نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 197
موضوع: امام باقر(ع)، شخصيت
تاريخ پخش: 77/03/07
بسم الله الرّحمن الرّحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التّقوي»
1- امام باقر(ع)
بينندگان عزيز، اين بحث را شب جمعهاي ميبينند که شب تولد امام باقر(ع) است. بنابراين من مقداري راجع به اين حضرت صحبت ميکنم. مقداري هم به ادامه بحث حقوق ميپردازيم. امامان ما(ع) يک روح هستند در چند قالب، هر کدام در هر زمان، همان وظيفهاي را که دارند انجام ميدهند. يعني اگر امام پنجم، در زمان امام حسين(ع) بود همان کار را ميکرد. و اگرامام حسين در زمان امام پنجم بود همان کار را ميکرد (کار امام باقر را) اينطور نبود که يکي از آن بزرگواران شجاعتر باشد، يکي علمش بيشتر باشد، همگي نور واحد هستند. منتها شرايط زماني آنها فرق ميکرد.
2- نقش مادر در تربيت فرزند
تولد امام باقر(ع): مادر آن حضرت زني با کرامت و با شرافت بود، مسئله مادر خيلي مهم است. من راجع به مادر يک چيز بگويم: ما راجع به نماز يک سئوال از بچهها کرديم که: در کجا نماز را ياد گرفتيد؟ (خانه، مدرسه يا مسجد) اکثرشان گفتند: در خانه، وقتي پرسيديم: از چه کسي ياد گرفتي؟ اکثرشان گفتند: از مادرمان، يعني يک دختر نماز خوان مادر يک نسل نماز خوان است. يک دختر تارک الصلوه: مادرش تارک الصلوه است، وقتي از افراد تارک الصلوه و کاهل پرسيديم: چرا نماز نميخوانيد؟ اکثرشان گفتهاند: در خانه ما کسي نماز نميخواند! مسئله مادر مسئله مهي است. خلق و خو و روحيات مادر (وراثت) خيلي در فرزندان مؤثر است. و لذا تربيت يک دختر مساويست با تربيت چند دختر. ميگويند: اگر ميخواهيد جامعه فاسد شود دخترها را فاسد کنيد: اگر مادر فاسد باشد جامعه فاسد ميشود. واگر ميخواهيد جامعه صالح شود بايد مادرها صالح شوند. اميرالمؤمنين علي(ع) وقتي ميخواستند ازدواج کنند فرمودند: يک زني براي من انتخاب کنيد که شجاع باشد، تا فرزندش ابوالفضل(ع) شود. يکي از فرزندان امام علي(ع) (غير از امام حسن امام حسين و ابالفضل عليهم السلام) در جنگ ميترسيد. حضرت به او فرمود: «أَدرَکَکَ عِرْقٌ مِنْ اُمِّکَ» (شرحنهجالبلاغه ابن ابىالحديد/ج1/ص243) ترست از مادرت است. تو هم اگر مادرت مثلام البنين و زهرا(ع) بود، شجاع ميبودي. مادر ترسو، بچه ترسو، مادر متدين، بچه متدين، … مادران امامان ما (عليهم السلام) همگي زنان وارستهاي بودند. و جالب اين است که مادر شش امام ما کنيز بودهاند! و اين مهم است. از اين ميفهميم که نگوييد: فلاني کنيز يا برده است، ممکن است يکي کنيز باشد ولي فرزند خوبي داشته باشد. گاهي برخي ميگويند: من! بروم دختر فلاني را بگيرم؟! پدرش فلان شغل را دارد! من ميخواهم دختر معاون کارخانه … را بگيريم! به آنها بايد گفت: ممکن است يک دختر گمنام، براي شما نسلِ خوبي بوجود آورد و يک دختر مشهور، نسل جانوري: خيلي روي اين که پدرش چه نامي دارد يا چه آدمي دارد، حساب نکيد. در ازدواج، عنوانها را کنار بگذاريد. روي ارزش خودِ طرف فکر کنيد، نه روي اينکه دختر کيست يا پسر کيست! انتخابِ همسر خيلي مهم است.
3- نقش همسر در زندگي
قرآن در انتخاب همسر ميفرمايد: محور را تفکر قرار بده. (وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ) (بقره /221). کنيز باشد و ايمان داشته باشد بهتر از اين است که آزاد باشد و بي دين باشد. دختر پاکي که بيجهاز باشد هزار برابر شرافت دارد بر دختري که جهيزيهاش خيلي است اما کمالاتش ضعيف است. من شنيدم که: جمعي از اساتيد دانشگاه ستاد درست کردهاند به نام ستاد مشورت. دختر و پسري که همديگر را ميپسندند (ممکن است گول بخورند) به اساتيد ميگويند و آنها کارشناسي ميکنند (روحيات، آرزوها و…) برخي روي خيالات و آرزوهايي دست به ازدواج ميزنند! اگر بنده در تلويزيون خوش اخلاق هستم معنايش اين نيست که در خانه هم همينطور هستم. ممکن است پدر مجتهد باشد و فرزندانش جور ديگري باشند! و بالعکس. خلاصه خيلي دقت لازم است در انتخاب همسر. شناخت بايد عميق باشد، شناخت با يک بستني و قصه و پارک و کتابخانه و… برخي از اين جوانها وقتي ميخواهند ازدواج کنند فکر ميکنند ازدواج فقط مال الان است، ازدواج مال قيامت است. چون ازدواج چندين نسل بوجود ميآيد. يعني شما سرمايه گذاري ميکنيد براي طول تاريخ، نه براي امروزتان؛ مادر امام باقر(ع) نشسته بود کنار يک ديواري ديد ديوار دارد کج ميشود: «قَالَتْ بِيَدِهَا لَا وَ حَقِّ الْمُصْطَفَى مَا أَذِنَ اللَّهُ لَكَ فِي السُّقُوطِ فَبَقِيَ مُعَلَّقاً فِي الْجَوِّ حَتَّى جَازَتْهُ فَتَصَدَّقَ أَبِي عَنْهَا بِمِائَةِ دِينَارٍ» (كافي/ج1/ص469) به ديوار اشاره کرد و گفت: به حق رسول اکرم(ص) بايست! خداوند اجازه نميدهد که تو روي سر ما بريزي. مادر اشاره کرد و ديوار همانطور کج ايستاد. رفت کنار، بعد امام زين العابدين(ع) براي سلامتي همسرش (که ديوار روي سرش نريخته) «فَتَصَدَّقَ أَبِي عَنْهَا بِمِائَةِ دِينَارٍ» صد دينار صدقه داد. از اين چه ميفهميم؟ از اين ميفهميم: زن ميتواند به قدري نزد خدا آبرومند باشد که در طبيعت اثر بگذارد. معجزه معنايش اين است که: ولي خدا در هستي اثر ميگذارد. قرآن ميفرمايد: (وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا) (مريم /25) به حضرت مريم(س) ميفرمايد: درخت خرما را تکان بده (درخت خشک) خرماي تازه برايت ميدهد! معناي معجزه همين است. به موسي(ع) ميفرمايد: عصايت را بزن به سنگ سِفت، از کنار سنگ سِفت (فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ) (بقره /60) چشمه آب جاري ميشود. معجزه يعني اينکه کسي با خدا چنان رابطه داشته باشد که خداوند هستي را در اختيار او بگذارد. کور مادر زاد شفا پيدا ميکند. نفسش در او اثر ميکند، نگاهش اثر ميکند. مگر ميشود؟ بله. اولياء خدا يک مرحلهاي را طي ميکنند. شاه ارتش داشت اما گريه کنان بيرونش کردند. يعني تو دلش خالي شد. و مردمي که از يک باتوم ميترسيدند چنان جگري پيدا کردند که آمدند در مقابل سخت ترين اسلحهها گفتند: توپ، تانک، مسلسل ديگر اثر ندارد. يعني ميشود يک ولي خدا، ميليونها انسانها را شجاع کند. زينب کبري(س) شب عاشورا خيلي مضطرب بود. چون بار سنگين بود. حضرت سجاد(ع) دستِ مبارکش را زد به سينه حضرت زينب(س)، بعد هم حضرت آرام شد. تمام معجزهها از اين نمونه است؛ از اين معلوم ميشود که امام زين العابدين(ع) چقدر همسرش را دوست داشت که صد دينار براي او سلامتي صدقه داده است. اين علاقهها خيلي مهم است. پيغمبر ما(ص) يک گوسفند ذبح ميکرد و ميبرد در خانه پيرزنهايي که رفيق حضرت خديجه(س) بودند. ميفرمود: خديجه از دنيا رفته رفقايش زندهاند، که ياد خديجه را زنده نگه دارد، يعني ياد بود. حديث داريم که پيغمبر(ص) فرمود: من همسرم را خيلي دوست دارم. و از علامات ايمان است که انسان همسرش را دوست داشته باشد. و باز حديث داريم که اگر کسي همسرش را دوست دارد به او بگويد که: من تو را دوست دارم.
4- خاطرهاي از بنده خدا بودن
من از يک روحاني بزرگواري يک قصهاي شنيدم (يکي از مراجع تقليد) آخوند مثلا علي همداني از علماي هم دورههاي امام (ره) بود و ساکن همدان بود. خودم رفتم همدان منزل ايشان و گفتم: من يک چيزي شنيدم، ميخواهم از دهان خودت بشنوم. فرمود: چي شنيدهاي؟ گفتم: شنيدم زماني که شما در نجف و کربلا بوديد در کربلا وارد حرم حضرت ابالفضل(ع) شديد و ديديد خيلي شلوغ است، گفتيد چه خبر است؟! گفتند: يک بچه رفته روي منار گفت بگيرد آجر افتاده و بچه هم از آنجا پرت شده، پدرِ بچه وسط زمين و آسمان به آن بچه گفته بايست، بچه هم وسط زمين و آسمان مانده: آيا خودتان ديديد؟ آيا ممکن است اين اتفاق بيفتند؟ با وجود جاذبه زمين چگونه اين واقعه روي داده است: فرمود: بله، خودم ديدم. نه فقط من بلکه چندين هزار نفر ديدند. گفتيم: چگونه اين واقعه اتفاق افتاده؟ ايشان فرمود: ما هم ميخواستيم بدانيم که چکونه او قدرت اين کار را بدست آورده؟ رفتيم ديديم که پدر آن بچه يک حمّال است! ما فکر ميکنيم که او حضرت ابوالفضل است يا امام زمان (عج)! ديديم که نه يک آدم عادي است. به او گفتيم که: تو چکارهي مملکت هستي؟ گفت: من «بنده» خدا هستم. من از اول پانزده سالگي که به تکليف رسيدم هرچه خدا فرموده انجام دادهام. سعي کردهام گناه نکنم. حالا يک کلمه هم من گفتم و او گوش داد. چقدر شما نديد بديد هستيد! آيا اين براي شما خيلي سنگين است؟! روايت داريم که امام باقر(ع) فرمود: «كَانَتْ صِدِّيقَةً لَمْ تُدْرَكْ فِي آلِ الْحَسَنِ امْرَأَةٌ مِثْلُهَا» (كافي/ج1/ص469) مثلِ مادر امام باقر(ع) در کل خاندان نبود. (مادر خوب) نام مادر امام باقر(ع) فاطمه بود. همه امامان ما فاطمه داشتند. حتي يک روايتي داريم که نامش فاطيمات است تمام سلسله سند از فاطمهها است. فاطمه از فاطمهاي ديگر از … تمام ناقلين اين حديث فاطمه بودهاند، امام باقر(ع) در کربلا حضور داشتند. (4 ساله بودند) و جزو بچههايي بود که اسير شدند. مي فرمايد: «قُتِل جدي الحسين(ع) وَ لِي أربع سنين»من چهار سال داشتم که جدم حسين در کربلا کشته شد. «واني لَأَذکُرُ مقتله» من يادم ميآيد جاي قتل او را «و ما نالنا في ذلک الوقت» حوادث تلخ آن وقت را يادم است. بچههاي کوچک حادثه کربلا را بياد دارند. بگوييد فلاني بچه است و نميفهمد. يکبار به امام حسن(ع) يا به امام حسين(ع) گفتند: شما از کودکيتان با پيغمبر(ص) خاطرهاي داريد؟ فرمود: بله. کوچک بودم، زکات را گذاشتم در دهانم، پيغمبر دويد و دهانم را فشار داد و فرمود: زکات بر سّيد حرام است، طوري فشار داد و آن را از دهانم بيرون آورد که هنوز هم آن فشار را يادم است.
5- احترام به ديگران
من خودم کوچک بودم، رفتم در مسجد نماز بخوانم. يک پيرمردي در مسجد بود. گفت: بچه که صف اول نميايستد! دست مرا گرفت و مثل بچه گربه پرتم کرد عقب! هنوز يادم است. اين قصه شايد مال 50 سال پيش است. برخوردها در ذهنها ميماند. پيغمبر ما(ص) کوچولوها را دوش ميگرفت. آن بچهها پير شده بودند و يکي به ديگري ميگفت: يادت هست که من هم روي دوش پيغمبر(ص) بودم؟! افتخار ميکردند و اين صحبتها از يادشان نميرفت. امام باقر(ع) نخستين کسي است که هم از طرف پدر و هم از طرف مادر، فاطمي بود. پدرامام باقر(ع) امام زين العابدين(ع) است و مادرش هم به امام حسن(ع) ميرسد. جابر بن عبدالله انصاري پيرمردي بود. همان پير مردي که آخر عمرش نابينا شده بود و روز اربعين آمد به زيارت امام حسين(ع). جابر آخرين يار پيغمبر بود. اصحاب به کسي ميگويند که پيغمبر را ديده باشد. تقريبا همه اصحاب از دنيا رفته بودند جز جابر. 5-4 نسل از امامان رفته بودند. يکي از آن افراد نادري که زنده مانده بود جابر بود که پيغمبر(ص) به او فرموده بود: جابر! نسلي دارم به نام امام باقر(ع) (محمد بن علي الباقر(ع)) تو او را خواهي ديد، وقتي ديدي سلام مرا به او برسان. نگاه کنيد! سلام کردن بزرگ به کوچک آينده نگري، پيغام سلام رساندن (اگر ميروي فلان جا سلام مرا برسان)، اين پير مرد روزي دوبار ميآمد در خانهي امام باقر(ع) را ميزد و به امام باقر(ع) سلام ميکرد. يعني چه: نه اينکه تاريخ عوض شده بود! و امام حسين(ع) را به شهادت رسانده بودند و بني اميه حکومت را گرفته بود. مردم توجه ميکردند که تنها يادگار صحابه پيغمبر(ص) چه ميکند؟ او عنايت داشت که روزي دو بار بيايد در خانه امام باقر(ع)، در بزند و به اين بچه کوچولو سلام کند و دستش را ببوسد و برود و به مردم بگويد: رهبرتان اين است. از اين معلوم ميشود که يک جايي که جو عوض ميشود، شما خط حق را دنبال کنيد. نگوييد: ديگر از… خبر نيست. اين حرکتها مردم را متوجه ميکند، که فلاني کي بود؟ چرا فلاني در خانه فلاني رفت؟ امام صادق(ع) نشسته بود و عدهاي هم دورحضرت بودند يک پسري وارد شد، فوري حضرت ايستاد و نزد خود نشاند. همه گفتند: مگر او چه کسي است؟ امام صادق(ع) جلوي پاي او ايستاد! فرمود: اين هشام است. نگاه نکنيد شانزده ساله است، او چنان ميتواند استدلال کند که…
6- استدلال هشام و نياز به امام
گاهي که امام صادق(ع) ميهمان داشت به هشام ميفرمود: آن قصه را بگو. اين هشام يک شيرين کاري کرده بود و آن را نقل ميکرد امام صادق(ع) و مردم خوشحال ميشدند و ضمناً جلسه به بطالت نميگذشت. شيرين کاري او اين بود. (شيعه يک عقيدهاي دارد. عقيدهي شيعه اين است همان طور که پيغمبر را خدا تعيين ميکند، امام را هم بايد خدا تعيين کند. غير شيعه ميگويد: نه! هر کسي را که کف زدند و صلوات فرستادند، او امام است! ميخواهد خدا تعيين کند يا نه). هشام رفت در يک شهري (ظاهراً بصره) رفت نزد آيت الله العظمي شهر بصره! مفتي و رهبراهل سنت، ديد مردم دور او نشستهاند او هم نشست، اما چون قدش کوتاه بود روي زانو نشست. گفت آقا اجازه!؟ (اينکه يک بچه جرات کند و حرف بزند خيلي خوب است اصلاً بچههايي که نميتوانند (جرأت نميکنند) اذان بگويند فلج هستند. ) آدم بايد بتواند داد بزند. او روي زانويش نشست و گفت: يک سوال! او گفت: شما؟! گفت: من يک بچه غريب هستم. گفت: خوب سوالت چيست؟ (جلسه هم جلسهي اشراف، جلسهي خيلي مهم!) هشام گفت: شما چشم داريد؟ گفت: بله، (بعضيها گفتند: آقا! جواب نده، او خل است. گفت: من خل نيستم. ) گفت: با چشمت چه ميکني؟ با چشمم ميبينم. گوش داري؟ گفت: بله، گفت: با گوشت چه ميکني؟ گفت: ميشنوم. گفت: دست داري، پا داري، گفتند: آقا جوابش را نده، سوالاتش بي خود است. گفت: آقا! آخرين سوال: شما عقل هم داريد؟! گفت: بله، گفت: با عقلت چه ميکني؟ گفت: گاهي چشم و گوش اشتباه ميکنند، با عقل به اشتباهم پي ميبرم يعني گاهي چشم آدم چيزي ميبيند ولي وقتي به عقل رجوع ميکند، عقل ميگويد: نه، تو خيال کردي فلان چيز است. يعني تحليل ميکند. گفت: عقل را چه کسي به تو داده؟ گفت: خدا، گفت: شما چشم و گوش داريد، ولي خدا براي اينکه چشم و گوش شما اشتباه نکند عقل به شما داده، چطور خدا براي اشتباه نکردن چشم و گوش، عقل را ميدهد اما براي اشتباه نکردن مردم، امام تعيين نميکند!!؟ يعني جامعه بشري از يک انسان کمتر است!؟ آيا جامعه رهبر نميخواهد؟! يک مرتبه او تکان خورد! شنيده بود که پسري به نام هشام ميآيد و استدلال ميکند و افراد را رسوا ميکند، گفت: تو هشام هستي؟! همين هشام وقتي وارد ميشود امام صادق(ع) ميايستد و از او تجليل ميکند، من وقتي جايي ميخواهم کلنگ بزنم ميگويم: شاگرد اول دبيرستان کيست؟ ميگويم: تو بيا و کلنگ بزن. کسي که شاگرد اول است نبايد فقط در فيزيک و شيمي شاگرد اول باشد، در بنيان خانه خدا هم بايد اول باشد. بالاخره نسل شما بايد در اين مسجد باشد. ما بايد از افرادي تجليل کنيم. علت اينکه بچه در تابستان درس نميخواند اين است که ازعلم تجليل نشده است. شما اگر الآن يک گل بزنيد همه دنيا به به و چه چه ميکنند اما اگر کارديگري بکني تجليل نميکنند. من پريروز کاشان بودم يک جواني آمد و گفت: ما يک جلسهاي براي بچهها داريم. شما هم ميآييد؟ گفتم: ميآيم. رفتم ديدم: حدوداً دويست نفري در شهرکاشان ما مشغول حفظ قرآن هستند. پانزده نفر ازآنها کل قرآن را حفظ هستند. يک نفر از آنها هم کل تفسير را هم حفظ کرده بود! گفتم: ما افتخار ميکنيم. اما در گلابگيري قمصر کاشان، گلها را در آب ميکنند و ميجوشانند و بعد هم گلاب درست ميکنند. از فرانسه زنگ زدهاند که وقت گلابگيري کي است که ما بياييم! آنوقت در کاشان جوان 17-16 سالهي دبيرستاني کل قرآن و تفسير قرآن را حفظ است و… ايشان در اينجا حضور دارند. ببخشيد پاشو وبايست، براي سلامتي او صلوات بفرستيد. «اللهم صلي علي محمد و آل محمد» بعد ما صد ميليون خرج ميکنيم يک خانهاي که زير خاک است و آن را بيرون ميآوريم و به عنوان ميراث فرهنگي، ميراث فرهنگيمان را تازه ميکنيم، آنوقت اينها چند سال است که جلسه دارند، پول اينکه چايي دم کنند و بخورند را ندارند!!؟ ببينيد بودجه تهاجم فرهنگي کجا خرج ميشود؟! آدم غصه ميخورد. به همه چيز دارد ظلم ميشود! به صنعت هم دارد ظلم ميشود. صرف اينکه دختر و پسر را از خانه بيرون بکشم و در ادارهها استخدام کنيم! همه ميگويند: اشتغال، اشتغال! آنوقت يک صنعتهايي که ابتکار در آن بود، دلار در آن بود، سلامتي در آن بود، همه چيز داشت، يک مرتبه سوت و کور ميشود! (به کلمه هنر، صنعت، و روشنفکري و ظلم شد) در قديم، ما صنايع دستي داشتيم. هر شهري يک چيزي داشت. بعد از نفت به نظرم بيشترين چيز قالي باشد. قالي بافي صنعت دستي فراگير است. بعضي از شهرها صنايع دستي خاصي دارند. مثل: چاقو، جاجيم،… ولي قالي بيشتر در بورس است.
7- امتيازات شغلهاي سنتي
من نشستهام و نوشتهام: 20 امتياز قاليبافي دارد که کارخانههاي ديگر ندارد. 1- آلودگي محيط زيست ندارد. 2- زنها مشکل دارند به نام بچه کوچولوها، اين مشکل را در کارخانهها مهد کودک حل ميکند اولاً همه جا مهد کودک نيست، ثانياً همه مهد کودکها واقعاً بچه داري بلد نيستند. از همه گذشته فوق ليسانس مهد کودک هم نميتواند مانند مادر بچه داري کند. قاليبافها بچههاي خود را نزد خود نگه ميدارند. تا بچه گريه ميکرد ميگفت: جون! 3- فضاي اضافه خرج نميشد تا چند هکتار زمين لازم باشد. 4- مشکل تردد خانمها وجود ندارد. 5- مشکل ترافيک نبود. 6- مشکل سرويس نبود. 7- مشکل تنهايي بچه نبود. 8- مشکل تنهايي شوهر نبود. 9- مشکل بي حجابي و فکل نداشتيم. 10- مشکل صف اتوبوس نداشتيم 11- يک وقت خانم ميخواست بخوابد دراينجا مشکل نيست در خانه و ادارههاي الان اينگونه نيست. بعد از نفت ما بيشترين دلار را از قالي داريم. 12- چقدر افتخار آميز است. 13- چقدر انسان مشغول کار ميشوند: پنبه کار، ريسنده، و بافنده، رنگرز: نقاش، نجاري که چارچوب قالي را درست ميکند ياآهنگر، کشاورز،… اين شغل ملي و ابتکاري است ما يک سري چيزها را الکي تحقير ميکنيم يک جوان 17- 18 ساله که هم قرآن و هم تفسير را حفظ است کسي به ديدنش نميرود، بعد در ديدنيها يکي را نشان ميدهند و دو کيلو شيشه را ميجود خب! اوخُل است. تلويزيون ما وقتي ميخواهد ديدنيها را نشان دهد يک خل را نشان ميدهد! من يک سؤال ميکنم و هر کس از فرماندار شهرش اين سؤال را بپرسد. از همه مسؤلين سؤال کنيد. بپرسيد: چقدر از بودجه تهاجم فرهنگي، خرج نماز و مسجد شد؟! 14- چقدرش خرج اخلاق شد؟ چقدرش خرج ازدواج شد؟
8- آنچه جوانان را تهديد ميكند
جوانها از دو جا ضربه ميبينند: 1- غفلت 2- شهوت. روزنهاي که غفلت را پر ميکند «نماز» است. «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري» )طه/14) نماز ياد خدا است و انسان را از غفلت خارج ميکند، مسئلهاي که انسان را از نظر شهوت بيمه ميکند «ازدواج» است چقدر از بودجه تهاجم فرهنگي خرج غفلت زدايي و شهوت زدايي شد؟ يعني وام ازدواج و نماز. ما اشتباه ميکنيم استخر آب گرم درست ميکنيم جوان ميدود شيرجه ميزند و حال ميآيد و ميگويد: حالا بايد چه کرد؟! مشکلش حل نميشود. نميگويم استخر نباشد بلکه در هر شهري چند تا استخر لازم است. ولي آن آقاياني که فکر ميکنند مشکل استخر است اينطور نيست. بعضيها فکر ميکنند مشکل فقط ورزش است. ورزش براي جوانان لازم است. اما مشکل ما فقط ورزش نيست. مشکل اصلي دو تا چيز است: غفلت و شهوت. (ازدواج و نما ز) در کنار اينها: کار، خدمت و ورزش. خط مقدم، نماز و ازدواج است. (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ) (عنكبوت /45) نماز است که آدم را از فحشاء و منکر باز ميدارد. منتها بايد کار دانشگاهي روي اينها انجام شود. آقاياني که ميخواهند براي فوق ليسانس و دکترا رساله بنويسند، اينها را مطرح کنند. اساتيد دانشگاه هم ميتوانند به آنها خط بدهند: رابطهي بين نماز و طلاق (بيشتر کساني که زنانشان را طلاق ميدهند اهل نماز نيستند يا تارک الصلوة هستند) تحقيقات بکنيد، آمار بگيريد، تحليل کنيد. يک رساله فوق ليسانس در اين زمينه باشد. بعضي از تحقيقات اصلاً بدرد نميخورد (انواع سوسک!) اين کدام مشکل ما را حل ميکند؟! (رابطهي بين جرم و نماز)! مجرمين زندانها اهل نمازند يا افراد دور از نماز؟! (ازدواجهاي شکست خورده وا زدواجهاي موفق): اينها مسايل روز ماست متون رسالهها بايد ا ز اينها هم باشد. دانشجويان عزيز ضمن اينکه رساله مينويسند و نمره ميگيرند سعي کنند يک مشکلي هم از جامعه حل کنند. به امام باقر(ع) گفتند: بچه آشپز!! براي اينکه ميخواستند آن حضرت را تحقير کنند به ايشان ميگفتند: مادرت آشپز است!؟! فرمود: آشپزي هنر است، من افتخار ميکنم، ما نبايد تحصيل کرده فلج باشيم. ليسانس بايد يک بازو هم در مشتش داشته باشد، اگر فردا ميز نبود تا بنشيند، عقدهاي نشود. از دولت طلبي نداشته باشد. برخي ميگويند: دولت بايد براي ما اشتغال درست کنند. بله، دولت بايد خيلي کارها بکند، آن مقداري هم که ميدانيم، مسئولين دارند جان ميکَنَند و شبانه روز درپي حل مشکلات هستند. ليسانس که به تو دادهاند و خوردهاي، حالا ميگويي مرا بغل کنيد؟! حالا که ليسانس گرفتهاي بايد پس بدهي. اين آقا دولت خرجش کرده و ليسانس گرفته، بازمي گويد دولت خرجم کند و کار به من بدهد! اگر بنا باشد پول خرج کنيم نبايد براي تو خرج کنيم بايد خرج آن روستايي کنيم که نه پول خرج تحصيلشان کردهايم و کار به آنها داديم. بايد خرج کنيم و يک کارگاه در روستا براي او بزنيم. جوانهاي روستايي بر شما مقدم هستند. از دبيرستان او کم گذاشتند تا دانشگاه بسازند. معناي عدالت اجتماعي اين است که الآن نوبت آنهاست، تابستان چه کردي؟ من الحمدلله با پدرم کار کردم. افتخار کنيم. حديث داريم: از سعادت مرد اين است که بچهاش وردست و کمکش باشد. بخصوص بچههايي که پدرانشان هنرمند هستند. حداقل بچه نجاري بلد باشد که لااقل اگر در جايي استخدام نشد نجاري بلد باشد. برخي به برخي ميخندند که: هِ هِ عملگي ميکرده؟! اگر يک جوان در تابستان بنايي کند، اول مِهر به او ميخندند؟ وقتي از خود او ميپرسي چه کردي ميگويد: من نشستم فوتبال مکزيک و اتريش را نگاه کردم!! تا ببينم توپ مکزيک کجا ميرود! آن کسي که بنايي ياد گرفته اولاً يک خدمتي کرده و اتاق ساخته، ثانياً يک کاري ياد گرفته، ثالثاً دستش پهلوي پدرش دراز نيست. چطور شد که کارگري ننگ شد، اما تماشاي بازي بلژيک افتخار شد؟! من نميگويم بازي بلژيک را نبينيد، من خودم هم اگر وقت کنم ميبينم، منتها فکر نکنيد که کمال در تماشاي اين بازيها است و ننگ در کار کردن. من از اين غصه ميخورم. اين جمله را ميگويم و شما حفظ کنيد: « جدّيهاي ما بازي شده! بازيهاي ما جدّي شده! » چيزي که براي ما جدّي است اين است که جوان ما هنر داشته باشد، سواد داشته باشد، عشق به کار داشته باشد، عشق به خدمت داشته باشد و عاشق علم و خدمت و تحصيل باشد. اين عشقها کور شدهاند. اما اين چيزي که تفنّني بود، جدي شده! اين باعث نگراني است. هر چيزي در جاي خودش خوب است. امام رضا(ع) فرمود: زمان خودتان را دسته بندي کنيد:… «و سَاعَةٌ لِلّذة» ساعتي را براي ورزش و تفريح قرار دهيد. گاهي يک صحنه پيش ميآمد که امام باقر(ع) ميخنديدند! قهقهه ايجاد ميشد، ميفرمود: «اللَّهُمَّ لَا تَمْقُتْنِي» (كافي/ج2/ص664) خدايا، معذرت ميخواهم، غافل شدم. تفريح خوب است، اما قهقهه و غفلت بد است. شخصي ميگفت: من ديدم امام باقر(ع) وقتي به حج رفته بودند، وارد مسجد الحرام شدند، يک نگاهي به کعبه انداختند و بلند بلند گريه کردند. گفتم: آقا! يواش، شما داد ميزنيد و گريه ميکنيد! مردم نگاه ميکنند! فرمود نگاه کنند، من ميخواهم با خدا مناجات کنم. اگر يکي مادرش مرده و ميخواهد گريه کند، خيلي آرام گريه ميکند، گريه کن، فکر ميکنند گريه کردن عيب است! گريه کردن کمال است. چشمي که گريه ندارد مشکل عاطفه دارد. من افتخار ميکنم که گريه ميکنم. نداشتن اشک نشانه سنگدلي است. امام سجاد(ع) ميفرمايد: خدايا! من نميدانم که چرا گريه نميکنم! ناراحت است که چرا گريه نميکنم! گريه يک ارزش است و چقدر از جوان خوب است. حديث داريم که چند تا چيز از چند نفر خوب است از افرادي بهتر است. بهتر است گريه از جوان ارزش است. گناه کرده، گريه کند. کسي را از دست داده، گريه کند. حضرت فرمود: من ميخواهم بلند گريه کنم، شما از من انتقاد ميکنيد؟!
9- بهترين حالت امام باقر(ع)
امام باقر(ع) در بين امامان ما چاق بودند، چاقتر از باقي ائمه (عليهم السلام) بود. ديدند که بيل در دست دارد و كار ميکند در حاليکه عرق از بدن حضرت جاري بود. گفت: بروم نصيحتش کنم! رفت جلو و گفت: آقا! تو که اينطوري داري بيل ميزني اگر الان عزراييل بيايد جان تو را بگيرد خجالت نميکشي اي پسر پيغمبر(ص)! که اينطور براي دنيا جان ميکني!؟! فرمود: اتفاقاً اگر الان عزراييل بيايد کيف ميکنم. چون کار ميکنم تا نيازمند ديگران نباشم. حديث داريم: کسي که موقع غذا خوردن هست ولي وقت کار جيم ميشود «ويلٌ ويلٌ ويلٌ»! مفت خوري که چيزي خوبي نيست. ميگويد: فقرايي بودند که دور خانهها ميگشتند و نان خشک جمع ميکردند، يک فقيري مقداري نان خشک جمع کرد و يک گوشهاي گذاشت و رفت دنبال کاري. يک گاوي آمد و آنها را خورد! ديدند هم فقير گريه ميکند و هم صاحب گاو!! فقير گفت: من گريه ميکنم براي اين است کلي کار کردهام تا اين نان خشکها را جمع کردهام و اين گاو تو آنها را خورده، تو چرا گريه ميکني؟ گفت: آخر گاو من از امروز مفت خور شده! و ديگر شير نخواهد داد. ميگويد: من چرا جون بکنم؟ موبايل هست، از تو ماشين زنگ ميزنم و چيزها را جابجا ميکنم و درآمد کسب ميکنم: افتخار ميکنيم به کار نکردن؟ ارزش ما به کار کردن است. امام فرمود: اگر در اين حال از دنيا بروم در حال طاعت خدا از دنيا رفتهام. آن شخص عذر خواهي کرد و گفت: من آمدم شما را نصيحت کنم، شما مرا نصيحت فرموديد. آقازادههاي راهنمايي و دبيرستاني! اگر ميتوانيد کار بکنيد کار بکنيد. بعضي جاها نه ماشين بافندگي است و نه کامپيوتر است، بعضي جاها واقعاً مشکلات دارند، البته راه افتاده، در فرهنگسراها، اردوها،… يک حرکتهايي دولت کرده است. من اين حرفها را براي شهرهايي ميگويم که اين مشکلات را ندارند. هر کدام که ميتوانيد يک هنري ياد بگيريد، دنبال آن برويد. اگر ليسانس ميگيريد که پشت ميز بنشينيد ميز نيست. خود درس ارزش است ميز بود، بود و نبود، نبود. چند مليون آدم تحصيل کردهي بيکار داريم. علتش هم اين است که: از اول درس خوانده فکر نکرده اگر مدرک بگيريد جايش پشت ميز است. حالا هم مدرک گرفته و ميز نيست، ناراحت است. آقايان در تابستان برويد يک کاري ياد بگيريد. زشت است که يک جوان، وقتي در آب ميافتد مثل آجر پايين ميرود! چون شنا بلد نيست. کشوري که بالايش آب است (درياي خزر)، جنوبش هم آب است (خليج فارس) مرز آب دارد، و هر لحظه ممکن است از طرف دشمن تحديد شود، حداقل شنا ياد بگيريد. قايقراني بلند نيستيد شنا ياد بگيريد. جوان ايراني واجب است شنا ياد بگيريد. اصلاً حق پدر است که پول بدهد تا فرزندش شنا ياد بگيرد. قبلا بيسواد به کسي ميگفتند که خواندن و نوشتن بلد نبود الآن به کسي که کامپيوتر بلد نيست بيسواد ميگويند. چون دنيا دنياي کامپيوتر است. يک زماني هرکس فرش نداشت فقير بود، الان هرکس يخچال ندارد فقير است. در اين تابستاني الاف نشويد. 18 ميليون محصل هستند. روزي 3 ساعت کار بکنيد و 21 ساعت ورزش. امام باقر(ع) با بدن چاق در گرماي تابستان حجاز بيل دستش ميگرفت و کار ميکرد. امام صادق(ع) فرمودند: هر وقت امري براي پدرم پيش ميآمد و پدرم غصه دار ميشد، زن و بچهها را جمع ميكرد ميفرمود و دعا ميکرد. اين هم يک کار قشنگي است. (کار خانوادگي) سر سفره بعد از غذا، پدر به بچهها بگويد: با هم غذا خورديم، من چند تا دعا ميکنم، شما هم آمين بگوييد. يک جوري هم دعا کنيم که بچهها بفهمند. من يکبار رفتم پاي منبر يک شخصيتي، چنان دعا کرد که من هم نفهميدم که چه ميگويد و فقط آمين گفتم! در همه جا بايد به فکر همديگر باشيم. نگويم که: ما که سير شدهايم با ديگران چه کار داريم. به آنها هم دعا کنيم. اگر سالميم به بيماران دعا کنيم. در مسائل معنوي فرزندان را مقدم کنيم. پدر وقتي آب ميخورد، اول آب را به بچه ميدهد. ولي وقتي وقت نماز است به بچه ميگويد: تو در مغازه بايست، من ميروم نماز بخوانم! فرزندانمان را در مسائل معنوي مثل مسائل مادي مقدم کنيم. يک روز شخصي آمد خانه امام باقر(ع) و ديد: امام ريشهايش را خضاب کرده و لباس شيک پوشيده، با خود گفت: نکند امام عوض شده، امام باقر(ع) از فکر او مطلع شد و فرمود: فردا هم بيا. فردا که آمد امام او را به خانه محقر خود وارد کرد و فرمود: ديروز در اتاق همسرم بودم، او مالش زياد است و ميخواهد خانهاش شيک باشد ولي من اينگونه نيستم. به فکر فقرا باشيد که صورت خود را با سيلي سرخ نگه داشتهاند: (يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ) (بقره /273). اينکه به امام باقر(ع)، باقر ميگويند براي اين است که آن حضرت علوم را شکافت و مسائل علمي را ريز ريز بيان ميکرد.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 197