در محضر مبارک دانشجویان عزیز تربیت معلم هستیم و جمعی از عزیزان دیگر. بحثمان در این جلسه این است که راه تعلیم و تربیت و ارزیابی خود چیست؟ این بحث به درد پدر، مادر، استاد دانشگاه، طلبه، عموم مردم می خورد. شیوه تربیت و شیوه ارزیابی از خود. قرآن وقتی می خواهد تربیت کند از سرچشمه تربیت می کند. مثلا اگر یک کسی می خندد، معلم سرِ کلاس، یا پدر می گوید نخند، خوب این بچه هم همچین می کند، بدتر می خندد، این رقمی نمی شود چون می گویی نخند، می خندد. باید دید از چی می خندد، پشت منبر من چیزی است؟ حالا قیافهام مشکل دارد، ریشه خنده را کشف کنیم والا بخند، نخند نمی شود.
1- توجه قرآن به ریشه گناهان
مثلا ریشه غیبت چی است؟ چرا ما غیبت می کنیم؟ برای اینکه عیبش را فهمیدیم. عیب را از کجا فهمیدیم؟ برای اینکه تجسس کردیم عیبش را کشف کردیم؟ از کجا تجسس کردی؟ سوءظن بردی. پس ببینید ریشه غیبت این است: اول انسان، سوءظن می برد، می گوید این کی است؟ آن دختر کی بود؟ آن پسر کی بود؟ این کجا رفت؟ چی گفت؟ اول آدم سوءظن می برد، این سوءظن ریشه می شود تا آدم برود ببیند قصه چیست، این مقدمه می شود برای تجسس، خاله وارسی می کنیم. وقتی پیاش را گرفتیم، تجسس کردیم، عیب را پیدا می کنیم، عیب را که پیدا کردیم، این تجسس ریشه می شود برای غیبت. ولذا قرآن وقتی می خواهد انسان را تربیت کند، اول گفته سوءظن نبر، سوره حجرات اول گفته (;اجْتَنِبُوا كَثِیرًا مِّنَ الظَّنِّ) (الحجرات/12) اجتناب کنید از سوءظن، می گوید ریشه را پاک کن. جلوی این را بگیر، سوءظن نداشته باش. «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» سوءظن گناه است، بعضی از سوءظنها گناه است. حالا اگر سوءظن پیدا شد، خوب بالاخره گاهی هم دست خود انسان نیست، گاهی ذهنش به یک سمتی می رود. می گوید اگر سوءظنی پیدا کردی، ناخودآگاه سوءظنی برایت پیدا شد، لااقل دنبالش نرو، «وَلَا تَجَسَّسُوا» اول می گوید «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» بعضی از سوءظنها «إِثْمٌ» گناه است، حالا چرا گفته بعضی وقتها؟ چون اگر بخشی از جامعه فاسد است، شما خوب نیست سوءظن ببری، اما اگر مثلا یک جایی عموم فاسد هستند، دیگر حالا اینجا شما خواسته باشی بگویی سوءظن نه، دیگر خیلی آدم باید خودش را به حماقت بزند، وقتی همه فاسد هستند، در فضای فاسد سوءظن اشکال ندارد، چون همه فاسد هستند. یعنی اگر یک جایی بیست نفر دارند هروئین و تریاک می کشند، یک جوان که رفت توی اتاق نگو: سوءظن نداشته باش، انشاءالله آدم خوبی است، ببین همه می کشند، این هم برود آنجا بنشیند می کشد، یعنی اگر فضا، فضای آلوده شد، آنجا سوءظن اشکال ندارد، گفته «بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» شاید غرض این باشد. پس اول گفته ریشه را حل کن، سوءظن.
2- دوری از حسادت در گفتار و رفتار
حالا اگر سوءظن ناخودآگاه پیدا شد، می گوید دنبالش را نگیر. بعضی چیزها هست دست خود آدم هم نیست، مثلا آدم حسود است، نمی تواند ببیند که چطور او دارد، چطور، چرا قرعه به نام او افتاد؟ چرا او دارد من ندارم؟ این پیش می آید، منتهی می گوید حالا که حسد پیش آمد این حسدت را اظهار نکن و لذا گفته (;وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ) (الفلق/5)، این «إِذَا حَسَدَ» است، نگفته(مِن شَرِّ حَاسِدٍ) بالاخره اگر گفت خدایا من را از شر حاسد نجات بده، همه مردم باید بمیرند تا شما گیر شرشان نباش، حاسد که هست، یعنی همه حسد دارند، منتهی می گوید «مِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ»، «إِذَا حَسَدَ» یعنی حسودی که حسدش را دارد، چاقو در جیب همه هست، منتهی همه چاقوکش نیستند. حسود و حسادت را دارند، آدم بی حسد نایاب است، کمیاب است، اما آن که به ما گفتند نمی گوید حسود نباش، می گوید جلوی اظهار حسادتت را بگیر. مثلا نشستی می بینی عجب مقاله ای می خواند، می بینی مقاله شما خوب نشد، مقاله این خوب شد، خوب این یک چیزیات می شود حسادت است، منتهی می گویی برو بابا از روی کتابها نوشته، این نیشی که می زند «إِذَا حَسَدَ» است. فاطمه خانم چه غذایی پخت، انصافاً مهمانی خوبی کرد، برو بابا، برنجش خوب بود، زهرا خانم کمکش کرد. چه راننده قوی است، رانندگیاش قوی نیست، این بی کله می رود. بی کله می رود، با کله می رود، پس ببینید حسادت هست، اظهار است. چون آدم بالاخره معصوم که نیست، یک چیزهایی پیش می آید. اظهار نکند.
3- سوءظن، تجسّس، غیبت
پس اول سوءظن است، بعد از سوءظن تجسس، قرآن اول می گوید «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» بعد می گوید «وَلَا تَجَسَّسُوا» تجسس نکن، بعد از «لا تجسسوا» می گوید «لَا یَغْتَب» غیبت نکن. ببین سه تا کلمه پشت سر هم است، اول ریشه، سوءظن، اگر حریف ریشه نشدی تنه، تجسس، اگر حریف تنه نشدی، شاخه، سه تا کلمه، «اجْتَنِبُوا»، اجتناب کنید از سوءظن، بعد از اجتناب می گوید «لَا تَجَسَّسُوا» تجسس نکن، بعد می گوید «لَا یَغْتَب» غیبت نکن. این شیوه تربیت قرآن است. بسیاری از گناهانی که ما می کنیم، حالا از گناهان سیاسی، اینهایی که پناهنده می شوند به سفارتخانهها در کشورهای دیگر، اینهایی که خودشان را به این و آن می چسبانند، به این حزب، به آن حزب، به این تاجر، به آن تاجر، تملق می گویند، بله قربان می گوید، چه است؟ می گوید آخر فلانی آدم عزیزی است، من اگر داماد این شوم من هم عزیز می شوم، می خواهم دختر این را بگیرم. با فلانی شریک شوم. . . زمان شاه خیلیها دست و پا می زدند با یکی از این فامیل های شاه شریک شوند، از این شاپورها بودند، می گوید اگر ما با اینها شریک شویم یکی مالیات نمی دهیم، چون بندِ به خاندان پهلوی می شویم، یکی هرچی بخواهیم با یک تلفن می گیریم، هم گرفتن آسان است، هم ندادن آسان است.
4- عزّت طلبی، ریشه وابستگی
قرآن می گوید برای چه اینقدر به این و آن می چسبی؟ عزت می خواهی؟ قرآن می زند به ریشه، می گوید چه؟ می گوید «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعًا» چقدر خوب است اینهایی که پای تلویزیون نشستهاند این آیه را حفظ کنند، «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعًا» درس که می خوانی نگو من اگر فوق لیسانس بشوم عزیز هستم، ممکن است دکتر هم بشوی، عزیز نباشی. این هم که گفته «جَمِیعًا» یعنی صد در صد، یعنی اینطور نیست که بگویی نود و نه درصدش برای این است، مال خداست، یک درصدش، نه، یک درصد هم عزت در اینکه تو فکر می کنی نیست. اگر یک درصد هم بود خدا دروغ می گفت، اگر مثلا یک درصد عزت مال آن باشد، نخیر، چون افرادی داریم این پول را ندارند، عزتش از ایشان بیشتر است، این سواد را ندارند، عزتش از ایشان بیشتر است. در مناجات شعبانیه است(الهی بیدک) به دست توست(لا بید غیرک) خوب(بیدک الخیر) داریم این هم می گفت(بیدک العزه) اول می گوید(بیدک) بعد می گوید(لا بید غیرک) یعنی به دست تو هست، به دست غیر از تو نیست، این تکرار می کند، ببین یک وقت می گوئیم(اشهد ان لا اله الا الله) خوب(لا اله الا الله) بس است دیگر، بعد می گوییم نخیر کافی نیست، بعد می گوید(وحده)، باز هم(لا شریک له) یعنی پشت سر هم می گوید(لا اله الا الله) خدایی جز او، معبودی جز او نیست، بعد می گوید(وحده) خودِ خودِ خودش، کس دیگری نیست، بعد می گوید(لا شریک له) شریکی ندارد، این سه تا کلمه با سه تا عبارت می خواهد تأکید کند، (لا اله الا الله) توحید است، (وحده) توحید است، (لا شریک له) توحید است، این هی پشت سر هم، (الهی بیدک) بعد می گوید(لا بید غیرک) هم برای تأکید است، (زیادتی و نقصی) زیادیام و نقصم. چقدر آدمها خواستند عزیز شوند به این و آن چسبیدند و عزیز نشدند، ممکن است یکی دو سه روزی زنده باد بگویند، اما بعد یک جوری مرده باد پیش می آید که آن مرده بادها حال آن زنده باد را می گیرد. «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعًا» اگر به این معتقد باشیم، خیلی آرام می شویم. برای چی مثلا این خانه در این روستا را می خواهی چه کنی؟ حالا پهلوی روستائیها می خواهی روستائیها بگویند اوه، فکر می کند با این خانه در این روستا، روستائیها دعایش می کنند، یکی یک فحش حوالهاش می کنند. اینکه با خانه می خواهد عزیز شود فحشش می دهند. بعضیها یک کارهایی می کنند عزیز شوند، اتفاقا برعکس می شود. از قضا سرکنگبین صفرا فزود، آیه دیگر داریم می فرماید: «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً»، «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعًا» جای دیگر داریم «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ» باز هم می گوید «جَمِیعًا».
5- اراده خداوند، مافوق اراده بشری
خدا خواست سید حسن نصرالله را عزیز کند، خدا خواست اسرائیل را ذلیل کند، خدا خواست شاهی که نود تا کشور حمایتش می کردند، گریه کنان از ایران فرار کند. خدا خواست امام خمینی که یک خودکار هم جیبش نبود، یک مدادتراش جیبش نبود، خدا خواست امام خمینی با دست خالی پیروز شود، شاه با دست پُر فرار کند. خدا خواست قلدر زمان صدام در کوره قایم شود. خدا خواست فرعون غرق شود، خدا خواست قارون توی خاک فرو برود. خدا خواست کسی که ده تا پسر صد و بیست کیلویی داشت «أَبْتَرُ» شود، خدا خواست پیغمبری که هیچ پسری نداشت کوثر شود، از یک دختر نسل سادات رشد می کند، امّا از ده تا پسر او اسمی نیست. خدا خواست یزید با سی هزار لشکرش در کربلا محو شود. خدا خواست امام حسین با هفتاد و دو نفر مطرح شود. اینطور نیست که ما فکر کنیم، آنقدر دکان های سه نبش و چهار نبش در خیابان های اصلی ورشکست می شوند و آنقدر آدمهایی زیر راه پله لبو فروشی می کند زندگیاش خوب است. لبو فروشان خوشبخت و تجار بدبخت، این نیست که من اگر داماد این شوم، اگر دختر این را بگیرم، اگر این پسر بیاید من را بگیرد، اگر، اگر، اگر، اگر، همه این اگرها خیال است، قرآن خیلی آیه دارد می گوید (;إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ) (البقرة/78) خیال می کند. (;یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَى شَیْءٍ) (المجادلة/18) خیال می کند این کارش را درست می کند. گاهی قرآن می گوید (;یَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَیْءٍ) (المائدة/68) تا این کار را نکنی پوک هستی، «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعًا»، «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً».
6- خود برتربینی، ریشه تمسخر دیگران
یک کسی که یک کسی را مسخره می کند، شیوه تربیت را داریم می گوئیم، مسخرهاش نکن، می دانی چرا مسخره می کنی؟ ریشه مسخره چی است؟ چرا این را مسخره می کنی؟ علت اینکه این را مسخره می کنی این است که فکر می کنی تو از او بهتر هستی، قرآن می گوید (;لَا یَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ) (الحجرات/11) مسخره نکنید، بعد می گوید «عَسَى أَن یَكُونُوا» یک صلوات بفرستید. عرض کنم به حضور شما که (;لَا یَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ) (الحجرات/11) قومی قومی را مسخره نکنند. یکی از عیب های متأسفانه بعضی از ما این است که استانی مسخره می کنیم، رشتیها، اصفهانیها، کاشانیها، یزدیها، بندریها، لرها، ترکها، فارسها، که چی؟ این خیلی گناهش بد است. آخر یک کسی گناه یک نفر را می کند آسان است، آسان نیست ولی همین طور از یک شهر، می دانی وقتی می گوئی کاشانیها، غیبت همه کاشانیها می شود؟ لااقل بگو بعضی از، کلمه بعض را بگویید در حرفهایتان، بازاریها حقه باز هستند، اه، به این راحتی؟ شما اگر اینطوری بگویی هرچی بازاری هست غیبتش را کردی. ما آنقدر بازاری متدین داریم. کارمندهای دولت رشوه می گیرند، آخوندها را می گویی؟ همین طور کیلویی، چقدر راحت آتش می زنیم، آخرت خودمان را آتش می زنیم. هرکه هر حرفی می خواهد بزند لااقل بگوید بعضی، یک کلمه شاید بگویید، شاید اینطور باشد، بعضی اینطور هستند، یک شاید و بعضی بگو تا یک سرعت گیر بشود. «لَا یَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ» مسخره نکنید، بعد می گوید می دانی ریشه مسخره چی است؟ ریشه مسخره این است که تو فکر می کنی بهتر از او هستی، «عَسَى أَن یَكُونُوا خَیْرًا مِّنْهُمْ» شاید او بهتر از تو باشد، از کجا می دانی تو بهتر از او هستی؟ شاید او بهتر باشد. «وَلَا نِسَاء مِّن نِّسَاء» خانمها همدیگر را مسخره نکنند، «عَسَى أَن یَكُنَّ خَیْرًا مِّنْهُنَّ» شاید آن خانمی که مسخرهاش می کنی از تو بهتر باشد، مهم است این. ریشه مسخره؟ خود برتربینی، ریشه را درست کن تو، به او بگو تو خیلی هم بهتر نیستی، بهترین نیستی. ریشه تملق، عزت خواهی است. می گوید عزت همهاش دست خداست. ریشه وابستگی، قدرت خواهی پس «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً»، «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعًا»، ریشه مسخره، خودبرتربینی است، می گوید خودبرتربینی، ریشه غیبت تجسس است، ریشه تجسس سوءظن است، یعنی خلاصه قصه را از ریشه باید حل کرد. ریشه گناهان ما شهوت است؟ باید ازدواج را آسان کرد والا حالا هی مثل یک ماری که زنده است، حالا هی خاک بریزی، بابا این مار زنده است، باید ریشه را حل کرد، ریشه گناه ازدواج است، ریشه گناه غفلت از خداست، غفلت از خدا. مسئله غیبت را باید حل کرد، غفلت را. خوب، چگونه خودمان را ارزیابی کنیم؟ برای ارزیابی آدم گاهی خودش هم خودش را نمی شناسد، چون معمولا ما دیگران را ارزیابی می کنیم، هرچیزی یک وسیله ای دارد، هندوانه را با کیلو حساب می کنند، متر را با پارچه، هوا را با هواسنج، درجه تب را با ابزار خودش، اندازه می گیرند، هر کسی یک چیزی. یک کسی غذا که می خورد یک قند برمی داشت اگر خورد به شکمش، می گفت سیر شدم، یعنی شاقول می گرفت. هرچیزی یک میزانی دارد. میزان انسانیت چی است؟ قرآن چند تا آیه دارد می گوید خودتان را ارزیابی کنید.
7- نژادپرستی یهودیان در آیات قرآن
یهودیها خیلی خودشان را بالا می دانستند، یک آیاتی داریم می گوید چتان است؟ (;نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ) (المائدة/18) ما فرزندان خدا هستیم، اوه، «أَحِبَّاؤُهُ» ما محبوب خدا هستیم، اوه، (;لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَّعْدُودَةً) (البقرة/80) اصلا ما جهنمی نیستیم، ما همه از دم در بهشت هستیم. بله یک چند روزی ممکن است، مثلا آن مدتی که گوساله پرست بودیم ممکن است چند روزی، «لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَّعْدُودَةً» هنور هم یهودیها خودشان را برتر می دانند، یعنی شما اگر الان خواسته باشی یهودی بشوی یهودیها تو را راه نمی دهند، فرق بین یهودیها و مسیحیها این است، مسیحیها می گویند هرکه مسیحی شد بسم الله ولی یهودی نمی شود شد، یهودیها می گویند باید نژادت نژاد اسرائیلی باشد، نژادپرستی، ولی قرآن ما حسابی نژادپرستی را کوبیده، می گوید رمز اینکه شیطان بدبخت شد نژادپرستی بود، گفت من نژادم از آتش است، من سجده کنم به آدم؟ (;خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ) (الأعراف/12) خلقت من از آتش است (;وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ) (الأعراف/12) انسان از گِل است، من از آتش هستم، نژادم با او فرق می کند، آنوقت من به او سجده کنم؟ قرآن می کوبد. اول نژادپرست شیطان است و خدا کوبیدش. بعضی از عربها نژادپرست بودند. ایرانیها را تحقیر می کردند. امیرالمؤمنین خیلی به گردن ایرانیها حق دارد، ایرانیها در جنگها که اسیر می شدند می گفتند ایرانیها را ببرید مکه، این عرب هایی که سنگین هستند و پیر هستند نمی توانند طواف کنند بگذارید روی دوش ایرانیها، ایرانیها اینها را طواف بدهند، یعنی از آنها کارِ حمالی بکشید، ایرانیها، حضرت امیر جلویش را گرفت، فرمود ایرانیها عزیز هستند، حالا شغل هم حمال هم بود طوری نیست، ولی حالا هرچه ایرانی است این شغل را داشته باشد، این پیداست می خواهد توهین کند. خوب گاهی آدم وظیفه شرعیاش است که یک چیزی را روی دوش بکشد، یا آدمی را کول کند، آن عیبی ندارد اما اینکه گفتند هرچی ایرانی است خیلی ایرانیها را تحقیر می کردند. رنگ نژاد سیاه را تحقیر می کردند. هرچه گفتند یا رسول الله ما اصلا ناراحت هستیم بلال اذان می گوید، آخر یک برده سیاه پوست، اصلا من می خواهم این اذان بگوید، تا دماغ شما متکبرها را به خاک بمالم. هنوز هم هستند آدمهایی که کیلویی فکر می کنند. این فرماندار شده یک جوان بیست و دو کیلویی، این فکر می کند فرمانداری با کیلویی است، خوب شد اینها امام جواد را ندیدند، اینها اگر امام جواد را می دیدند که نه سالگی امام شد، می گفتند اه، این؟ ما هشت امامی هستیم، خیلی خوب شد بعضیها امام جواد را ندیدند، امام جواد را می دیدند کیلویی حساب می کردند. مگر امام کیلویی است؟ گاهی یک رادیو کوچک ده تا موج را می گیرد، یک رادیو قد بشکه موج تهران را هم نمی گیرد، کیلویی که نیست. گاهی یک بچه می فهمد، ممکن است پدربزرگ بچه متوجه نشود، فهمیدن که کاری به وزن ندارد، فهمیدن که کاری به نژاد ندارد. امام رضا با یک برده سیاه پوست مشورت کرد، گفت آقا شرمنده نکن، شما امام رضا هستی، من یک برده سیاه پوست، گفت اشکالی دارد خدا به ذهن شما یک چیزی بیندازد که به ذهن من نیندازد؟ طوری است؟ چه اشکالی دارد؟ شخصیت دادن به افراد. قرآن به پیغمبر که عقل کل است می گوید (;وَشَاوِرْهُمْ) (آل عمران/159)، «هُمْ» با همه مشورت کن. یک بار یک شورایی، حالا اسمش را نمی برم چون آبروریزی می شود، بیست و پنج نفر هستند از این درجه یکها، یک شورایی هست، من یک بار رفتم توی اتاقشان گفتم آقا ببخشید این قرآن که می گوید «وَشَاوِرْهُمْ»، «هُمْ» یعنی شما بیست تا؟ کی می گوید «هُمْ» یعنی شما بیست تا؟ فکر نمی کنید غیر از شما هم یک عقلی باشد؟ این فکر می کنند شورای فلان، شورای فلان عقل کل است، اینطور نیست. بابا «شَاوِرْهُمْ»، «هُمْ» به کس دیگر هم برمی گردد، چه اشکالی دارد؟ ابراهیم صد ساله با یک بچه سیزده ساله مشورت کرد، گفت (;إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ) (الصافات/102) حالا می خواهد ارزیابی کند، من در خواب مأمور شدم شما را بکشم، «فَانظُرْ» یعنی نظریه بده، «مَاذَا تَرَى» چه می بینی؟ رأی تو چی است؟ ابراهیم صد ساله با بچه سیزده ساله مشورت می کند. برای ارزیابی.
8- شیوه ارزیابی خود در قرآن
یهودیها خیلی خودشان را «أَبْنَاء اللّهِ»، «أَحِبَّاؤُهُ»، «لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَّعْدُودَةً» قرآن می گوید می خواهی «بِاِسْمِ اللَّهِ» یک خط کش بگذارید خودتان را متر کنید، (;إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ. . . فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ) (الجمعة/6) اگر فکر می کنی خیلی آدم خوبی هستی باید از مرگ نترسی. شما از مرگ می ترسید، حالا که از مرگ می ترسید. . . پس راه ارزیابی این است، کی از مرگ نمی ترسد؟ بسم الله، کی حاضر است مثلا بمیرد؟ هیچ کس، پس پیداست کارتان درست نیست. علامتی که راننده کارش درست است، وقتی گفتند پلیس! ترمز نکند. اگر ترمز کردی ممکن است قاچاق داری، یا گواهینامه نداری، یا غیرمجاز حرکت کردی، علامتی که این راننده کارش درست است این است که اگر گفتند پلیس است نترسد. یکی از علمای بزرگ، آیت الله شیرازی، خدا رحمتش کند، به او گفتند اگر یک گوینده صادقی، یک مخبر صادق، خبر آورنده یا گوینده صادقی به شما بگوید یک هفته دیگر بیشتر زنده نیستی، اگر بگویند هفته دیگر نیستی چه می کنی؟ گفت اگر مخبر صادقی به من بگوید هفته آخر عمرت است همین کاری را می کنم که از اول جوانیام کردم، یعنی من از اول جوانیام همچین کارم را درست کردم مثل یک معماری که قشنگ می سازد که هر لحظه مهندس در را باز کند بیاید. . . . خدا رحمت کند آقای فلسفی را، یک روز در آستانه رمضان یا محرم بود، یک عده روحانیون و طلاب و منبریها خانهاش بودند گفتند آقا فردا اول محرم است یا اول ماه رمضان است، یک نصیحتی بکن، مرحوم آقای فلسفی یک خورده فکر کرد و سرش را بالا کرد و گفت جوری منبر بروید که هر لحظه حضرت مهدی در را باز کرد آمد توی حسینیه، رنگت نپرد. بعد یک قصه گفت. گفت امام حسین را که کربلا شهید کردند، زن و بچهاش را اسیر کردند بردند کوفه و شام، در یکی از این مجالس یکی از این بچه های امام حسین گفت ای یزید، (ما ظنک برسول الله لو رأنا علی هذا الحال) اگر رسول الله بیاید ببیند تو زن و بچه خودت این رقمی هستند، اهل بیتش این رقمی هستند، (ما ظنک برسول الله) ظن تو به پیغمبر چی است؟ یعنی چه گمان می کنی پیغمبر بگوید اگر این صحنه را ببیند؟ آقای فلسفی گفت چطور خود ما روی منبر می گوئیم چرا باید یک کاری بکنی که اگر پیغمبر بیاید، باید جوری سخنرانی کنیم که هر لحظه امام زمان بیاید ما عبارتها و حرفهایمان را، ما الان نگاهمان به یک چیزی بخورد زود قاطی پاتی می کنیم. قدیمها شب جمعهها و عیدها پلو می خوردند آن هم پولدارها، حالا برنج زیاد شده، آن روزها سالی یک بار دو بار، یک کسی در را باز کرد دید پلو است، اصلا یادش رفت جمعیت را، گفت پلو؟ بعد گفت سلام علیکم، اصلا قاطی کرد. ما گاهی وقتها نگاه به چیزی بکنیم اصلا قاطی می کنیم. البته معنایش این نیست که زندگی تلخ باشد، آخر بعضیها مثلا می روند در سیر و سلوک و فردا می میریم، نه، اسلام گفته راحت زندگی کن، خوش هم باش، اما غافل نباش. من رفتم دیدم یک کسی درس اخلاق می گوید برای یک کسی استاد هم بود، استاد می گفت فلان عارف یک قبری در خانهاش درست کرده بود، هر شب در قبر می خوابید و افرادی هم گریه می کردند، به این استاد گفتند ببین، اگر قبر درست کردن در خانه کارِ درستی بود، از این 124 هزار پیغمبر و چهارده معصوم، یکی این کار را می کرد، این چه اخلاقی است؟ نه آقا، قبر هم در خانه لازم نیست درست کنی، ولی از قبر، از قیامت غافل نباش، همین که سر نماز می گویی (;مَـلِكِ یَوْمِ الدِّینِ) (الفاتحة/4)، در هر نماز سه مرتبه بگویی خدایا من روز قیامت سرو کارم با توست، حالا این (;مَـلِكِ یَوْمِ الدِّینِ) (الفاتحة/4) هم گفتیم، وقتی می گوئیم مالک روز قیامت است، مگر خدا مالک دنیا نیست؟ اگر مالک دنیا هست پس چرا می گوئیم مالک روز قیامت؟ در دنیا مالکیت خدا را نمی بینیم، می گوئیم آقایم پولم داد، این وام برای پدرزنم است، این استاد به من کمک کرد، این همسایه به فریادم رسید. در دنیا چون واسطهها هست ما خدا را نمی بینیم، بعد می گوئیم خدا پدر این ابر را بیامرزد، این ابر باران داشت. امسال باران آمد وضعمان خوب شد. آقا این مسافرها آمدند عید وضعمان خوب شد. یعنی تا وضمان خوب می شود یا می گوئیم برای ابر است، یا می گوئیم برای مسافر است، این دکتر خوب دکتری است، نسخه دکتر بود. تا دنیا تا غیر خدا را دیدیم خدا را فراموش می کنیم، روز قیامت همه اینها قیچی می شود. یعنی چه؟ یعنی انسان در دنیا بند به چیزهایی است. بند به چی است؟ بند به فرزند است، به آقازادهام می گویم، به فامیل است، به فامیلام می گویم، بند به حرفهایش است، استدلال می آورد، زبانش تیز است، چاخان است، چاپلوس است، بند به زور است، بند به پول است، بند به. . . همه بندها پاره می شود، قرآن می گوید(یوم لا ینفع مال) یعنی پول به درد نمی خورد، «هَلَكَ عَنِّی سُلْطَانِیهْ» سلطنت و زورت هم تمام می شود، فامیل، (;فَلَا أَنسَابَ بَیْنَهُمْ) (المؤمنون/101) این زبانی که اینجا پشت سر هم می اندازی، با زبان قصه را حل می کنی، (;لَا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ) (المرسلات/36) اصلا اجازه نمی دهند حرف بزنی. (;لَا یَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ) (الشعراء/88) یعنی بچه هم به دردت نمی خورد. قرآن می گوید تمام این چیزهایی که در دنیا به آن بند هستی همه قیچی می شود یعنی انسان می شود تنها، تا شد تنها می گوید اه، هیچ کس هیچی نیست، «لَا یَسْأَلُ» آیه قرآن است، (;لَا یَسْأَلُ) (المعارج/10) یعنی سؤال نمی کند، «حَمِیمٌ حَمِیمًا» حمیم یعنی از حمام است، حمام یعنی جایی که آب داغ است، حمیم یعنی رفیق داغ، (;وَلَا یَسْأَلُ حَمِیمٌ حَمِیمًا) (المعارج/10) یعنی رفیق داغ، از رفیق داغ احوال نمی پرسد، بعد می گوید عجب، «مَـلِكِ یَوْمِ الدِّینِ»، پس روز قیامت، اینکه می گویند «مَـلِكِ یَوْمِ الدِّینِ» خدا مالک روز قیامت است، خدا مالک دنیا هم هست، منتهی دنیا نگاهمان به یک کسی خورد خدا را فراموش می کنیم، ولی آنجا دیگر کسی نیست که نگاهت به او بخورد، ارزیابی خودمان.
9- خمس و زکات، نشانه صداقت در ایمان
علامت اینکه آدم کارش درست است این است که، مثلا به صدقه می گویند صدقه، چرا؟ برای اینکه صدقه از صدق است، صدق یعنی راستگویی، تو راست می گویی ایمان داری، خوب اگر راست می گویی ایمان داری پولت را در راه خدا بده. اینکه می گویند نه، من نماز می خوانم اما خمس نمی دهم، صادق نیست، صادق نیست. آدمی که صداقت دارد باید پول خرج کند. الان شما به خانمت بگو دوستت دارم، می گوید پاشو برویم بازار، می گویی نه، بازار نمی آیم ولی دوستت دارم، می گوید دروغ می گویی. به بچهات بگو دوستت دارم، می گوید بیسکوئیت، نخری می گوید بابا دروغ گفتی، یعنی صداقت علامت لازم دارد، نمی شود من نماز می خوانم ولی نمی خواهم زکات بدهم، نماز می خوانم نمی خواهم خمس بدهم، نمی خواهم انفاق کنم. چرا به صدقه می گویند صدقه؟ چون صدقه علامت صداقت انسان است. اصلا نماز بی صدقه، یک بار حضرت آمد در مسجد فرمود «قُم»، «قُم» یعنی پاشو برو بیرون، تو هم «قُم»، «قُم»، «قُم»، پنج نفر را بیرون کرد. گفتند یا رسول الله چرا اینها را بیرون کردی؟ فرمود نماز می خوانند، زکات نمی دهند. آجر روی هم می گذارند، بندش را نمی کشند. آخر آجری که بندش را نکشی، فرو می ریزد. اگر کاشی پشت سیمان نباشد، می افتد پائین. دوغ آب می خواهد پشتش. اصلا نماز بی زکات قبول نیست، علامت صداقت. خوب، حرفهایم را جمع کنم. «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ»، چی گفتیم؟ یک، گفتیم در تربیت نگو نخند، ببین از چی خندهاش می گیرد، نگو فحش نده، ببین از چی عصبانی شده، ریشه را حل کنیم. قرآن اول می گوید ریشه غیبت تجسس است، تجسس کردی، عیبش را فهمیدی، حالا غیبت می گویی، پس از اول ریشه تجسس هم سوءظن است، در تربیت از ریشهها شروع کنید، دنبال علتها بروید نه معلول، این یکی. دوم، ریشه این خودباختگیها و تملقها و چاخانها چی است؟ مثلا ریشه اینکه این آقا در بازار دروغ می گوید چی است؟ در اداره رشوه می گیرد چی است؟ این فکر می کند خدا رازق نیست، بگوییم بابا، (;إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ) (الذاریات/58)، این «هُوَ» دارد، نمی گوید(إِنَّ اللَّهَ الرَّزَّاقُ) می گوید «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ»، «هُوَ الرَّزَّاقُ» یعنی رزقت دست خداست، به اینکه رشوه بگیری رزقت بهتر نمی شود. می گیری جای دیگر خدا یک چاله جلویت می گذارد که آنچه زیاد گرفتی توی چاله می ریزی، از گلویت پائین نمی رود، «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ» ریشه بسیاری از گناهها توحید است، عزت را از خدا نمی دانیم، قدرت را از خدا نمی دانیم، رزق را از خدا نمی دانیم، چون خدا را فراموش کردیم، به این و این دست و پا می زنیم. خدایا تو را به حق محمد و آل محمد ایمانی به ما بده که با تمام وجود معتقد باشیم عزت از توست، به کس دیگر، عزتمان را از، (;أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ) (النساء/139) به این چسبیدی که از این عزیز شوی؟ پهلوی این عکس گرفتی که عزیز شوی؟ همین فردا زندانش می کنند تو هم قایم می شوی، بعضیها می گویند آقای قرائتی افتخار بده عکس بگیریم، می گویم بگیر، اما اگر فردا من را گرفتند تو هم می گویی والا نبودم، بخدا نبودم، تو عزتت را از من می خواهی؟ «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعًا» خدایا ایمانی به ما بده که عزت و قدرت را فقط از تو بدانیم و به احدی جز تو وابسته نشویم. والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1905