responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1906


1- خدمات ذوالقرنین به نیازمندان
2- استفاده درست از امکانات خدادادی
3- سفرهای ذوالقرنین به شرق و غرب
4- حضور در میان مردم بی سواد و نیازمند
5- امنیت، اولین نیاز مردم
6- بسیج مردم و امکانات برای کارهای بزرگ
7- رعایت کیفیت در خدمات اجتماعی
8- خدمت بدون نام و منّت

موضوع: شیوه خدمت به مردم
تاريخ پخش: 02/04/94

بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

ماه خدا و مهمان ولی خدا و سر سفره کتاب خدا قرآن هستم. در این برنامه می خواهیم، یک تاریخی را که قرآن درباره ذوالقرنین گفته است، برای شما بگوییم. حدود یک صفحه قرآن است. من این یک صفحه را برای شما انشاء الله تفسیر کنم. قصه برای ذوالقرنین است. یکی از مردان خدا بوده است. اما مرد خدا بود به دلیل اینکه خدا با او حرف می زده است. «قلنا یا ذاالقرنین» اینکه خدا با یک کسی حرف می زند این پیداست که او از اولیای خداست. حالا یا پیغمبر است یا از اولیای خدا است. در سوره کهف است. حالا چرا می گویند: «ذوالقرنین» قرنین به معنای دو تا قرن! قرن به معنای چیست؟ من وارد این بحث ها نمی شوم، چون فایده ندارد. بحث دوم این است که ذوالقرنین اسکندر است، کوروش است، هر کسی می خواهد باشد. اما آن چیزی که قرآن روی آن تکیه دارد، مدیریت ذوالقرنین است. شهردارها، اگر پای تلویزیون هستند. مهندسین و دکترای معماری، دکترای شهرسازی، فوق لیسانس ها، هر کس که مدیر است، این سوره برای مدیریت است. مدیر کارخانه، مدیر کارگاه، مدیر مدرسه، مدیر دانشگاه، مدیر هر شرکتی! از این یاد بگیریم. یک صفحه قرآن است، امروز سی چهل نکته از آن درآورده ایم. حالا آیه آیه می خواند و من برای شما معنا می کنم. «بسم الله الرحمن الرحیم»

1- خدمات ذوالقرنین به نیازمندان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. (إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْ‌ضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا) (کهف /84) از یک خورده جلوتر بخوان. (وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْ‌نَيْنِ) (کهف /83) درباره ذوالقرنین سؤال می کنند. «يَسْأَلُونَكَ» پیغمبر مورد سؤال بود. از همه چیز سؤال می کردند. (يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ) (بقره /189) هلال! شب اول ماه! گاهی (يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنفَالِ) (انفال /1) جنگل ها و دره ها و کوه ها و دریاها برای چه کسی است؟ گاهی (يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّ‌وحِ) (اسراء /85) روح چیست؟ گاهی (يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ) (بقره /215) چه چیزی به فقرا بدهیم. به چه کسی بدهیم. چه چیزی بدهیم. خیلی سؤال است. یکی از سؤالات این بود که به پیغمبر می گفتند: ذوالقرنین چه کسی بود؟ «وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْ‌نَيْنِ» از ذوالقرنین سؤال می کنند. خوب! (قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرً‌ا) (کهف /83) «سَأَتْلُو» یعنی در آینده برای شما می گویم. این خودش یک درس است. معلم، طلبه، هر کس هستی، از تو سؤال می کنند، فوری جواب نده! از پیغمبر سؤال می کنند می گوید: «سَأَتْلُو»! در آینده جوابش را به تو می دهم. یعنی لازم نیست سؤال ها را فوری جواب بدهی. اگر کسی سؤال کرد، یک مقداری با تأنی جواب بدهید. تاریخش را هم نمی گوید که چند تا دختر داشت، چند تا پسر داشت، این ها فایده ندارد. «ذِكْرً‌ا» یعنی تاریخی برایت می گویم از این شخص ذوالقرنین که برای تو تذکر باشد. تذکر باشد. گاهی وقتی بحث می کنند آقا مثلاً … همین الان که من می آمدم، یکی از من سؤال می کرد که آقا علم انساب… حالا مثلاً من بفهمم که جدّ هجدهمم چه کسی است؟ بدانم چه می شود، ندانم چه می شود؟ درست مثل اینکه آدم بگوید: بوعلی سینا چند کیلو است؟ هر سؤالی خوب نیست!!! ما سؤالی باید بکنیم که مفید باشد. حتی سؤال های دینی! آقای قرائتی! در قطب شمال شش ماه شب است و شش ماه روز، نماز چطور است؟ آخر ننه ات رفته است؟ بابات رفته است؟ تو می خواهی بروی؟ آخر چیزی که مورد نیازت نیست، چرا می پرسی؟ از ذوالقرنین می پرسند، اما تو بگو تاریخی برایت می گویم که در آن موعظه و ذکر باشد، نه چرت و پرت؟ می پرسد امام زمان(ع) زن و بچه دارد یا نه؟ به تو چه!!! مثلاً داشته باشد چه نقشی دارد، نداشته باشد چه… به ما چه؟ خیلی سؤال ها سؤال های لغو است. «وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْ‌نَيْنِ» از ذی القرنین می پرسند، «قُلْ» بگو! «سَأَتْلُو» فوری جواب نمی دهم، بعداً جواب می دهم. اما جوابی را هم که می دهم، جواب آموزنده می دهم.

2- استفاده درست از امکانات خدادادی

(إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْ‌ضِ) (کهف /83) ما به ذوالقرنین همه امکاناتی دادیم. (وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا) (کهف /83) ذوالقرنین کسی بود که همه امکاناتی به او دادیم. خداوند در قرآن می گوید که هم به خوب ها امکانات می دهیم، هم به بدها! به خوب ها که امکانات دادیم، (الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ…) (حج /41) «مَّكَّنَّاهُمْ» یعنی امکانات دادیم. «مَّكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْ‌ضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ» به خوب ها که نعمت می دهیم، نماز جمعه برقرار می کنند. نماز جماعت برقرار می کنند، امر به معروف می کنند، زکات می دهند، خوب ها یک طور استفاده می کنند، به بدها هم که امکانات می دهیم، به فساد می کشند. هواپیما به او می دهیم، بمباران می کند. چاقو در اختیار همه است. چاقوکش از آن یک استفاده می کند، جراح از آن یک استفاده دیگری می کند. جراح و چاقوکش هر دو شکم پاره می کنند. «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ…» ذوالقرنین شخصی بود از اولیای ما، همه ی امکاناتی به او دادیم. خوب از امکانات چه کرد؟ (فَأَتْبَعَ سَبَبًا) (کهف /٨٥) دنبال اسباب رفت. یعنی امکانات را درست به کار برد، و از امکانات نتیجه گیری خوبی کرد، «فَأَتْبَعَ سَبَبًا» خوب بعدش! (حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ مَغْرِ‌بَ الشَّمْسِ) (کهف /٨6) رفت منطقه مغرب. در یک صفحه سه بار می گوید: «أَتْبَعَ سَبَبًا» بعد از دو سه کلمه باز می گوید: «أَتْبَعَ سَبَبًا» بعد باز می گوید: «أَتْبَعَ…» یعنی ذوالقرنین دائماً این طرف و آن طرف می رفت. یک گردشگری هدفمند، یک جهانگردی هدفمند بود. کجا رفت؟ «مَغْرِ‌بَ الشَّمْسِ» منطقه مغرب! آیه بعد می گوید: سفر دوم کجا رفت؟ (مَطْلِعَ الشَّمْسِ) (کهف /90) یعنی هم سفر به غرب داشت و هم سفر به شرق داشت. برای پول هم نبود. می گوید: شکمش سیر بود. آرام نبود و می خواست خدمت کند.
آخر یک کسی گرسنه باشد و بلند شود و راه بیفتد، این هنر نیست. گربه ها هم گرسنه شوند، بلند می شوند و راه می افتند. هنر این است که شکمت هم سیر است، اما باز می گویی بلند شوم و یک مشکلی را حل کنم.
امام به یک نفر گفت: چرا به بازار نمی روی؟ مغازه داری؟ گفت: پیر شده ام، اینقدر دارم این آخر عمری که بخورم… فرمود: کم عقل شده ای! مگر هر کس می رود بازار برای این است که نان در بیاورد که بخورد؟ حالا هم که شکمت سیر است، برو بازار و یک گره ای از کار یک مسلمان باز کن. این که چون فقیر هستم و کار می کنم، این هنر نیست. هنر این است که «مَّكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْ‌ضِ» این خودش یک درس است. اگر قرائتی شکمش سیر بود و تبلیغ کرد، آدم خوبی است. اما اگر فشار مالی و قرض و قوله دارم و بلند شدم و رفتم این طرف و آن طرف، این مهم نیست. «مَّكَّنَّاهُمْ» ذوالقرنین شکمش سیر بود، اما پیگیر بود. «أَتْبَعَ سَبَبًا»، «حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ مَغْرِ‌بَ الشَّمْسِ» برو در آیه ی «مَطْلِعَ الشَّمْسِ»!

3- سفرهای ذوالقرنین به شرق و غرب

(حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ) (کهف /90) بعدش یک سفر دیگری رفت به منطقه مشرق! آیه «مَغْرِ‌بَ الشَّمْسِ» می گوید: آن ها ایمان نداشتند، چیست؟ (قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْ‌نَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا) (کهف /86) خدا به ذوالقرنین گفت، اختیاراتی به تو می دهم. اگر کسی استاندارد می شود، رئیس جمهور می شود، رهبر می شود، مدیر می شود، شهردار می شود، فرماندار می شود، باید یک اختیاراتی داشته باشد. یک جا بگوید آره و یک جا بگوید نه! یک اختیاراتی خداوند به ذوالقرنین داد، گفت: مدیریت با خودت! تصمیم با خودت! گاهی لازم نیست همه اش را ما تعیین کنیم.
من رفتم خدمت امام، رضوان الله تعالی علیه! گفتم: آقا من نمی دانم وظیفه ام چیست؟ بروم در دبیرستان ها صحبت کنم؟ در دانشگاه ها صحبت کنم؟ تمام وقتم را صدا و سیما بگذارم؟ در نهضت سوادآموزی بگذارم؟ شهرستان ها بروم؟ شما یک کلمه بگو، من یک کار بکنم، چون پنج شش تا کار بدنم نمی کشد!!! امام یک خورده فکر کرد و گفت: اختیار با خودت! خدمت مقام معظم رهبری رسیدم، گفتم: پنج شش تا کار است، من کدامش را انجام بدهم؟ یک لحظه تأمل کرد، گفت: اختیار با خودت! گاهی باید آدم یک اختیاراتی به بچه اش بدهد. نه! ما گاهی وقت ها به خانم می گوییم: سبزی اش نکنی، نخود در آن نباشد، در عددهای نخود فضولی می کنیم. بابا امکانات را به حاج خانم بده، بگو: خانم هر طوری دوست داری بپز! حدیث داریم مرد در خانه اُرد نمی دهد. هر چه را خانم پخت می خورد و حرف هم نمی زند. خدا کند خانمم پای تلویزیون نباشد. چه می دانم؟ اگر باشد می گوید: خودت اینطور هستی؟ البته من آدم خوبی نیستم، بد هم نیستم. گاهی کوتاه می آیم.
به یک کسی گفتم: من چطور آدمی هستم؟ یک خورده فکر کرد و گفت: اگر عیب هایت را بگذاری کنار، بسیار آدم متوسطی هستی!
اینکه خواندم حدیث است. «الْمَرء يَأْكُلُ بِشَهْوَةِ زَوجه» یعنی مرد غذایی که می خورد، اختیار غذا با خانم است. مدیریت قابلمه و نخود و لپه اش، ولش کن! ذوالقرنین از اولیای خدا بود، یک! همه امکاناتی داشت، دو! با اینکه شکمش سیر بود، برای حل مشکلات سفر می رفت، سه! دنبال و پیگیر بود، «أَتْبَعَ، أَتْبَعَ، أَتْبَعَ»، سه سفر کلان رفت، چهار! به منطقه ای رفت که مردم هیچ اطلاعاتی نداشتند.

4- حضور در میان مردم بی سواد و نیازمند

«قَوْمًا لَّا يَكَادُونَ…»؛ (حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا لَّا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا) (کهف /٩٣) این عزیز خدا، ولیّ خدا، ذوالقرنین! به منطقه ای رفت که «قَوْمًا لَّا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» هیچ چیزی سرشان نمی شد. فرهنگشان پایین پایین بود. هیچ چیزی اطلاع نداشتند. یعنی در جمعیت بی سواد بی فرهنگ رفت. بی سوادهای ایران، سواد ندارند، ولی فرهنگ دارند.
یکی از مسئولین، حالا اسمش را نمی برم، دانه درشت ها، می گفت: پهلوی یک بی سواد نشسته بودم، این سواد نداشت، سواد خواندن و… بی سواد بود. اما عجب فرهنگ بالایی داشت، سواد نداشت، ولی فرهنگش بالا بود. می گفت: این شعر را خواندم! «الهی جسم و جانم خسته گشته *** در رحمت به رویم بسته گشته!» می گفت: تا من این شعر را خواندم، این بی سواد گفت: آقا! جسم و جانت خسته گشته؟ دو ساعت بخواب! در رحمت خدا هم هیچ وقت بسته نمی شود. می گفت: من کلی خجالت کشیدم. من دانشمند، این آدم بی سواد! بعضی افراد، مادر و پدر سواد ندارند. اما یک فرهنگی دارند، از صدتا باسواد فرهنگشان بالاتر است. آن ها نه! آن ها هم بی سواد بودند، هم بی فرهنگ! ذوالقرنین پلوی این ها رفت! این خودش یک درس است. اگر چند تا دانشجو بیایند پهلوی من و بگویند آقای قرائتی عکس بگیریم. می گویم: بفرمایید! بفرمایید! بفرمایید! اما اگر دو سه تا بچه گفتند: حاج آقا می خواهیم با تو عکس بیندازیم. بروید بروید بچه ها حوصله نداریم. بروید حوصله ام نمی رسد. من عارم می شود با بچه ها عکس بگیرم، ولی با دانشجوها عارم نمی شود. ذوالقرنین پولدار درجه یک کره ی زمین بود. اما عارش نشد و رفت در آدم های بی فرهنگ و بی سواد، با این ها تاب خورد. حالا ببینید برکت چه می شود؟ یک آدمی وقتی رفت در توده ی مردم، مردمی شد، چه برکاتی دارد! مردم گفتند ذوالقرنین! این یأجوج و مأجوج، این دو تا فتنه گر، همه اش در روستای ما می ریزند… یأجوج و مأجوج اسم دو تا فتنه گر بود، این ها لشکری داشتند و به منطقه مسکونی اینها حمله می کردند، گفتند آقا یک سدی برای ما بساز که این ها نتوانند این طرف بیایند. این ها لباس نداشتند، قرآن می گوید این ها لباس هم نداشتند. خورشید صاف به بدنشان می تابید، معلوم می شود که نیاز به امنیت از نیاز به لباس و غذا مهم تر است. ما از تو چه می خواهیم؟ بعد گفتند: خرجی تو را هم می دهیم. (فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْ‌جًا عَلَىٰ أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا) (کهف /٩4) «خَرْ‌جًا» همان خرجی است که ما می گوییم خرجش را بده! ای ذوالقرنین ما خرج تو را می دهیم، ما پول تو را می دهیم، یک سدی برای ما بساز. این خرجی را چرا می گویند: «خرج»؟ خرج از خروج است، چیزی که از جیبت خارج شد، صرف شد، می گویند: خرجی! یعنی آن هم خرج خروج خارج!

5- امنیت، اولین نیاز مردم

ما پول به تو می دهیم، یک سدی بساز، از فتنه یأجوج و مأجوج ما در امان باشیم. بیا پول بگیر و کار بکن. حالا ذوالقرنین پول گرفت؟ ببینید چه می گوید. (قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَ‌بِّي خَيْرٌ) (کهف /٩5) گفت: خدا آن چیزی که به من داده است، بهتر از پول است. من پول نمی خواهم. این خودش یک درس است. کسی که شکمش سیر است، نیازی ندارد، پول نگیرد. حالا بعضی ها اگر پول نگیرند، زندگیشان اداره نمی شود. ولی بعضی ها نه! در روایت هم داریم که اگر بازاری چندتا معامله کرد، به مقداری خرجی اش، الحمد لله رسید، آن مشتری های آخر را به همان قیمتی که خریده است، بفروشد. دیگر از آن ها سود نگیرد. به شکرانه اینکه آن نیمه اول روز، من زندگی ام تأمین شد، این نیمه دوم روز، دو تا مشتری هم… مهمان پذیر است، هتل دارد، به شکرانه اینکه مسافرها آمدند و زندگی من را راه انداختند، حالا یک مسافر فقیر هم هست، یک اتاق به او می دهیم یک شب بخوابد. مرد باشید. شکمتان سیر شد، کار مفت بکنید. «فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْ‌جًا» ما خرجی تو را بدهیم تو این سد را بسازی؟ چه گفت؟ (فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَ‌دْمًا) (کهف /٩5) «أَعِينُونِي» یعنی من را کمک کنید. با قدرتتان به من کمک کنید.
این جواب وهابی هااست. وهابی ها می گویند: فقط یا الله! از مردم اگر کمک بخواهید شرک است. یکی از جواب هایش این است که حضرت ذوالقرنین به مردم گفت به من کمک کنید. اشکال دارد بگوییم یا امام رضا کمکم کن؟ یا ابالفضل کمکم کن؟ اینها وهابی ها می گویند کمک خواستن از غیر خداوند شرک است! ما می گوییم آیات زیادی در قرآن داریم که درخواست کمک از غیر خدا شده است. (وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ‌ وَالتَّقْوَىٰ) (مائده /2) در کارهای خیر از همدیگر کمک بگیرید. اینجا ذوالقرنین گفت: «أَعِينُونِي» یعنی معین من باشید، کمک من باشید. عون، معاون من باشید. کمک گرفتن از غیر خدا شرک نیست. شرک یعنی بگوییم دو تا خدا داریم. خدا یکی است. ما از خلق خدا کمک می گیریم. کجای این شرک است؟ الان ما از برق کمک می گیریم! شرک است؟ تشنه هستیم از آب برای رفع عطش کمک می گیریم! شرک است؟ آب غیر از خداست، برق هم غیر از خداست، پس هر کس در خانه اش از آب و برق استفاده می کند، مشرک است. یک تفکر احمقانه ای این ها دارند که با سی کیلو عسل نمی شود خوردشان!
در قرآن توسل داریم. برادران یوسف، به یعقوب گفتند: (قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ‌ لَنَا) (یوسف /97) پدرجان در حق ما دعا کن، غفلت کردیم برادرمان را در چاه انداختیم. «يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ‌« ما می گوییم: یا ابالفضل در حق ما دعا کن. یا امام رضا در حق ما دعا کن. کجای این شرک است؟ «أَعِينُونِي» کمک من کنید. کمک گرفتن از غیر خدا شرک نیست.

6- بسیج مردم و امکانات برای کارهای بزرگ

این یعنی کار بسیجی باشد. همه با هم باشیم. چون بسیج شدید، شاه را بیرون کردید. چون بسیج شدید، هشت سال جنگ را اداره کردید. در تمام نیازهای کشور باید دولت و ملت همه با هم کمک کنیم. به بنده ابلاغ نشده است!!! مگه می خواستی ابلاغ شود؟ اصلاً هنر این است که کاری که به تو ابلاغ نشده است، را انجام دهی. نمی دانم شاید این حرف را از من شنیده باشید. شاید هم نشنیده باشید. هر کس شنیده است، دوبار بشنود. پیرزنی است، شب ها که می خوابد دو رکعت نماز می خواند و می خوابد. گفتند: این چه نماز است؟ نماز شب یازده رکعت است، نماز مغرب سه رکعت! عشاء چهار رکعت! این دو رکعت چیست وقت خواب؟ گفت: ولم کنید. نمی دانم. ولی می دانم امروز یک عده مرده اند. هر روز یک عده می میرند. و امشب هم شب اول قبرشان است. و شب اول قبر هم شب سختی است. دو رکعت نماز می خوانم و می گویم: خدایا! نمی دانم چه کسی و کجا مرده است. هر کس هر کجا مرده است و امشب شب اول قبرش است، رحمش کن! این دو رکعت نماز به سی سال کار اداری ما می ارزد. چون ما اگر پولمان ندهند نمی رویم. اضافه کار نباشد، نمی رویم. استخدام و شرکتی و قراردادی نباشد نمی رویم. اضافه کار نباشد نمی رویم. مأموریت نباشد نمی رویم. خوشمان نیاید، نمی رویم. نشناسیمش نمی رویم. این دو رکعت نماز خیلی ارزش دارد. به کل تلویزیون من می ارزد. من را مردم ایران همه می شناسند. در همین مشهد راه می رفتم. یک زن و شوهر با هم راه میرفتند، بچه بغلشان بود. این بچه شاید یکی دو سالش بود، تا من را دید، یک خورده نگاه کرد و گفت: مامان! گفت: بله! گفت: تلویزیون! خوب حالا تلویزیون به من شهرت داد، من هنر نکرده ام، این دو رکعت نماز به کل تلویزیون من می ارزد. هنر این است که یک پوست خیار دیدی، با پا بزنی برود کنار که یک مسلمان لیز نخورد. به بنده ابلاغ نشده است. مگر من شهردار هستم؟ شهردار که پول می گیرد، خودش هم رفتگر بگذارد. یک میلیون سلام می کنید، یکی از آن بدرد نمی خورد. آیا به یک رفتگر سلام کرده اید؟ می دانید رفتگر ها چه می کنند؟ شب تا صبح نمی خوابند. یک! هر شب تا صبح روی پا می ایستند، دو! گرد و خاک می خورند، سه! دور از زن و بچه هستند، چهار! اقل حقوق را می گیرند، پنج! یک سلام به یک رفتگر کرده ایم؟ یک تاجر دیدید که رفتگرهای محله را افطاری بدهد؟ حاجی به حاجی، آیت الله به آیت الله، حجت الاسلام به حجت الاسلام! مهندس به مهندس! دکتر به دکتر! ما افطاری هایمان هم مثل دعای توسل است! فاطمه و شوهر فاطمه، فاطمه و بچه های فاطمه! یعنی در خودمان افطاری می دهیم. یک مرد شده است که در ماه رمضان بگوید که آقا من می خواهم به تارک الصلاة های…
من یک وقتی رفتم یک شهری یک رفیقی پیدا کردم، گفتم: تو می توانی کفترپران ها را دعوت کنی؟ یک سوری به ایشان بدهی، من یک خورده با کفترپران ها حرف بزنم؟ گفت: این کار را می کنم. تمام کفترپران ها را دعوت کرد، رفتم در خانه، یک شام با ایشان خوردم، مقداری هم صحبت کردم. گفتند آقا کسی تا به حال اینطور با ما حرف نزده بوده است. هنر این است که دو تا آدمی که نماز نمی خواند را افطاری بدهی. وگرنه این آقا که شانزده جا افطاری دعوت است. شما می شوی هفدهمی! دو رکعت نماز بخوانم برای کسی که نمی دانم شب اول قبرش کجاست و چه کسی است. این دو رکعت ارزش دارد. وگرنه تلویزیون من را نشان بدهد. یک کسی قنوت می خواند، وسط قنوتش دید دوربین تلویزیونش پیدا شد. یک مرتبه وسط قنوتش چنین کرد.

7- رعایت کیفیت در خدمات اجتماعی

ذوالقرنین هنرش این بود که رفت در منطقه ای که او را نمی شناسند. منطقه ای که سواد نداشتند و فرهنگ هم نداشتند. اولین نیاز امنیت! مصالح ساختمان! اسلام می گوید مصالح ساختمان باید خوب باشد. (آتُونِي زُبَرَ‌ الْحَدِيدِ) (کهف /96) خرده آهن ها را بیاورید. آهن را ذوب کنید. آهن را باید آب کرد. دیگر چه؟ «قِطْرً‌ا» (حَتَّىٰ إِذَا سَاوَىٰ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَعَلَهُ نَارً‌ا قَالَ آتُونِي أُفْرِ‌غْ عَلَيْهِ قِطْرً‌ا) (کهف /96) «قِطْر» یعنی مس گداخته. حدید هم یعنی آهن. «آتُونِي زُبَرَ‌ الْحَدِيدِ» خرده آهن بیاورید. مس هم بیاورید. این دو را ذوب کنید. آلیاژش ترکیبی از آهن و مس، این را می گویند سد سازی! از این معلوم می شود که علم سدسازی، مال هزارها سال قبل هم بوده است و برای مهندسین ما نیست. پیداست برای سدسازی قویترین آلیاژ آهن و مس است. پیداست از مردم عوام هم می شود، بالاترین سد را ساخت.
سازندگان، معماران، مهندسین، یک جمله به شما بگویم. در ایران خانه چهل ساله را دیگر ساختمانش را قیمت نمی گذارند. می گویند کلنگی است. فقط زمینش را قیمت می کنند. می گویند دیگر پنجاه سالش که شده، ساختمان دیگر ارزش ندارد. از تهران که می رویم بیرون خانه ها صد و پنجاه سال قیمت دارد. یعنی یک سوم پول ایران صرف ساختمان می شود، و یک سوم بودجه ایران هر چهل سال یک بار دود می شود. برای اینکه مصالح ساختمان… ما از مصالح ساختمان خوب و کارگر فنی استفاده نمی کنیم. هر چه ارزان تر است و هر چه زودتر است. کار نداریم که خوب است یا نه؟ سدّ ذوالقرنین چه بود؟ از محکمی میخ در آن نمی رفت. «نَقْبًا»، «نَقْبًا» را بخوانید. (فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُ‌وهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا) (کهف /97) استطاعت سوراخ کردن نداشتند. یعنی از نظر بتون آرمه ای میخ نمی شد در آن برود. این برای کیفیت! از نظر کمیت، و ارتفاع سد به قدری بلند بود، که «ظهرا» (فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُ‌وهُ) (کهف /96) نمی توانستند بروند پشت بامش. به قدری سد بلند بود که نه میشد رفت پشت بامش، نه میشد میخ در آن فرو کرد. قابل توجه مهندسین ما، معمارهای ما… مسجد جامع شوشتر دری دارد که برای هشتصد سال پیش است. گلوله میزنی در آن نمی رود. از بس که چوبش کلفت است. الان بهترین وزارتخانه های ما را مشت بزنی، چوب که در میاد که هیچی اصلاً چهارچوبش کنده می شود. با اینکه همش مزایده و مناقصه و بررسی و جمع بندی و نمی دانم ارزیابی و ذیحسابی و همه دلنگ و دولنگ، چوبی که می سازند، مشت بزنی چهارچوبش کنده می شود. هشتصد سال پیش نجار این همه بازرس هم نداشته است، گلوله در چوب آن نمی رود.
وزارت ما دو هزار تا کامپیوتر دارد، آخرش هم کشتی آهن در دریا گم می شود. ولی در میدان بار که می روی، تا به حال یک گونی سیب زمینی گم نشده است. یعنی آن ها بدون کامپیوتر سیب زمینی را گم نمی کنند، ما با دوهزار تا کامپیوتر کشتی آهن گم می شود. باید دید کجا سوراخ شده است. از کجایش در می رود. ما هنوز سد ساز نشده ایم. یکی از دعاها این است. «اللهم سددنی» یعنی خدایا سوراخ های ما را بگیر. اینقدر قانون های ما سوراخ دارد. که همین طور میلیارد میلیارد می برند و می دزدند، بعد چشمشان باز می شود که وای بردند. حالا بیا قوه ی قضاییه بگیرش! پیداست قانون های ما هنوز سدسازی نشده است. خودمان سدسازی نشده ایم. خودمان سدسازی نشده ایم. یک متلک که می شنویم شش ماه با هم قهر هستیم. بابا تو باید به قدری بتون آرمه بشوی که این متلک ها در روحت اثر نکند. در ساختمان آهن ریز ذوب کنید، با سیمان سد ساخت.

8- خدمت بدون نام و منّت

خوب حالا اگر یک چنین سدی بسازد چه می کند؟ می گوید این سد به دست جناب آقای فلان ساخته شد. ولی سدی که ذوالقرنین ساخت گفت نه! این به امر خدا ساخته شد. «هَـٰذَا رَ‌حْمَةٌ»… (قَالَ هَـٰذَا رَ‌حْمَةٌ مِّن رَّ‌بِّي) (کهف /98) «هَـٰذَا رَ‌حْمَةٌ مِّن رَّ‌بِّي» این رحمت از طرف خدا بود. که خدا به من علمی داد، که برای شما مردم محروم، در این منطقه محروم، که گرفتار یأجوج و مأجوج و هجوم آن ها هستید، توانستم از یهترین مصالح برای شما سدسازی کنم. «هَـٰذَا رَ‌حْمَةٌ مِّن رَّ‌بِّي» نمی گوید: هنر من! ما آخر دو نفر را که آشتی بدهیم، نمی گوییم خدا آشتی داد، می گویم: ریش سفید من، روانشناسی من، جامعه شناسی من، نفوذ کلام من، محبوبیت من، مرتب من، من، من، من، من! مهم ترین سدهای تاریخ را ساخت، و نگفت: من! گفت: «هَـٰذَا رَ‌حْمَةٌ مِّن رَّ‌بِّي» خیلی مهم است. فرق بین سلیمان و قارون چیست؟ هر دو پولدار بودند، سلیمان می گفت: (قَالَ هَـٰذَا مِن فَضْلِ رَ‌بِّي) (نمل /40) قارون می گفت: (إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِندِي) (قصص /78) «رَ‌بِّي»، «عِندِي» قارون می گفت از خودم است، این مخ کار می کند، من اقتصاددان هستم، تیزهوشم، نبوغ و ابتکار دارم، می گفت: «عِندِي» از خودم است. سلیمان می گفت: نه! «رَ‌بِّي» سد محکم ساخت، بعد گفت: (فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَ‌بِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ ۖ وَكَانَ وَعْدُ رَ‌بِّي حَقًّا) (کهف /98) از اینجا مردم را برد به معاد. گفت این سد با همه محکمی اش، روز قیامت که بشود، (إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْ‌ضُ زِلْزَالَهَا) (زلزله /1) چنان زمین لرزه ای می شود که کوه ها هم از جا کنده می شود. یعنی مردم تکیه نکنید، آخرت در پیش است. یعنی… ببینید ما گاهی وقت ها رئیس آب می رود یک جایی لوله کشی شده است، افتتاح کند. حقش چیست؟ حقش این است که بگوید: بسم الله الرحمن الرحیم. مردم عزیز روستا، مردم عزیز شهر، بحمد الله امروز روز افتتاح این پروژه است، و اکنون آب آشامیدنی در روستا آمده است، اجازه بدهید من به شکرانه این آب یک وضو بگیرم… وزیر نیرو، آخوندهایی که آنجا هستند، شهردار و فرماندار، هر کس که مسئول است، یک وضو بگیرد، به این ها بگوید حالا به شکرانه این آب دیگر همیشه سعی کنید باوضو باشید، شکر کنید.
سد محکم ساخت، اما گفت به این سدها تکیه نکنید، قیامتی می آید که همه این سدها از بین می رود. یعنی مردم را از دنیا به آخرت هل داد. ولی خدا این طوری است. خدمت می کند… امام ولی خدا بود. می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد. خدا آزاد کرد. نگفت من آزاد کردم، بسیج، ارتش، سپاه آزاد کرد. خرمشهر را خدا آزاد کرد. با تیزهوش ها که در مسابقات و المپیاد مصاحبه می کنند، می گوید: بله! من از پدر و مادرم، تشکر می کنم. از معلمم هم تشکر می کنم. درست است، باید هم تشکر کرد. بعضی هایشان بالاتر از این هستند. می گویند من از خدا تشکر می کنم. این استعداد را خدا به من داده است. یک لحظه غافل بشوی، هیچی!
آیت الله صدر می گفت امام، بنیانگذار جمهوری اسلامی به من گفت، یک بار خدا حافظه را از من گرفت، یک ربع ساعت فکر کردم، یادم رفت اسمم روح الله است. نگو من تیزهوش هستم، زحمت کشیده ام. تیزهوش تر از تو هم هست. بیش از تو هم زحمت کشیده اند. خدا خواست تو برنده بشوی، خدا خواست! سد را ساخت ولی مردم را به معاد خواند. خوب… حرفمان تمام شد.
پس ببینید. بسم الله الرحمن الرحیم. خداوند به مؤمنین هم امکاناتی می دهد. «مَكَّنَّا» افرادی که خیر می خواهند برسانند. برایشان «مَطْلِعَ الشَّمْسِ» و «مَغْرِ‌بَ الشَّمْسِ» شرق و غرب فرقی نمی کند. هر کجا نیاز بود. بسیجی های مخلص وقتی به جبهه می رفتند می گفتند: کجا می خواهی بروی؟ می گفت: جنوب نیاز است، می رویم جنوب! غرب نیاز است، می رویم غرب! آقا آمده ای جبهه چه کار کنی؟ هر چه نیاز است. می خواهی بنشینم در آشپزخانه عدس پاک کنم، می خواهی آرپی جی بزنم. صنعت را به مناطق محروم برد. کار مجانی انجام داد. بازنشستگی نداشت. «أَتْبَعَ، أَتْبَعَ، أَتْبَعَ» با اینکه شکمش سیر بود، برای خرجی زن و بچه راه نیافتاد. برای کمک رسانی راه افتاد. مردان خدا منتظر دستور نیستند.
اولویت در خدمات! اولین خدمت ایجاد امنیت است.
ایجاد اشتغال! مردم را در این سدسازی شریک کرد.
آموزش صنعت! سدسازی را به عوام یاد داد.
آگاهی فنی! بلد بود آهن و مس چه آلیاژی و چه استحکامی دارد.
کار کمی! سدّ را روی پشت بامش نمی شد رفت.
کار کیفی! نمی شد آن را سوراخ کرد.
با سدسازی مغرور نشد. گفت از طرف خداست.
به مردم منت نمی گذاشت، گفت: «هَـٰذَا رَ‌حْمَةٌ مِّن رَّ‌بِّي» بله قربان گوی من نیست. من این کار را کردم که به من رأی بدهید من دور دوم هم مجلس بیایم. نه! «هَـٰذَا رَ‌حْمَةٌ مِّن رَّ‌بِّي» لطف خدا بود برایتان سد ساختم. این کار را نکردم که دور دوم به من رأی بدهید.
من اینجا بیست مورد نوشتم، یک ده مورد هم اینجا اضافه شد، حدود سی نکته از این صفحه قرآن استفاده کردیم. حیف که تا به حال سر سفره قرآن ننشستیم. ای مردم ایران به همه منبری های ایران بگویید، نصف منبرشان باید قرآن باشد. آن نیم ساعت یک ربع از قرآن بگو، آن یک ربعش را تاریخ و تفسیر و حدیث و شعر و روضه و… سهم قرآن را باید داد. ما تا به حال بر منبر سهم قرآن را کم داده ایم. بیش تر روی منبرها شعر و خواب و قصه… باید این ها ور بیافتد. شعرهای خوب یک دقیقه! روضه سه دقیقه! تاریخ چهار دقیقه! حدیث هفت دقیقه! باقی اش قرآن! تا حالا سر سفره قرآن… سهم قرآن را نداده ایم. حتی شب قدر، که شب نزول قرآن است، قرآن کم گفته می شود. بیش تر دعای الغوث می خوانند. دعای الغوث را هم بخوانند. ولی سهم قرآن فراموش نشود. باید یک نهضتی در تبلیغ ایران به وجود بیاید. خدایا ما را قرآنی، اهل بیتی قرار بده! مزه ی قرآن را به ما بچشان و توفیق بده مزه ی قرآن را به دیگران بچشانیم. قلب امام زمان را از ما راضی بگردان. دعاهای این ماه را مستجاب بفرما. امنیت کامل بر بلاد اسلامی حاکم بفرما.

«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1906
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست