعضيها را هم با دو كيلو عسل نميشود خورد، آدمهاي متواضعي باشند، خودماني باشند، به اميرالمؤمنين ميگفتند: ابوتراب، ابوتراب يعني روي خاك مينشيند. تواضع.
بگويد كه بلد نيستم، خيلي خوب مردم خوششان ميآيد از كسي كه بگويد: آقا من اين را بلد نيستم. تواضع كند، بگويد من بلد نيستم. تواضع كند، روي زمين بنشيند. آقا اگر ماشين نفرستيد، من نميآيم. تواضع كند و بگويد: من انشاءالله ميآيم ماشين بود، بود و اگر نبود هم كه نبود. خوب، افرادي هستند، يك جايي كه ميخواهند بروند، هِي براي خود خط و نشان ميكشند، چه كساني در آنجا هستند؟ من چه ساعتي بيايم؟ با چه وسيلهاي بيايم؟ در آنجا هِي گير ميدهند.
2- بذل و بخشش و هديه
بذل و بخشش، بريز و بپاش عامل محبّت است، ممكن است شما بگوئيد: من پول ندارم، ولي خوب بعضي از شما باباهايتان پول دار هستند، به باباهايتان بگوييد: آقا در مدرسه ما مثلاً يك محصّل داريم، وضع مالي كمرنگي دارد، شما يك مبلغ پول بدهيد من بدهم به مدير، مدير از يك طريقي به آن فاميل برساند، يعني خودتان را نشان بدهيد. اگر كسي بابايش پول دار است، ميتواند اين كار را بكند.
اخلاق: افراد خوش اخلاق محبوب ميشوند.
بي اعتنايي به مال مردم، يعني چي؟ يعني زهد. زهد باعث محبوبيّت است، كاري نداشته باشيد به مال مردم، آخه گاهي وقتها ميرسد به يك ماشين… ولش كن ماشين دارد كه دارد، خيره ميشوند به فرش كسي، مثلاً ميرود به يك مهماني، فرش را بلند ميكند كه ببيند دستبافت است يا ماشيني؟ همچين حسّاس ميشود روي زندگي مردم. يك ساعت ميبيند، بيا ببينم چيه؟ چند خريدي؟ ول كن ديگر. وقتي به زندگي مردم ور رفتي ميگويند: 1- نديد بديد است. 2- حسود است. 3- عقدهاي است. يا ميگويند جاسوس، يا ميگويند حسود، يا ميگويند عقده اي، فردا هم كه ساعتش گم شد ميگويد: فلاني چشمم زد. بي اعتنايي، كار نداشته باشيد. دنيا مثل سايه است، اگر به سايه پشت كني و بروي، سايه دنبالت ميآيد، امّا اگر برگردي كه سايه را بگيري او هم ميرود.
3- انصاف در برخورد با مردم
انصاف، انصاف اگر داشته باشيد محبوب هستيد. در ماشين نشسته ايد، يك طرف ماشين آفتاب است، حالا در تابستان آفتاب اذيّت ميكند، بگوييد: آقا ببخشيد، شما تو آفتاب نشستيد حالا ما جايمان را عوض كنيم، بالاخره هر دو مسافريم، حالا شما جايتان يك خورده سخت است، من نيم ساعت در جاي شما مينشينم، انصاف، آقا من جلوي بخاري نشستم گرم شدم حالا كافيست پاشم تا شما بنشينيد. ما آدمهايي را داريم زوّار امام رضا(ع) هستند، يك جو انصاف ندارند، ميروند سر قبر امام رضا(ع)، در مسجد مينشينند، مثل اينكه ارث پدرش است، سه ساعت مينشيند و بلند نميشود، ميگوئيم: آقا جان اين جا مكان كم است، باقيها هم دل دارند، آنها هم ميخواهند در اين مكان دو ركعت نماز بخوانند، نخير من جاي خودم است، آخر كسي كه به زوّار امام رضا رحم نميكند چطور ميخواهد خدا به او رحم كند؟ حديث داريم روز قيامت افرادي در جهنّم جيغ ميزنند، خدا ميگويد: «هل ترحّمت عُصفورا» يعني تو به يك گنجشك رحم كردي؟ تو به زوّار امام رضا(ع) رحم نميكني، چطور ميخواهي خدا به تو رحم كند؟ انصاف ندارند، بغل بخاري مينشيند انگار ارث پدرش است، خوب پيرمرد حالا امروز اين جوان آمده بگذار او اذان بگويد. نه آقا اينها بچّه اند، اينها كه هميشه مسجد نيستند، من هميشه در مسجد هستم، اذان را من بايد بگويم، يك صداي بدي هم دارد، الله اكبر… سي تا آدم خوش صدا هست امّا اين پيرمرد مؤذّن انصاف ندارد، چون انصاف ندارد كسي هم دوستش ندارد، انصاف، جايمان را عوض كنيم، باري روي دوش كسي است كمك كنيم، داري ميروي خانه ميداني كه، الله اكبر، حضرت امير داشتند ميرفتند ديدند يك خانمي مشك آبي را ميبرد، حضرت علي (ع) در كوچه گفت: خانم مشك آب را بدهيد كمكتان كنم. شما كه داري ميروي، جوان هستي، ميبيني يك پيرمرد بار دارد بگو آقا جان بدهيد كمكتان كنم. ماشينت خالي است، و ميشناسي اين را، يك وقتي آدم در جادّه ناشناس ميترسد كه سوارش كند، خوب آن مسئله امنيتي دارد، امّا شما ميشناسي اين را خوب پس سوارش كن و ببر. انصاف محبّت را اضافه ميكند.
وفا، قول ميدهي عمل كني، محبوب ميشوي، تمام اينهايي كه در بازار محبوب هستند، كساني هستند كه چكشان برگشت نخورده، يعني روزي كه رفتند بانك، پول در بانك بوده، قول دادي سه شنبه پول، سه شنبه پول. آنهايي كه چكشان معتبر است محبوب هستند، «الحديث بما يعرفون» كساني كه حرفي كه ميزنند، قدِّ دهانش حرف ميزند و قدِّ مُخ مردم حرف ميزند، تو دنياي آخوندي، آخوندهايي محبوبند كه هرچي كه ميگويند قدِّ دهانشان حرف بزنند و يك چيزي هم بگويند كه مردم فرار نكنند، گاهي وقتها ما يك چيزي ميگوييم كه مردم فرار ميكنند، يعني بايد يك جوري گفت كه ببينيم اين الآن آمادگي شنيدن اين حرف را دارد يا ندارد، پا منبر، اوّلش مردم دل ميدهند، خيلي همچين با دقّت گوش ميدهند، بعد خسته ميشود، بيست دقيقه دوّم دستش را از زير چانه اش برمي دارد، همچين نگاه ميكند، بيست دقيقه سوم ديگر خسته ميشود و همچيني ميشود… ، همين كه ديديم درس سنگين است، همين كه ديديم مردم خسته شده اند، انصاف داشته باشيم، من يك جارفتم سخنراني، شب قدر بود، مسجد دانشگاه تهران، همان جا كه نماز جمعه است، ديدم مسجد پُر، اينها هم دعاي جوشن كبير دو سه ساعت خوانده اند، ديگر خسته شده اند، گفتند: حاج آقا برو منبر، خوب آخه خسته شدهاند اينها، گفتند: نه آقا برنامه اين است، گفتم: خيلي خوب، ما رفتيم روي منبر نشستيم، گفتم: آقايون بنده ميخواهم سخنراني كنم، لطفاً همه تان بلند شويد و بايستيد، يك پنج دقيقهاي بايستيد، اوّلاً وقتي همه بايستند اگر كسي بخواهد جيم شود، راه باز ميشود و راحت تر از ميان جمعيّت جيم ميشود، يكي زانويش درد گرفته، آقا يك چند دقيقهاي كه اينها ايستادند، آنقدر به من گفتند: خدا پدرت را بيامرزد
4- دوري از برخوردهاي متکبرانه
اينها جزو عوامل هستند، ديگر چه؟ در اين حديث، علم نيست، براي اينكه ما خيلي آدمها داريم كه باسوادند ولي هيچ محبوبيّت ندارند، به خاطر اينكه باسواد لوسي است، باسواد است دلش ميخواهد كه همه مردم نوكريش را بكنند، يك آيه در قرآن داريم، الله اكبر، ميگويد: مردم حق ندارند به افراد بگويند نوكر من باش، («ما كانَ لِنَبِيٍّ»)(انفال/67) حتّي پيغمبر هم حق ندارد، پيغمبر به خاطر اينكه مقام نبوّت و حكمت دارد حق ندارد كه به مردم بگويد: («كُونُوا عِباداً لي»)(آلعمران/79) نوكر من باشيد، بنده من باشيد، يعني پيغمبر هم حق ندارد بگويد: بيا، آب بده من بخورم، بله شما احترام بگيري خوب است، امّا او حق ندارد به مردم بگويد برده من باشيد، يك حديث بخوانم: «اخْدُمْ أَخَاكَ فَإِنِ اسْتَخْدَمَكَ فَلَا وَ لَا كَرَامَةَ» (بحارالانوار/ج71/ص178) يعني كفشهاي دوستت را جفت كن، نسبت به برادرت خدمت كن، نگو مگر من نوكرش هستم، خدمت كن، واكس ميزني خوب كفشهاي او را هم واكس بزن، يا كمكش كن، امّا «فَإِنِ اسْتَخْدَمَكَ»، يعني اگر او گفت بيا كمك من كن، استخدمك، اگر او خواست تو را به خدمت در بياورد «فَلَا» زير بار نرو، يعني خودت داوطلبانه كمكش بكن، امّا اگر او خواست تو را به خدمت وادار كند، يعني اگر خواست از تو نوكري بكشد، قبول نكن.
نامرد چه كسي است؟ حديث داريم: نامرد است آن مردي كه مهمان به خانه ببرد و بعد به مهمان بگويد: كار بكن، جفا كرده كسي كه، مثلاً شما مهمان كردي، بيا ببينيم، ظرفها را هم بشوي، آب حوض را هم بكشيم، اين جارا هم جارو كن، سر اين شلنگ را بگير، بابا مگر من نوكر تو هستم؟ حالا، چه كنيم كه محبوب بشويم؟
دينداري عامل محبّت است، قرآن ميگويد: («إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا»)(مريم/96)، اصل محبّت هم دست خدا است، اشتباه ميكنند آنهايي كه فكر ميكنند كه اگر خانه اشان اين رقمي باشد عزيز ميشوند، فرش خانه اشان، قالي خانه اشان، ماشين شان، والله به حضرت عبّاس مردم فحش ميدهند، شما با تغيير خانه و ماشين عزيز نميشوي، فحش ميشنوي، منتهي در دلشان فحش ميدهند، اگر ميخواهيد عزيز شويد راهش دينداري است، تواضع است، من سلام كنم؟ من ترم چهارم هستم، خوب حالا ترم چهارم باشي، طوري ميشود؟ پيغمبر به بچّهها هم سلام ميكرد، امام جمعه مأمور است كه به مردم سلام كند، امام جمعه كه ميآيد ميگويد: سلامٌ عليكم و رحمه الله، خوب بايد سلام كند، پيغمبر به بچّه سلام ميكرد، امّا الآن ترم چهارمي زورش ميآيد كه به ترم اوّلي سلام كند، دين محبّت ميآورد، تواضع محبّت ميآورد،
5- وام گرفتن در صورت ضرورت
بذل و بخشش محبّت ميآورد، اخلاق محبّت ميآورد، كار به مال مردم نداشته باشي، مردم دوستت دارند، كساني را مردم در بازار دوست دارند كه نسيه نكند، چون نگويد: كه حالا كه از او نسيه دارم خوب يك وام هم از او بگيرم، يك وام هم از اين بگيرم، ذليل ميشوي، اگر ميخواهي عزيز بشوي كار به مال مردم نداشته باش، عروس خانم، اصرار نكن در مهريه، به داماد بگو چقدر ميتواني بدهي؟ اصلاً بعضي از عقدها از نظر من گير دارد، مثلاً داماد ميگويد: هزار سكّه، هرچه نگاه ميكنيم آخه اين قيافه داماد، تا آخر عمرشم هم هزار سكّه… ، مثل اينكه بگويند آقاي قرائتي ميخواهد كوه هيماليا را بجود، آخه شما هم خنده ات ميگيرد، با اين دندانها ميخواهي كوه هيماليا را بجوي؟ اصلاً تو تا آخر عمرت هزار تا سكّه پيدا ميكني؟ آخه تو كه ميداني، نميتواني كه بدهي، چرا سر عروس كلاه ميگذاريم، عروس، داماد كلاه سرت ميگذارد، قدِّ هيكلش حرف بزن، اين شغلي كه دارد بيش از چند تا سكّه نميتواند كه بدهد، نه من ميخواهم داماد را چهار ميخش كنم، شما مثلاً با سكّه چهار ميخ ميكني؟ داماد اگر نااهل باشد، با آهن هم چهار ميخ نميشود، آنقدر عروس را اذيّت ميكند كه عروس بگويد آقا مهرم حلال جونم آزاد، ، هرچي از دين جدا ميشويم، قيد و بندها بيشتر ميشود، حالا چه كنيم كه خدا دوستمان داشته باشد؟ از كجا بفهميم كه خدا ما را دوست دارد؟ حالا اين را هم برايتان بگويم: بسم الله الرحمن الرحيم «اذا احبّ الله عبداً» خدا كسي را كه دوست دارد چه كارهايي برايش ميكند؟
1- «أَلْهَمَهُ الطَّاعَةَ»، به ذهنش مياندازد كه عبادت كند، مثلاً پاي شير ايستاده، خدا او را دوست دارد و ميگويد: تو كه پاي شير هستي، آب هم مصرف ميشود، صورتت را هم كه ميخواهي بشوري، خوب تو كه ميخواهي صورتت را بشويي، خوب قصد وضو كن، به او الهام ميكند كه تو كه آب را ميخواهي بريزي خوب نيّت وضو كن، ميشود با وضو، يعني خدا چيزي به ذهنش مياندازد كه عبادت كند، تو كه پول ميخواهي بي اندازي در صندوق، چرا براي سلامتي خودت، براي سلامتي همه مسلمانها، 1- «أَلْزَمَهُ الْقَنَاعَةَ» كسي كه خدا او را دوست دارد، خدا او را آدم قانعي ميكند، بلند پروازي نميكند، ميگويد: همين كه هست بس است، «فَقَّهَهُ فِي الدِّينِ»، كسي كه خدا دوستش دارد او را در دين فقيهش ميكند، يعني شناخت تمام شد، «قَوَّاهُ بِالْيَقِينِ»، كسي كه خدا دوستش دارد يك نفس آرامي به او ميدهد، من با دلي آرام و نفسي مطمئن، دلش آرام است، حالا هيجاني نيست. كسي كه خدا دوستش دارد، «إذا أحب الله سبحانه عبدا رزقه قلبا سليما و خلقا قويما» (غررالحكم/ح67) قلب سالم به او ميدهد، كينه در او نيست، فحشت داد، حالا عصباني بوده فحش داده، اصلاً تو چرا آمدي به من گفتي؟ يك كسي كه ميآيد و ميگويد فلاني پشت سرت حرف زده بگو: بيا، او عصباني شده، هيجاني شده، لابد از من يك عيبي ديده خواسته اصلاً فحش بدهد، تو به چه دليل آمدي و فحش او را به من ميگويي؟ تو چه مرضي داشتي؟ او ممكن است از من ظلمي ديده، عيبي ديده عصباني شده، هيجان و عصبانيت و بديهاي من را فهميده به من فحش داده است، تو به چه دليل فحش او را براي من نقل كردي؟ كه زنگ ميزني بله نميداني چه چيزهايي پشت سرت گفت، خوب سخن چيني همين است، به چه دليل؟ قلب سليم، قلبي است كه، نخواسته باشد فتنهها را… ، يك جرقّه را برمي دارد جريانش ميكند، قلب سليم چيست؟ «خلقاً قويما قلباً سليما علمه رشده»، يادش ميدهد كه رشدش در چيست؟ بسياري از ما تحقيق ميكنيم، در كتابخانه هم پژوهش ميكنيم، امّا حضرت عباسي در اين پژوهش هيچ رشدي نيست، بعضي از ساختمانهايي كه ما ميگذاريم، زحمت هم ميكشيم، همين ساختمانهايي كه در بعضي از فلكههاي هم تهران هست و هم شهرهاي ديگر، مثلاً وسط خيابان يك چيزي ميسازند، ميگوئيم: آقا اين پيامش چيست؟ مهندس به سرش زده كه اين را بنويسد، مثلاً حالا چيست؟ و چه باري دارد؟ چه پيامي دارد؟ ما كارهايمان بايد پيام داشته باشد، اگر درس ميخواني اين درس به چه دردي ميخورد؟ بعضي از دخترها و پسرهاي ما رشتههايي در دانشگاه ميخوانند كه به صدوبيست و چهار پيغمبر اين رشته به درد اين جوان نميخورد، ميگويد حالا اين جا قبول شدهام ميروم ميخوانم، مدرك كه دارد، به يكي گفتم: حالا اگر مدرك سگ شناسي هم بود، تو بايد بروي ليسانس سگ شناسي بگيري؟ آخه ببين اين رشته به ذوقت به فكرت، نياز جامعه هست يا نه؟ نياز خودت هست يا نه؟ مشكلي حل ميكني مشكل حل نميكني؟ همينطور آقا اين شعرها را حفظ كنيد، اين چيزها را حفظ كنيد، اين كارها را بكنيد، كار را اگر با قرآن و حديث بندش نكنيم از دست بيرون ميرود، كسي كه خدا دوستش دارد به ذهنش مياندازد كه بندگي خدا را بكند، به ذهنش مياندازد كه همين كه دارد قناعت كند، وام نگيرد، گدايي نكند، پشت ديوار خانه ات سنگ مرمر نباشد، آخه اين سنگ مرمري كه با پول ربا با پول وام از اين و آن قرض ميكني پشت خانه ات را شيك ميكني، بعد آنوقت، در بدهي اش اضطراب است، يعني به جماد، جلا ميدهي، و به انسانيّت خودت، خفّت. يعني خودت را خوار ميكني براي اينكه اين سنگ مرمر پشت خانه ات بدرخشد، اگر ميخواهيد محبوب باشيد، وام نگيريد، ميدانيد كه چرا ميگويند عاريه، عار است؟ چون در گرفتنش آدم بايد خجالت بكشد، عروسهايي كه به شوهر فشار ميآورند كه برو وام بگير اين كار را بكن، دامادهايي كه به پدر زن فشار ميآورند كه جهيزيّه بايد اينطور باشد، من خواهرم جهيزيّه اش چنين بود، اين تحميلها خوار ميكند، هم عروس خوار ميشود و هم داماد خوار ميشود، ما فكر ميكنيم، عزّتمان به فلان فرش و فلان ماشين وفلان خانه است، خيال ميكنيم. كسي كه ما را ساخته است،
7- عزّت در گرو قناعت و خدمت
خداي ما، و اولياء خداي ما كه به گردن ما حق دارند و از خدا براي ما پيام نقل كرده اند، گفتند: اگر عزّت ميخواهيد؛ عزّت دردين، تواضع، بخشش، اخلاق، زهد، خدمت به مردم، عزّت در اينهاست. در يك حديث نداريم عزّت با ماشين خوب است، با مركب خوب است، با خانه خوب است، عزّت با چيه با چيه، آنهايي كه ما در دنيا عزّت ديديم همه اش خط خورده، عزّت اينهاست، و در جامعه داريم، آدمهايي كه ماشينشان لوكس، شركتشان لوكس، خانه شان لوكس، ولي در جامعه عزيز نيستند، عزّت در اينهاست و اگر هم خدا خواسته باشد كه كسي را دوست داشته باشد، فقه در دين، دل آرام، عبادت خوب، سكينه و وقار، الهام صدق، الهام رشد، «علّمه الصّدق علّمه رشده رزقه قلباً سليما خلقاً قويما» كسي كه خدا دوستش دارد اينها را به او ميدهد، خدايا به ما دين كامل، تواضع و مردمي بودن و خودماني بودن و دور انداختن تكبّر، بذل و بخشش از آنچه حلال در دست خودمان داريم، اخلاق حسنه، بي اعتنايي و چشم داشت نداشتن به مال مردم، خدمت خالصانه به مردم همراه با محبوبيّت واقعي مرحمت بفرما، خدايا الهام اطاعت و قناعت، فهم دين، دل آرام، ياد تو، آرامش، صداقت، عبادت، رشد، قلب پاك، و آنچه كه باعث ميشود كه تو ما را دوست داشته باشي به ما مرحمت بفرما، (الهي آمين)، خيالهايي كه فكر ميكنيم، با وام، با فشار، با پُز، با دروغ، با لوكس بازي، با تجمّلات، ميخواهيم عزّت را از اينها بگيريم، اين خيالهاي باطل را كه ميبينيم، اصلاً آمريكا مدرن ترين كشور است و رئيس جمهورش منفورترين مرز، يكوقت ميبينيم يك رئيس جمهور با لباس ساده محبوب است و يك رئيس جمهور كه يك خودكارش به اندازه كلّ لباسهاي رئيس جمهور يك كشور ديگر ارزش دارد، يكوقت ميبينيم كسي را كه پاشنه كفشش طلا است و يك كسي كه كل كفشهايش به اندازه پاشنه كش او ارزش ندارد، دنيا به ما نشان داد كه دنياي پرتجمّل، منفور است و ديديم افراد زاهد، يعني امام با خانه كوچك عزيز شد، و رئيس جمهور آمريكا با كاخ سفيدش ذليل شد، صدام با آن همه كاخ، شاه با همه كاخها ذليل شد و شيخ عبدالكريم حائري، مؤسس حوزه علميّه قم، كه امام فرمود آن شبي كه او از دنيا رفت، زن و بچّه اش نان نداشتند كه بخورند، نان شب نداشتند، يعني مؤسس حوزه علميّه قم با زهدش عزيز شد، دائماً سر قبرش فاتحه ميخوانند، رضا شاه الآن كسي نميداند كه قبرش كجا هست. كاخ و پول و مال و جلال، عزّت نميآورد، رنگ خدا عزّت ميآورد، شاه عبّاس تاجش رفت، كاخش رفت، پولش رفت، ولي كاروانسراي شاه عبّاسي كه براي زوّارهاي كربلا است، در بيابانها هست، هرچي رنگ خدا باشد ميماند، هرچي رنگ تجمّلات باشد ميپرد، اين بود خلاصه بحث ما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1613