نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1684
موضوع: روح، مایه برتری انسان بر حیوانات
تاريخ پخش: 02/02/1400
عناوين:
1- علاقه ویژه رسول خدا به حضرت خدیجه
2- برتری حیوانات به انسان، در امور جسمی
3- مرگ، پل انتقال از دنیا به آخرت
4- تفاوت مرگ خوبان و بدان
5- هجرت برای حفظ دین و آیین
6- حالات مختلف جان دادن هنگام مرگ
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه
اللهم صل علی محمد و آل محمد، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
ما در این رمضان 1400، ماه رمضان را گفتیم چون بحثها هر روز ماه رمضان هست، راجع به معاد صحبت کنیم. دهم ماه رمضان، رحلت حضرت خدیجه هست. خیلی خدیجه به گردن ما حق دارد. اول زنی که به پیغمبر اقتدا کرد، به پیغمبر ایمان آورد، خیلی پیغمبر یاد خدیجه میکرد. یکی از این زنهای پیغمبر حساس شد، گفت: یا رسول الله، حالا خدیجه زنی بود مُرد، خدا بهترش را قسمت تو کرده، لابد کی بهتر است، تو؟! آن زمانی خدیجه به من ایمان آورد که احدی ایمان نمیآورد. تمام ثروتش را در راه اسلام داد، گفت همهی ثروتم مال تو، فقط یک عبایی به من بده که اگر من مُردم، کفن من عبای تو باشد.
1- علاقه ویژه رسول خدا به حضرت خدیجه
پیغمبر ما گاهی یک گوسفند میکشت، گوشتش را بین دوستان خدیجه تقسیم میکرد. میگفت این خانم با خدیجه رفت و آمد داشت. یعنی حتی احترام دوستان خدیجه را هم میگرفت. خدیجه کسی است که امامان ما به او افتخار کردند. امام سجاد در مسجد شام که سخنرانی کرد، فرمود: «أنا ابن خدیجة الکبری»، مادربزرگ من حضرت خدیجه است، امام، معصوم افتخار کند به حضرت خدیجه، امام حسین روز عاشورا گفت: به من میگویید تسلیم یزید بشوم؟! میدانید مادر من کی هست؟ من بچهی خدیجهام، من بچهی فاطمه هستم. تمام آنچه که برای کوثر میگوییم، مال خدیجه هم هست. (إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَر) (کوثر /1) پیغمبر به تو کوثر دادیم، خب کوثر چه هست؟ زهرا بود، زهرایی که خداوند به پیغمبر داد، به خدیجه هم داد. حالا خدیجه چرا به این مقام رسید؟ ثروت زیاد داشت، ثروت داد، سعادت گرفت. آقایانی که پای تلویزیون هستند، یک چیزی بدهیم، یک چیزی بگیریم. مال کثیر و ثروت کثیر داد، اما کوثر گرفت. ما چیزی نداریم هدیه کنیم، خود سورهی کوثر را میخوانیم، ثوابش را به حضرت خدیجه هدیه میکنیم. شما هم پای تلویزیون هستید بخوانید. چند ثانیه بیشتر نمیکشد، یک دقیقه هم نمیکشد. بخوانیم ثواب این را هدیه کنیم به حضرت خدیجه. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ *إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (کوثر/ 1 تا 3) بعد از خدیجه «اسماء بنت عمیس»، او هم همسر عزیزی در میان زنان پیغمبر بود. حالا بعضیها میگویند هر کس زن پیغمبر است، آدم خوبی است، هر کس هم از اصحاب پیغمبر هست، آدم خوبی است. ما میگوییم قرآن اینطور نمیگوید، قرآن ضدّ حرف شما را میزند. یک عقیدهای هست در بین بعضی از مسلمانها میگویند که هر که جزء اصحاب پیغمبر است آدم خوبی هست. قرآن صدها آیه داریم که میگوید بعضی از اصحاب پیغمبر منافق بودند. این آیات را آتش بزنید، آنهایی که میگویند دین از سیاست جداست، حدود چهار صد تا آیه سیاسی در قرآن داریم، یعنی این آیهها را آتش بزنید؟! این همه آیه راجع به منافقین است، خب منافقین اصحاب پیغمبر، اصحاب پیغمبر چه کسانی هستند؟ میگویند آنهایی که با پیغمبر بودند. مگر هر کس با پیغمبر است، میشود گفت آدم خوبی است؟! (يُؤْذُونَ النَّبِي) (توبه /61) قرآن میگوید بعضی از این اصحاب پیغمبر را اذیت میکردند، پیغمبر را میگفتند یک آدم سادهلوحی است: (يَقُولُونَ هُوَ أُذُن) (توبه /61) هر کس هر چه به او میگوید گوش میدهد، فقط گوش میدهد. پیغمبر را تحقیر میکردند، اذیت میکردند. گوش به حرفش نمیدادند. زنان پیغمبر هم همینطور است. قرآن دربارهی زنان پیغمبر میگوید: «فإِنَّ اللَّهَ» این آیه را میفهمید: «إِنَّ اللَّهَ» به درستی که خدا، «أَعَدَّ» آماده کرده، (لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظيماً) (احزاب /29) خدا برای خوبهایتان اجر قرار داده، یعنی چه؟ یعنی بعضیهایتان خوب نیستید. ببینید من اگر گفتم به شاگرد اول جایزه میدهم، نمیشود گفت که همهی اینها که در مدرسه هستند شاگرد اول هستند، خب اگر همهی اینها که شاگرد اول هستند، پس این کلمه لغو است. وقتی قرآن با صراحت میگوید: (إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظيماً) (احزاب /29) برای خوبانتان اجر دارم، یعنی چه؟ یعنی بعضیهایتان خوب نیستید. حالا. سلام و صلوات خدا بر حضرت خدیجه و بر امّ السلمه و بر زهرا سلام الله علیهم. صلوات بفرستید بحث معاد را دنبال بکنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 2- برتری حیوانات به انسان، در امور جسمی در بحث معاد یکی از مسائل، مسائل جدا شدن بدن از روح است. ارزش ما به روح ما هست. در جسم که حیوانها از ما جلوترند. مثلاً در خوراک گاو از انسان جلوتر نیست؟ گاو بیشتر نمیخورد؟ راحتتر نمیخورد؟ پوست کندن ندارد. سرخ کردن ندارد. ظرف شوری ندارد. پرواز پرندگان از خلبانهای ما بیشتر نیست؟ پوست بعضی از حیوانها از لباسهای که ما درست میکنیم، بهتر نیست؟ حتی بعضی از پولدارهای ما که میخواهند خودشان را نشان بدهند، یک تکه از پوست آهو، نمیدانم پوست از این حیوانها را میگیرند، پشت یقه و آستینشان میگذارند که یک مقداری از آن حیوان پوستش آمده روی لباس من. خوراکش، ازدواجشان. حیوانها خیلی از انسان جلوترند. نه مهریه میخواهد، نه دفتر ازدواج میخواهد، نه گیر حراست و حفاظت میافتد، نه دوربین مخفی میخواهد. در کوچه هر جا بود، رو به روی همه. اگر مسئلهی غریزهی جنسی باشد که زنده باد خروس. اگر شکم باشد زنده باد گاو. اگر پرواز باشد زنده باد گنجشک. در مسائل مادی ما جلو نیستیم، ارزش ما در مسائل معنوی است: (وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ) (ص /72) خدا به فرشتگان گفت وقتی روح الهی در آدم دمیده شد، حالا سجده کنید، تا روح الهی به انسان وصل نشود که سجده ندارد. قرآن میگوید وقتی روح الهی به این بدن متصل شد حالا «فَقَعُوا»: پس حالا سجده کنید. حالا. اولاً مرگ انتقال است، نیستی نیست. اینجا بوده، میرود آنجا. مثل انتقال از رحم به دنیا، انتقال از دنیا به برزخ، انتقال از برزخ به معاد. منازلی است که باید طی شود. اول انسان جماد بود، خاک بود، مواد غذایی خاک شد، میوه. از دنیای جمادی شد میوهای که رشد دارد. از جمادی مُردم و نامی شدم وز نما مُردم ز حیوان سر زدم یعنی اول ما جزء جمادات بودیم، بعد شدیم جزء نباتات، مواد غذایی خاک، جماد است. بعد شد میوه، نباتات. میوه شد اسپرم، حیوان شد. این حیوان، انسان شد. مرگ نیست نیست، مرگ انتقال است فلذا میگوید: (خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ) (ملک /2) 3- مرگ، پل انتقال از دنیا به آخرت بسم الله الرحمن الرحیم (خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ) (ملک /2) میگوید من مرگ را خلق کردم، اگر مرگ نیستی باشد، نیستی که خلق ندارد. نیستی را که نمیشود خلق کرد، باید یک چیزی باشد، چیز وجودی را آدم خلق میکند، عدم را که نمیشود خلق کرد. تعبیراتی که از امامان رسیده، من اینجا در ظرف یکی دو دقیقه چند تا تعبیر را میگویم. «أَنَّ الْمَوْتَ عِنْدِي»، مرگ را میدانی من چه جور تفسیر میکنم؟ «بِمَنْزِلَةِ الشَّرْبَةِ الْبَارِدَةِ فِي الْيَوْمِ الشَّدِيد» (إرشاد القلوب إلى الصواب، ج2، ص 353) مرگ شربت است، مرگ شربت است،ظاهرا حدیث برای امیرالمومنین است. لطفا به آدرس مراجعه کرده و در صورت اشتباه بودن اصلاح بفرمایید. امیرالمؤمنین فرمود که: «بنده انسم با مرگ از انس طفل به سینهی مادر بیشتر است.» (نهجالبلاغه، خطبهی پنجم) طفل چه قدر، علاقهی من به مرگ، از علاقهی طفل به سینهی مادر بیشتر است. امام حسن فرمود: «أَعْظَمُ سُرُورٍ يَرِدُ عَلَى الْمُؤْمِنِين» (بحارالانوار ،ج 6، ص 154) مرگ بهترین شادی است که به انسان داده میشود. امام حسین فرمود: «إِلَّا قَنْطَرَة» (معانی الأخبار، ص 289)، مرگ یک قنطره هست، یک پلی است که از این طرف پل باید برویم آن طرف پل. امام سجاد فرمود: «الْمَوْتُ … لِلْمُؤْمِن كَنَزْعِ ثِيَابٍ وَسِخَةٍ» (معاني الأخبار، ص 289) مرگ کندن لباس کثیف است و پوشیدن لباس تمیز. امام باقر فرمود: «الموت … هو النوم الّذي يأتيكم كلّ ليلة» (نوادر الأخبار، ص 314) مرگ مثل خوابیدن است، چهطور میخوابیم، مرگ هم همینطور است. امام صادق فرمود: « الْمَوْتَ … كَأَطْيَبِ رِيحٍ» (عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 274) مثل گل بو کردن است. حدیثی داریم که امام عسکری فرمود: «الْمَوْتُ هُوَ ذَلِكَ الْحَمَّام» (معانی الأخبار) مرگ مثل حمام رفتن است. بینندگان بحث را ماه رمضان گوش میدهند. ماه رمضان دعا مستجاب است. خدایا تو را به حق آبروی خدیجه که شب رحلتش است، تو را به حق آبروی قرآن که ماه رمضان نازل شد، رفتار و گفتار و نیات و کردار ما را آن گونه قرار بده که مرگ برای ما مثل گل بو کردن، مثل حمام رفتن، مثل لباس تمیز پوشیدن قرار بگیرد.
4- تفاوت مرگ خوبان و بدان
خب این مال مرگ مؤمنین است. در قرآن راجع به مُردن میگوید مؤمنین یک جور میمیرند، بدها یک جور دیگر میمیرند. اما مؤمنین چه جور میمیرند؟ «الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ» (الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُون) (نحل /32) مؤمن که میمیرد، خدا قسمت کند این رقمی را، مؤمن که میمیرد، «تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ» وقتی ملائکه میآیند روحش را بگیرند، «يَقُولُونَ» فرشتهها میگویند: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ» به مؤمن سلام میکنند، «ادْخُلُوا الْجَنَّةَ» بفرمایید بهشت، «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُون» به خاطر عملکرد خوبت، بفرما. اما آنها که آدم بد هستند، وقتی میخواهند بمیرند آن هم یک آیه دیگر داریم: (إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِي الْأَرْضِ) (نساء /97) «إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ» آنهایی که ظلم به خودشان کردند، نعمتهای خدا را هدر دادند، عمر خودشان را هدر دادند، به ناحق پول پیدا کردند، به ناحق هزینه کردند، کسانی که «ظالِمي أَنْفُسِهِمْ» وقتی فرشتهها میآیند روحشان را بگیرند، فرشتهها به اینها میگویند که: «قالُوا فيمَ كُنْتُمْ»، جمله جمله. 5- هجرت برای حفظ دین و آیین فرشتگان به اینها میگویند شما در زمین کارتان چه بود؟ نقشت چه بود: میگویند: «قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِي الْأَرْضِ» میگویند ما جزء گروه مستضعف بودیم، نقشی نداشتیم، نه ثروتی، نه قدرتی، ما تحت ستم بودیم، فرشتهها لحظهی مرگ از انسان میپرسند: «فيمَ كُنْتُمْ» تو چه کاره بودی روی زمین؟ دقیقه آخر عمرت است بگو. میگوید: ما مستضعف بودیم، میگوید: خب چرا ماندی؟ مستضعف بودی باید جایت را عوض کنی، پادگانت را، شهرت را، ادارهات را، وزارتخانهات را، بازارت را، تیمچهات را، جایت را عوض میکردی، رفیقت را، همسرت را، تغییراتی میدادی وقتی میدیدی مبتلا به گناه میشوی، تغییر میدادی. (قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها) (نساء /97) زمین بزرگ نبود هجرت کنی. روی میخ نشستی میگویی آخ، خب پاشو آن طرف بنشین. چرا هجرت نکردی؟ از واجباتی که در کشور ما مورد غفلت قرار گرفته است، هجرت است. اگر دانشمندان ایرانی که در کشورهای دنیا هستند، رفتند رشد کردند و آنجا زندگی میکنند و در رفاه هستند، اگر همهی آنها به ایران بیایند، هم ایران پر از متخصص میشود، هم کمر آنها میشکند. بسیاری از پروفسورهای درجه یک دنیا، ایرانی هستند. پاشو بیا ایران. آنجا راحتتر هست. خود ایرانیها گاهی وقتها با یک هجرت کار حل میشود. یک هجرت هست مثل هجرت پیغمبر به مدینه. هجرت امیرالمؤمنین به یمن. هجرت امام حسین به کربلا. هجرت آیت الله عظمای حائری به قم، آمد حوزهی علمیهی قم را درست کرد. هجرت امام خمینی، البته امام خمینی هجرت نبود، ولی تبعید بود به نجف، نجف را عوض کرد. من خودم یک سال قبل از ورود امام خمینی به نجف، یک سال طلبهی نجف بودم. میشنیدم که بعضیها راجع به امام خمینی چه میگویند. انقلاب برایشان باور کردنی نبود. هجرت کنیم. چرا روستاییها میآیند به شهر، مشکلات اجتماعی پیدا میکنند؟ چون ما نمیرویم آنجا، وقتی من نرفتم آنجا، او میآید شهر. چهقدر پزشک، کارشناس، نمیدانم. ما هجرت نکردیم. تمام گناهان را خدا روز قیامت میگوید چرا؟ فقط هجرت را قبل از قیامت، لحظهی مرگ. وقتی میخواهد بمیرد میگوید: «فيمَ كُنْتُمْ» تو چه کاره بودی؟ میگوید: من مستضعف بودم، میگوید مستضعف بودی زمین که بزرگ بود، پا میشدی هجرت میکردی، هجرت میکردی. بعضیها هم هجرت میکنند، وایمیستند. یک عمری نجف میماند، یک عمری قم میماند، یک عمری نمیدانم مشهد میماند. یک جایی هجرت کن و بعد برگرد. قرآن میگوید که: ( فَلَوْ لا نَفَر) (توبه /122) تو که هجرت کردی، ملا شدی، برگرد به وطنت، چرا آنجا وایستادی؟ گاهی در یک خیابان پنج تا مسجد هست، گاهی هم میبینی یک شهرک چند هزار نفر است، یک مسجد ندارد. گاهی در یک خیابان چند تا وزارتخانه و سازمان، هر کدام یک سالن و آمفیتئاتر دارند، یک جایی هم میبینی یک سالن ساده ندارد. مشکل مملکت ما، پول و دلار و اینها نیست، مشکل این است که جگر نیست، اراده نیست، وارفتهایم نه وارسته. این مشکل ما این است. یک وقتی طرح تحوّل مینوشتند برای آموزش و پرورش. گفتم طرح تحول یک گام است، مهمتر از طرح تحوّل، مرد تحوّل است. امام خمینی مگر طرح تحوّل داشت، دنیا را متحوّل کرد، طرح تحوّل هم ننوشت و ما طرح تحوّل نوشتیم، پایش چرت میزنیم. طرح تحوّل کارایی ندارد، مرد تحوّل میخواهد. اگر آخوندهایمان مثل نوّاب صفوی بودند، اگر کت شلواریهایمان مثل شهید رجائی بودند، ایران چی میشد!! دنبال راحتی میگردد. یک کسی میگفت من سفر را خیلی دوست دارم. گفتند: چهطور؟ گفت: نمازش نصفه است، خوراکش دوبله، کار هیچی. این را میگویند شغل، نماز نصفه، خوراک دوبله، کار هیچی. زمین گران است، چون همه میخواهند یک نقطه خانه بسازند، خب وقتی همه در یک منطقه جمع شدند، منطقه گران میشود. همه میخواهند ماشین داشته باشند، وقتی همه میخواهیم ماشین داشته باشیم، خب هوا دودی میشود، مشکل هوا داریم. این راههای نزدیک را میشود با دوچرخه رفت. پنج تا هم امتیاز دارد: قیمت ماشین میآید پایین؛ هوا سالم میشود؛ ورزش هست دیگر زمین ورزش هم نمیخواهیم، همان پایی که به دوچرخه میزنیم بهترین ورزش است؛ ورزش مردم تأمین میشود، هوای مردم سالم میشود، نرخ ماشین هم پایین میشود، ترافیک هم کم میشود. مشکل ترافیک، مشکل هوا، مشکل گرانی ماشین، یعنی همه مشکلات حل میشود، منتها نداریم البته راههای دور را نمیگوییم، راههای نزدیک را. خیلی جاها داشتیم مرد تحوّل. امام خمینی دویست تا کتاب بیشتر نداشت، من این را بارها گفتهام. حاج احمد آقا خدا رحمتش کند، میگفت: امام خمینی دویست تا کتاب بیشتر نداشت، دنیا را تکان داد. محسن قرائتی چند هزار جلد کتاب دارد، یک مزرعه را هم تکان نداده است. مرد تحوّل، نه طرح تحوّل. نشسته بودند طرح تحوّل بنویسند، یک جلسه هم ما دعوت شدیم. رفتم قیافهها را، عکسهایشان را نشناختم، ولی رفتم گفتند اینها دانه درشتهای فرهنگی کشور هستند، پروفسورها، اساتید دانشگاهها. گفتم خب الحمدلله ولی حالامن یک سؤال میکنم: اگر این آقایانی که دارند طرح تحوّل مینویسند اگر از خواب بلند شوند ببیند باران آمده روی کفششان، کفششان خیس است، حاضر هستند دمپایی پا کنند، بروند دانشگاه؟ یا زنگ میزنند علو، یک حادثهای رخ داده امشب، امروز من نمیآیم! حادثه نیست، شما با دمپایی برو در دانشگاه، به دانشجوها بگو: من کفشم خیس شد، پا میکردم پایم درد میگرفت، درس شما را تعطیل میکردم به شما ظلم میشد. من امروز با دمپایی میخواهم سر کلاس بیایم. یک نفر را نداریم یک همچین کاری بکند. آخوندش هم همینطور است. من خودم هم همینطور هستم. من خودم اینطورم، حالا باقی آخوندها را نمیدانم. من اگر دارم میروم مسجد، عمامهی من به شاخه درخت بند شد، افتاد گلی شد، تا میبینم عمامهام گلی شد، فوری زنگ میزنم: علو، مسجد، یک حادثهای رخ داده، امشب نماز تعطیل است! برو مسجد بگو آقا عمامهام به شاخه درخت بند شد، افتاد تو گل، امشب من عمامه ندارم، قد قامت الصلوة. نماز جماعت میخوانیم ولی خیلی هم ایمان نداریم به نماز جماعت. یک خورده گرد و خاک بشود، عمامهمان گلی بشود، نماز تعطیل. ما مشکلمان اینها است. قشنگ بگو نمیدانم، جگر ندارد. آقا مرض تو را نمیدانم، شهامت نمیدانم را نداریم بگوییم. او از من بهتر است، خب بگو، نمیگویم. زبانمان قفل میشود که بگوییم او از ما بهتر است، قفل میشود که بگوییم بلد نیستم، تا اینها هم حل نشود، مشکل کشور حل نمیشود. این همه بازرس و نمیدانم هی میگویند نظارتها را زیاد کنید، نظارت بر نرخ اجناس، نظارت بر بازار. روایت میگوید: «کُلُّکم مسئول» همهی ما باید ناظر باشیم، آخر یک سازمان و یک دولت چند تا ناظر بگیرد؟ بعد آن وقت از کجا ناظر را نخرندش؟ ناظر میرود در گاوداری بررسی کند، همان لب چیز، آن مسئول دامها میآید یک چکی میگذارد در پاکت به او میدهد، نگاه میکند چند میلیون است، میگوید خب انشاءالله موفق باشید، برمیگردد. بازرس را هم میشود خرید. بازرسهای ما بعضیهایشان فروخته میشوند اما اگر همهی مردم بازرس شدند، مجرم نمیماند، همه بازرس هستند. این طور نیست که از فلان وزارت بیاید آن هم با تلفن قبلی. مشکل ما این است. چرا هجرت نمیکنیم؟ «فيمَ كُنْتُمْ» هجرت نمیکنی، بلند شو برو. دلم میسوزد این قدر جای خنک داریم، این قدر جای داغ داریم، نزدیک هم هم هستند. این حاضر نیست از اینجا بلند شود برود آنجا. ما شهری داریم به نام سمنان، شهرکی هم داریم به نام مهدی شهر، بغل مهدی شهر کجاست؟ اسمش یادم رفت؟ هیچ کس سمنانی نیستید؟ چسبیده به مهدی شهر. شهمیرزاد. شهمیرزاد خنک است، مهدی شهر هم خنک است. فاصلهاش هم تا سمنان بیست کیلومتر است. آن وقت دانشجوهای سمنان و طلبههای سمنان تابستانها میگویند هوا داغ است، صد روز تعطیل. خوش انصاف سوار اتوبوس بشوید صبح بروید مهدی شهر، شب برگردید. بیست کیلومتر راه نمیرود، صد روز تعطیلی میکند. کاشان گرم است، اطرافش خنک است. اصفهان داغ است، خوانسار خنک است. بندر عباس داغ است، ملایر خنک است. نمیشود همه بروند، هر کس میتواند برود، نمیگوییم همه بروند. قم داغ است، خب تفرش و آشتیان یک ساعت هست تا قم. ما هجرت نکردیم. صد روز مینشینیم میگوییم هوا داغ است. هجرت. همهی گناهان را خدا روز قیامت مچ میگیرد، جز اینهایی که هجرت نمیکنند، چون هجرت نمیکنند، قبل از قیامت. حالا.
6- حالات مختلف جان دادن هنگام مرگ
چهار رقم جان دادن داریم: این هم دیگر من تابلوییاش کنم. همهاش هم روایت داریم. چهار رقم آدم میمیرد. [پای تخته] انواع مرگ: 1- خوبانی که راحت جان میدهند؛ 2- خوبانی که بد جان میدهند؛ 3- بدانی که راحت، آدم بدی هست ولی خیلی راحت میمیرند؛ میشود شما چهارمیاش را بگویید: آفرین 4- بدانی که بد میمیرند. کدامها که هستند؟ ما جزء کدامها هستیم؟ خوبانی که خوب جان میدهند، حدیث داریم که این اولین پذیرایی خداست از اینها، که راحت مرگ را مثل گل بو میکنند. من این حدیث را شنیده بودم، لحظهی آخر عمر امام بالای سر امام بودم. همان دقیقهی آخر. از پشت شیشه امام را میدیدم. همانطور که امام خوابیده بود، انگار گل بو کرد. خوبانی که خوب میمیرند، مثل شکلاتی است که در هواپیما، اولین پذیرایی یک شکلات میدهند تا بعد غذا بدهند، مثل شیرینی اول پذیرایی. خوبانی که بد جان میدهند. این چه هست؟ آدم خوبی است اما یک خلافهایی داشته، خدا میخواهد این خلافهایش را هم بگیرد به جای این خلافهایش یک خورده گوشش را میمالد، بعد میگوید برو. بدانی که راحت میمیرند. آدمهای بدی هستند ولی یک کارهای خوبی در زندگیشان کردهاند، خدا مزد آنها را هم میدهد. اینها همه حدیث هست، از خودم هیچیش نیست، مال عالم ملکوت را که من حق ندارم دخالت کنم، اینها چیزهایی هست که ائمهی ما گفتهاند.آدم بدی هست ولی دو سه قلم کار خوب هم کرده است، به خاطر کارهای خوبش جان کندنش راحت است. بدهایی که بد جان میدهند. بد است حقش است که بد جان بدهد. این چهار رقم. مهم است. حالا. یک صلواتی بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. من اهل خواب نیستم، عقیده هم خیلی به خواب ندارم، اما برخی خوابها به قدری روشن است که انگار بیداری است. من یک ماجرایی از مرحوم ابویام دارم. پدر در پدر ما اهل قرائت قرآن و مذهبی و معتقد و خدا همهی اموات را بیامرزد. ابوی من بد جان داد، چند روز در حال احتضار، پا رو به قبله، با سختی. ما هم بچهها دورش بودیم، نمیدانستیم چه کنیم؟ یک چیزی به ذهنم رسید، گفتم نکند بابای تو که نخ و ابریشم میفروخت، نخ و ابریشم با برنج وقتی که نَم دارد سنگین میشود، نکند در اینها یک کمی نَم بوده، مثلاً چند مثقالی سنگین بوده و بابایم پولش را گرفته ولی آب تحویل داده. مثلاً یک استکان آب در دو کیلو، سه کیلو، نه اینکه آب رویش بریزند مثل سبزیفروشها. سبزیفروشها و ماهیفروشها شلنگ را روی حیوان میگیرند. نه، آنها شلنگ نمیگیرند ولی خوش جایش نمور باشد، چند مثقال فرق میکند. بابام دیگر هوش نبود دیگر، داشت پایش را میگذاشت آن طرف قیامت، آن طرف برزخ، رو به برزخ میرفت. پا شدم رفتم قم، به احدی هم نگفتم، کاشان بودم، پا شدم، این شنیدنی است این قصه. پا شدم رفتم قم، خانهی یکی از علما که بابای من چند روز است که دارد بد جان میدهد، من هم ناراحتم. من حالا نگرانم نکند که جنسی که فروخته چند مثقال کم و زیاد شده، من یک مقدار پول میدهم به شما ردّ مظالم، که اگر ظلمی بابای من کرده، صدقه مال این. یک پولی دست گردان کردیم و دادیم و بعد هم آمدیم جمکران توسلی و آمدم خانه. تا وارد خانه شدم، چون به احدی نگفتم. از کاشان تا قم یک ساعت راه است. آمدم قم و برگشتم، به احدی نگفتم. مادر من هیچ سواد نداشت. به من گفت: محسن. گفتم: بله. گفت رفته بودی قم؟ گفتم: کی به شما گفت؟ گفت: همینطور، من خواب دیدم، تو رفتی قم؟ گفتم: بله. گفت: رفتی خانهی آیت الله فلان، اسم آیت الله را هم برد، خدا رحمتش کند، از علمای بزرگوار بود، رفتی خانهی فلان آیت الله؟ گفتم: بله. گفت رفتی گفتی بابایم ابریشم و نخ فروخته، آب تویش بوده؟ گفتم: شاید، نَم داشته، سنگین بوده، گفتم یک پولی بدهم. گفتم حالا مادر اینها را از کجا میگویی؟ قم از کجا؟ خانهی فلانی؟ ابریشم؟ آب؟ ردّ مظالم؟ چی چی داری میگویی تو؟ آخر این حرفها قَدر دهان تو نیست که؟ گفت: من خوابیده بودم، خواب دیدم بابای تو چوب دست گرفته بود میزد به تو، محکم، هی میزد. گفتم: حاجی، محسن را چرا میزنی؟ گفت: رفته قم، پهلوی فلان آیت الله گفته بابای من ابریشم میفروخته شاید نَم داشته، کی من لقمهی حرام خوردم؟ چرا پسر من رفته آبروی من را ریخته؟ گفتم: آقا من احتیاط کردم. گفت: غلط کردی که احتیاط کردی. خیلی خواب برای ما. دنیایی هست دنیای برزخ. حالا یک عدهای خوابند، یک عدهای مستند، یک عدهای بیهوشاند، دنیایی هست برزخ. خدایا تو را به حق پاکان درگاهت زندگی ما را پاک، برزخ ما را پاک، سعادت و قیامت ما را روسفید قرار بده. خدایا هر خلافی از ما سر زده توفیق توبه و جبران و تدارک مرحمت فرما. رزق ما را حلال، نیت ما را خالص، اولاد ما را صالح قرار بده. توطئهها علیه اسلام و مسلمین خنثی، توطئهگران را نابود بفرما.
«و السلام علیکم و رحمة الله»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1684