responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1876

موضوع بحث: شعور در هستي -2

تاريخ پخش: 13/10/69

بسم الله الرحمن الرحيم
موضوع بحث ما شعور در جهان هستي است. در جلسه قبل مقداري صحبت کرديم و قصه‌اي را از هدهد نقل کردم که البته آنرا كامل بيان نكردم. انشاءالله اين جلسه مي‌خواهم قصه را کامل کنم.

1- ماجراي حضرت سليمان و هدهد غايب

شعور در هستي ماجرا به اين صورت بود که حضرت سليمان از نيروهايش سان مي‌ديد. (رژه رفتن سپاهش را تماشا مي‌كرد) مي‌فرمايد: (وَ حُشِرَ لِسُلَيمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيرِ فَهُمْ يوزَعُونَ) (نمل /17) حضرت سليمان مي‌آمدند و مانور و سان مي‌ديدند و پرنده‌ها، انسان‌ها و جنيان همه از سمت راستشان عبور مي‌کردند. بعد فرمود که: (ما لِي لا أَرَى الْهُدْهُدَ) (نمل /20) چرا من هدهد را نمي‌بينم؟ هدهد کجاست؟ (أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبينَ) (نمل /20). هدهد غائب است؟
با يک نگاه، تشخيص داد كه غائب کيست. (لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَديداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيأْتِينِّي بِسُلْطانٍ مُبينٍ ) (نمل /21). تنبيهش مي‌کنم. ذبح و اعدامش مي‌کنم. بايد دليل موجه بياورد که چرا غائب بوده است. سليمان پيامبر سان مي‌ديد. وقتي هدهد را نديد فرمود: چرا نيست؟ به خاطر غيبت کتک، اعدام يا عذر موجه در نظر دارم. (فَمَكَثَ غَيرَ بَعيدٍ) (نمل /22).
من از اين آيه 18 دليل آوردم که هدهد شعور دارد. متن قرآن و وحي است و حديث نيست که بگوييم چون حديث است پس راوي آن چه طور است.
من قصه را در دو سه دقيقه مي‌گويم تا ببينيم كه از کجاي قصه و به چند دليل مي‌گويم كه هدهد شعور دارد. سليمان سان ميديد و هدهد در ميان حاضرين نبود، پرسيد كجاست؟ چرا غايب است؟ براي غيبت او سه تا برنامه دارم: اعدام شديد، اعدام نيمه شديد، کتک يا عفو به شرطي که عذر موجه داشته باشد.
طولي نکشيد كه هدهد آمد و به سليمان گفت: (فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يقينٍ) (نمل /22) به چيزي احاطه پيدا کردم و فهم پيدا کردم که تو سليمان پيامبرآن را نمي‌داني. من چيزي را مي‌فهم که تو آن را نمي‌فهمي. «وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يقينٍ» خبر تازه برايت آورده‌ام. (نبي بزرگ به پيامبر مي‌گويند چون خبر مهمي دارد) خبر صد در صد برايت آورده‌ام.
خبر چيست؟ هدهد مي‌گويد: (اِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيتْ مِنْ كُلِّ شَي‌ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظيمٌ) (نمل /23) در منطقه‌اي پرواز مي‌کردم. «تَمْلِكُهُمْ» به خانمي رسيدم كه آن خانم شاه بود. داشتم پرواز مي‌کردم به منطقه‌اي رسيدم به سرزميني که حاکم آنجا خانمي بود. «وَ أُوتِيتْ مِنْ كُلِّ شَي‌ءٍ» اين خانم همه چيز داشت «وَ لَها عَرْشٌ عَظيمٌ» يک تخت سلطنتي عظيمي داشت. (وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَينَ لَهُمُ الشَّيطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ فَهُمْ لا يهْتَدُونَ) (نمل /24) خانم را با جمعيت ديدم «يسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ» كه خورشيدپرست هستند. «مِن دونِ الله» و خدا پرست نيستند. «وَ زَينَ لَهُمُ الشَّيطانُ أَعْمالَهُمْ» شيطان، خورشيد پرستي و کارهايشان را نزدشان زيبا جلوه داده است. يعني خيال مي‌کنند کارهايشان درست است «فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ» شيطان اين‌ها را از راه حق باز داشته است. «فَهُمْ لا يهْتَدُونَ» خيلي منحرف هستند.

2- حيوانات شعور دارند و ادله شعور هدهد

حالا از کجاي اين قصه معلوم مي‌شود كه هدهد شعور دارد؟
من اينجا چيزهايي را نوشتم كه از روي آنها برايتان مي‌خوانم.
اگر هدهد شعور نداشت چرا سليمان تهديد مي‌کند. آدم بي شعور که تهديد ندارد.
هدهد توانست احاطه علمي پيدا کند به چيزي که پيامبر هم به آن احاطه نداشت.
هدهد نام منطقه را مي‌شناسد.
تشخيص خبر که آيا خبر يقيني است يا خبر احتمالي است. گفت: «بِنَبَإٍ يقينٍ».
مرد را از زن تشخيص مي‌دهد. گفت: «وَجَدْتُ امْرَأَةً»
حکومت را مي‌فهمد. گفت: «تَمْلِكُهُمْ» اين خانم مالک است. حاکم است. پس مالکيت را مي‌فهمد.
تخت را مي‌شناسد گفت: «أُوتِيتْ» نگفت: اين نردبان است يا چوب است يا درخت گفت: «عَرْشٌ عَظيمٌ». بزرگ و کوچک را مي‌فهمد.
ورشيد را مي‌شناخت. خورشيد پرستي را مي‌فهمد. عيب بودن خورشيد پرستي را مي‌فهمد.
احساس کرد حالا که مردم خداپرست نيستند بايد اين خبر را به پيامبر گزارش دهد. مسئول گزارش اين عيب به پيامبري هدهد است.
دشمن را مي‌شناسد. راه حق را مي‌فهمد. گفت: «فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ». ‌اي سليمان اين‌ها راه حق را ر‌ها کردند. هدهد راه حق و راه باطل را مي‌فهمد. بعد سليمان نامه را نوشت و به هدهد داد و هدهد نامه را برد و آورد و. . .

3- قرآن و شعور جهان آفرينش

در متن قرآن داريم که قصه‌اي را نقل مي‌کند و ماجرا اين است که هدهد شعور دارد. اين از يقينيات است. بحث ما شعور در هستي است. قرآن مي‌فرمايد که: (وَ إِنْ مِنْ شَي‌ءٍ إِلاَّ يسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ) (اسراء /44).
حضرت امام بنيان گذار جمهوري اسلامي (ره) نامه‌اي به دخترش نوشته است. نامه را به نام «ره عشق» چاپ کردند. در نامه‌ي به دخترش اين جمله هست كه آيه قرآن است. ايشان در نامه فرمودند: دخترم مگر قرآن نمي‌گويد: «وَ إِنْ مِنْ شَي‌ءٍ» هيچ چيز در عالم هستي نيست، «إِلاَّ» مگر اينکه «يسَبِّحُ» تسبيح مي‌کند «بحَمْدِهِ». بعد قرآن به شما گفته «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» لكن شما تسبيحشان را نمي‌فهميد. گفته است: «تَسْبيحَهُمْ». ضمير «هُمْ» به آدم عاقل برمي گردد. هستي سبحان الله مي‌گويد و شما سبحان الله هستي را «لا تَفْقَهُونَ» نمي‌دانيد.
درآيه ديگر قرآن مي‌فرمايد: (يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ) (نور /41). «كلُّ» آنچه درآسمان‌ها و زمين است «وَ الطَّيْرُ» (پرنده) و انسان‌ها و فرشته‌ها «سبحان الله» مي‌گويند. بعد جمله مهم اين است كه مي‌فرمايد: «كُل قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ» همه به نماز و تسبيحشان علم دارند. يعني هم تسبيح مي‌گويند و هم مي‌دانند و علم دارند. آخر ممکن است بگوبيم درخت گرد و بزرگ است اما اين درخت نمي‌داند که بزرگ است. ولي قرآن مي‌گويد: «کُلٌّ» همه هستي مي‌داند «صَلاتَهُ» (نماز را) يعني هم تسبيح و صلات دارند، هم علم به اين کار دارند و آياتي هست که چون آن هفته گفته‌ام ديگر تکرار نمي‌کنم.
قرآن مي‌فرمايد: (وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرينَ) (احقاف /6) وقتي روز قيامت مردم محشور مي‌شوند «كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرينَ» مردم ناراحت هستند. اصلا سنگ مي‌گويد: چرا مرا مي‌پرستي؟ «وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ» به کافران مي‌گويند: ما خيلي از تو بدمان مي‌آيد که ما را پرستيدي. متن وحي است. معبودها از عابدها منزجرند حتي معبودهاي سنگي. قرآن مي‌فرمايد: (وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ) (رحمن /6). ستاره ودرخت سجده مي‌كنند. در اين زمينه در قرآن خيلي آيه و حديث داريم و وقتي آدم بفهمد در يک نظام با شعور است ديگر رويش نمي‌شود بي شعور باشد.
اگر گفتند: اين آقا دوربين دارد از تو فيلم مي‌گيرد. اين آقا رئيس است، امام جمعه است، مدير کل است، اين آقا کارگرند، اين آقا پدر شهيد است. اگر آدم بفهمد اين‌هايي که در اتاق نشسته‌اند چه کساني هستند، ديگر هر جا بخواهد پايش را دراز نمي‌کند، هرجا بخواهد عطسه و سرفه نمي‌کند. يعني اگر ما بفهميم در يک نظام با شعور و مقدس هستيم، اين طور هستي را به باد فنا نمي‌گيريم.

4- قدر عمر و نعمت‌ها را بدانيم

يک جوان حرام مي‌شد. گفتم: چه ميکني؟ گفت: داريم بيهوده عمرمان را مي‌گذرانيم. گفتم: نه! تنها اين نيست که تو بيهوده عمرت را ميگذراني. اين خورشيد براي تو مي‌تابد. ماه براي تو ميتابد. اصلا زمستان که باران مي‌آيد، براي اين است كه تابستان هندوانه باشد که تو بخوري. ابر و باد ومه خورشيد و فلک مال شما هستند. درست مثل بچه‌اي که درس نمي‌خواند. بچه‌اي که درس نمي‌خواند، بيهوده به مدرسه مي‌رود. تلفن و کتابخانه و خادم و آزمايشگاه و دانشگاه و. . . بيهوده هستند. چون همه ابر و باد و مه خورشيد براي اين است که بچه درس بخواند و اگر بچه درس نخواند همه را و همه چيز را به بازي گرفته است. نگو ما امسال درس نخوانديم، بگو امسال صدها نيرو را هدر دادم.
شما که يک ذره نان دور مي‌ريزي، نگو حالا اين که چيزي نيست. حساب کنيد كه چند خانواده در ايران است و هر خانواده با يک کم نان چند تن نان درو ريخته مي‌شود؟ گندمش از کجا مي‌آيد؟ با کشتي و يا با کاميون مي‌آيد. هر کاميون چه راننده‌اي، چه جاده‌اي؟ هر کشتي چند روز در راه است؟ چه ملوان و چه خلباني دارد؟ نگو يک سير نان چيزي نيست. شما يک سير نان را درست کن. آن وقت ديگر خجالت مي‌کشي در سفره‌ات نان‌ها را دور ريزي. او خوب مي‌پزد و او خوب مصرف مي‌کند.
ما گاهي وقت‌ها يک چيزي را به شوخي مي‌گيريم. اگر بچه مدرسه‌اي بداند اين کتابش را آموزش و پرورش با چه خون و دلي مي‌نويسد، وقتي تابستان مي‌شود کتابش را باد بزن نمي‌کند. وقتي با بچه هايش حرفش مي‌شود، کتاب را سر بچه‌ها نمي‌زند. وقتي خاک است به جاي موکت زيرش نمي‌اندازد و روي آن نمي‌نشيند. اينکه بچه‌هاي ما کتاب را هم باد بزن مي‌کنند، هم چماغ مي‌کنند، هم موکت مي‌کنند اين به خاطر اين است که نمي‌دانند اين کتاب با چه خون و دلي نوشته شده است. ما يک خورده بايد جدّي‌تر فکر کنيم.
بچه با چه خون و دلي بزرگ مي‌شود، با چه خون دلي مادر اين بچه را بزرگ کرده است. حالا عروس اجازه نمي‌دهد اين داماد برود مادرش را ببيند. بايد جان کند تا اين جوان، جوان شود. بگذار برود مادرش را ببيند. ما يک خورده همه چيز را به شوخي مي‌گيريم و لذا مي‌گوييم تو شوهر من هستي اگر مي‌خواهي با من زندگي کني، بايد قيد پدر و مادرت را بزني. اين نمي‌داند که اين جوان با چه خون و دلي بزرگ شده است. اگر بدانيم اين گندم با چه خون و دلي وارد ايران مي‌شود و اين کتاب با چه خون و دلي نوشته مي‌شود، هرگز چنين نمي‌كنيم. ما اگر يک خورده جدي فکر کنيم اين طور با خودمان شوخي نمي‌کنيم.

5- هستي شعور دارد

آقايان هستي شعور دارد. در هستي با شعور، نبايد آدم بي شعور باشد. در هستي با غيرت، نبايد آدم بي غيرت باشد. در هستي عابد، نبايد انسان بي عبادت باشد. (كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ) (بقره /116) هستي در حال قنوت و تواضع است.
چرا به ما گفته‌اند: نماز نافله‌تان را با تغييرمكان بخوانيد. نمازهاي مستحبي را يک بار اينجا و يک بار جاي ديگر بخوانيد؟ چون حديث داريم زمين شهادت مي‌دهد. اگر زمين نفهمد که شما سجده کردي، چگونه شهادت بدهد؟ چرا مي‌گويند تسبيحات را با بند انگشتانتان بگوييد چون در حديث داريم که بند انگشت شهادت مي‌دهد. البته تسبيحات تربت هم مهم است حالا چون تولد حضرت زهرا(س) هست ماجراي تسبيح را هم بگويم.
حضرت فاطمه زهرا(س) چهار بچه داشت و شوهرشان هم اکثر وقت‌ها در جبهه بود. زن‌هاي قديم که مثل زن‌هاي الان نبودند، زن‌هاي الان آب جوش مي‌خواهد دو شاخ برق سماور را مي‌زند، پلوپز برقي است، ماشين لباسشويي برقي است. زندگي برقي است. آن زمان همه کار‌ها دستي بود. بايد با دست گندم را آرد مي‌كرد، خميرمي کرد، نان مي‌پخت.

6- تسبيحات حضرت زهرا

يک روز حضرت زهرا آمد. گفت: که پدرجان، من دختر پيامبر هستم. عبادت که دارم، معلم زن‌ها که هستم، ذکر و تربيت و بچه داري و شوهر داري و خانه داري كه مي‌كنم، چهار تا بچه پشت سر هم كه دارم. اکثر وقت‌ها هم كه شوهرم در جبهه است، به من فشار مي‌آيد اگر مي‌شود يکي از زن‌ها بيايد گاهي يکي دو ساعت به من کمک کند. حضرت زهرا(س) آمده کمک بگيرد، حالا ببينيد كه پيامبر چه طور مسير را عوض مي‌کند. فرمود: خوب شما بعد از نماز 34 بار «الله اکبر» 33 مرتبه «الحمدلله» و 33 مرتبه «سبحان الله» بگو. هر کس اين اذكار را بعد از نماز بگويد امام صادق(ع) فرمود: ثواب هزار رکعت نماز مستحبي دارد.
فاطمه زهرا(س) يک نخ سياهي، فرض کنيد به اندازه نيم متر، 34 تا گيره به اين نخ زد که وقتي ذکري مي‌گويد گره‌ها يکي باشد. اين نخ تسبيح شد. بعد حضرت حمزه عموي پيامبر در جنگ احد شهيد شد و فاطمه زهرا(س) هفته‌اي دو بار سر قبر اين شهيد مي‌آمد و مقداري از خاک را برمي داشت و به صورت دانه درمي آورد و با دانه‌هاي گلي يک تسبيح 34 دانه‌اي از تربت قبر حضرت حمزه ساخت. حضرت حمزه سيد الشهدا بود، تا قبل از امام حسين(ع) امام حسين که آمد، ديگر سيد الشهدا حضرت حمزه کم رنگ شد. و بعد آن تسبيح از خاک کربلا درست شد. اين روضه ماجراي حضرت زهرا(س) ولي در عين حال داريم که با بند انگشت بهتر است.
قرآن مي‌فرمايد: به زمين و آسمان گفتيم با زور يا داوطلبانه بياييد. گفتند: (أَتَيْنا طائِعينَ) (فصلت /11) خودمان با رغبت مي‌آييم. اصولا در قرآن مي‌بينيم همينطور که مي‌گويد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ»، «يا أَيُّهَا النَّاس»، «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» همينطور هم گفته است: (يا نارُ ) (انبياء /69) ‌اي آتش (يا سَماءُ) (هود /44) ‌اي آسمان (يا أَرْضُ) (هود /44) اي زمين. يعني در قرآن «يا نارُ»، «يا سَماءُ»، «يا أَرْضُ» را هم داريم. اگر اين‌ها شعور نداشته باشند خداوند به اين‌ها خطاب نمي‌کند.
قرآن مي‌فرمايد که: (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً) (احزاب /72) ما عرضه کرديم امانت را بر آسمان‌ها. حالا امانت چيست؟ چند تا معنا شده است. بعضي‌ها مي‌گويند: اختيار است. بعضي‌ها مي‌گويند: حکومت حق است. بعضي‌ها مي‌گويند: عبادت است. ما عرضه کرديم امانت را «عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ» بر آسمان‌ها و به زمين و به کوه عرضه کرديم «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» اين‌ها زيربار نرفتند. «وَ أَشْفَقْنَ مِنْها» ترسيدند. آدم بايد با شعور عرضه کند، آدم هيچ وقت نمي‌گويد: «اي پرده چاي ميل داري؟ » آخر آدم چاي را به يک آدم تعارف مي‌زند. اينکه خداوند مي‌گويد من امانت را بر آسمان و زمين و کوه عرضه کردم. آن‌ها زير بار نرفتند، پيداست آن‌ها در يک شعوري هستند که خداوند مي‌تواند به آن‌ها عرضه کند.

7- هستي از نظر بزرگان

اما به سراغ شعراء و بزرگان برويم. ملاصدرا مسئله شعور هستي را پذيرفته است. علامه طباطبائي هم پذيرفته است. علامه طباطبايي مي‌فرمايد که: «وَالحَقُّ أنَّ تَسبيحَ في الجَميل حَقيقتي نمالِي لا حالِي» يعني وقتي خداوند مي‌گويد: هستي «سبحان الله» مي‌گويد، واقعاً «سبحان الله» مي‌گويد. فكر نکنيد شوخي است و مجازي است. آخر ما گاهي وقت‌ها شوخي مي‌کنيم، مثلاً مي‌گوييم: سماور جوش آمد. سماور که جوش نمي‌آيد، آبش جوش مي‌آيد و لکن مجازي عوض اينکه بگوييم آب جوش آمد، مي‌گوييم سماور جوش آمد، مي‌گويد: اينطور نيست، وقتي مي‌گوييم «سبحان الله» يعني همه در اين عالم تسبيح مي‌گويد. واقعاً حقيقي است و بيان دارند ولي ما نميشنويم.
به هر حال علامه طباطبايي اين حرف را دارد. بعد هم مي‌فرمايد: «وَالرَّوايات عَيي اختِلاف عَلََيها کثير هجدّه» روايات زيادي داريم. يعني روايات 10 تا 100 تا و 200 تا نيست. علامه طباطبائي مي‌فرمايند اين روايات بسيارند و همه مي‌گويند هستي شعور دارد.
امام به دخترش مي‌نويسد: دخترم! عُجب و خودپسندي جهل است. دخترم اندکي به عظمت خود فکر کن. هستي اين قدر بزرگ است که يک مورچه به سليمان مي‌گويد: اين‌ها حاليشان نيست نمي‌فهمند. يعني مورچه به سليمان مي‌گويد: هستي اين قدر بزرگ است که سليمان هم در اين هستي چيزي نيست.
يادتان نرود آن حديثي که نقل کردم. يک کرم کوچولو در خاک تکان مي‌خورد. حضرت موسي(ع) به اين کرم يک نگاهي کرد. گفت: خدا اين کرم را براي چه آفريدي؟ خدا گفت: موسي تو دفعه اول است که اين سؤال را کردي. اين کرم تا به حال 70 بار از من پرسيده كه خدايا اين موسي را براي چه خلق کردي؟ عالم هستي خيلي بزرگ است. ما کوچک هستيم که همه چيز را کوچک مي‌دانيم. امام به دخترش مي‌گويد: دخترم جهان هستي به قدري بزرگ است که مورچه به سليمان مي‌گويد چيزي نيستند. (وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ) (نمل /18).
بعد امام يک شعري مي‌خواند که من آن شعر را برايتان مي‌خوانم. حالا من صدايم خوب نيست. خداوند اموات شما را بيامرزد. پدرم مي‌گفت: وقتي به دنيا آمدي گفتند: هر بچه‌اي متولد شود آب انار شيرين به حلقش بريزند، خوش صدا مي‌شود. تو هم زمستان به دنيا آمدي، ما کاشان را زير و رو کرديم انار شيرين پيدا کرديم آب آن را در گلويت ريختيم، اما نمي‌دانم چرا صدا نداري.
چون دردست موسي گشت مار *** جمـله عالم بدينسان مار
يعني اگر عصا مار شد پيداست همه چيز قابل شعور هست.
او همي مرده گمانش برد و ليک *** زنده بود و آفريدش نيک نيک
قصه مارگيري است که مي‌خواست يک معرکه بگيرد. سر به بيابان‌ها زد يک اژدهاي مرده ديدگفت: اين خوب است بايد در شهر بغداد آورد. جمعيت هم ديدند عجب اژدهايي است. چون فصل برف بود و يخ بود، اين اژدها خواب بود و از سرما خوابش برده بود. در شهر آورد تا معرکه بگيرد. حدود 100 هزار نفر جمع شدند. آفتاب بغداد که به سر اين اژدها افتاد، اژدها يک خميازه کشيد و بلند شد و اول به خود مارگير حمله کرد. مردم شهر هم فرار کردند. ايشان مي‌گويد: آقاجان همينطور که آفتاب بغداد اژدها را مي‌جنباند، آفتاب قيامت هم مرده‌ها را مي‌جنباند. هستي شعور دارد تو خيال مي‌کني كه شعور ندارد.
او ز سرما و برف افسرده بود *** زنده بود و شکل مرده مي‌نمود
عالم افسرده است و نام او *** جماد جامد افسرده بود اوستاد
باش تا خورشيد هشت ‌آيد عيان *** تا ببيني جنبش جسم جهان
همينطور که خورشيد بغداد آن را زنده کرد بگذار خورشيد قيامت مثل آفتاب بغداد بتابد.
چون عصاي موسي اينجا مار شد *** عقل را از ساکنان اخبار شد
يعني وقتي عصا كه از جمادات است مار شد پس به همه مي‌گويد به هوش باشيد. معلوم مي‌شود همه جمادها در درونشان شعوري هست.
مرده اين سو و آن سو زنده اند *** خاموش اين جا آن طرف گوينده‌اند
شاعر وقتي ملا بود، اين طور شعر مي‌گويد. اين شعرها را ببينيد چه قدر مايه دارد. هر شعر يک حديث است.
کوه‌ها هم لحن داودي شود *** آهن هم در کف او موم مي‌شود
داود که صوت مي‌خواند، کوه‌ها هم با او مي‌خواندند، نه اينکه انعکاس فيزيکي باشد، اصلاً خود كوه‌ها مي‌خواندند. چون قرآن هم مي‌گويد: (إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ) (ص /18) يعني با سليمان با هم بخوانيد. (يا جِبالُ أَوِّبي‌ مَعَهُ) (سبأ /10) ‌اي کوه‌ها با داود با هم توبه کنيد. يعني با هم مناجات كنيد.
آهن وقتي در دست داود مي‌آيد. آهن شعور دارد که اين دست، دست پيامبر است. پيامبر را درك مي‌كند و نرم مي‌شود. آيه قرآن است:
باد هم مال سليمان شود *** بحر با موسي سخنراني شود.
ماه با احمد اشارت بين شود *** نار ابراهيم را نسيم شود
کفار پهلوي پيامبر آمدند و گفتند: اگر تو پيامبر هستي با انگشتت طوري کن كه ماه دو نيم شود.
پيامبر هم چنين کرد و ماه دو نيم شد. مثنوي مي‌گويد: ماه اگر شعور نداشته باشد از کجا مي‌فهمد که پيامبر دارد به او اشاره مي‌كند؟ اين آيه قرآن است: (اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ) (قمر /1) ماه دو نيم شد.
رئيس خبرگذاري پارس يک روز نهضت سوادآموزي آمد. نكاتي و يک خبر و يک حرف‌هايي زد و دو، سه مطلب به من گفت. در بين صحبت هايش به من گفت: اگر کسي انگشتر به تو داد، دستت نکن. گفتم: چرا؟ گفت: انگشتري ساختند که حرف‌ها را تا چند کيلومتري ارسال مي‌کند. بشر توانسته فلزي بتراشد و بسازد به اندازه چند گرم كه بتواند تا چند کيلومتر هوا را منتقل کند. آن طرف دنيا يک کسي يک حرکتي انجام مي‌دهد، ماهواره اين طرف دنيا او را نشان مي‌دهد عالم خيلي بزرگ است.
خاک قارون را چو ماري در کشد *** استون حنانه‌ايد در رشد
تنه درختي بود كه پيامبر به آن تکيه مي‌داد و موعظه مي‌کرد. جمعيت زياد شد، منبر ساختند. منبر که ساختند، پيامبر روي منبر رفت يک مرتبه اين چوب جيغ کشيد. پيامبر فرمود: چون من به اين چوپ تکيه مي‌دادم امروز که رفتم روي منبر غصه مي‌خورد که چرا پيامبر به آن تکيه نداده است. مي‌گويند: ستون حنانه
سنگ احمد را سلامي مي‌کند *** کوه يحيي را پيامي مي‌دهد
جمله ذرات عالم در نهان *** با تو مي‌گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هشيم *** با شما نا محرمان ما خاموشيم
چون ندارد جان تو قنديل ها *** بهر بينش کرده‌اي تأويل ها
چون آنتن نداري صدا را نمي‌گيري بعد مي‌گويي صدايي نيست. مثنوي مي‌گويد: چون قنديل نداري از کانال دو خبر نداري.
چون خصم بيرون نيامد آدمي *** باشد از تصوير غيبي اعجمي
گر نبودي نيل را آن نو و ديد *** از چه غبطي راز سستي مي‌گزيد
چطور وقتي رود نيل شکافته شد طرفدار‌هاي موسي که رفتند غرقشان نکرد، اما طرفدار‌هاي فرعون که رفتند غرق شدند. اگر دريا شعور نداشت، چطور فهميد اين موسي است و آن فرعون است.
گرنه کوه سنگ با ديدار شد *** پس چرا داود را با اديار شد
اين زمين را گر نبودي چشم و جان *** از چه قارون را فرو خورد آن چنان
گر نبودي چشم دل حنانه را *** چون بريدي هجر آن فرزانه را
خلاصه اينكه هستي شعور دارد. (يُسَبِّحُ لِلَّهِ) (جمعه /1) هستي شعور دارد. حالا در يک جهاني که هستي شعور دارد چه مي‌كنيم؟ مي‌شود در اين جهاني که شعور دارد و «سبحان الله» مي‌گويد ما يک رکعت نماز نخوانيم، يک رکوعي نکنيم، يک سجودي نکنيم.
ايام تولد فاطمه زهرا(س) باز يک روايتي بخوانم: حضرت زهرا(س) در طول عمر همه شب جمعه‌ها به طور کلي احياء مي‌گرفت. از سر شب تا صبح عبادت مي‌کرد. الگوي ما زهرا(س) است. دختر خانم‌ها، آقا پسرها، اگر تا به حال نسبت به نماز كوتاهي کرديد يک توجه بيش‌تري داشته باشيد.
ديروز محضر يکي از علما بودم، حرف قشنگي مي‌زد. در روايت هم داريم وليکن معناي روايت را زيبا مي‌گفت. از علامه طباطبايي ظاهراً نقل مي‌کرد که ايشان مي‌فرمودند: پهلوي پيامبر آمدند و گفتند: از کجا بفهميم که تو پيامبر هستي؟ گفت: چه چيزي شما را قانع مي‌کند که من پيامبر هستم. گفتند: اين سنگ شهادت بدهد. سنگ ريزه در دست پيامبر گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ». شهادت داد.
بعد آن عالم گفت: نقش پيامبر اين نبود که سنگ حرف بزند، چون سنگ دائما «سبحان الله» مي‌گويد. نقش پيامبر در اينجا اينگونه بود كه گوش او را شنوا سازد و گرنه قرآن مي‌گويد: (تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ) (اسراء /44) چيزي نيست جز اينکه در حال عبادت است، اما «لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» شما تسبيح را نمي‌فهميد. (كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ) (نور /41) همه هستي خودشان مي‌دانند چه مي‌گويند. امانت را بر آسمان‌ها و زمين و کوه عرضه کرديم، قبول نکردند و ترسيدند. پس به آدم عاقل عرضه مي‌کند.

8- درجات شعور

هستي شعور دارد، منتها شعور درجاتي دارد. بچه يک شعور دارد، حيوان يک شعور دارد، جن يک شعور دارد، فرشته يک شعور دارد، درجات شعور فرق مي‌کند. يک وقت به يک آدم عوام مي‌گويند: نفت چيست؟ مي‌گويد: همين که در چراغ است. به يک نفت شناس وقتي مي‌گويند: نفت چيست؟ مي‌گويد: سيصد رقم ماده و عنصر از اين نفت مي‌شود استخراج کرد.
پس شعور درجه دارد. اما هستي شعور دارد و هستي تسليم است و هستي در خط خداست. فقط يک موجود است که در خط خدا نيست و آن اسمش شيطان است. نکند مادر اين هستي وصله ناهمرنگ شويم. بياييد با هستي همرنگ باشيم. بياييد بنده خدا باشيم. يک ارتباط مستقيمي از طريق نماز داشته باشيم. مگر نماز چه قدر طول مي‌کشد؟ چه طور شما دو، سه ساعت يک فيلمي را مي‌بيني، ولي 5 دقيقه حاضر نيستي با خدا ارتباط برقرار کني؟ به نماز بيش از آنچه هست بها داده شود.
خدايا دختران ما را در خط زهرا(س) و پسران ما را در خط اميرالمؤمنين(ع) قرار بده. خدايا مملکت ما، مملکت حضرت زهرا(س) است، مملکت ما مملکت فرزند فاطمه زهرا(س)، حضرت مهدي(عج) است، خدايا به زهرا و بچه هايش مملکت ما، امت ما، نسل ما، ناموس ما، دين ما، فکر ما، عقيده ما، رهبر ما، کشور ما، حفظ بفرما.
حديث داريم اولياء خدا زمستان لذت مي‌برند مي‌گويند: زمستان شب‌ها طولاني است، مي‌توانيم يک نيمه شبي، چهار کلمه با خدا حرف بزنم. حيف است که افراد ما اول اذان و قبل از اذان بلند مي‌شوند و سر ساعت به اداره و کارخانه برسند، اما ارتباطشان با خدا ضعيف باشد.
خدايا هر چه عمر ما اضافه مي‌کني به رابطه ما با خودت اضافه بفرما.
«والسلام عليکم و رحمه الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1876
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست