responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1904

1- بهره‌گیری پیامبر از فرصت‌ها برای آموزش مردم
2- آموزش رزمندگان در بیابان
3- خطر غرور رزمندگان پس از پیروزی
4- دعای امام سجاد(ع) برای دوری از غرور و تکبّر
5- معجزه و کرامت اولیای خدا، به اذن خدا
6- بهره‌برداری حداکثر، از کمترین امکانات
7- بهره‌گیری از ابزارهای بصری در آموزش

 

موضوع: شیوه آموزش دین به مردم
تاريخ پخش: 22/04/96

بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

یک حدیثی است حتماً شنیده‌اید. ما این را می‌خواهیم نخ نخش کنیم، برای امت چیز قشنگی است. حدیثی که شنیده‌اید این است. حدیث در کافی است، از مهم‌ترین کتاب‌های شیعه! بعد از قرآن و نهج‌البلاغه و صحیفه، مهم‌ترین کتاب ما کافی است. قَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ عليه السلام! امام صادق(علیه‌السلام) فرمود! ابو عبد الله در روایات امام صادق(علیه‌السلام) است. در عزاداری‌ها یا اباعبدالله امام حسین(علیه‌السلام) است. اگر حدیثی نوشته است، ابی عبد الله یعنی امام صادق(علیه‌السلام) است. فرمود که «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [صلوات حضار] نَزَلَ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ» پیغمبر وارد یک زمینی شد که کویر بود و گیاه نداشت.

1- بهره‌گیری پیامبر از فرصت‌ها برای آموزش مردم

«لا نبات فیها» نبات نداشت. «فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ» به اصحاب فرمود: «ائْتُوا بِحَطَبٍ» بروید و هیزم بیاورید. «فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ نَحْنُ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ» زمین کویر است. هیزم در آن نیست. «مَا بِهَا مِنْ حَطَبٍ» هیزم نیست. کویر است. «قَالَ» فرمود: «فَلْيَأْتِ كُلُّ إِنْسَانٌ بِمَا قَدَرَ عَلَيْهِ» هر چقدر می‌توانید. بروید و تاب بخورید، هر چقدر توانستید، کم یا زیاد، جمع کنید. «فَجَاءُوا بِهِ» رفتند و هر کدام یک سیر، دو سیر هیزم آوردند. «حَتَّى رَمَوْا بَيْنَ يَدَيْهِ» پیش پیغمبر ریختند و گفتند: این هیزم! «بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ» روی هم ریختند. پیغمبر فرمود: «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص هَكَذَا تَجْتَمِعُ الذُّنُوبُ» گناهان هم اینطوری جمع می‌شود. اول می‌گویی: من که گناهی نکردم. اما اگر دقت کنی، همه‌ی شما انواع گناهان را کرده‌اید. ولی توجه نداشته‌اید. شما اول گفتید: ‌در این بیابان چیزی نیست. ولی وقتی دقت کردید یک چیزهایی پیدا شد. «هَكَذَا تَجْتَمِعُ الذُّنُوبُ ثُمَّ قَالَ» فرمود: «إِيَّاكُمْ وَالْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ» مراقب گناهان کوچک باشید. گناهان بزرگ را انسان به یاد دارد. مثلاً ده میلیون از فلانی گرفته است، بیست میلیون از فلانی خریده است. فلانی را چاقو کشیده است، فلانی را… گناهان بزرگ را به یاد دارد. اما اگر گناهان کوچک است، ولی مثلاً یک فقیری می‌آید، آدم روی فقیر تشر می‌زند، شب هم که می‌خواهد بخوابد، فکر نمی‌کند که گناه کرده است. چیزی نیست. حالا من گفتم که برو تو دیگر، نمی‌خواهد حرف بزنی! خفه شو! ممکن است یک کلمه‌ای گفته باشی، پیش خودت چاقو کشی نیست. کشت و کشتار نیست، اما به یک مسلمانی و یک انسانی گفته‌ای خفه شو! این رقمی گناهان جمع می‌شود. : «إِيَّاكُمْ وَالْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوب فَإِنَّ لِكلِّ شيْءٍ طَالِباً أَلَا و َإِنَّ طَالِب َهَا يَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ» (اصول کافی، ج3، ص394، رواية3)
این حدیث ساده است. من هم از بچگی با کم و زیادش این حدیث را شنیده‌ایم. شاید کسی نباشد یا کم کسی باشد که این حدیث را نشنیده باشد. پیغمبر در زمینی و بیابان و کویری که گیاه نبود، به اصحابش فرمود: بروید هیزم جمع کنید، گفتند: اینجا کویر است، فرمود: بروید و دقت کنید. دقت کردند و هر کدام یک مقداری آوردند و روی هم ریختند و یک انبوه هیزم شد. از این حدیث نکاتی درمی‌آید که برای دانشگاه و برای آموزش و پرورش و برای همه مفید است.

2- آموزش رزمندگان در بیابان

1- آموزش‌های پیغمبر اردویی بوده است. چون این اردو بود. کلاس و درس و میز و صندلی و کامپیوتر نبود. یعنی اگر کسی خواسته باشد که مردم را تربیت کند، در بیابان‌ها هم تربیت می‌کند، در آب و خشکی و… حضرت خضر چند چیزی که می‌خواست یاد حضرت موسی بدهد، یک تکه‌اش را در خشکی یاد داد، یک تکه‌اش را در آب یاد داد، کشتی را سوراخ کرد. یعنی همه جا کلاس درس است. انسان اگر خواسته باشد درس بگیرد، از همه چیز می‌تواند استفاده کند. برگ درختان سبز… اگر کسی هوشیار باشد، این مهم است. ما باید استفاده کنیم، از همه‌ی فرصت‌ها استفاده کنیم. آموزش اردویی! آموزش بیابانی! آموزش تجسمی! چون این یک نمایش بود. آموزش عملی! آموزشی که پر کردن ایام فراغت است.
نکاتی که من از این حدیث استفاده کرده‌ام و برای امت خوب است، این است.
اول اینکه ماجرا برای جنگ حنین بود، در جنگ حنین مسلمان‌ها پیروز شدند، آن وقت پیغمبر از جنگ برمی‌گشت، فرمود بروید هیزم جمع کنید، بعد فرمود گناهانتان هم همینطور جمع می‌شود. یعنی چه؟ یعنی گرچه در حنین پیروز شدید، اما مغرور نشوید. که با اینکه رزمنده پیروز هم هستید، اما اگر دقت کنید، یک گناهانی را انجام داده‌اید. این تنظیم باد خیلی مهم است. امام سجاد(علیه‌السلام) یک دعایی دارد که چنان زندگی‌اش را نخ نخ می‌کند که خدایا! اگر کسی به من سلام کرد، من از جوابش کوتاهی کردم من را ببخش! شما تا حالا گفته‌ای خدایا! اگر جواب سلام کسی را نداده‌ام من را ببخش؟ شما وقتی می‌گویی: خدایا گناهانم را ببخش باز می‌بینی گناهان دانه درشت را می‌گویی. اما جواب سلام واجب است، جواب سلام را ندادی! یا می‌گوید: خدایا اگر کسی خلافی کرد و از من عذرخواهی کرد و من او را نبخشیدم، من را ببخش! یعنی کسی آمد و گفت: من را ببخش، او را ببخشید. اگر نبخشید، گناه کرده‌اید که نبخشیدید، چون او انقدر خودش را شکسته است که آمده پیش تو و می‌گوید که من را حلال کن و من را ببخش! نخیر! من تو را نمی‌بخشم. برو دیگر نمی‌خواهم تو را ببینم. یک ژست‌هایی هم بعضی زن‌های مذهبی می‌گیرند. آخر آدم غصه می‌خورد که مذهبی‌ها چرا اینطور هستند. پسر رفته با فلان دختر آشنا شده، می‌خواهد فلان دختر را بگیرد، بدون اجازه من؟‌ یا عقد کرده بدون اجازه‌ی من؟ من عاقش می‌کنم. شیرش را به او حلال نمی‌کنم. خدا او را جوانمرگ کند. ان شاء الله با عروس هر دو در دره بیافتند. خانم تو که مذهبی هستی، چاردت سیاه است. می‌توانی بگویی که ان‌ شاء الله عروس و داماد در دره بیافتند؟ به خاطر اینکه از شما اجازه نگرفتند؟ بله! پسر خوب، دختر خوب، باید با اجازه باشد. اما حالا اگر این پسر، غلطکی کرد و اجازه نگرفت. شما می‌توانی بگویی: شیرم حلال! نفرینش کنی؟ این تندروی‌ها خوب نیست. گاهی مذهبی‌ها صدها گناه می‌کنند، که خودشان هم توجه ندارند که این گناه بود. بابا اسلام به پسر حق داده است که خودش موردش را انتخاب کند. ادب اقتضا می‌کند که به پدر و مادرش بگوید. حالا اگر این پسر بی‌ادب بود، معنای بی‌ادبی پسر نفرین مادر نیست. خدایا اگر کسی از من عذرخواهی کرد، من نپذیرفتم، من را ببخش! هر کس از شما عذرخواهی کرد، او را ببخشید. ور هم نروید. چه گفتی؟ کجا گفتی؟ چرا گفتی؟ حق نداشتی بگویی؟ حالا تا ببینم! همان فوری او را ببخشید. خوب!

3- خطر غرور رزمندگان پس از پیروزی

انسان در جنگ… کدام جنگ بود؟ اسم جنگ چه بود؟ حنین! انسان در جنگ وقتی پیروز می‌شود، خطر غرور هست و لذا خدا می‌گوید: (إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً) (نصر /1-2) اگر دیدی، «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ» اگر نصرت خدا آمد، یعنی پیروز شدید. «وَ الْفَتْحُ» فتح و پیروزی آمد. «وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً» مردم گروه گروه آمدند و مؤمن شدند، می‌‌گوید: (فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّك‌) (نصر /3)‌ باز هم تسبیح کن، «وَ اسْتَغْفِرْه‌» استغفار هم بکن. نگو ما که پیروز شدیم دیگر چه گناهی کردیم؟ ممکن است پیروز شده باشی، اما لابلای پیروزی هم ممکن است گناه کرده باشی.
ایام جنگ ما جبهه می‌رفتیم. رزمنده نبودیم متاسفانه ولی با رزمنده‌ها بودیم. مثلاً یک پتوی نو می‌آورد و می‌انداخت که حاج آقا بفرمایید. می‌گفتیم: بابا این پتو نو است، شما روی خاک انداختید. بابا جبهه است. مگر در جبهه شما می‌توانی پتوی نو را… خانه‌ی خودت باشد، پتوی نو را روی خاک می‌اندازی؟ یک گونی بیانداز و این را روی گونی بیانداز. در جبهه هست، نماز شب هم می‌خواند، ولی قشنگ همینطور! یا مثلاً هر طور که دوست دارد ماشین را گاز می‌دهد. ماشین خودت هم بود اینطور گاز می‌دادی؟ خانه‌ی خودت هم بود اینطور می‌کردی؟
از یک طلبه‌ای خوشم آمد. به این فرش‌ها رسید، کفشش را آورد. خوب یک عده هم به او خندیدند و گفتند: با کفش برو! گفت: من چون یک قالی خودم بافته‌ام، می‌فهمم که این قالی ذره ذره بافته شده است، خانه‌ی خودم هم با کفش روی قالی نمی‌روم. حالا اینجا اداره هست، من هم مدیر کل هستم، با کفش روی قالی می‌روم. در خانه‌ی خودت هم با کفش می‌روی؟ پول خودت هم بود خرج می‌کردی؟ چون ممکن است در جنگ حنین و هر پیروزی دیگری، غرور باشد، این را باید انسان با یاد خدا خودش را معطر کند.

4- دعای امام سجاد(علیه‌السلام) برای دوری از غرور و تکبّر

گاهی وقت‌ها عزت اجتماعی به انسان غرور می‌دهد. امام سجاد(علیه‌السلام) می‌گوید: خدایا اگر در جامعه عزیز شدم، به باورم نیاور، خودم، خودم را کوچک بدانم. عربی‌اش را هم بخوانم. «الهی» عربی‌ها را دقت کنید، می‌فهمید، چون خیلی از عربی‌ها را فارس‌ها هم می‌فهمند. «الهی» خدایا! «وَ لا تَرْفَعْنِي فِي النَّاسِ دَرَجَة» ناس یعنی مردم، درجه هم به معنای درجه، خدایا در بین مردم درجه‌ی من را بالا بردی، باورم نیاید. خودم پهلوی خودم، خودم را کوچک بدانم. یعنی هرچه در جامعه بالا بروم، در درون خودم را بالا احساس نکنم. اگر هم مردم به من گفتند: آیت الله باورم نیاید. دویست سی صد کتاب خوانده‌ام. آقا کارشناس ارشد است! پروفسور است! استاد دانشگاه است. خوب استاد دانشگاه پانصد کتاب خوانده است. میلیون‌ها کتاب نخوانده است. به نخوانده‌ها نگاه کنید که چقدر باقی داریم. به خوانده‌ها نگاه نکنید و نگویید که من فارغ التحصیل هستم. آخر با صد تا کتاب که آدم فارغ نمی‌شود. مگر زن حامله است که فارغ شود؟ زن حامله زایید فارغ می‌شود. انسان از تحصیل هیچ وقت فارغ نمی‌شود. امام سجاد(علیه‌السلام) می‌فرماید: خدایا هر چه در جامعه به من عزت می‌دهی، در درون خودم را کوچک بدانم.
زیارت جامعه بهترین، یا از بهترین زیارت‌ها است. برای امام دهم امام هادی(علیه‌السلام) است. قشنگ امام را معرفی کرده است. که ای امام تو این هستی، تو این هستی، تو این هستی، تو این هستی… منتها قبل از زیارت جامعه می‌گویند صد مرتبه الله اکبر بگو. چرا؟ برای اینکه وقتی به امام می‌گویی که تو این هستی، تو این هستی، تو این هستی… می‌گوید نکند این خدا باشد؟ می‌گویند اول الله اکبر بگو. خدا بزرگ‌تر است. این‌ها بنده‌ی خدا هستند، منتها بندگان خدایی هستند که مقام زیادی دارند. در مفاتیح آمده است که صد مرتبه الله اکبر بگو که این تجلیل از امام تو را از خدا جدا نکند. علی اللهی بشوی! اینکه انسان باید مواظب خودش هم باشد. من یک جایی وارد می‌شوم، می‌گویند: صل علی محمد، یار امام خوش آمد. خوب مردم می‌گویند. بندگان خدا آدم‌های خوبی هستند و می‌گویند. اما حضرت عباسی دو رکعت نماز باتوجه خوانده‌ایم؟ در تلویزیون غرور به انسان می‌دهد. بله من سال‌هاست که در تلویزیون هستم. حضرت عباسی اگر تلویزیون نبود، حاضر هستم که مثل روحانیون مستقر بروم و در یک روستایی گمنام کار کنم؟ یا چون در تلویزیون است بلبل زبانی می‌کنی؟ یعنی هر وقت یک صحنه‌ای برای غرور پیش آمد، نقاط ضعفت را پیش خودت مانور بده که باد شما را نگیرد. مثل لاستیک‌های ماشین! باید تنظیم باد کرد. پیغمبر این‌ها را تنظیم باد کرد. شما که رفتید به جنگ حنین و برگشتید، فکر نکنید که آدم‌های خوبی هستید. مثل این کویر! چطور دقت کردید هیزم‌ها پیدا شد؟ دقت کنید هزاران عیب پیدا می‌کنید.

5- معجزه و کرامت اولیای خدا، به اذن خدا

یک آیه در قرآن داریم که دائم می‌گوید: «بِإِذْنِي»، «بِإِذْنِي»، «بِإِذْنِي» سه مرتبه می‌گوید: با اجازه من، با اجازه من، با اجازه من! آیه مربوط به حضرت عیسی(علیه‌السلام) است. قرآن در سوره مائده آیه‌ی 110 می‌فرماید:‌ «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‌ بِإِذْنِي‌» چهار بار می‌گوید: با اجازه‌ی من! عیسی! مجسمه‌ی گنجشک بساز! فوتش کن می‌پرد، منتها با اذن من. کور مادرزاد را دست بکش، بینا می‌شود، به اذن من. یعنی آن جاهایی که پیغمبر معجزه‌اش ممکن است مردم را… این مرده را زنده کرد، نکند خداست؟‌ جاهایی که ممکن است طرف اوج بگیرد، این خودش باید یک تذکری به خودش بدهد که این غرور او را نگیرد.
در قرآن آیاتی داریم که می‌گوید: «سَبَّحَ‌ لِلَّهِ»‌ ماضی است. آیاتی داریم: «یُسَبِّحَ‌ لِلَّهِ» آیاتی داریم: «سُبحان الذی» هم ماضی و هم مضارع و هم مصدر است. «سَبَّحَ‌، یُسَبِّحَ، سُبحان» «سَبَّحَ‌ لِلَّهِ‌ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» کل هستی سبحان الله می‌گویند. یعنی چه؟ یعنی آقای قرائتی! اگر نصفه شب بلند شدی و نماز شب خواندی فکر نکنی کسی هستی! تازه مثل یک شن هستی. این برگ هم سبحان الله می‌گوید. این؟ بله! «سَبَّحَ‌ لِلَّهِ‌ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، «ما فِي السَّماواتِ» یعنی هرچه در آسمان‌هاست و هرچه در زمین است سبحان الله می‌گویند. تو نمیفهمی. قرآن گفته: تو نمی‌فهمی. (وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ‌ تَسْبِيحَهُم‌) (اسراء /44) تو نمی‌فهمی ولی این سبحان الله می‌گوید. چرا می‌گوید؟ می‌گوید: اگر دو بار سبحان الله گفتی، باد تو را نگیرد.
همه‌جا آموزش نیازی به سالن و کلاس و آزمایشگاه ندارد. پیغمبر کلاسش را در بیابان انجام می‌داد. کسی اگر جوهر معلمی داشته باشد و جوهر شاگردی داشته باشد، از ساده‌ترین کارها استفاده می‌کند.
یکبار پیغمبر به زمینی رسید. یک خط روی زمین کشید. بعد از کنار خط مستقیم دو سه خط این طرف و آن طرف کشید. بعد به مردم فرمود: ببینید. تخته سیاهی کرد. سمعی و بصری کرد. گفت: این خط مستقیم یکی بیشتر نیست. هرکس از خط مستقیم کج برود یا این طرف می‌رود یا آن طرف می‌رود. یعنی می‌خواست یک چیزی را ملموس کند. همه‌جا آموزش و تعلیم نیازی به سالن و آزمایشگاه ندارد. همه‌جا آموزش نیاز به تأمین اعتبار ندارد.
یکوقت طلبه‌ی جوانی بودم. می‌خواستم عمامه بگذارم. طلبه‌ها همینطور که روز عقدشان جشن می‌گیرند، برای عمامه‌گذاری هم جشن می‌گیرند. ما خدمت آیت الله العظمی گلپایگانی رفتیم. گفتیم: ما طلبه شما هستیم. می‌خواهم عمامه بگذارم. جشنی بگیرم پول ندارم. از سهم امام می‌خواهم. اجازه می‌دهید من یک جشنی بگیرم؟ فرمود: ما بدون جشن عمامه گرفتیم چه شد؟ملا شدیم. تو هم عمامه سرت بگذار. جشن می‌خواهی چه کنی؟ گفتیم: باشد. آمدم، ولی خوب دلم نمی‌خواست بدون جشن عمامه بگذارم. بالاخره یک بنده خدایی پیدا شد و گفت: پول جشن را من می‌دهم. من خودم خرج جشن تو را می‌دهم. یک جشنی گرفتم. ولی گفت: ما بدون جشن ملا شدیم. خیلی وقت‌ها یک کاری می‌کنیم نمی‌شود.
یکی از علمای اصفهان رفت سبزی بخرد. گفت: آقا یک ریال سبزی بده. این سبزی فروش گفت: یک ریال نمی‌شود. گفت: دو ریال بده! گفت: ببخشید می‌شود من تقاضا کنم این را نصف کنی. گفت: خوب پس این می‌شود یک ریال، این هم یک ریال است. چرا گفتی: نمی‌شود؟ خیلی کارها می‌شود. نمی‌شود مهمانی‌ها ساده باشد؟ چند رقم ترشی و مربا و چند رقم گوشت… مهمانی که سنگین شد، پروژه می‌شود. یک کسی باید چند ماه خیر بگیرد برای اینکه مهمانی بدهد. مهمانی ساده باشد. یک دیگ آش! نمی‌شود آدم با یک پیراهن چند بار عروسی برود؟ طوری نیست. من دخترم عروس شد، داماد برایش پیراهن عروسی خرید. نه پیراهن خیلی سنگین، تا الآن یازده عروس دیگر هم پوشیدند. ما میلیون‌ها پیراهن عروس داریم که در کمدها آویزان است. تو عروس شدی تمام شد بده یک نفر دیگر بپوشد. چطور تابوت را حاضر نیستیم در خانه‌هایمان نگه داریم. دو ساعت در آن می‌خوابیم، می‌میریم. دیگر هر خانه یک تابوت نمی‌خواهد! همین که عروسی تمام شد برو مشکل یک مسلمانی را حل کن. میلیون‌ها پیراهن عروس در کمدها است، میلیون‌ها عروس نشسته عزا گرفته که پیراهن عروس ندارم. داماد هم باید پیراهن عروس بخرد، پول ندارد. از همه بانک‌ها جز بانک خون باید قرض کند. بانک خون هم خون می‌گیرد، وگرنه از آن هم قرض می‌کرد. عرض کردم ما روی میخ نشستیم می‌گوییم: آخ! بلند شو آن طرف بنشین. خودمان آداب و رسومی درست کردیم و خودمان در آداب و رسوم خودمان ماندیم. تأمین اعتبار!
یادم نمی‌رود در صدا و سیما یک میز بزرگ بود. کلاس داشتم، اوایلی بود که در تلویزیون رفته بودم. گفتیم: این میز بزرگ است و مانع کلاس است. این را عقب ببرید. گفتند: بنویسید. گفتم: چه بنویسم؟ به مدیر کل روابط عمومی بنویس این میز را بردارد. گفتم: خوب دیگر بعد که؟ گفت: مدیر کل روابط عمومی به حمل و نقل می‌نویسد. می‌فرستد تدارکات، گفتم: تدارکات چه می‌کند؟ گفت: تدارکات به حمل و نقل می‌فرستد. گفتم: او چه می‌کند؟ گفت: او ساعت می‌زند در یک زمانی می‌آید میز را می‌برد. گفتم: سه تا نامه‌نگاری برای یک میز! عبایم را کنار انداختم و میز را هول دادم کنار رفت. خیلی ما می‌توانیم راحت زندگی کنیم.
یک خورده بگوییم چه کسی گفته؟ بسیاری از آداب و رسوم را هر کدام آداب و رسوم ریشه عقلی دارد. روی چشم، عقل می‌گوید: کار خوبی است. ریشه قرآنی و حدیثی دارد روی چشم! اما یک سری آداب و رسوم نیاکان گفتند. باسمه تعالی، خوب‌هایشان روی چشم و بدهایشان بی‌خود گفتند. امام صادق به کسی گفت: خانه‌ات تنگ است. گفت: خانه پدری و آبا و اجدادی است. فرمود: اگر آبا و اجدادت خل بودند، تو هم باید خل شوی؟ آبا و اجداد تو پول نداشتند و در خانه تنگ زندگی کردند، تو هم باید اینطور باشی؟ تابستان که می‌شود می‌گویند: هوا داغ است و درس‌ها تعطیل است، خوب درس‌ها تعطیل است بعضی شهرها داغ است. شهرهایی که خنک است هم باید تعطیل شود. تو که شهرت خنک است، درست را بخوان. یک کسی گوشش درد می‌کرد گفت: برو بکش. گفت: چرا؟ گفت: من دندانم درد می‌کرد کشیدم. گفت: دندانت درد می‌کرد کشیدی، چه کار به گوشت دارد؟ آنجا داغ است تعطیل می‌کنند. تو که داغ نیستی. تو منطقه‌ات سردسیر است چرا تعطیل می‌کنی؟ اصلاً حاضر نیستیم فکر کنیم. پیغمبر می‌خواست در بیابان کلاس بگذارد. 1- دست خالی. 2- بدون تأمین اعتبار.

6- بهره‌برداری حداکثر، از کمترین امکانات

اگر جوهر باشد با نبود امکانات هم آدم به هدفش می‌رسد. حاج احمد آقا می‌گفت: امام هیچوقت کتاب‌هایش از دویست تا بیشتر نشد. این کلام را من از حاج احمد آقا شنیدم. خدا رحمتش کند. ولی محسن قرائتی پنج، شش هزار جلد کتاب دارد. او جوهر داشت با دویست کتاب امام و مرجع شد و دنیا را هم تکان داد. من چون جوهر ندارم، آدم تارک الصلاة مهر و تسبیح جمع می‌کند. کاشانی‌ها می‌گویند. یعنی ضعف خودش را با امکانات درست می‌کند. سال می‌آید و می‌رود یک مهمان در خانه‌اش نمی‌آید. اما لوسترش را هر روز گردگیری می‌کند و چه می‌کند و چه می‌کند. اتاق پذیرایی مثل عروس اما کسی نمی‌آید بنشیند. کسی نمی‌آید چیزی بخورد. یک نفر هست یک اتاق ساده دارد، اما هر هفته به مردم منطقه و فامیل‌هایش سور می‌دهد. غذا می‌دهد. انسان نباید سطحی نگر باشد. با نگاه سطحی بیابان هیزم ندارد. این نگاه سطحی بود. عمیق شد، عمیق که شدی، نگاه سطحی نفت چیست؟ نفت همین است که در چراغ است. این نگاه سطحی است. نفت چیست؟ دنیای پتروشیمی می‌گوید: از نفت هزار چیز درست می‌کنند. با نگاه سطحی قرائتی می‌توانی بدوی؟ نه دیگر من اخیراً با عصا راه می‌روم. کمر و زانویم درد می‌کند. یک گرگ دنبالم کند سی کیلومتر می‌دوم. یعنی هنوز خودمان را ناخنک نزدیم ببینیم چقدر توان داریم. واقعاً لیسانس‌های ما بیش از لیسانس نمی‌توانند باشند؟ حضرت عباسی! یک لیسانس و دیپلمه بیشتر از این نمی‌توانند باشند؟ بهتر از این نمی‌توانند باشند؟ به خدا می‌توانند. لیسانس حداقل است نه حداکثر! دیپلم حداقل است، نه حداکثر! پیغمبر جوهر داشت و از هیچی، چیز درست کرد.
من به فکر رفتم که جاهایی که مردم را خنداندم از تلویزیون بیرون بیاوریم. خودم وقت نداشتم دو نفر از عزیزان ما، تحصیل کرده هم بودند. یکی پزشک بود و یکی فوق لیسانس بود. اینها آمدند سه سال بحث‌های تلویزیون مرا نگاه کردند. قسمت‌هایی که مردم را خنداندم قیچی کردند. در سه سال هزار بار من مردم را خنداندم. یا خاطره یا خنده یا تشبیه یا تمثیل، حساب کردیم سه سال هزار تا پس 36 سال می‌شود دوازده هزار بار من خنداندم. حالا بگو: دو هزار مورد هم تکراری است. یعنی من ده هزار تا خنده دارم. اینها را جمع کنم یک سایت خنده می‌شود. من سایت خنده بزنم، هرکس خواست بخندد بگویید: نزد قرائتی برو! خنده‌های حکیمانه و خنده‌های حلال! ما الآن که می‌خواهیم بخندیم سر به سر هم می‌گذاریم. مسخره می‌کنیم. لهجه همدیگر را ادا درمی‌آوریم. اصلاً بلد نیستیم بخندیم. بلد نیستیم گریه کنیم. بعضی از گریه‌های ما هم سطحی است. یک نفر بود مفاتیح که دست می‌گرفت، می‌گفت: مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی… چاپ افست… اهه اهه… می‌گفتیم: چاپ افست گریه ندارد. بخوان وسطش گریه کن. یعنی از همان جلدش گریه می‌کرد. ما نه بلد هستیم بخندیم. نه بلد هستیم بگرییم. پیغمبر از هیچ، چیز درست کرد. همین‌ها را جمع کنیم شاید در دنیا مشابه نباشد. یک آخوندی ده هزار بار مردم را خندانده باشد. خنده بی گناه و خنده حکیمانه! ما توانایی‌هایمان را کشف نکردیم.
این ماشینی که سوار شدیم، روی ماشین پنج کار شد، ماشین شد. ماشین چگونه ماشین شد؟ ماشین چگونه ساخته شد؟ 1- اول کشف معدن، معدن را کشف کردیم، آهن کجاست. 2- استخراج معدن 3- ذوب معدن 4- قطعه سازی 5- اتصال قطعات، مونتاژ. ماشین درست شد. حالا همینطور که ماشین ساخته شد، انسان چطور ساخته می‌شود؟ انسان چگونه ساخته می‌شود؟ 1- خودمان را کشف کنیم. شما بیش از این نیستی؟ بهتر از این نمی‌توانی باشی؟ استخراج، (يُخْرِجُهُمْ‌ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور) (بقره /257) نمی‌توانی خودت را از آداب و رسومو تعصبات جاهلیت خارج کنی. خودت را ذوب کنی؟ با توبه و انابه و اشک و مناجات. قطعه سازی کنیم، هرکسی هرجا هست خودش را بسازد. خودسازی، تقوا، افراد متقی به هم متصل شوند. جامعه اسلامی می‌شود. یعنی همان کاری که ما روی جماد کردیم ماشین شد، همان کار را روی آدم بکنیم، آدم می‌شود.
پیغمبر ما چه کشف کرد؟ آدم‌ها را کشف کرد. اینجا بیابان است. هیزم پیدا کردند و قطعات را روی هم انداختند،…
تفرقه انسان را ناپدید می‌کند ولی وحدت انسان را هویت می‌دهد. چوب‌های ریزی که جمع کردند، این چوب‌ها وقتی جدا بودند، پیدا نبودند. اما وقتی متصل شدند، یک بار هیزم شد. یعنی چه؟ تفرقه وقتی چوب‌ها از هم جدا هستند، پیدا نیستند. وحدت به انسان هویت می‌دهد.
انسان از توان خودش غافل است. همان که می‌گفتم: گرگ دنبالم کند سی کیلومتر می‌دوم. انسان خودش از توان خودش غافل است. حضرت عباسی فرهنگیان ما، اساتید دانشگاه ما، مطهری 52 کتاب دارد. سال هم 52 هفته است. نمی‌شود اساتید دانشگاه تصمیم بگیرند هفته‌‌ای یگ کتاب مطهری را بخوانند؟ دو هفته‌ای یک کتاب بخوانند. دو ساله می‌شود همه کتاب‌های مطهری را خواند. چرا باید به ما بگویند: در جمهوری اسلامی ساعت مطالعه هر انسان یک دقیقه است. یعنی چه؟ یعنی بعضی‌ها اصلاً مطالعه نمی‌کنند. بعضی‌ها یک ساعت، بعضی دو ساعت، بعضی چهار ساعت، دقایق را تقسیم بر 75 میلیون کنیم، هر انسانی یک دقیقه می‌شود. زشت نیست ما یک دقیقه مطالعه کنیم، خیلی بد است. یک دقیقه! ما باید خودمان را کشف کنیم.
کلاس پیامبر 1- عمومی بود، 2- ارزان بود. 3- بدون مقدمه و تبلیغات بود. الآن یک کاری می‌خواهیم بکنیم، تبلیغات. بدون تبلیغات هم می‌شود انجام داد. حالا اخیراً ما هرجا می‌رویم برای ما بنر می‌زنند. من که خبر ندارم، وقتی در منطقه می‌آیم می‌بینم بنر زدند که آقای قرائتی کجا سخنرانی می‌کند. بی‌بنر هم می‌شود صحبت کرد. بخصوص شهرهای کوچک، حالا اطلاع رسانی اگر ضرورت دارد طوری نیست.

7- بهره‌گیری از ابزارهای بصری در آموزش

پیغمبر بدون مقدمه گفت: بروید هیزم جمع کنید. بدون مقدمه، بدون تبلیغات، آنوقت صحنه‌ها در ذهن می‌ماند. اگر همینطور پیغمبر می‌گفت: بسم الله الرحمن الرحیم، همان گونه که هیزم‌های متفرق جمع شود، انبوه می‌شود. گناهان شما هم جمع شود، انبوه گناه می‌شود. اگر سخنرانی کرد، از ذهن‌ها می‌پرید. اما اگر با یک حادثه‌ای رخ داد، آن حادثه تا آخر عمر در ذهن‌ها می‌ماند. اگر شما من را یک عمر با عمامه ببینید، می‌گویید: قرائتی بله می‌شناسم. اما اگر یکبار آمدم در جاده بروم، دیدم اِ ماشین شما در گل فرو رفته است، ترمز می‌کنم ببینم چه شده است. والا ماشین ما فرو رفته، نه طناب داریم،نه زنجیر! می‌گویم: والا من هم طناب و زنجیر ندارم، ولی عمامه من نو است. ببین شاید کار طناب از این بربیاید. شاید عمامه من شما را نجات داد. عمامه‌ام را باز کنم و به جای طناب ماشین شما را بیرون بکشم. تا آخر عمر این ماشینی که در گل رفته مرا فراموش نمی‌کند. یک چیزی را باید همراه با حرکتی انجام داد. این حرکت‌ها می‌ماند. حرکت خلافش هم می‌ماند. یک کسی خلاف حرکت کند این هم در ذهن‌ها می‌ماند.
یک کسی سخنرانی که می‌کرد حرکت‌هایش خلاف حرف‌هایش بود. مثلاً می‌گفت: یوسف در چاه رفت! پیغمبر هم معراج رفت. یعنی هرچه می‌گفت، زبانش با حرفش فرق داشت. این حرکات تجسمی خیلی مهم است. هیزم جمع کردن در ذهن‌ها ماند. ساده‌ترین مردم هم می‌فهمند. پیغمبر… بعضی خوششان می‌آید علمی حرف بزنند. در روند تکاملی تاریخ… در روند تکاملی تاریخ! سنگین شد. بگو: همینطور که پیش می‌رویم. همینطور که پیش می‌رویم یعنی چه؟ یعنی در روند تکاملی تاریخ! خیلی چیزها اصطلاح است و علمی‌اش می‌کنیم. علمی نما می‌شود ولی علمی نیست.فکر می‌کنیم عبارت‌ها را عوض کنیم علمی می‌شود.
به کسی گفتند: قرقاول در عربی چه می‌شود؟ یک خرده فکر کرد و گفت: قرقاول در عربی می‌شود، القرقاول! فکر کرد اگر ال بگذارد، عربی است. الآن کتاب‌های دانشگاه همینطور است. حرف‌های غربی‌ها را در کتاب‌های دانشگاه ترجمه می‌کنند و یک قال الصادق هم به آن می‌چسبانند. فکر می‌کنند دیگر علمی شد. مثل اینکه شما یک جایی بروی و ببینی یک آدمی همه کارهایش منحرف است و یک عکس امام خمینی هم بالای سرش است. با عکس امام خمینی مشکل حل نمی‌شود. با القرقاول این عربی نمی‌شود.
ساده حرف بزنید. هم مردم حرف ساده را می‌فهمند. هم اولوالالباب می‌پسندند. گناهان کوچک را کوچک نشمارید. جمع شود زیاد می‌شود. تیغ کوچک است اما همین تیغ در پای یک پهلوان برود، دیگر نمی‌تواند راه برود. نگویید این چیزی نیست. گناه کوچک، کوچک نیست. حدیث داریم بچه‌ها را کوچک نگاه نکنید. همین بچه‌ها مردان آینده هستند. همین بچه‌ها در ذهنشان می‌ماند. خیلی‌ها به من رسیدند، گفتند: آقای قرائتی ما سی سال پیش، بیست سال بیش پای تلویزیون می‌نشستیم، چهار سؤالی که شما طرح می‌کردید ما از آن چهار سؤال جایزه می‌گرفتیم. حالا جایزه چیست؟ یک خودکار گرفته، یک خط‌کش گرفته، اما این در ذهن‌ها می‌ماند. آموزش دین باید همراه با خاطره باشد. خاطرات شیرین. اشاره می‌کنند وقت تمام شد.
پیغمبر در بیابان ایام فراغت را پر کرد. تأمین اعتبار نداشت. جلوی غرور مردم را گرفت که فکر نکند در جنگ حنین پیروز شدید دیگر عیبی ندارید. باز هم دقت کنید عیب دارید. با اینکه «يَدْخُلُونَ‌ فِي‌ دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً» باز هم استغفار کن. اگر در بیرون عزیز شدی، در درون خودت را بشکن. که تنظیم باد کنی. اینها نکاتی است که از این حدیث درمی‌آید.
خدایا تو خودت می‌دانی چقدر گناه ریز کردیم که به ذهنمان هم نیست. ببین اگر شما یک سنگ یک کیلویی پرت کنی، کله کسی بشکند یادت هست. الآن اگر یک شن که به نان سنگکی چسبیده را پرت کنی، اینکه چیزی نیست. آنوقت شما اگر سنگ یک کیلویی به سر من پرت کند، بخورد و بشکند و بگویی: معذرت می‌خواهم تو را می‌بخشم. اما اگر یک شن پرت کنی و بگویی: چیزی نیست من این را نمی‌بخشم. یعنی گناه بزرگی را عذرخواهی کنی، خدا می‌بخشد. گناه کوچکی که بگویی: چیزی نیست، خدا نمی‌بخشد.
یک عالمی در اصفهان بود به نام حاج آقا رحیم ارباب، از علمای درجه یک اصفهان بود. من جوان بودم دیدنش رفتم. گفتم: چطور افرادی بد عاقبت می‌شوند؟ یک عمری خوب هستند ولی یک دفعه بد درمی‌آیند؟ ایشان یک خرده فکر کرد و گفت: کتاب را بیاور. آنجا را باز کن. گفت: گناهان کوچولو که آدم بگوید: اینکه چیزی نیست، این را خدا نمی‌بخشد. مثل میکروب کوچولو که می‌گوید: چیزی نیست. ولی همین که می‌گوید: چیزی نیست، به دکتر مراجعه نمی‌کند و همین میکروب این را از پا درمی‌آورد. حالا این دو تا فُکل چیزی نیست. بله، اینکه می‌گویی چیزی نیست بد است. کسی یک تف بیاندازد به صورت کسی و بگوید: اینکه سنگین نبود. یک تف بود! بله یک تف بود و جایی هم خونی نشد اما تا آخر عمر دیگر تو را نمی‌بخشم. سنگ یک کیلو که خون بیاندازد و عذرخواهی کنی می‌بخشد، تفی که خون هم نیاندازد و عذرخواهی نکند، خدا نمی‌بخشد. آنوقت این گناهان کوچولو آدم را بد عاقبت می‌کند.
خدایا همه ما را از همه خطرات حفظ بفرما.

«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- پیامبر اکرم برای بیان خطر گناهان کوچک، از چه شیوه‌ای استفاده کردند؟
1) بیان حدیث در قالب سخنرانی
2) بیان حدیث در قالب نمایش
3) اشک وگریه همراه با دعا
2- پیامبر اکرم پس از جنگ حنین، برای آموزش معارف دین به رزمندگان، از چه مکانی استفاده کرد؟
1) مسجد مدینه
2) بیابان خشک مدینه
3) باغ‌های اطراف مدینه
3- آیه آخر سوره فتح، چه دستوری به رزمندگان اسلام می‌دهد؟
1) استغفار از گناهان
2) گذشت از دشمنان
3) گذشت از دوستان
4- پیش از خواندن زیارت جامعه، گفتن چه ذکری سفارش شده است؟
1) صد مرتبه لا اله الا الله
2) صد مرتبه سبحان الله
3) صد مرتبه الله اکبر
5- بر اساس آیات، کدام دسته از موجودات، خدا را تسبیح می‌گویند؟
1) انسان‌های مؤمن
2) موجودات زنده
3) همه موجودات

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1904
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست