نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1874
موضوع: شعر، مرثيه
تاريخ پخش: 73/03/19
بسم الله الرحمن الرحيم
1- جايگاه شعر و شاعر در قرآن
در آستانه محرم 73 به ذهن ما رسيد، که راجع به عزاداري امام حسين(ع)، مرثيه و شعر و اهميت مرثيه و شعر در فضائل اهل بيت، بخصوص امام حسين(ع) صحبت کنيم. من هم چون بچه کاشان هستم، ياد محتشم افتادم، به دليل اينکه محتشم، قرنهاست، شعرش به زبانهاي مختلف، در پاکستان، در هندوستان، ترجمه شده است. و يک شخصيت جهاني است محتشم، و کتيبههاي محتشم در همه ايران هست. کلياتش الآن زير چاپ است، ديوانش چاپ شده و از ده بندش، حتي بعضي از علماي عرب زبان، حرفهاي محتشم را برداشتهاند به زبان عربي ترجمه کردهاند. آمديم کاشان، سر قبر مرحوم محتشم کاشاني، اين جلسه در خدمت بعضي از ادبا، شعرا و دانشمندان رسيديم، مطالبي را خدمتتان عرض ميکنيم، امّا من عنوان درسم درسهايي از قرآن است. در اين پانزده سال، اسمش درسهاي قرآن است، بنابراين از مرز خارج نميشويم. يک آيه راجع به شعر داريم. بعد آن شعرايي که در روايات تجليل شده است. و شعر خوب چيست و شعر متوسط چيست و شعر بد چيست؟ وظيفه شعرا، وظيفه ما، اهل بيت(ع) نسبت به شعرا چه برداشتي داشتند. خلاصه درباره شعر و شاعري و مرثيه هست که ما انشاء الله در جوار قبر اين عزيز اهل بيت بحث را ميگوئيم، اميدواريم که، همينطور که ايشان پذيرفته شد، بحث ما هم پذيرفته شود. قرآن ميفرمايد که: يک موضوعي دارد «وَ الشُّعَراءُ» موضوع بحث را حساب کنيم، شعر و مرثيه، (وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ أَ لَمْتر أَنَّهُمْ في كُلِّ وادٍ يَهيمُونَ وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوااي مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ) (شعراء /227-224) اين انتقاد از شعرايي است که هرچه ميرسد، ميگويند. در فضيلت هر شاهي، جباري، ستمگري، هر که پولشان بدهد، شعر ميگويند. زبانشان، لق است. بعد يک «إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا» ميگويد. «وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ» اين انتقاد از شعرايي است که در زمان جاهليت شعر و شراب و غارت پهلوي هم بود، يک مثلثي بود، شعر، شراب، غارت، شعر، هجو ميکردند، و لذا وقتي که پيغمبر مکّه را گرفت، همه کفار را بخشيد فرمود: از دو، سه نفر نميگذرم، آنها را بگيريد بکشيد. ولو اينها چسبيده باشند به پرده کعبه، همه کفار را ميبخشم، آن دو، سه نفر را نميبخشم، گفتند: چکار کردهاند؟ گفت: اونها من را با شعر، هجو ميکردند، يعني تحقير ميکردند. نيش ميزدند. خوب، حالا اين شعر براي شعراء بد است، و امّا امسال محتشمها، شعراي هدف دار، دعبلها، کميتها، معيريها آنها را قرآن ميفرمايد: «إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا» جز آن شعرايي که مکتبي هستند. «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» کارهايشان هم درست است اينطور نيست که فقط ذوق شعري آنها خوب باشد. ولي مثلاً کارهاي ديگهشان بد باشد، نه، فکر درست است، «آمَنُوا» عمل درست است «وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثيراً» اين آيه قرآن، شعرا دنبالشان ميرفتند افراد دري، وري، متجاوزين، افرادي که ميخواهند، در جامعه بت باشند، دنبال متعلق ميگردند. پول ميدهند، يک مشت بادمجان دور قاب چين و دعوت ميکنند صله ميدهند، پول ميدهند، با تتبيع شعرا را دور خودشان جمع ميکنند اين شعرا در هر وادي شعر ميگويند. مثل لنگ هر ساعتي دور پاي يک کسي هستند و ستارالعيوبش هستند. يک چيزهايي ميگويند که نميدانند آلت دست هستند، مثل فتيله چراغ در دست پول و زور و اينها، اين شعرا را قرآن ميگويد: مورد رد هستند. امّا «إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا» مورد تجليلاند. اين «إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا» چه کساني هستند؟ شعراي مکتبي. سؤال، يک سؤال ايدئولوژي، اسلام با شعر نظرش چيست؟ ملاک شعر اين است که چه هدفي را دنبال ميکند، چه مضموني دارد. چه تشويقي در آن است. و چه تهديدي را پيامد دارد گاهي هدف از شعر، شعر منفي، شعر منفي چند تا شرط دارد. شعر منفي، يک تشويق به فساد ميکند. شعر عشقي، شعرهايي که وقتي آدم شنيد، تعادل انسانيش به هم ميخورد. شعرهايي که آدم را به پوچي و بيهودگي سوق ميدهد. شعرهايي که آدم را از منطق به خيال ميبرد. پس اينها شعر منفي، چون اخيراً يک ستادي درست شده است، ستاد ترويج فرهنگ قرآني، يک، پنجاه هزار تا محصل عضوش هستند، دارند مينويسند، اجازه دهيد، بنويسم. شعر منفي، شعر بد، 1- دعوت به فساد، 2- دعوت به پوچي، 3- پر کردن ايام فراغت. فقط وقتش را پر ميکند. شعرهاي منفي است. خيال پردازي، تو آني که ابرويت چنين شد، تو آني که کلهات چنان شد. تو آني که نميدانم لبت چنان شد، در دنياي خيال، اينها شعر بد است. دعوت به فساد، تحريک دعوت به پوچي، بطالت، پر کردن ايام فراغت، ايام جواني، اين شعر بد است. هدفها، و جهت گيريها و نتيجه گيريها.
2- ملاكهاي شعر خوب
يک شب ماه رمضان بود، وقت افطار، عدهاي از شعرا دور هم نشسته بودند، بحث بود، شعر خوب است يا شعر بد. يکي ميگفت: شعر خوب است، يکي ميگفت: شعر بد است. گفتند: از آقا اميرالمؤمنين بپرسيم، از اميرالمؤمنين (ع) پرسيدند، فرمود: «اعْلَمُوا أَنَّ مِلَاكَ أَمْرِكُمُ الدِّينُ وَ عِصْمَتَكُمُ التَّقْوَى وَ زِينَتَكُمُ الْأَدَبُ وَ حُصُونَ أَعْرَاضِكُمُ الْحِلْمُ»(شرحنهجالبلاغهابنابىالحديد، ج20، ص153) به شعرا گفت: اگر ميخواهيد ببينيد، خط کش اين است، ملاک شما اين است که ببينيد، هدف گيريتان مکتبي است، «وَ عِصْمَتَكُمُ التَّقْوَى» پابند به تقوا هستيد، يا نه «وَ زِينَتَكُمُ الْأَدَبُ وَ حُصُونَ أَعْرَاضِكُمُ الْحِلْمُ» مسئله اين است که، تحريک شديد که شعر گفتيد، بر اساس تقوا شعر گفتيد، حالا، مسئله ديگه، امّا شعرهاي خوب، شعرهاي خوب را روايات داريم. «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً وَ إِنَّ مِنَ الْبَيَانِ لَسِحْراً»(منلايحضرهالفقيه، ج4، ص379) بعضي از شعرها، حکمت است، نور است، کما اينکه «وَ إِنَّ مِنَ الْبَيَانِ لَسِحْراً» پيغمبر اسلام در مورد اشعار ميفرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَقَدْ جِئْتُكُمْ بِالذَّبْحِ»(كشفالغمة، ج1، ص8)به خدايي که جان محمد (ص) در دست اوست. به شعرا گفت: شما با اين شعرهايتان کارد در شکم کفار ميزنيد. خوب شما ميگوئيد، شعرهايتان جهت دارد. ما يادمان است در انقلاب، مقالهها، سخنرانيها، يادمان رفت، امّا کلمات موزوني که در راهپيماييها در خيابانها ميگفتند. بر لبم اين سرود، بر خميني درود. مرگ بر بختيار، نميدانم چي، يعني اين کلمات کوچک کلمات موزون، ميماند. شعر ميماند. ابوطالب پدر اميرالمؤمنين، شاعر بسيار مهمي بود، که ائمه ما به بچه هايشان ميگفتند ما بايد بچههايمان را با اشعار ابوطالب تربيت کنيم، اصلاً ميگفت: به بچهها ياد دهيد که شعرهاي حضرت ابوطالب، پدر حضرت علي را حفظ کنند، کما اينکه حديث داريم سفارش ميکردند، شعرهاي عبدي را حفظ کنيد، که يکي از شعراي درجه يک بود. يک روز يکي از شعرا آمد گفت: يا رسول الله، ما نفهميديم، بالاخره، شعر خوب است، يا بد. من تبع شعر دارم. بسرايم يا نسرايم. بگم يا نگويم. فرمود: بگو، آن قرآن که ميگويد، بعضي شعرا هر لحظه، يک چيزي ميگويند، تا ببينند چه کسي، چه پولي ميدهد. آنها تو نيستي، انقلابي کسي است که با جان برود جبهه، و با شمشير و با زبان، شاعر خوب کسي است که مجاهد با زبان است. اگر گفتيد: شعر خوب نيست. تو را نگفتيم. تو شعر بگو. اگر شعر از مدار رفت بيرون، عرض کردم، خلاصه آن نور، مثل شعر، مثل باقي چيزها، تا دست چه کسي بيفتد. پول را ميشود قرض الحسنه داد، ميشود ربا داد. ربا، زناي با مادر است، قرض الحسنه ثوابش از بخشيدن، ثوابش بيشتر است. کسي چيزي را به کسي ببخشد، ده ثواب دارد. امّا اگر کسي قرض دهد، نوزده ثواب دارد، ثواب وام دادن از بخشيدن بيشتر است. ولي خوب ربا دادن را هم داريم تا ببينيم چي، امّا اگر شعر رسيد، يعني کار به اينجايي برسد که بگويند: هرچه شعر دروغتر است، ميروند، مينشينند، يک چيزهايي ميگويند، چيزهايي که، بله بهرحال، حديث داريم، امام صادق (ع) فرمود: يک بيت بگوئيد، به شعرا فرمود: يک بيت بگوئيد، يک بيت بگيريد. هر کس بيتي براي ما سرود، ما يک بيت در بهشت به آن ميدهيم، حديثش اين است. «مَنْ قَالَ فِينَا بَيْتَ شِعْرٍ بَنَى اللَّهُ تَعَالَى لَهُ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ»(عيونأخبارالرضا، ج1، ص7) هرکس يک بيت شعر در فضيلت ما بگويد، خداوند يک بيت در بهشت به آن ميدهد. بسيار خوب، اين راجع به آيه، خلاصه اين چند دقيقهاي که صحبت کرديم اين شد که، شاعر، اصل شعرا در دنيا و در تاريخ، اين بوده که ببينيد، کجا چه خبر است، دنبال خبرها، شعر بگويند. مثل قرآن، راجع به اصل انسان است. شعرا هم مثل باقي آدمها قرآن ميگويد: اصل انسانها خسارت ميکنند (الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ) (عصر /2-1) منتها (إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا) (عصر /3) انسانها دارند آب ميشوند. مگر آنهايي که اهل ايمان هستند. شعرا هم مثل باقي انسانها، دارند آب ميشوند، جز آنهايي که مکتبي هستند. سر قبر محتشم هستيم و در آستانه ماه محرم 73، شعر مکتبي، شعر جهت دار، شعر جهت دار هم، من يادم نميرود، زمان شاه، يکي از هيئتهاي قمي، يک شعري سروده بود که همهاش آيه قرآن بود فرمود، سلطان عرب به عدوان، به پيران شوم آل سفيان، مثلاً ستمگر بر امت نشايد حکومت. اين ستمگر به امت نشايد حکومت، اين متن قرآن و حديث است و سخن امام حسين (ع) که (مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً) (بحارالأنوار، ج44، ص381) اصلاً برنامه من جنگ با فساد است. سخن امام حسين (ع) است. آزادي گفتار، «أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ» (بقره /43) ما اگر اين مداحهايمان و شعرايمان، شعرهايي بسازند که در آن تقوا زکات، عزت، آزادي، اگر اينها باشد و عزادارها اينها را بخوانند، يعني نميشود عزادار روز عاشورا و تاسوعا، ايام محرم، همش بگويد و سينه بزند و بگويد؛ امام حسين (ع) براي نماز شهيد شد. ولي بعد ميبيني تا غروب عاشورا، نماز نخوانده البته، الحمدالله، حرکت، حرکت خوبي شده است. پارسال عده زيادي از هيئتها، وسط خيابان نماز خواندند. مقام معظم رهبري، چند تا انگشتر به من داد، و من گفتم که، يعني خبر دادم که هيئتهاي عزاداري، روز عاشورا، وسط خيابان نماز خواندند، فرمود: چه کار خوبي است و خود امام حسين ظهر عاشورا سر نماز است، آنوقت اين دارد، سينه ميزند، خوب، بيخود سينه ميزند. نمازت را بخوان، دو مرتبه يا حسين، يا حسين بگو. پس چند تا انگشتر مقام معظم رهبري داد. و ما داديم، دست رؤساي هيئت کرديم و امسال انشاء الله اين کار بايد توسعه پيدا کند. از حالا آماده باش باشيد. ظهر عاشورا خود حضرت مهدي (ع) سر نماز است. «السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَ تَقْنُتُ»(بحارالأنوار، ج99، ص81) مهدي جان، سلام بر آن، نمازهايي که ميخواني اول وقت. حسين (ع) ظهر عاشورا، نمازش را هم علني خواند، بيرون خواند، در خيمه نخواند. ما بايد انشاء الله فرهنگ عزاداري و فرهنگ قرآن و فرهنگ مسجد را، اينها را به هم متصل کنيم. نميشود يک عده مسجدي باشند سينه نزنند، يک عده سينه ميزنند، مسجد نميآيند. يک عده فوتبال بازي ميکنند، نماز جمعه کم ميآيند، يک عده نماز جمعه ميروند، بازي نميکنند. يعني نماز جمعه ميرود، مريض است از بس ورزش نکرده است. آن آقا ورزشکار است، نماز جمعه خلوت است بايد اينها به هم تلفيق شود، دين ما يک دين جمع جوري است.
3- مقام شاعر اهل بيت
حالا، راجع به اهميت شعر چند نکته برايتان بگويم، ميرزاي شيرازي را شما اسمش را شنيدهايد، همان که، کشيدن تنباکو را احرام کرد. ايشان مرجع تقليد بود، رو بروي مردم دست شاعر را ميبوسيد، گفتند: آقا، شما يک مرجع تقليد هستي، پرستيژ اجتماعيتان را حفظ کنيد، آخه خيلي شما مهم هستي، فرمود: من مرجع تقليد هستم، امّا اين شاعر اهل بيت است. مرجع تقليد، دست شاعر را ميبوسيد، ميرزاي شيرازي. اين را ديشب يکي از علماي قم به من گفت.
4- خاطرهاي از شعر گفتن براي امام رضا
شعر هم که ميگويند: شعرا، هدف را گم نکنند، کي خوشش بياد، کي خوشش نياد. يک آقاي شيخ ابراهيم صاحب الزماني بود، اهل علم بود، ايشان قبل از آقا شيخ کريم که درس ميداد حوزه علميه قم، مؤسس حوزه علميه قم، هر وقت ايشان ميرفت درس بدهد، ايشان چند جمله ذکر مصيبت ميکرد، بعد مؤسس حوزه علميه قم شروع به درس دادن ميکرد. ايشان ميگفت: رفتم مشهد، پولم تمام شد، اتفاقاً وقتي مشهد پولم تمام شد، گفتند: فرماندار مشهد، جلسهاي دارد. شعراي مشهد ميروند برايش شعر ميخوانند پول ميگيرند، گفتيم ما که پولمان تمام شده است. برويم شعر بخوانيم از فرماندار مشهد هم يک پولي بگيريم. ميگفت: شعرهايي خوانديم، در فضيلت فرماندار مشهد، داشتم، ميبردم فرمانداري براي فرماندار مشهد، شعر بخوانم، از آن صله بگيرم، پول بگيرم، تو راه که ميرفتم، نگاهم به گنبد امام رضا خورد. گفتم: حيا کن. امام رضاست تو براي فرماندار شعر ميگوئي. خجالت بکش. ميگفت: برگشتم، نشستم، هرچه کلمه فرماندار و شما بود، خط زدم، جاش را عوض کردم تبديل کردم به امام رضا (ع) ، بعد رفتم، گفتم: يا امام رضا (ع) راستش را بخواهي، من بي پول شدهام، هيچي پول ندارم، حالا هم امشب، فرمانداري پول ميدهد، شعرهام را ميبردم اونجا پول ميگرفتم، حيا کردم. برايت ميخوانم، يک کسي را بفرست پولم بدهد. ميگفت: يک مرتبه شروع کردم شعرها را خواندن، شعرهام که تمام شد، يواش هم خواندم، فقط براي خودم زمزمه ميکردم. يک کسي آمد، يک ده توماني به من داد. حالا ده توماني آن زمان، شايد پنج هزار تومان حالا بود. با ده تومان ميشد، يک قطعه زمين خريد، پنجاه سال پيش، بعضي جاها، ديدم ده تومان است، گفتم کم است. به امام رضا (ع) گفتم: کم است. يکبار ديگر برايت ميخوانم. ميگفت: يکبار ديگر خواندم، يک کس ديگر آمد، يک ده تومان ديگه به من داد. گفتم: يکبار ديگر ميخوانم؛ ميگفت شش بار اين شعرها را يواشکي خواندم، شش نفر آمدند، يکي يک، ده توماني دادند، ديديم شصت تومان است، گفتيم باشد، آمديم خانه، يک عالمي بود، در مشهد، آقا شيخ حسن علي از علماي مشهد بود، از علماي عارف و از اولياء خدا بود. ديديم فردا، صبح زود، آمده در خانه ما، که آقا، آقاي صاحب الزماني، شما يه شصت توماني در حرم گرفتي، من يه صد و بيست تومان به شما ميدهم، شما آن شصت تومان را به من بده. ميگفت: ما هم از بس بي پول بوديم. آخر آدم وقتي بي پول ميشود، گيج ميشود، نميداند، چکار کند ميگفت: گفتم باشد، شصت تومان را دادم. صد و بيست تومان را گرفتم که آيت الله عظمي اراکي ميگفت: چقدر ايشان غفلت کرد. لااقل يه ده توماني آن را براي خودش نگه ميداشت. اين خودش يه درس است. يک وقت فشار بي پولي باعث نشود که يک¬مرتبه، دست به يک کاري بزنيد، که بعد بزنيد تو سرتان که عجب!اي کاش! گاهي وقتها مثلاً فيش حج دارد. ميگويد: ميداني! اين اتاق را مبلش عوض کنيم، ماشينمان را عوض کنيم. فيش مکّهاش را، يعني طوافش را به چرخ ماشينش عوض ميکند، خيلي خسارت است. بله، يکوقت حج مستحبي است، يکبار واجبتر است، مانعي ندارد فيش حجش را بفروشد. امّا يک وقت، دخترت، عروس، دامادت، پسرت، دورت را نگيرند، بابا مکّهات را که رفتهاي، بيا با اين پول مثلاً فلان کار را بکن، بابا طواف، هيچي ارزش طواف را ندارد. مگر چيزي واجب باشد. امّا براي تغيير خانه، خانه را تغيير نميدهيم، چه اشکالي دارد. آن کسي، آن تاجري که اين قبر محتشم را، تعمير کرد، مرحوم، تفضلي، پدر اقتصاد کاشان بود، هزار کارگر را به کار واداشت. و کارخانههايش، ضرر نکرد و هشتاد سال در يک خانه زندگي کرد. هنر اينکه آدم شکم مردم را غذا بدهد، به مردم بيکار کار دهد. کار دادن هنر است. خانه عوض کردن هنر نيست. آدمها هستند، سه سال به سه سال ماشين و خانهشان را عوض ميکنند. امّا دو تا بيکار را به کار وا نميدارند، زنده باد آن کسي که تاجر باشد، مردم را به کار وا دارد. وقتي هم ميميرد، چيزي براي خودش نداشته باشد، اين ارزش است. به مردم، استثمار در آن نباشد. اجحاف در آن نباشه. اين ارزش است. سر قبر محتشم هستيم، از محتشم بگيم. اسلوب تبليغ امامها فرق ميکرده است. يکي حوزه علميه داشت، يکي جبهه ميرفته، هر امامي حرکتهاي مختلفي داشته، امّا در يک حرکت همه امامها شريک بودهاند. يک حرکت گريه براي امام حسين (ع) ، همه آنها ميگفتند: براي امام حسين (ع) گريه راه بيندازيد. گريه مسئله ذلّت نيست، مظلوميت است. آخه گاهي وقتها اين دو شاخه را با هم قاطي ميکنند. خواص هم گيج ميشوند. يکي ميگويد: کي امام حسين عليه السلام از مردم تقاضاي آب کرد؟ امام حسين بزرگوارتر از اين است، به اين نامردها، يزيديها بگويد، به علي اصغر آب بدهيد. يکي از اين طرف روشنفکر ميشود. يکي از آنطرف ميگويد: امام حسين (ع)، نميدانم در تعزيه حضرت زينب را مثل يک آدم ذليل بار آورد. نه ذلّت، ولي اظهار مظلوميت مهم است. ما بايد مظلوميت را داشته باشيم، ذلت هم در حرفهايمان نباشد. اصلاً امام حسين ميدانيد فقه را سوراخ کرده است. امام حسين (ع) حرکتش، فقه را از هم متلاشي کرده است. خاک خوردن حرام است، امّا تربت امام حسين (ع) چي. من خودم، يکخورده خاک کربلا دارم، جاهايي که ميخواهم، سخنرانيم مهم است و وحشت دارم از سخنراني، لبم را به آن خاک ميمالم و بعد سخنراني ميکنم. و اين را از مقام معظم رهبري ياد گرفتهام، ايشان يک مهر کربلا دارد. نماز که ميخواند، دستش را ميکشد به اين مهر، ميمالد به چشماش، دستش را ميکشد به مهر، ميکشد به دست راستش، به دست چپش، بعد دستش را ميکشد، روي مهر، به سينهاش ميمالد، به پيشانيش ميمالد، تبرک به خاک. خاکي که حرام است، خاک کربلا حلال است. نماز مسافر که شکسته است، امام حسين (ع) اين قانون را هم شکسته است، در حرم امام حسين (ع) نماز درست است. يعني خانه خودت است، آنجا. ما چهار جا خانه خودمان است. خانه ولايت خانه خودمان است، مسجد کوفه، خانه شهادت، خانه خودمان است، کربلا. خانه نبوت هم خانه خودمان است، خانه توحيد هم خانه خودمان است، مسجد الحرام، خانه توحيد است. حرم پيغمبر، خانه نبوت است. خانه نبوت، خانه امامت، خانه ولايت، خانه شهادت. اين چهار تا خانه، هر که رفتي، و او مسافر هستي، ميتواني نمازت را درست بخواني، چون خانه خودت است. قبر امام حسين (ع) خانه خودمان است. به هرحال، آقا شيخ عباس قمي راجع به محتشم گفته است «سيدُ شعراء اعجم» اين لقبي است که آقا شيخ عباس به مرحوم محتشم داده است. حالا، ائمه ما به شعرا، پولهايي ميدادند. يک خورده از پولهاش امروز را يکي از دوستان، يک کتابي به من داد از علامه جعفر مرتضي، از محققين و متتبعين لبناني مقيم قم، امام زين العابدين به فرزدق ده هزار مثقال طلا داد. نگوييد آقاي قرائتي اين حرفهايي که ميزني، شعرا، مداحها، ماه رمضان است، پدرمان را در خواهند آورد، پول خيلي خواهند گرفت. ولي فرزدق نگرفت. امام داد ولي او نگرفت. 2- امام باقر به کميت صد هزار درهم داد، نگرفت، گفت: فقط يک پيراهن به من بده. 3- امام باقر (ع) در يک مرحله ديگر به شاعر سي هزار درهم داد. امام رضا (ع) به دعبل شصت هزار مثقال طلا، دينار داد. دِعبل هم نگرفت، گفت: فقط يک پيراهن به من بده، من براي تبرک ميخواهم. امام رضا (ع) به ابونواس، چهارصد مثقال طلا، داد، چهارصد دينار، يک دينار، يک مثقال طلا بوده، داد. امام سجاد (ع) باز دوباره يکجا به شاعر چهارصد هزار درهم داد. ولي نگرفت، گفت: يک پيراهن ميخواهم.
5- درباره دعبل
حالا يک سؤال، اين همه پول، در آن زمان بي پولي و فقر، اين همه پول به يک شاعر، که چي؟ به قول کاشانيها، کاشاني حرف بزنم. که چه، کاشانيها ميگويند: که چه؟ فارسي آن يعني اينکه چه خبر است اين همه فقير، اين همه نيازهاي واجب و ضروري، به شاعر اين همه پول دادن چرا؟ چراش را من شش تا چيزي، برايتان نوشتهام. يک، اولي اينها شعر نبود، مواد منفجره بود. يعني يک شعر که ميگفتند. حکومت طاغوت با اين شعر، شعر نبود نارنجک بود. يکوقت ميگويند: برو يک سطل آب بگذار يک جاي خوب. اين يک قرون بستش است. ده تومان بستش است. يک وقت ميگويند: برو اين بمب را اينجا کار بگذار، اين را بايد يک ماشين ب. ام. و آدم بگيرد. چون رفته بمب کار گذاشته. شعرهاي شعرا در زمان حکومتها، مواد منفجره بود، شعر نبود اين يکي. دوم اينکه، خود قرآن هم مواد منفجره است، اصلاً ما يک آيه داريم که قرآن مواد منفجره است، آيهاش اين است (لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ) (حشر /21) به قرآن به کوه نازل شود، کوه تکه تکه ميشود. يعني چه؟ يعني قرآن مواد منفجره است. مواد منفجره است که ميتواند، کوه را منفجر کند. دوم اينکه اينها شعر نميگفتند. آخه يکوقت آدم، پاي کولر گازي نشسته است، يک چاي هم ميخورد، يک گزي هم ميخورد، يک سيگاري هم ميکشد، يک شعري هم ميگويد. خوب، اين رانندگي تو، مثل سخنراني بنده، سر قبر محتشم در محيط امن، امّا دعبل که شعر ميگفت، بيست سال، سي سال چوب دارش را به دوش گرفته بود، آواره ميشد. يعني يک شعر که ميگفتند، از نان و زندگي و زن و بچه بايد، آواره شود، اين شعر، شعر نبود. استقبال از شهادت بود. پس شعر نبود، مواد منفجره بود. در زماني بود که بعد از شعر بايد آواره شود. دِعبل نود و هفت سال فراري بود، بعد از نود و هفت سال، بعد از نماز صبح شهيدش کردند، که در شوش دانيال، قبرش هست.
6- خلفاء ظالمان از شعر ميترسيدند
يک چيزي برايتان بگويم، يک شاعر به نام منصور، منصور نِمري يا نَمَري، يک شعري گفت، هارون الرشيد ديد اين شعر حکومتش را دارد متزلزل ميکند، گفت: شاعر را بگيريد، 1- دستش را قطع کنيد. 2- پاش را قطع کنيد، 3- زبانش را قطع کنيد. 4-گردنش را بزنيد، سرش را هم بياوريد پهلوي من، گفتند: باشد. بله قربان، تا رفتند، ديدند قبل از اينکه دستور هارون الرشيد اجرا شود، خود شاعراز دنيا رفت. هارون گفت: اين شعر حکومت من را از بين برد، پس حالا که مرده، جنازهاش را از قبر بياوريد و آتش بزنيد، ببينيد شاعر، اين شعر انفجار بوده است، شعر نبوده. نگوئيد چطور امام اين همه پول ميداده، از همه گذشته خلفا چند برابر ميدادند. گاهي وقتها ماليات بغداد، مال يک شعر بوده، براي يکسال، اينطور نبود که اين، اينقدر ميداده. اگر نبود، آنها به شعر ايشان چقدر ميدادند. بعضي جاها بايد پول داد. مسئله ديگه اينکه به ما، به کميسيون مجلس پيام داد. به حکومت جمهوري اسلامي پيام داد. که هرچه بودجه، بگذاريد براي کارهاي هنري، فرهنگي و اعتقادي ميارزد، درس داد. الآن پولي که خرج مغز ميشود. امسال بخاطر تهاجم فرهنگي، به فرمان مقام معظم رهبري، يک مقداري مجلس تکان خورد. يک مقداري پول گذاشت، براي کتاب و چاپ و فيلم و تلويزيون و اينها، قبلاً وزير ارشاد ميگفت: پولي که خرج مخ ميشود در جمهوري اسلامي، يک دويستم پولي است که خرج جاي ديگه ميشود. ما خودمان هم در ايران همينطور هستيم. يعني شما پولي که براي کتاب ميدهي، حساب کن با پولي که براي کفش ميدهي، ببين خرج پا چقدر ميکني، خرج مغز چقدر، ما هنوز رسممان نشده است که پول خرج مغزمان بکنيم. بيشتر پولها را خرج شلوار و نميدانم سفره چنين، نميدانم دکور چنين، پول خرج مخ کسي نميکند. الآن هم که دانشگاهها و دبيرستانها پول ميگيرند، يک کسي را حساب کرديم تا بشود دکتر، پول يک پيکان خرجش است. يعني حساب کرديم، از آنهايي که خيلي پول ميگيرند، آنهايي که واقعاً، حسابي از آنها پول ميگيرند، فوق ديپلم و ليسانس و اينها حساب کرديم، يک ميليون و دويست هزار تومان يا چهارصد هزار تومان، تقريباً پول يک پيکان را ميگيرد، يک آدم بي سواد ميشود يک دکتر، نميخواهم بگم، ممکن است بعضي از دانشگاهها پول زياد بگيرند، اينجا من چيزي را تبرئه نميکنم، ولي ميخواهم بگويم، اصولاً ما فرهنگمان، فرهنگي نيست که پول خرج مغز کنيم. امام که به شعرا اينقدر پول ميداده ميخواسته بگويد، حکومت اسلامي نترس، هرچه پول خرج مغز کني، ما اگر پول خرج نماز کنيم، لازم نيست پول خرج زندان کنيم. چون (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر) (عنكبوت /45) من به آقاي آيت الله يزدي گفتم: هرچه حکومت اسلامي براي فلسفه نماز، براي اسرار نماز پول خرج کند، خدا رحمت کند، آيت الله نجفي، مفسر اين منطقه و مفسر شهر ما، کتابي نوشته است برداشتهايي از اسرار نماز، که ما گفتيم اين کتاب را چاپ کنيم، کتاب خوبي بود. ما هرچه فسلفه نماز را بگوئيم و پخش کنيم، بچهها و نسل ما معتقد به نماز باشند، نماز خوان دزد نيست. آماري که چهار تا دادستاني به من داد. بالاي هشتاد درصد زندانيها تارک الصلوه هستند. نبايد بگيم، آقا پول خرج نماز، خوب پول خرج نماز کني، عوضش پول خرج زندان نميکني، بهرحال، فلسفه اين است.
7- شعرهاي عاشورايي
راجع به شعر ديگه حرفهايم را جمع کنم، حالا محتشم شعر گفته است، امّا شعرهايي که براي کربلا گفتهاند، از قرن اول تا قرن چهاردهم، ده جلد چاپ شده است. سيد جواد بشير، از علماست فرزند صاحب المراجعات تمام شعرهايي که براي کربلا گفته شده است، در ده جلد چاپ شده است، عربي، عرض کنم به حضور شما که، شعر مخصوص مرد نيست زنها هم شعرهاي خوبي گفتهاند. در ميان رزمندهها، کساني که با پيغمبر شمشير ميزدند و طبع شعر داشتند و شعر ميگفتند. عددشان را سي و سه نفر گفتهاند، که سي و سه نفر در جبههها، پهلوي پيغمبر هم شمشير ميزدند و هم شعر ميگفتند، اين معنياش اين است که کسي که شعر ميگويد، بايد دست به اسلحه هم باشد. بهرحال، امام باقر(ع) در سفر حج، در ايام تشويق، يعني ايامي که حاجيها مکّه هستند، فرمود من وصيت ميکنم، بعد از فوت من، بعد از شهادت من، ده سال در زمين مني، جايي که حاجيها از تمام دنيا جمع ميشوند، براي من مرثيه بخوانيد.
8- علماي شاعر
راجع به اهميت شعر، علما و فقهايي که شعر ميگفتند، مرحوم کليني، صاحب کتاب کافي، شعر ميگفته، عياشي صاحب تفسير عياشي، شعر ميگفته. شيخ صدوق، کتاب شعر دارد. شيخ مفيد، کتاب شعر دارد. سيد مرتضي علم الهدي، کتاب شعر دارد. فيض کاشاني، کتاب شعر دارد. خود رهبر کبير انقلاب، بنيانگذار انقلاب اسلامي، طبع شعر داشت. حالا اين را نميدانم راضي هست بگم، بگذاريد بگم، مقام معظم رهبري هم طبع شعر دارد و شعرهاي عالي دارد. اصولاً اجتهاد و شعر، اسلحه و شعر، منتها شعري که فقط مظلوميت در آن نباشد، شعري که مظلوميت باشد و حماسه، شعري که وقتي آدم خواند، داغ شود. اشک جاري شود، مشتش هم پر باشد. آخه بعضيها، هي شعر ميخوانند گريه ميکنند، ولي هيچ وقت بلند نميشود. هشتاد سال، سي ليتر گريه ميکند، امّا تکان نميخورد. شعري که آدم را جوش بياورد، شعري که بي تفاوت را متعهد کند. ما داشتيم شعرايي که اين حرکتها ميشده است. بهرحال ماجراي شعر، ماجراي جالبي است که امام، گاهي به شعرا ميگفت: «قَدْ أَحْسَنْتَ فَجَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً»(رجالالكشي، ص245) درود بر تو با اين شعري که گفتي. امام دعا ميکردند به شعرا.
9- طرفداري امامان از شاعران
امام جواد (ع) زنده بود، به شاعر گفت: براي مرثيه من، مرثيه بخوان، آقا شما امام زنده هستي، هنوز کسي شما را شهيد نکرده است. فرمود: باز هم مرثيه بخوان، و با اين مرثيه به مردم بگو، گرچه زندهام، ولي مظلوم هستم. گرچه زندهام ولي حقم را دزديدند. گرچه زندهام، امّا نسل مظلوم هستم. گرچه زندهام، ولي شما بايد بلند شوي، حکومت را واژگون کنيد. اصلاً امام جواد زنده بود، مرثيه ساز را ميگفت: بيا، مرثيه بخوان. مرثيه بايد يکجوري باشد که ايجاد يأس نکند. باعث دلگرمي باشد، مرثيه بايد جوري باشد که ظالم وحشت کند. گاهي وقتها سکوت طرف را اذيت ميکند. يادم نميرود زمان شاه، در خوزستان يک هيئتي راه افتاد در خيابان، ساواکيها همه ريخته بودند، ببينند هيئت چه ميگويد، چون همه جوان بودند. دانشجوها مانده بودند، چکار کنند، گفتند: اينها چه ميگويند، اين دانشجوها ديدند، هرچه بگويند، گرفتار ميشوند، گفتند: ساکت باشيم، سکوت، اينها سرشان را پايين انداختند، هيچي نگفتند و رفتند. باز هم آمدند، گرفتند. گفتند: آخه، ببين سکوت شما، پدر ما را در آورد. چيزي ميگفتيد، ببينيد گاهي سکوت، طرف را عاجز ميکند. مرثيه بايد اين جوري باشد. امام صادق کاري کرده بود که منصور دوانقي حکومت وقت ميگفت: امام صادق (ع) مثل استخوان در گلوي من است. شيعه بايد مثل استخوان در گلوي طاغوت باشد. شعر بايد يک همچين شعري باشد.
10- درباره شعر ماندگار و عاشورايي محتشم
در آستانه محرم هستيم. انشاء الله بايد مواظب باشيم. شعرهايمان از بين نرود. محتشم کاشاني برادري داشت که در سفر حج، در طريق هندوستان، در سفر حج از دنيا رفت، شعري گفت، خواب ديد، گفتند: محتشم تو که شعر براي برادرت گفتي، چرا شعر براي اهل بيت نميگويي، چرا براي امام حسين نميگوئي. محتشم گفت: خوب آخه من، چه جوري شعر بگويم، من، بعد گفتند: از اين طريق. حضرت امام فرمود: شعر را از اينجا شروع کن، باز اين چه شورش است، که در خلق عالم است. اين شعر مال حضرت امير است. در دهان محتشم گذاشت. گفت اولش را از اينجا شروع کن، باز اين چه شورش است که در خلق عالم است. محتشم از خواب بيدار شد، شروع کرد بقيهاش را گفتن. يک شعر ديگه گفت، باز محتشم در آن ماند. باز حضرت مهدي(ع) را خواب ديد، گفت: در آن ماندي، اينطور بگو. شعر اين است. عرض کنم که، محتشم اين شعر را گفت: در نصفش ماند. هست از ملال گرچه بر اين ذات ذوالجلال يعني خداوند، ذات مقدس خدا، هيچ وقت خسته نميشود، کِسِل نميشود. خداوند که خسته نميشود، ماند که بقيهاش را چه بگويد. بعد گفت: کو در دل است، هيچ دلي بي ملال نيست، يعني خدا در دل مردم است و دل مردم هم همه ملال دارد. يعني شعرهاي محتشم با کمک بوده است. حالا محتشم که بوده است از نظر فني، درجه يک بوده است. آقا آن که به کارها رنگ ميدهد، اخلاص است. چهار ديگ پلو، دو تا ديگ شُل زرد، گوشت و لوبيا، برنج، هيئت ما يک سالش کجا بود، يک سالش کجا بود. نميدانم درجه يک است، نه، گاهي، يک جلسات، بي رنگ قبول ميشود. گاهي يک جلسات با بوق و کرنا، قبول نميشود. به فکر اين باشيد که قبول باشد، حضرت ابراهيم بنايي کرد، عملگي کرد. کعبه را ساخت، (وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ) (بقره /127) شروع کرد بنايي کردن گفت: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا» تقبل توش است عملگي، عملگي اگر تقبل باشد قبول است. به هرحال بايد خدا قبول کند. و اگر خواسته باشيم قبول باشد. شرطش تقواست. (إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ) (مائده /27) برادرهاي عزادار، مگر شما لباس سياه نميپوشيد، مگه شما نميگوئي، من مخلص حسين هستم، خوب بد است مخلص حسين، حرف زشت بزند، غمه بزند، امّا نماز جماعت نرود. حسين جان، شما که پارسال تا حالا اينقدر عشق به امام حسين (ع) ميورزي، پارسال تا حالا چند بار رفتهاي نماز جمعه. زشت نيست امام حسين (ع) ياراني داشته باشد. که از عشقش سينه ميزنند. يک سال است، پايش را تو نماز جمعه نگذاشته است. شماها که اينقدر خوب هستيد، خوبتر شويد. (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا) (نساء /136) قرآن ميگويد شماها که خوب هستيد، يک قدم برويد جلوتر، شما که براي امام حسين (ع) لباس سياه ميپوشي گاهي هم نماز جمعه بيا، صبحها هم يک اذان بگذار، مواظب باشيد در عزاداريها، راه بندان نکنيد، ترافيک نکنيم. مزاحم نباشيم، البته جاهايي که راه ديگر ندارد. يک جاهايي که واقعاً چند تا راه دارد، حالا طوري نيست که يکجا را هم. امّا يک جاهايي که راه، مقصر است، راه بندان نکنيم. بلندگوهايمان آخر شب کسي را اذيت نکند. خدايا به آبروي آنهايي که در طول تاريخ براي حسين گريه کردند، و الآن مهمان امام حسين (ع) هستند، پدران و مادران ما را، که ما را با اهل بيت آشنا کردند آنها را هم سفره محتشم، دعبل قرار بده. نسل ما را تا ابد بهترين ياران اما حسين و امام زمان(ع) قرار بده. ماجراي محتشم يک قصّه دارد. قصّه همراه به يک ذکر مصيبتي، ولو هنوز محرم نشده است. ولي طوري نيست، بوي عاشورا ميآيد، از برادرمان آقاي کوثري دعوت کردهايم از قم آمده کاشان، بر مزار محتشم چند جملهاي از آقاي کوثري استفاده کنيم.
«والسلام عليکم و رحمه الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1874