نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1661
1- آزار رسول خدا و يارانش در مكه 2- كمالات پيامبر در امور فردي و خانوادگي 3- حضور زنان در ساختن مسجدالنبي 4- توجه ويژهي امام رضا(عليهالسلام) به نماز و قرآن 5- برخورد امام رضا(عليهالسلام) با شيعيان غيرواقعي 6- علم و آگاهي امام رضا(عليهالسلام) از امور آسمانها 7- عمران فرهنگي مساجد در كنار عمران بناي مساجد 8- عنايت امام رضا(عليهالسلام) به بردگان و ضعيفان
موضوع: رسول خدا، امام مجتبي و امام رضا(عليهمالسلام)
تاريخ پخش: 14/11/89
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بينندهها زماني پاي تلويزيون نشستند كه ايام سوگواري شهادت امام رضا و امام حسن و رحلت پيغمبر است. سه معصوم عزيز كه چون اولين كاري هم كه پيغمبر در مدينه كرد ساختن مسجد و وقف آن بود، بحث هفتهي وقف را هم روي اين ايام گذاشتيم.
من راجع به وقف تقريباً سي، چهل تا نكته را در جلسهي قبل گفتم كه حالا ميخواهم راجع به پيغمبر صحبت كنم، ممكن است در لابه لايش هم باز حرفهايي از هفتهي گذشته هرچه خدا ياد من انداخت ميگويم. ولي بحث من راجع به پيغمبر، امام رضا و امام حسن است. و من نميدانم در سي دقيقه چطور سه تا معصوم را بگويم. فشرده ميگويم.
1- با شخصش، با شخصيتش چه كردند؟ با كتابش، با خانوادهاش، با پيروانش، با دخترش، با دامادش، با شعارش، با پايگاهش، با شعارش، به همهي اينها ظلم كردند. حالا يكي يكي.
با خودش؛ در جنگ احد لب حضرت پاره شد. دندان حضرت شكست. خاكستر سرش ريختند. در جنگ نزديكترين افراد به دشمن، شخص پيغمبر بود.
با شخصيتش؛ چه تهمتهايي زدند؟ شاعر، ساحر، مجنون، كاهن، («يُعَلِّمُهُ بَشَر») (نحل/103) يك بشري به او ياد داده است. («أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُون») (فرقان/4) يك قومي، يك باندي دارند پشت پرده كمكش ميكنند. («أَساطيرُ الْأَوَّلين») (انعام/25)
با كتابش؛ گفتند: («أَساطيرُ الْأَوَّلين») يعني اينها اسطوره و افسانه است. افسانهي پيشينيان است. («لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ»)(فصلت/26) عربيهايي كه ميخوانم قرآن است. گوش به حرف قرآن ندهيد.
با خانوادهاش؛ آيات افك! نسبت بد دادن. سوء ظن بد بردن.
با پيروانش؛ گفتند: پيروان پيغمبر خل هستند. وقتي ميگفتند: («آمِنوا») (بقره/13) ايمان بياوريد. ميگفتند: («أَ نُؤْمِنُ») ما ايمان بياوريم؟ («كَما آمَنَ السُّفَهاء») (بقره/13) همانطور كه افراد بيخرد ايمان آوردند ما هم مثل عوام برويم ايمان بياوريم؟ («أَ نُؤْمِنُ») يعني به طرفدارانش ميگفتند كه اينها بيخرد هستند.
با دخترش؛ حضرت زهرا(س)، از سيلي زدن، آتش آوردن، لگد زدن، سقط كردن نوزاد در شكم.
با دامادش؛ كاري كردند كه اميرالمؤمنين فرمود: بيست و پنج سال در خانه انگار تيغ در چشمم است. انگار استخوان در گلويم است. يكي از ياران پيغمبر كه از دنيا رفت، اميرالمؤمنين بالاي سرش حاضر شد. گفت: به پيغمبر سلام مرا برسان و به پيغمبر بگو كه با علي چه كردند! كسي دو تا شاهد داشته باشد در دادگستري حقش را ميگيرد. اميرالمؤمنين صد هزار شاهد در غدير خم داشت نتوانست حقش را بگيرد.
با پايگاهش؛ مسجد، يك مسجد ضرار ساختند. منافقين آمدند يك مسجد ساختند، به اسم مسجد ميخواستند توطئه كنند.
با شعارش؛ صداي اذان كه بلند ميشد، («وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً») (مائده/58) وقتي صداي اذان بلند ميشد اينها مسخره ميكردند. حضرت ميفرمود: «ما أوذي نبي مثل ما أوذيت» (مناقب/ج3/ص247) هيچ پيغمبري به اندازهي من اذيت نشد. پيغمبر ما الگو است.
2- كمالات پيامبر در امور فردي و خانوادگي
هنوز دنيا به هيچ يك از كمالات پيغمبر نرسيده است. دندانپزشكهاي ما سفارش مسواك ميكنند. اما پيغمبر ما مسواكش پشت گوشش بود. وقتي از دنيا رفت، بلندش كردند ديدند زير سرش مسواك است. مسئولين بهداشت ما ضد عفوني ميكنند، اما پيغمبر ما تابستان لباسهايش را در ديگ ميجوشاند. دكترهاي تغذيهي ما مراعات بهداشت را ميكنند، اما باز هم غذاي بيرون را ميخورند. پيغمبر ما غذاي بيرون را نميخورد. ميگفت: اين مرغ را نميدانم چه غذايي خورده است؟ جوجه ميگرفت در خانه دانه ميداد، بزرگ كه ميشد ميكشت و ميخورد. يعني مي گفت: نگران هستم غذاي بيرون بهداشتي نباشد. قواي مسلح ما احترام ميگذارند. اما پيغمبر ما به زميني رسيد كفشهايش را كند. گفتند: يا رسول الله چرا كفشهايت را كندي؟ فرمود: اينجا زميني است كه مسلمانها روي آن تيراندازي ميكنند. زميني كه سرباز اسلامي در آن تيراندازي ياد بگيرد، مثل مسجد مقدس است. من به احترام مسجد كفشم را كندم. هيچ كمالي روي كرهي زمين نيست مگر اينكه اعلي درجهاش را…
الآن بيشترين پولي كه خرج آرايش ميكنند، شبي است كه عروس ميخواهد در حجله برود. آنجا بالاترين پول را براي آرايش صورت عروس ميدهند. در عين حال كه خيلي پول براي آرايش ميدهند، آنوقت پيراهن عروس گرانتر از صورت عروس است. يعني قيمت پيراهن بيش از پول آرايشگاه است. ولي پيغمبر ما هزار و چهار صد سال پيش بوي عطر صورتش گرانتر از بوي پيراهنش بود. يعني الآن بعد از هزار و چهار صد سال حتي عروسهاي ما پيراهنشان گرانتر از آرايششان است. پيغمبر ما هزار و چهارصد سال پيش عطرش گرانتر از پيراهنش بود.
پيغمبر ما سجده ميكرد، كوچولوها روي كمرش بازي ميكردند. سجده را طول داد. بعد از نماز گفتند: يا رسول الله چرا سجده را طول دادي؟ فرمود: كمرم ميدان ورزش بود. خواستم بازي بچهها به هم نخورد. كدام يكي از امور تربيتيها، چه پدري، چه مادري، چه روانشناس كودكي به اين مرحله رسيده است؟ همسردارياش، بهداشتش، جبهههايش، اشكش، اخلاصش، عفوش، روز فتح مكه تمام مخالفينش را در يك دقيقه بخشيد. يوسف هنرش اين بود كه برادرانش را بخشيد. يوسف دوازده نفر را بخشيد. پيغمبر ما در يك روز همهي مردم مكه را بخشيد. اين خيلي مهم است. يعني ما يك چيزي ميگوييم و يك چيزي ميشنويم. خدايا به آبروي پيغمبر ما را از بهترين امت پيغمبر قرار بده. به آبروي پيغمبر به ما توفيق بده تو را، تو را كه نميشود شناخت. آن مقداري كه ميشود، اعلي درجه شناخت نسبت به خودت، پيغمبرت، قرآنت، اهلبيت پيغمبر، بالاترين درجه معرفت و مودت و اطاعت را نسبت به اينها به ما مرحمت بفرما.
3- حضور زنان در ساختن مسجدالنبي
خوب برويم سراغ امام رضا. چون بايد سه شاخه صحبت كنيم. حالا چون هفتهي وقف هم هست، اين جمله يادم آمد بگويم. پيغمبر وقتي وارد مدينه شد، اولين كارش مسجد بود. خودش هم در مسجد گلكشي ميكرد، سنگكشي ميكرد. زنها هم شريك شدند. يك روز زنها گفتند: آقا! ما هم مسلمان هستيم ميخواهيم در مسجد سازي كمك كنيم. فرمود: چون با مردها مخلوط ميشويد، يك روز ميگوييم: مردها نيايند، زنها حمل و نقل مصالح كنند. در خندق اولين كلنگ را پيغمبر به زمين زد. هرجاي زمين هم سفت بود پيغمبر را صدا ميزدند كه تو بيا كمك كن. ما چه ميكنيم؟ فوقش يك تكه زمين وقف ميكنيم. امام حسين علي اصغر وقف كرد. علي اكبر وقف كرد. اينها تمام هستيشان را وقف كردند. خديجه همهي اموالش را وقف دين كرد. اما سراغ امام رضا برويم.
عرض كنم به حضور شما كه يك روز مأمون به امام رضا گفت: بيا وليعهد من باش. من خليفه هستم. تو جانشين من! امام رضا فرمود: اين خليفهگي را خدا به تو داده يا خودت غصب كردي؟ اگر خدا به تو داده، چيزي را كه خدا به تو داده حق نداري به ديگري بدهي. اگر هم دزديدي، مال دزدي بخشيدن ندارد. خيلي قشنگ است. چطور اينها از دين حمايت ميكردند.
گاهي وقتها ياران اهل بيت با طنز اينها را محكوم ميكردند. با طنز! خيلي قشنگ است. يكي از اينها وارد جلسه شد. يك آدم عادي بود. پايين بنشيند يا بالا بنشيند رفت روي تخت كه نبايد بنشيند به نظر آنها نشست. او را پايين آوردند و يك سيلي هم فرض كنيد به او زدند. بلند بلند گريه كرد. گفتند: حالا اين سيلي اينقدر گريه دارد؟ گفت: من يك دقيقه جاي خليفه نشستم به من كتك زد. اين خليفه يك عمري است جاي پيغمبر نشسته است. اين بايد گريه كند. يعني با طنز ثابت ميكردند كه حكومت شما غصبي است.
امام رضا يك زماني ديد بين امين و مأمون پسران هارونالرشيد دعوا است. گفت: «اللهم اشغل الظالمين بالظالمين» اينها خودشان به جان هم افتادند، درگيري سگ و گربه، ما از اين فرصت استفاده كنيم يك سري بزنيم. چند تا سفر برويم. ولذا سفرهاي امام رضا به بصره، به كوفه، حتي به ايران آمد. با طرفدارانشان ملاقاتهايي داشت. مكتب اهلبيت را ترويج ميكرد. امام رضا چه كسي بود؟
4- توجه ويژهي امام رضا(عليهالسلام) به نماز و قرآن
دعبل يك كسي بود كه شعرهايش، شعرهاي حماسي و مذهبي بود. مكتبي بود. حكومت بني عباس ميخواست او را بگيرد و اعدامش كند. 20 سال چوب دارش روي دوشش و فراري بود. بيست سال، چه شعرايي داشتيم؟ بيست سال آوارگي! يك روز امام رضا فرمود: من ميخواهم يك جايزه به تو بدهم. پيراهنش را كند و داد. گفت: «احْتَفِظْ بِهَذَا الْقَمِيصِ» اين پيراهن را خوب نگهدار. «فَقَدْ صَلَّيْتُ فِيهِ أَلْفَ لَيْلَةٍ» (وسايلالشيعه/ج4/ص99) و در هر شبي، «أَلْفَ رَكْعَةٍ» هزار شب با اين پيراهن نماز خواندم و هر شبي هزار ركعت نماز خواندم. هزار هزار، يك ميليون ركعت نماز در اين پيراهن خواندم. يك ميليون ركعتي كه در كل هشتاد سال ما يكي از آن ركعتها پيدا نميشود. شما جرأت داريد دستت را بلند كني و بگويي: من در عمرم يك ركعت نماز با توجه خواندم؟ يك ميليون ركعت نماز با توجه كه هشتاد سال ما يكي از آن ركعتها را ندارد. بخشش يك چنين پيراهني به يك چنين شاعري! و فرمود: «وَ خَتَمْتُ فِيهِ الْقُرْآنَ أَلْفَ خَتْمَةٍ الْحَدِيث» (وسايلالشيعه/ج4/ص99)هزار بار هم قرآن ختم كردم.
امام رضا در بخشي از عمرشان حداقل، شايد هم در همهي عمرشان حالا من همهي عمر را نميگويم. هر سه روز يك ختم قرآن ميكردند. ميگفت: من ميتوانم زودتر ختم قرآن كنم. منتهي در هر آيهاي فكر ميكنم كه اين آيه در كجا نازل شد؟ در چه زماني؟ در چه مكاني؟ به چه مخاطبي و در چه موضوعي؟ چون با اين توجهات قرآن ميخوانم، خسته نميشد؟ نه! ماهي از شنا خسته نميشود. ما هستيم كه يك صفحه قرآن ميخوانيم خسته ميشويم. ماهي از شنا خسته نميشود. از امام رضا بشنويد. ايامي كه بحث را ميشنويد شهادت امام رضا(ع) است.
شخصي به نام «عمروصابي» بود. عمران صابئي! صابي همان «صابئين» است كه در قرآن آمده است. اسم چند فرقه در قرآن است. يهود اسمش در قرآن است. مجوس هست. نصارا هست. صابئين هم هست. الآن هم در ايران در قسمت اهواز و بصره صابئين هستند كه ميگويند: «صُبّي» اينها زندگيشان بايد در كنار رودخانه باشد. رابطهشان با حضرت يحيي، با بعضي از ستارهها، مراسم و آدابي دارند. رهبرشان «عمران صابئي» بود. هم دانشمند بود و هم خيلي قوي! با امام رضا بحث ميكرد. خوب در وسط بحث گفت: «فَقَدْ رَقَّ قَلْبِي» (بحارالانوار/ج10/ص313) الآن دلم نرم شده است. زير بار نميرفت. در يكي از بحثها به امام رضا گفت: حالا درست ميگويي. حالا فهميدم حق با شماست. تا گفت: دلم نرم شده. صداي اذان بلند شد. امام رضا فرمود: برويم نماز! گفتند: امام رضا! اين جلسه، جلسهي مهمي است. حالا نمازت را عقب بيانداز. اين مهمترين جلسهي تاريخ است. رهبر يك فرقه است. اگر اين مسلمان شود همهي فرقه مسلمان ميشوند. شما حالا نمازتان را چند دقيقه عقب بياندازيد، فرمود: نماز ميخوانيم و برميگرديم. چه ميفهميم؟ مهمترين جلسات تاريخ را امام رضا براي نماز اول وقت تعطيل كرد. اينها چه به ما ميگويد؟
5- برخورد امام رضا(عليهالسلام) با شيعيان غيرواقعي
امام رضا با آدمهايي كه پز ميدادند و واقعيت نداشتند برخورد ميكرد. جمعي از شيعيان خدمت امام رضا آمدند. آن زماني كه امام رضا در خراسان بود. از راههاي دور خدمت امام رضا آمده بودند. گفتند: ما شيعه هستيم. خوب اينها ضمن اينكه شيعه بودند، گناهكار هم بودند. يك ماه در خراسان ماندند و هر روز دو بار آمدند، امام رضا آنها را راه نداد. به آن دربان گفتند: به امام رضا بگو: ما شيعه هستيم از راه دور آمديم. برويم بگوييم: ما يك ماه مشهد، خراسان بوديم و امام رضا با ما ملاقات نداشت. اين ننگ ما است! امام رضا فرمود: خيلي خوب، بعد از سي روز گفت: بياييد. گفتند: آقا يك ماه است، روزي دوبار آمديم. شصت بار آمديم شما ما را راه نداديد. گفت: شما ميگوييد: شيعه هستيم. اما اين خلافكاري را ميكنيد. اين كار را ميكنيد. اين كار را ميكنيد. مگر ميشود هركسي بگويد: من شيعه هستم؟
در زمين وقفي نشسته و حق وقف را نميدهد. حضرت عباسي اگر اين دكان براي خودت بود، ميخواستي اجاره بدهي چقدر اجاره ميدادي؟ وجدان هم خوب چيزي است. قرآن ميگويد: ميخواهيد يك چيزي به فقير بدهيد، يك چيزي بده كه اگر خودت هم فقير بودي، ميگرفتي. اين لباسي كه به فقير ميدهي، اگر خودت فقير بودي اين لباس را به تو ميدادند ميگرفتي؟ («وَ لَسْتُمْ بِآخِذيه») (بقره/267) قرآن ميگويد: اگر خودت بودي نميگرفتي. («إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا») (بقره/267) مگر اغماض كني. وجداناً اگر اين مغازهاي كه اينقدر اجاره ميدهي، مغازهي خودت بود ميخواستي بدهي، اينقدر ميدادي؟ انصاف كجاست؟ بعد هم فكر نكن زرنگي است. بسياري از مشكلات ما به خاطر گناهان ما است. امام رضا فرمود: شما ميگوييد: شيعه هستم، ولي گناهكار هستيد. لقمهتان، فكرتان، عملتان، زبانتان، اينها گفتند: خوب معذرت مي خواهيم. استغفار كردند. گفتند: ديگر اين كار را نميكنيم. قول ميدهيم اين كار را نكنيم. بعد امام رضا به دربانش گفت: چند بار است اينها آمدند؟ گفت: آقا سي روز، روزي دوبار، شصت بار! گفت: خيلي خوب، شما شصت بار بيرون برو و داخل بيا. به اينها سلام كن و سلام مرا برسان. شصت بار هي بيرون رفت و بعد گفت: سلام عليكم و رحمة الله! امام رضا به شما سلام رساند. دوباره رفت سلام عليكم و رحمة الله! امام رضا به شما سلام رساند. يعني شصت باري كه اينها آمده بودند و برگشته بودند، امام رضا شصت بار به دربانش گفت: بر اينها وارد شو و سلام كن و سلام مرا هم برسان. چقدر نكتهي تربيتي دارد؟ كه اگر ما كسي را رنجانديم بايد عذرخواهي كنيم.
خدا آيت الله رباني املشي را رحمت كند. يكبار به من گفت: امام من را خواست. فرمود: در فلان جا حرفي زدم كه تو هم از حرف من ضربه خوردي. ايشان دادستان بود. امام يك تشري رفت كه يك تركش آن هم به ايشان ميخورد. بعد امام ايشان را خواسته بود و گفته بود كه شما مرا ببخشيد! گفت: آقا خواهش ميكنم. ما مخلص شما هستيم. گفت: در عين حال من اين كلمه را كه گفتم، تركش آن به تو هم خورد.
گاهي وقتها انسان يك گناهاني ميكند نميفهمد. نميفهمد. «عَصَيْتُكَ بِجَهْلِي» (بحارالانوار/ج94/ص183) و بياييد امشب كه شب شهادت است يك عذرخواهي كنيم. عذرخواهي اين است: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ» يعني خدايا ما را ببخش. اگر عفو خدا نباشد گاهي وقتها نميفهميم چه كرديم. يك وقت مثلي زدم، گاهي بچهها در كوچه بازي ميكنند توپ در خانهي همسايهها ميافتد. در را ميزنند حاج آقا! ببخشيد ما داشتيم بازي ميكرديم توپمان در خانهي شما افتاد. بيزحمت توپ را به ما بده. اين فكر ميكند، توپش افتاد. ميگويد: بيا! ميخواهي بگويم چه كردهاي؟ توپ افتاد به شيشه خورد. شيشه شكست و در اتاق ريخت. پاي شيشه بچهي كوچك من دختر سه ساله خوابيده بود. اين شيشه صورت بچهي سه سالهي مرا پاره كرد. برديم بخيه كرديم و اين بزرگ هم شود جاي بخيهها هست. سرنوشت دختر من را تو با اين توپ بازيات… ما فكر ميكنيم يك توپ انداختيم. ببخشيد توپ را بده! خيلي وقتها كه يك كاري ميكنيم خدا ميداند چه كردهايم. همينطور آب پنير را پاي درخت ميريزيم. خوب اين درخت براي شهرداري است. آب پنير نمك دارد. آب نمك درخت را خشك ميكند. اين درخت با چه بودجهاي… همينطور جارو ميكنيم و آشغالهايش را در جوي ميريزيم. هرچه زياد است در جوي ميريزيم. خوب اين جوي گرفته ميشود. بعد باران ميآيد آب ميايستد. سيل ميشود. چه ضرري؟ خدا ميداند چه گناهان نامرئي كرديم. همينطور عزاداري كرديم. بلندگوي مسجد چند نفر را از خواب بيدار كرده است؟
امام رضا فرمود: به تعداد بارهايي كه اينها آمدند و ما آنها را راه نداديم، حالا تو برو ابلاغ سلام كن. اين هم يك كار از امام رضا(ع).
6- علم و آگاهي امام رضا(عليهالسلام) از امور آسمانها
امام رضا(ع)، خاطرهاي ديگر. امام رضا(ع) وليعهد شد، مدتي باران نيامد. ميگفتند كه به خاطر قدوم امام رضا(ع) است. («إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُم») (يس/18) در قرآن ميگويد: نسبت به پيغمبرها فال بد ميزدند. ميگفتند: اين قدم پيغمبر است كه مثلاً به اين مشكل برخوردند. («قَالُواْ طَئرُِكُم مَّعَكُمْ») (يس/19) نخير! نحسي از خودتان است. انبيا نحس نيستند. گفتند: امام رضا وليعهد شده، باران نميآيد. مأمون به امام رضا گفت: يك نماز باران بخوان. امام رضا فرمود: دوشنبه! مأمون گفت: چرا دوشنبه؟ گفت: جدم را خواب ديدم. پيغمبر و اميرالمؤمنين فرمود: دوشنبه نماز بخوان. خوب دوشنبه رفت بيرون نماز بخواند، مردم هم رفتند با امام رضا، يك ابري آمد، مردم خوشي كردند فرمود: صبر كنيد. اين ابر براي شما نيست. اين ابر مثلاً براي منطقهي فلانجا است. يك ابر ديگر آمد. باز مردم گفتند، فرمود: اين هم… ده قطعه ابر رد شد. امام رضا فرمود: اين براي شما نيست. اين براي فلان منطقه، اين براي فلان منطقه، اين براي فلان منطقه، ابر يازدهمي فرمود: اين براي منطقهي شماست. گفتند: بدويم خانه! فرمود: ندويد. آرام برويد وقتي همه به خانه رسيديد، باران شروع ميشود. ببينيد اينكه امام رضا ابرها را ميداند كه اين ابر ششم براي كدام منطقه است. اين ابر هفتم براي كدام منطقه است. چيزي نيست، اينها را تعجب نكنيد.
هدهد يك پرنده بود. نزد سليمان آمد. سليمان گفت: كجا بودي نبودي؟ گفت: اطلاعات جديد! گفت: چيست؟ («أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِط») (نمل/22) بر چيزي احاطه دارم كه تو هم كه سليمان هستي نميداني. گفت: چه؟ گفت: در منطقهاي پرواز ميكردم، كه مردم خورشيد پرست بودند. پادشاهشان خانم بود. اين خانم («وَ لَها عَرْشٌ عَظيمٌ») (نمل/23) بر تخت بزرگي نشسته بود. يعني چه؟ از اين چه ميفهميد؟ آيهي قرآن است. يعني هدهد ميفهمد كه خورشيد پرستي شرك است. و خورشيد پرستي خلاف است. و اين خانم پادشاه است. و اين هم كه زير پايش است، تخت است. («وَ لَها عَرْشٌ عَظيمٌ») يعني هدهد علم دارد به اينكه شرك است، توحيد است، انحراف است، اين انحراف را بايد به چه كسي بگويد. بايد به سليمان بگويد. اين خانم است. اين پادشاه است. اين تخت عظيم است. وقتي يك هدهد را قرآن ميگويد: علم به جزئيات دارد، حالا امام رضا علم ندارد كه اين قطعهي ششم براي كدام منطقه است؟ قطعهي هفتم براي كدام منطقه است؟ ما چه تعجبي داريم؟ خوب يك شيريني ديگر از امام رضا بگويم. كه اين ديگر حالا دلم ميخواهد گوش بدهند.
در اين بقاع متبركه و امام رضا(ع)، البته در حرم امام رضا(ع) اين كار شده است. حلقههاي معرفتي در حرم امام رضا هست، كار خوبي است. طلبههاي فاضلي مينشينند، و زوارها سؤالهاي مختلفي كه دارند. دفتر تبليغات قم هم يك چنين كاري كرده است. دويست تا طلبهي دانشمند را گرفته، پاسخ به همه رقم سؤالات، سؤالات سياسي، اقتصادي، كلامي، تاريخي، فقهي، يك شماره تلفن دفتر تبليغات اعلام كرده، اين كار خوبي است. ما در تمام بقعههايمان بايد اسلام شناس باشد. ما به جاي اينكه كاشي و لوستر عوض كنيم، يك دانشمند را اينجا بياوريم. كه اين دانشمند پاسخ به سؤالات بدهد. بچههاي مدرسه تا پانصد متر، تا يك كيلومتر، همه بچهها به اين امامزاده بيايند و بروند. از امامزاده به آنها هديه داده شود و آنها بيايند، بروند. احياء امامزاده به كاشيكاري نيست. من نميفهمم اينكه ميگويند: كاشي كاري اسلامي معماري شاه عباس! اين از كجا پيدا شد كه مظهر دين ما كاشيكاريهاي زمان شاه عباس بوده؟ نه آقا به جاي گل و بوته، به جاي خط كوفي و سيخي و ميخي
7- عمران فرهنگي مساجد در كنار عمران بناي مساجد
من يك مسجد رفتم خيلي خوشم آمد. ديدم به ديوارش نوشته، شكيات نماز، شك يك و دو، دو و سه، سه و چهار. ديگر باقي شكها را ننوشته بود. چون آنها مورد نياز نيست يا كم است. شرايط امام جماعت، آداب مسجد، ما كلمات امام رضا را روي ديوار عوض گل و بوته بزنيم. كلمات حضرت معصومه را بزنيم. كلمات حضرت عبدالعظيم را بزنيم در حرم عبدالعظيم. يك كار ابتكاري بكنيم. ضريح براي حضرت مسلم ميسازيم، براي امام حسين ميسازيم، كلمات امام حسين را بگذاريم. «هيهات من الذلة» امام حسين چقدر حرف زد؟ امام رضا فرمود: لبم را كه تكان ميدهم به من بگوييد: اي امام رضا اين حرفي كه ميزني از كدام آيه است تا من ثابت كنم تمام كلمات من ريشهاش قرآن است. ريشهاش قرآن است. اين خيلي مهم است. «وَ كَانَ كَلَامُهُ كُلُّهُ وَ جَوَابُهُ وَ تَمَثُّلُهُ انْتِزَاعَاتٍ مِنَ الْقُرْآن» (وسايل الشيعه/ج6/ص217) يعني امام رضا هرچه حرف ميزد از قرآن حرف ميزد. مملكت ما بايد مملكت قرآني باشد.
قرآن يعني 5 كار: قرائت، («فَاقْرَؤُا») (مزمل/20)، ترتيل («رَتِّل الْقُرْآن») (مزمل/4) تدبر («أَ فَلا يَتَدَبَّرُون») (نسا/82) عمل. البته… ابلاغ، تبليغ ديگران. البته كسي هوشش خوب است، اگر كسي هوشش خوب است، حفظ قرآن هم يك نعمتي است. ولي آدمهاي متوسط نه. اگر ميخواهيم بچهها قرآن حفظ كنند، عبارات چند كلمهاي را حفظ كنند. مثلاً («قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا»)(بقره/83) با مردم خوب حرف بزنيد. («وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانا») (بقره/83)
من يك نوه دارم، چهار سالش بود براي حفظ قرآن فرستاديم. ديدم اين مربي بي سليقه آيهاي را به اين بچهي چهار ساله گفته كه مراجع تقليد هم حفظ نيستند. («وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ») (مائده/3) سختترين آيهها را ياد بچهي چهار ساله داده است. خوب اين معلم در مخش تجديد نظر كند. شما اگر يك بچهي شير خواره ميلرزد، لحاف كرسي رويش بياندازي خوب خفه ميشود. ما گاهي وقتها مشكل سليقه داريم. ان بودجهاي كه اوقاف خرج قرآن ميكند، خرج تدبر هم بكند. روز قيامت بايد جواب بدهند. شما چند ميليون تومان خرج حفظ قرآن كردي كه پوست قرآن است؟ چند ميليون خرج مغز قرآن كردي؟ نميگويم حفظ نباشد. نميگويم تجويد نباشد. ببينيد يك چيزي براي شما بگويم. مغز تخمه را بكاري سبز نميشود. پوست تخمه را هم بكاري سبز نميشود. اگر هم ميخواهي سبز شود بايد تخمه با مغزش باشد. شما مغز تخمه را بكاري يا پوستش سبز نميشود. پوست قرآن و مغز قرآن. ما به پوست رسيديم يا به مغز؟ الآن حافظ قرآن در ايران چند تا است؟ مفسر قرآن چند تا است؟ ما الآن هزارها آدم در حوزه داريم، رسائل و مكاسب و كفايه خوانده است، البته آنها را بايد بخوانند. اما شما پنجاه نفر را پيدا كنيد دو تا تفسير را مباحثه كرده باشد. يك مقداري بودجهي اوقاف بايد خرج مغز شود. اگر بيست بار حافظين بينالملل و قاريان بينالملل آمدند، خوب يكبار هم مفسرين بينالملل بيايند. چرا تا به حال مفسرين بينالملل در ايران در اين سي سال جلسه نداشتند؟ ولي قاريان هر سال جلسه دارند. بودجههاي… هم ظاهر و هم باطن، هم پوست هم مغز، هم تجويد و تلاوت هم تدبر، و تدبر مهمتر از آن است.
امام رضا تابستانها روي حصير مينشست.
نظم امام رضا، 5 مسواك داشت. يكي نوشته بود مسواك براي نماز صبح، براي نماز ظهر، براي نماز عصر، تنظيم باشد. يك كسي آمد گفت: آقا من چند جفت كفش دارم اسراف است؟ فرمود: نه، بالاخره علي التناوب پا ميكني. كسي اگر پنج تا كفش دارد ولي هر روز يكي را ميپوشد. اين اسراف نيست. اسراف اين است كه آدم كفش را دور بياندازد. اما اگر كسي از همه چيزهايي كه دارد استفاده ميكند، آن اسراف نيست. شايد هم امام رضا ميخواست دقت كارش را بگويد. شايد هم چيز ديگر است، نميدانم. ما يك چيزهايي را نميفهميم. نميفهميم كه امام رضا چه ميكند.
مهمان خانهي امام رضا آمد دستش را دراز كند، فتيلهي چراغ را درست كند، امام رضا دستش را پيش گرفت و فرمود: ما اهلبيت از مهمان در خانه كار نميكشيم. علامت جفا و نامردي اين است كه آدم مهمان را ببرد، بعد به مهمان بگويد: اين كار را بكن. مهمان نبايد در خانه كار كند.
امام رضا به بردههايش فرمود: اگر يكوقت شما را صدا زدم، و حتي بالاي سر شما ايستادم گفتم: بيا، اگر داريد غذا ميخوريد راضي نيستم بلند شويد. سير شويد برويد. يك چيزي بگويم مديران جامعهي ما گوش بدهند. نميدانم حتماً جمعي از مديران هستند. مقايسه مديريت ما با مديريت امام رضا! «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»! زشت است. ما هنوز بالغ نشديم كه اينها كه بودند. نميفهميم!
8- عنايت امام رضا(عليهالسلام) به بردگان و ضعيفان
روزهاي آخر بود. ساعتهاي آخر بود. امام رضا فرمود: اين ناهار آخر است. همهي بردهها سر سفره بيايند. من ميخواهم با بردهها غذا بخورم. امام رضا با بردهاش مشورت ميكرد. گفت: آقا از من نپرس. آخر من بردهي تو هستم. يك غلام سياه! فرمود: اشكالي دارد خدا يك چيزي به ذهن تو بياندازد كه به ذهن ما نياندازد؟ خوب اين مديريت امام رضا.
من را هم بردند در يكي از جاهاي بالا. گفتند: آقا يك درس اخلاق بگو. ما را از اين اتاق به آن اتاق بردند. اين اتاق، آن اتاق، بالاخره ديدم يك پنج، شش نفر از اين سران هستند. گفتند: دو تا حديث اخلاقي بگو. گفتم: همين كه اينجا آمديد ضد اخلاق است. مگر قال الصادق قايم موشك بازي دارد؟ حرفهاي محرمانه سري كه نيست. نقشهي جنگ كه نيست. دو تا حديث است برويد در مسجد بخوانيد بقيه هم گوش بدهند. شما فكر ميكنيد حالا كه مديريت داريد بايد مثلاً جلسهي موعظهتان هم جلسهي ويژه باشد. اين مديريتهاي ما كه فكر ميكنيم حتماً بايد ماشين چي و تلفنچي، اينها مديريتهاي پلاستيكي، خيالي است. و لذا مردم هم دوستمان ندارند.
فرمود: روزهاي آخر است، ميخواهم آخرين غذا را با شما بخورم. گفتند: آقا با بردهها! گفت: باشد من هميشه با بردهها غذا ميخورم. بردهها هم نميدانستند كه امام رضا مسموم شده، و دارد كلافه ميشود. هي امام رضا خودش را نگه داشت. هي بگو، بخند، همينطور آزاد! خيلي جلسه طول كشيد. امام رضا هم سوخت و هيچ نگفت. يكي يكي رفتند، تا آخري رفت و در را بست، غلتيد، غلتيد، غلتيد، گفتند: چه شد؟ گفت: سوختم! گفتند: چه مدت است؟ گفت: خيلي وقت است سوختم! ولي من ديدم اگر روبروي بردهها بگويم: سوختم، غذا به دهان بردهها نميچسبد! تشخيص دادم بسوزم، ولي غذا به دهان بردهها تلخ نشود. كدام مدير، اصلاً دكتراي مديريت، نميدانم فوق ليسانس مديريت، نميدانم، اينها نيست، نيست. اينهايي كه ما ميگوييم نيست. اصلاً مديريت چيز ديگر است. بالاترين مدرك هاي مديريت را ما داريم. اگر خبر مرگ ما را به پسر ما بگويند، مثلاً بنده دكتراي مديريت، شما الآن بگو: قرائتي مرد! قرائتي مرد! اِ… مرگ براي همه هست. هيچ! اين پيداست كه سي سالي كه در نهضت بودم موفق نبودم. سرهنگي موفق است كه اگر سربازي از پادگان رفت و داماد شد، براي اين سرهنگ كارت عروسي بفرستد. كه داماد شدم عروسي من بيا. يعني دوستت دارم ميخواهم در عروسي من بيايي. اگر در پادگان چنين كردند، بيرون از پادگان فرار كردند، پيداست سرهنگ شكست خورده است. ادب دادن از ترس، اين دليل بر محبوبيت نيست. اين چون حقوق بگير من است، قربان من ميرود. حقوقش را ندهم قهر ميكند. امام رضا اين رقمي نبود. مديريت اسلام چيز ديگر است.
سه تا سلام ميدهم با من بگوييد. يكي به پيغمبر، سلام به آنها ميرسد و جواب را هم تحويل ميگيريم.
«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، ُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه» به امام حسن؛ «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْمُجْتَبَى وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه» ما در مسجدها، در ميان چهارده معصوم سه تا را گزينش ميكنيم. رو به قبله به امام حسين، بعد به امام رضا، بعد به امام زمان، چرا اينطوري سلام ميكنيم؟ اينطوري سلام كنيم. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَة، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ» به چارده معصوم سلام كنيم. يك سلام به چهارده معصوم. من نميدانم دليل اينكه در چهارده معصوم سه تا را درميآوريم سلام ميكنيم پايش به كجا بند است؟ خيلي در دين ما سليقه به كار رفته است. سليقههايي كه پايش به قرآن و عقل وصل نيست. امام حسن، امام امام حسين بود. ولي امام حسين امام امام حسن نبود. بنابراين درست نيست كه به امام حسن سلام نكنيم، به امام حسين سلام كنيم. از امشب تصميم بگيريد در هر مسجدي به چهارده معصوم سلام كنيد منتهي سلام مختصر، كه خيلي هم طول نكشد. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ» يه چهارده معصوم سلام كنيم.
خدايا معرفت و مودت و اطاعت ما را روز به روز نسبت به خودت و قرآن و اوليائت بيشتر بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
«سؤالات مسابقه»
1- آیهی 25 سورهی انعام، كدام تهمتِ مخالفان پیامبر را بیان میكند؟ 1) كاهن بودن پیامبر 2) اسطوره بودن قرآن 3) شاعر بودن پیامبر 2- بر اساس آیه 58 سورهی مائده، منافقان چه چیزی را به تمسخر میگرفتند؟ 1) نماز و مسجد 2) تلاوت قرآن 3) انفاق به محرومان 3- در ساختن مسجد پیامبر در مدینه، چه كسانی مشاركت داشتند؟ 1) مردان مدینه 2) زنان مدینه 3) مردان و زنان مدینه 4- بر اساس روایات، امام رضا(علیهالسلام) هر چند روز یكبار قرآن را ختم میكردند؟ 1) سه روز یكبار 2) ده روز یكبار 3) سی روز یكبار 5- ریشهی سخنان امام رضا(علیهالسلام) چه بود؟ 1) احادیث رسول خدا(صلوات الله علیه) 2) سخنان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) 3) آیات قرآن كریم
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1661