نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1899
موضوع بحث: شهادت امام كاظم(ع)
تاريخ پخش: 06/01/66
بسم الله الرحمن الرحيم
امروز چند خاطره از امام كاظم(ع) ميگويم. چون حيف است كه ما شيعيان از اين خاطرات مطلع نباشيم.
1- زندگاني امام كاظم(ع)
زندگي موسي بن جعفر: مادرش كنيز بود. اين خودش يك درس است كه اگر خداوند به يك كنيز بركت بدهد مادر موسي بن جعفر ميشود و همانگونه كه مادر حضرت مهدي هم كنيز بود، همانگونه كه مادر حضرت اسماعيل هم كنيز بود، مهم نيست كه چه كسي كنيز است و چه كسي آزاد است. مهم اين است كه خدا به چه كسي نظر كند.
اسم مادرش حميده يعني پسنديده بود. همينكه امام صادق(ع) او را ديد فرمود: «حَمِيدَةُ مُصَفَّاةٌ مِنَ الْأَدْنَاسِ كَسَبِيكَةِ الذَّهَبِ»(كافى، ج1، ص477) زن پاكي بود. خوش قلب بود.
اما اينكه ميگويند امام كاظم (ع) چون «كاظم» يعني «فرو دادن» امام خيلي از بني عباس زجر كشيده و غصه خورده بود. حضرت سالها در زندان بود، البته براي حق به زندان رفتن اشكال ندارد. شير را به خاطر ارزش و قدرتش در قفس مياندازند. يك وقت انسان مجرم است و زندان ميرود و يك وقت هم پاك است و به زندان ميرود. يوسف هم زندان رفت. امام هم به جرم پاكي به زندان افتاد. خدا آيت الله مطهري را رحمت كند. بحثي دارد پيرامون كساني كه به جرم پاكي به زندان رفتند.
امام كاظم(ع) مدت زيادي از عمرش را در زندان بود. انگشتري داشت روي آن نوشته بود «حَسْبِيَ اللَّهُ» «نَقْشُ خَاتَمِ أَبِي الْحَسَنِ ع حَسْبِيَ اللَّهُ»(كافى، ج6، ص473) تنها خدا مرا كافي است.
امامان ما روي انگشترانشان چيزي نوشته بودند كه اين كلمات رمز و اشاره بود. روي انگشتر حضرت كاظم(ع) تصوير يك ماه شب اول هم بود. ماه هلال رمز اين است كه بالاخره شما هر چقدر ميخواهيد ما را زندان كنيد. روزگاري اين هلال ماه، بدر خواهد شد. وقتي حضرت مهدي(عج) ظهور كند، يك گل ريز روي انگشترش خواهد بود. يعني عاقبت و پيروزي با ماست. در زمان تقيه اسمها رمزي بود. مثلا نميتوانستند بگويند امام صالح فرموده است، بلكه ميگفتند عبد صالح فرموده است.
2- سيره امام كاظم(ع)
در زمان امام كاظم(ع) بعضي از شيعههاي خالص كه ميخواستند سؤال كنند، تحت عنوان خيار فروشي يك سبد خيار به سر گرفتند و زماني كه ميديدند مامورين نيستند، كنار زندان ميآمدند و سوال ميكردند و امام كاظم(ع) جواب ايشان را ميداد. ايشان در عبادت شبها را تا صبح و صبحها را تا طلوع فجر عبادت ميكرد.
ابو حنيفه كه يكي از رهبران مهم اهل سنت است. ميگويد وارد خانه امام ششم شدم. يك پسري را ديدم و از او سوال كردم. ديدم عجب جوابهاي علمي به من ميدهد. گفتم تو چه كسي هستي؟ گفت من پسر امام صادق هستم. ابوحنيفه ازعلم امام كاظم(ع) تعجب كرد.
يك روزهارون الرشيد به امام كاظم(ع) گفت: ميخواهي فدك را به تو بدهم؟ گفت: نه! هارون الرشيد گفت: خواهش ميكنم بيا فدك را پس بگير. فدكي را كه براي حضرت زهرا(س) بود هارون الرشيد ميخواست پس بدهد. امام كاظم(ع) فرمود: اگر ميخواهي پس بدهي بايد با حدودش آنرا پس بدهي. گفت حدودش چيست؟ گفت تا سمرقند، تا آفريقا. يعني تمام مناطق مسلمان نشين حدود فدك است. اگر بناست فدك را تحويل بدهي بايد حكومت را رها كني. هارون الرشيد عصباني شد و بلند شد و گفت: پس براي من چه گذاشتي؟ امام گفت: هيچ! اگر بنا است حكومت را پس بدهي، بايد تمام حكومت را پس بدهي.
محدثين ميگويند كه گاهي امام كاظم(ع) در مدينه و در مسجد پيغمبر ميآمد و سر به سجده ميگذاشت و مناجات ميكرد. يكي از جملات مناجاتش اين است: «اللَّهُمَّ عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ يَا أَهْلَ التَّقْوَى وَ أَهْلَ الْمَغْفِرَة»(إقبالالأعمال، ص56) تا نيمه شب اين جمله را تكرار ميكرد. يعني خدايا اگر گناه از طرف من بزرگ است عفو از طرف تو خوب است. بخشش تو از گناه من بيشتر است.
يك روز يك نفر خدمت امام كاظم(ع) آمد. امام فرمود: سال آخر عمرت است، كمي عبادت كن و بيشتر به خودت توجه كن. ايشان ناراحت شد. امام فرمود: نه! شما از شيعيان ما هستي و اهل بهشتي، اما يك خرده مواظب خودت باش.
اكنون كه وارد سال جديد شديم. پارسال سال آخر عمر خيليها بود و امسال هم ممكن است سال آخر عمر خيليها باشد. شاعر ميگويد: چه عروسيهايي كه دارند آرايش ميكنند كه خانه شوهر ببرند، ولي همين عروس خانم كفنش را در كارخانه ميبافند و خودش هم خبر ندارد.
انسان خوب است هميشه برنامه هايش يك جوري باشد كه نسبت به حق مردم و حقوق جامعه مراعات داشته باشد. يكي از دوستان نماينده ميگفت كه در پاكستان انسان مسلماني را ديدم كه گاري را به خودش گرفته بود و ميكشيد و روي گاري گاو بار كرده بودند. در دنيا ميليونها گرسنه هستند. ميليونها برهنه هستند.
از خويش و قومهاي عمر يك نفر با امام كاظم(ع) خيلي بد حرف ميزد. بسيار بد صحبت ميكرد. طرفداران امام كاظم(ع) گفتند: آقا اين جسارت ميكند، بگوييد ما برويم خفهاش كنيم. امام فرمود: نه من ترتيب كار ايشان را ميدهم. يك روز حضرت سوار الاغي شد و به سراغش رفت. آن آقا بيرون شهر كشاورزي ميكرد. تا امام كاظم(ع) را ديد گفت: نيا! نميخواهم بيايي و كشاورزيام را از بين بردي. امام كاظم(ع) به او گفت: چقدر ميخواهي سود كني؟ گفت: من دويست درهم سود ميكنم. امام گفت: بيا آقا اين سيصد درهم. حالا احوال شما خوب است؟ يك هجوم اخلاقي ببريد و كدورتها را از بين ببريد. از امام كاظم(ع) پيام بگيريد. قرآن ميگويد دعاي مومنين اين است كه خدايا در دل ما كينه هيچ مسلماني را قرار نده. حيف است درختها گل كنند و ما گل نكنيم.
حديث داريم هركس يك كسي را مسخره كند نميميرد تا اينكه كسي مسخرهاش كند. سر به سر كسي نگذاريد و دل كسي را نسوزانيد. شخص سياهي بود كه هم سياه بود هم زشت. كسي به او محل نميگذاشت. امام كاظم(ع) رسيد. سواره بود پياده شد و نشست. گفت: حالت خوب است؟ كاري نداري؟ شخصي به امام گفت: اينها كي هستند؟ امام فرمود: (عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ اللَّهِ وَ أَخٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ جَارٌ فِي بِلَادِ اللَّهِ) (تحفالعقول، ص413) بنده خداست. «وَ أَخٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ» برادر من است. «وَ جَارٌ فِي بِلَادِ اللَّهِ» همسايه ما است. دين ما يكي است. شايد هم فردا من به او نياز داشتم. قرآن ميگويد: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ) (حجرات /11) مسخره نكنيد شايد همانكه مسخره ميكنيد از تو بهتر است «وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ» خواهر شما هم مسخره نكن. شايد آن خواهر از تو بهتر باشد.
يك روز امام كاظم(ع) از مسيري ميرفت. ديد در يك خانه خيلي بزن و بكوب است. يك كنيزي ايستاده بود. به امام گفت: صاحب اين خانه بنده آزاد است. امام گفت: درست است آزاد است اما اگر بنده بود، يك مقدار حيا ميكرد. انگار هيچ قيامت و حساب و كتابي نيست. برو به او بگو اگر برده بود هيچ گاه اين كارها را نميكرد. كنيز رفت و جمله امام را به او گفت. صاحب خانه تحت تاثير قرار گرفت. داخل كوچه دويد و به امام كاظم(ع) گفت: معذرت ميخواهم! همين الان ميروم و بساط عياشي را برمي چينم. چون پابرهنه در كوچه دويد و امام كاظم(ع) را ديد. از آن وقت به بعد هميشه پابرهنه راه ميرفت، به احترام اينكه آن چند متر پا برهنه او را از حالت عياشي نجات داده بود. با اينكه اين آقا در شهر بغداد به مرد عاقلي مشهور بود و آدم بدي هم نبود، آدم مهم متفكري بود. ولي چون پابرهنه دويد و امام را پيدا كرد و عذرخواهي كرد. تا آخر عمرش بابرهنه راه رفت.
(در جامعه بالاخره همه بايد يك كاري بكنند، كشاورزي، كار فكري، كار بازويي، محصل باشد، معلم باشد و. . . كساني اگر احساس ميكنند در مملكت نقشي ندارند، اينها عمرشان را تلف كرده اند) قرآن ميگويد: (إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ) (زمر /15) كسي كه جوانياش را ميدهد و هيچ خطي را دنبال نميكند، باخته است.
امام كاظم(ع) كشاورزي ميكرد، يك روز گفتند: آقا شما چرا كشاورزي ميكني؟ فرمود: من چه كسي هستم؟ امام كاظم(ع) هستم؟ از من بهتر اميرالمومنين كشاورزي ميكرد. از اميرالمومنين بهتر رسول خدا كشاورزي ميكرد. فاطمه زهرا در خانه كار ميكرد. و امام كاظم(ع) از پول خودش هزار برده را آزاد كرد. بارها پياده به مكه رفت. امام كاظم(ع) سحرها در خانه فقرا غذا ميداد. بعد از شهادت امام كاظم(ع) متوجه شدند كه آن كسي كه در خانهها را همچون اميرالمومنين ميزد، امام كاظم(ع) بوده است.
3- شاگردان امام كاظم(ع) و مدعيان دروغگو
ما كساني را كه حديث نقل ميكنند، بايد معرفي كنيم. چون بعضي بد هستند و بعضي خوب هستند. ما حدود 17، 18 نفر داريم كه اگر حرف از دهن اينها بيرون بيايد خود حرف ارزش دارد. گرچه ما نفهميم اين حرف از چه كسي و از كجاست. آخر گاهي وقتها يك بچه ميآيد و ميگويد: فردا تعطيل است. ما ميگوييم چه كسي به تو گفته است؟ اما يك وقت رئيس جمهور و يا وزير گفته كه فردا تعطيل است. ديگر نميگوييم: چه كسي به تو گفته است؟ ما در حديث شناسان يك جمعي داريم كه به آنها اصحاب اجماع ميگويند. يعني اينها اگر حرف بزنند ديگر لازم نيست بگوييم چه كسي گفته است. حرفشان سكه است. از اينهايي كه حرفشان سكه است، شش نفرشان شاگردان و تربيت شدگان امام كاظم(ع) هستند.
ولي بساط حكومت خيلي فريب ميداد. هميشه در كنار هر چيز حقي يك چيز قلابي هم درست ميكنند. اگر يك چيزي قلابي بود پيداست كه حقيقياش هم هست. مثلا چون آخوند خوب داريم، آخوند قلابي هم داريم. چون پول اصلي داريم پول قلابي هم درست ميكنند. ما امام خوب داريم، اما حكومت امام را برداشت و برادر امام كاظم(ع) را به نام عبدالله افتح با سلام و صلوات خواست كه امام كند. يك نفر بعد از شهادت امام صادق آمد و گفت: امام ما كيست؟ او را به خانه عبدالله افطح بردند. آن مرد هر چه سوال كرد، جوابي نشنيد و بيرون آمد. در فكر فرو رفت كه خدايا امام ما چه كسي است؟ من پستان خواستم، پستانك دهن من گذاشتند. امام حقيقي كيست؟ بالاخره يك مردي آمد و ترسيد بگويد كه امام حقيقي امام كاظم(ع) است. يك چشمك زد و آن مرد هم پشت سر او رفت. همينطور كه رمزي ميرفتند، يك جايي از او جدا شد. همينكه جدا شد يك كنيزي گفت: آقا بيا اينجا! خلاصه با يك تاك تيكي به خانه امام كاظم(ع) رفت و سوالاتش را مطرح كرد. گفت: بله امام تو هستي! چرا نميگذارند كه آشكار باشي؟ امام گفت: حكومت نميتواند ما را تحمل كند. چون آنها ديني ميخواهند كه كاري با آنها نداشته باشد. امام جمعه بايد تسليم باشد. اگر امام جمعه يك چيزي بگويد كه بر ميلشان نباشد، سريع هفته بعد او را عوض ميكنند.
4- رسوايي مدعيان دروغين هدايت
يك لطيفه بگويم ولي شما نخنديد. گفته بودند در ميان افراد يك شخصي پيدا ميشود به نام مهدي كه او دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد. حكومت برداشت نام يكي از بچه هايش را مهدي گذاشت. بعد ميگفت اين مهدي را كمي پنهانش كنيد تا مهدي غايب بشود. بعد گفت: من كه پدرش هستم ميزنم و ميكوبم و زندانها را پر ميكنم. هم اموال را ميگيرم و هم بي گناهان را ميگيرم. بعد از من مهدي حاكم ميشود. اموال را بر ميگرداند زندانيها را آزاد ميكند. تا بگويند: مهدي غائب اوست. چند صد حديث داريم كه شخص رسول خدا فرمود: «رهبران واقعي شما دوازده نفر هستند» اينها براي اينكه امام كاظم(ع) و امام صادق را بردارند، آمدند از بني اميه وارد كردند. ولي هركاري ميكنند با هيچ فرم رياضي دوازده تا نميشود.
حتماً قصه خربزه فروش را شنيدهايد. ناصرالدين شاه هر سال به روحانيون افطاري ميداد. يك سال يك غلطي كرده بود. روحانيون گفتند امسال اعتراض ما اين است كه به افطاري شاه نميرويم. خواستند به ناصرالدين شاه بگويند، ترسيدند كه ناراحت بشود و گفتند اين زشت است كه بگوييم آخوندها دعوت شما را نپذيرفتند. گفتند ما از آسمانها هم باشد آخوند پيدا ميكنيم. رفتند تعدادي عمامه درست كردند و سر يك عده گذاشتند. و فقط يك آيت الله ميخواستند. يك خربزه فروش بود كه هيكل درشت و ريشهاي سفيدي داشت. گفتند شما بيا يك عمامه روي سرت بگذار و يك ساعت بنشين. خربزه فروش هم پول را كه ديد قبول كرد.
بالاخره آخوندها و آيت اللههاي قلابي آمدند و افطاري خوردند و به شاه گفتند كه آقايون روحاني آمدند و افطار كردند و دارند ميروند. شاه گفت: نه! بگو صبر كنند من ميخواهم آنها را ببينم. گفتند: نه! آقا صلاح نيست شما بيايي. ناصرالدين شاه با اصرار آمد و نشست. افطاري تمام شده بود. فقط يك خربزه مانده بود. ناصرالدين شاه خربزه را كه خورد گفت: اين خربزهها بي مزه هستند. معلوم است كه خربزههاي خوبي براي علما تهيه نكردهاند. يك مرتبه آيت الله گفت: بايد بيايند دكان خودم. يعني وقتي آدم آيت الله قلابي درست كرد دير يا زود لو ميرود.
5- سيره امام دربرخورد با طاغوت
امام كاظم(ع) با خلفا در ميافتاد. يك روز منصور دوانيقي آمد پايش را روي زمين كوبيد و گفت: از دست اين امام صادق چه كار كنم؟ مثل يك استخوان است كه در گلوي من گير كرده است. نه ميتوانم قورتش بدهم و نه ميتوانم بيرون بياورمش.
دو برادر خدمت امام رضا(ع) آمدند و گفتند: ما مسافر هستيم، نماز ما درست است يا شكسته؟ به يكي فرمود: نماز تو درست و به ديگري گفت: نماز تو شكسته است. گفتند ما دو برادر هستيم كه از يك جا آمدهايم. فرمود: تو آمدهاي زيارت من امام معصوم! ولي تو آمدي زيارت هارون الرشيد! اصلاً سفر تو سفر حرام است و كسي اگر سفرش سفر حرام باشد، نمازش شكسته نيست.
امام كاظم(ع) به صفوان گفت: شنيدهام شترهايت را به هارون الرشيد اجاره دادهاي؟ گفت: براي سفر مكه اجاره دادهام. فرمود: تو راضي هستي كه هارون الرشيد زنده بماند و تو اجاره شترهايت را از او بگيري؟ همين مقداري كه راضي هستي هارون ظالم زنده بماند، همين مقدار گناهكارهستي. او هم رفت و همه شترهايش را فروخت.
اگر آدم ديد از اموالش سوء استفاده ميكنند. خوب است از اول جلويش را بگيرند. كمك به ظلم نكند. اگر آدم ميداند كه اين انگورش مشروبات الكلي ميشود، اگر آدم ميداند وارثش تارك الصلاة است، بچهاش ماركسيسم است، پس براي چه كسي جمع ميكند؟
6- امام كاظم(ع) و زندان و شهادت
امام كاظم(ع) را در زندان شهيد كردند. در زندان آقا را شكنجه ميدادند. پول دادند به يك زن فاسدي كه امام كاظم(ع) را گول بزند. وقتي وارد زندان شد عبادت امام را ديد شرمنده شد و برگشت. براي اينكه شيعه را شناسايي كنند نگذاشتند جنازه امام كاظم(ع) دفن شود. جنازه امام كاظم(ع) را روي پل بغداد گذاشتند تا اينكه شيعه را بشناسند. و تحت شكنجه قرار بدهند. و دكترهايي آوردند تا امضاي قلابي بدهند و بگويند كه امام به مرگ طبيعي از دنيا رفته است.
امام كاظم(ع) قبر مطهرش در كاظمين است. كاظمين در يك فرسخي بغداد است. رزمندگان ما اگر به بغداد برسند شايد اولين جايي كه زيارت كنند كاظمين است.
ما در سال 1366 هستيم. چند سال عيد به خودشان وعده ميدادند كه انشاءالله امسال كربلا ميرويم ولي نشده است. گرچه طول كشيدن جنگ براي ما تلخ بود و خيلي از عزيزان ما شهيد شدند. در هر كجا ميرويم شهيد دادهايم، اما يك مسألهاي هست و آن اينكه اگر ما سال اول پيروز ميشديم، چند هزار بسيجي داشتيم؟ الآن چقدر بسيجي داريم؟ اول جنگ ناشي بوديم، الآن ناشيهاي ما متخصص ميشوند. اول عزت نداشتيم، حالا در دنيا عزت داريم.
خدايا ترا به حق آبروي امام كاظم(ع) راه رزمندگان ما را باز كن.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1899