نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 198
موضوع: امام باقر(ع)
تاريخ پخش: 70/03/30
بسم الله الرحمن الرحيم
1- امام باقر(ع)
هفتم ذي الحجّه شهادت امام باقر(ع) است و مردم هم در مکه خودشان را آماده ميکنند، که اعمال حج را انجام دهند. و روز بعدش، شهادت مسلم بن عقيل(ع) است. ما يک مقداري درباره امام باقر امام پنجم و مقداري هم درباره حج صحبت ميکنيم. اما سعي ميکنيم بحثمان براي همه مفيد باشد. خوب، چند نکته را بايد خدمتتان عرض کنيم. اول اينکه، کلمه باقر يعني چه؟ «باقر» يعني شکافنده. شما حتماً در تلويزيون ديدهايد که کشتي، چطور دل آب را ميشکافد، چطور تراکتور زمين را ميشکافد. نوک هواپيما چطور فضا را ميشکافد. باقرالعلوم يعني کسي که مغزش، درون علم را ميشکافد. حالا درباره امام محمد باقر(ع) چند نکته بگويم.
2- انواع برخورد با انسانهاي ديگر
شخصي کلمه باقر را جور ديگري تحريف کرد. به جاي باقر کلمه ديگري گفت که معناي توهين در آن باشد. امام فرمود: نه من باقر هستم، نه آنکه تو گفتي. از اين خودش معلوم ميشود، که برخورد انسان در برابر انسان جاهل، چند رقم است. بد نيست اين را بنويسم. انواع برخوردها: 1- گاهي سلام است. 2- گاهي سکوت است. 3- گاهي اعتراض است. 4- گاهي حرکت است. 5- گاهي جنگ است. با مخالفين آدم بايد چند رقم برخورد کند. چون چند رقم مخالف داريم. بعضي مخالفها، آدمهاي جاهلي هستند. (وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً) (فرقان /63) قرآن ميگويد: مرد خدا به آدم جاهل که رسيد، سلام ميكند. نه جاهلين بي سواد، ممکن است که خيلي هم باسواد باشد، اما باز هم شعور ندارد. ما دانشمند بي شعور هم داريم. مدرک بالا، شعور نيست. دانشمند است، جلوي پدرش راه ميرود، سر مادرش نعره ميکشد، در صف نانوايي ميخواهد نوبت ديگران را از بين ببرد. دروغ ميگويد. آبروي مردم را ميريزد، ظلم ميکند و هزاران كار ديگر… پس سواد خيلي نجات نميدهد. اگر طرف بي شعور بود؛ «سلام». گاهي وقتها هم بايد ساكت شد. (إِنَّا لَنَراكَ في سَفاهَةٍ) (اعراف /66) به بعضي پيغمبرها ميگفتند: تو «سفيه» هستي. ميگفت: (لَيْسَ بي سَفاهَةٌ) (اعراف /67) نه اينطور که ميگويي نيست. گاهي سلام بايد کرد، گاهي بايد ساکت شد، هرچه حرف زد آدم بايد نگاهش کند. گاهي هم بايد بلند شد و رفت. در حديث داريم که در جلساتي که حرف ياوه ميزنند، حق نداريد بنشينيد، بلند شويد و برويد. يا حال و هواي جلسه را عوض کن و يا بلند شو برو. گاهي هم بايد (فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ) (آل عمران /159) گاهي هم بايد کتک کاري کرد. (فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ) (قصص /15) قرآن ميگويد: حضرت موسي يک مخالف ديد «فَوَكَزَهُ» يعني همچنان حضرت موسي در کوچه مشت زد. «فَقَضى عَلَيْهِ» طرف مرد، حالا نميدانم كه حضرت موسي به چه ترتيبي مشت زده است و به کجا زده است؟ با چه نحوي زده که با مشت اول طرف از دنيا رفت. پس مؤمن هم بايد در مشتش، زور باشد. هم بايد در دهان و در زبانش، بيان سلام عليکم باشد. و در مجموع با همه مردم نبايد يکجور رفتار کرد. امام باقر(ع) در مقابل يک سري افراد، ساکت ميشدند. يک کسي ميخواست امام را ناراحت کند. به امام گفت: بچه آشپز! تو مادرت آشپز است. ميخواست امام را کوچک کند، امام فرمود: اتفاقاً آشپزي هنر است. اگر آشپزها به من تلفن نميکردند که چرا اينطور گفتي، من ميگفتم که يک آشپز روزي دو، سه تومان درآمد دارد، يعني ماهي هفتاد هزار تومان، و هيچ وزير و وکيلي ماهي هفتاد هزار تومان درآمد ندارد، ولي يک آشپز در مملکت ما اينقدر درآمد دارد. منتها حالا هرروز نيست. به امام گفتند: مادرت آشپز است! امام بارها فرمود: اتفاقاً آشپزي هنر است، افتخار ميکنم که آشپزي بلدم. يک روز يک کسي يک متلک فرهنگي به امام گفت. خانه امام مهماني بود. امام غذاي خوبي داشت. البته اصل در اسلام زهد است. زهد و سادگي خوب است. حالا نگوييد، آقاي قرائتي تو كه حرف از زهد ميزني، اين باغ کجا بود؟ اين باغ مال ناصرالدين شاه است. دست آثار ميراث فرهنگي است. ما امروز آمدهايم اينجا تا فيلم ضبط کنيم. اصل در اسلام زهد است نه اينكه فقر کمال باشد. يک حديث برايتان بخوانم، شايد نشنيده باشيد. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: شب داماديم به قدري بي پول بودم، که زرهام را فروختم، ولي بقدري وضع ماليم خوب است، که ميتوانم همه فقراي منطقه را با مالياتم، تامين کنم. منتها در عين حال که پول داشت، لباسش ساده بود. يعني زنده باد کسي که داشته باشد، اما عياشي، اسراف، تبذير نداشته باشد. نداشتن کمال نيست، گدا بودن هنر نيست، عياشي بد است. اميرالمؤمنين، آنوقتي که نداشت و آنوقتي که داشت، زندگيش ساده بود. امام باقر(ع) مهمان داشت، غذاي خوبي نزد آنها گذاشت، طرف غذا را خورد، ديد غذا خوشمزه است، يک آيه خواند، اين آيه يک متلک فرهنگي است. (به قول ما اين را ميگويند: «شوخي آخوندي») گفت: (لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ) (تكاثر /8) آيه قرآن است. يعني روز قيامت از نعمتها سؤال ميکنند. ميگويند: اي امام باقر(ع) اين غذاي خوشمزه چه بود که خوردي؟ امام باقر(ع) فرمود: اين غذا نعمت است. اما آن نعمتي که از آن سؤال ميکنند، ميپرسند: پاي پرچم چه کسي سينه زدي؟ خط فکري و رهبر سياسيت كه بود؟ نميپرسند: لباست پشم بود يا پنبه؟ ميگويند: جزو منافقين بودي يا ليبرالها، يا در خط امام بودي؟ يعني ميخواست با اين جمله امام را يک نيشي بزند. يک روز امام باقر(ع) مهمان برايش آمد، او را در يک اتاقي برد. اتاق وضعش خيلي خوب بود. فرش و پرده و لباسها و… اين مهمان يک خورده به اطراف نگاه کرد و به قول امروزيها سرش هم يك سوتي کشيد و يک ابرويي هم بالا و پايين انداخت و… امام باقر(ع) فرمود: اين وضع تغيير ميكند. فردا هم به منزل ما تشريف بياوريد. فردا که آمد امام او را در يک اتاق ديگر كه ساده و حصيري و بي آلايش بود، برد. مهمان گفت: آقا آن اتاق چه بود و اين اتاق چيست؟ گفت: آن اتاق مال خانمم است. مهريهاش را گرفته، مالک است، با پول مهريهاش اتاق را زيبا کرده است. من ديروز شما را در اتاقي که مربوط به خانواده است، بردم. ديدم حواستان پرت شد، فهميدم سردرگم شدهاي. خانمم مالک پولش است، حق دارد اين کار را بکند. البته، اميدوارم خانمها سوء استفاده نکنند. به شوهرهايشان نگويند: «ديدي قرائتي چه گفت؟» زودباش حقوق من را بده! زن و شوهر نبايد، تو و من داشته باشند. اما اگر هم زن چيزي داشته باشد، مرد حق ندارد آن را از او بگيرد. زن بايد مالک باشد. اما نبايد از اين مالکيّتش هم سوء استفاده كند. زندگي بايد با رفاقت و صفا باشد. شخصي، يکي از فاميل بني اميه بود، ناراحت بود که چرا فاميل آدمهاي بدي است، محضر امام صادق(ع) آمد و گفت: من غصّه ميخورم. فرمود: چرا؟ فرمود: فاميلم، فاميل بدي است. بعضيها هستند، افراد حزب اللهي ولي دايياش طاغوتي است، عمويش طاغوتي است، پسرعموهايش طاغوتي هستند. اصلاً تمام فاميل آدمهايي جور و واجور هستند. اما اين يکي در آنها، اهل تقوا و پاکي و کمالات است. يک دختري توي همه فاميلي که وضع حجابشان بد است، مراعات عفت را ميکند. عفت خيلي مهم است. چون ماه ذي الحجه است بگوييم، همه حاجيها بايد، عمامه هايشان را بردارند، کلاهشان را بردارند، اما زن نبايد روسريش را بردارد. چون عفت زن از هر عبادتي بالاتر است. وقتي به حاجيها ميگويند: حاجي سربرهنه باش، سربرهنگي عبادت است. اما براي زن سربرهنگي عبادت نيست. خدمت امام صادق عرض كرد: من ناراحتم، فاميل من از بني اميه است. فرمود: تو که خوب هستي! گفت: بله، من خوب هستم. من کاري به آنها ندارم. فرمود: (فَمَنْ تَبِعَني فَإِنَّهُ مِنِّي) (ابراهيم /36) غصه نخور! چون تو در خط ما هستي. اسلام يکي از امتيازاتش اين است که فاميل گرا نيست. عموي پيغمبر است. ما ميگوييم: (تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ) (مسد /1) اما در مورد سلمان ميگوييم: «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ» (المناقب/ج1/ص85) سلمان از ما هست، ابولهب از ما نيست. درباره پسر نوح آيه نازل شد كه (إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ) (هود /46) پسرت از اهل تو نيست. اين هم براي بعضيها بد نيست!
3- چه كسي موعظه كند؟
يک کسي به يک خانمي قرآن درس ميداد. اول بايد توجه کنيم، اين خانمهاي سخنران، بايد در مملکت ما، زير نظر امام جمعه و مسئولين دفتر تبليغات، يا سازمان تبليغات چک شود که چه ميگويند. خدا ميداند، يک خانمهايي سخنراني ميکنند، که ما تعجب ميکنيم. يکي، دو سال هم بيشتر درس نخواندهاند. ما که سي سال است ريشمان را در اين راه سفيد كردهايم، چنين حرفهايي نميزنيم. مي گويند که يک ديوانه يک پرچم در دست گرفت و شروع کرد خواندن كه؛ «دارم ميروم کربلا» يک ديوانه ديگر به او رسيد و گفت: کجا داري ميروي؟ گفت: دارم کربلا ميروم، گفت: کي ديوانه شدهاي؟ گفت: امروز صبح! گفت: من سي سال قبل از تو ديوانه شدهام، هنوز امامزاده شهر نرفتهام، تو روز اول ديوانگيت ميخواهي کربلا بروي؟ حالا داستان ماست. ما سي سال است كه آخونديم، هنوز هم خراب ميکنيم. حالا يک خانم بر ميدارد دو کلمه درس ميخواند، سخنراني ميکند، من نميدانم كه چه ميگويد. البته بعضي از اين خانمها خيلي خوب هستند و خيلي هم باتقوا هستند، اما بعضي از حرفهاي اينها کم مايه است، بيروغن سرخ ميکنند، يعني مطلب ندارند ولي جلسه ميگذارند. بنابراين سخنرانيها، بايد هم نوارش و هم آخوندش چک شود. الآن دبيرخانه امام جمعه همين گونه است، وقتي ميخواهد به يک آقا بگويد: «شما امام جمعه باش! » اول نوارهاي آقا را گوش ميدهد، سابقه ايشان را بررسي ميكند و… تبليغ مهم است. نميشود هر مغزي را در اختيار هر کسي گذاشت. بايد روي مسائل فکري يک نگرش دقيق شود.
4- چند حكايت از امام باقر
يک معلم قرآني، کلاس قرآن داشت و به خانمي درس ميداد. آخر اگر شما مردي، چرا به خانم درس ميدهي؟ خانم بايد به خانم درس بدهد، آقا به آقا درس بدهد. اگر هم يک آقايي ميخواهد به يک خانم درس بدهد، نه اينکه يک خانم با يک آقا و در يک اتاق باشند، نفر سوم شيطان است. بگذريم، زمان امام باقر(ع) يک معلمي به يک خانم درس ميداد. يک روز ديد کسي نيست، خلاصه يک شوخي هم با اين خانم کرد، توي اتاق دربسته، يک شوخي هم معلم قرآن، با اين خانم کرد. وقتي به امام باقر(ع) رسيد، امام گفت: وقتي اتاق خالي گيرت ميآيد، شوخي ميکني؟ طرف سرش را پايين انداخت، خيس عرق شد، خيلي خجالت کشيد، گفت: به اسم تعليم قرآن، ميروي شوخي ميکني؟ و از اين حديث معلوم ميشود، گاهي خداونداز طريق غيب، امامها را از کارهاي ما، با خبر ميکند. واقع آن اين است که، وقتي آدم ميخواهد، حرم امام رضا(ع) برود، بايد سرش را پايين بيندازد و برود، چون امام ميداند که من چه کار کردهام. ميداند كه شما چکار کردهاي. خدايا! آبرويمان را در دنيا و آخرت نريز. اين يک حادثه مربوط به امام باقر(ع) بود. حادثه ديگر، شخصي آمد، در خانه امام باقر(ع)، در خانه امام باقر(ع) يک کنيزي بود، آمد پشت در، اين مهمان يک نگاهي به اين کنيز کرد و يک دستي به سينهاش برد. تا دست برد و دست اين مهمان به سينه کنيز خورد، امام باقر(ع) از پشت ديوار گفت: آهاي، کجايي؟ چه ميکني؟ طرف هم باز خيس عرق شد، خيلي خجالت کشيد. گفت: آقا شما از پشت ديوار…؟ گفت: اگر من بيرون ديوار ببينم، تو هم بيرون ديوار ببيني، آنوقت فرق ما و شما چيست؟ خاصيت ما اين است. گفت: فرق راديوي ايران با راديوي خارجي چيست؟ گفت: راديوي ايران تهران را بد ميگيرد، راديوي خارج از اينور دنيا تا آنطرف را ميگيرد. گاهي وقتها يک راديو، همين که ميآيي از زير پل رد شوي، ديگر نميخواند، سه متر بيشتر نيست، اما همين سه متر را نميخواند. راديو هم هست که اگر در سي متر قعر زمين بروي باز هم واضح و شفاف ميخواند. عزيز دل، ما امام باقر هستيم، ما عمود از نور داريم، ما علم غيب داريم. يک قصه ديگر هم راجع به امام داريم، ابوبصير يکي از ياران امام است، فرمود: «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ» (بصائرالدرجات/ص358) گفت: اي امام باقر، چقدر امسال حاجي مکه آمده است و چقدر ضجّه ميزنند. امام باقر(ع) دستي ماليد به چشم ايشان و فرمود: خوب، اين که تو ديدي، کانال يک بود، بگذار من يک دستي به چشم تو بکشم. امام باقر(ع) دست مبارکش را کشيد به چشم ابوبصير، گفت: حالا ببين، ديد: اصلاً حاجي خبري نيست. تک و توكي حاجي هستند. باقي همه به شکلهاي مختلفي هستند. فرمود: «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ»، جيغ زن خيلي است، حاجي واقعي کم است. در حديث داريم، كه اگر کسي برود مکه و برگردد، ولي عوض نشود، اين شترش حاجي است، خودش حاجي نيست. چون قديميها با شتر ميرفتند. يعني حالا بايد گفت: هواپيمايش، حاجي شده است. حج واقعي که امام(ره) فرموده است، همان حجّي است که برائت داشته باشد. ما برائت جزو دينمان است. اصلاً در نماز ميگوييم و اولين جمله مسلمان، برائت است. هرکس خواست مسلمان شود، قبل از هرچيزي، اول بايد برائت پيدا کند.
5- شرط مسلمان بودن
الان اگر کسي آمد پهلوي شما، گفت: من ميخواهم، مسلمان شوم. شما ميگويي: اگر ميخواهي مسلمان شوي، بگو: «لا اله الا الله» كلمه «لا اله الا الله» برائت است، کلمهاي است براي ورود به اسلام. دروازه ورود به اسلام برائت است. در آيت الکرسي ميخوانيم: (فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ) (بقره /256) اول کفر به طاغوت، يعني اول مرگ بر آمريکا، بعد «يُؤْمِنْ بِاللَّهِ» اصلاً کسي که نماز ميخواند اگر مرگ بر آمريکا نگويد، نمازش قبول نيست. ميگويد: (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً) (فتح /29) اول بگو مرگ بر آمريکا و بعد «رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» بگو: درود بر فلسطين، بعد «تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً» حالا رکوع و سجود کن. اگر رکوع داري، سجود داري، مرگ برآمريکا نداري، اين نماز شما، نماز. واقعي نيست. خيلي مهم است. آيه قرآن است كه: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ» کساني که با پيغمبر هستند، «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» يعني نسبت به کفار بايد شديد باشند. «رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» نسبت به خودشان بايد رحم داشته باشند. بعد ميفرمايد: «تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً» اين آيهاي است که هرکه فارسي هم بلد باشد، لازم نيست عربي بلد باشد. بعضي آيههاي قرآن، آدم سواد فارسي هم داشته باشد، ميفهمد. نسبت به کفار شديد و خشن باشيد. نسبت به خودمانيها رحم داشته باشيد. نسبت به خودي رحم داشته باشيد، نسبت به کفار خشن باشيد. بعد که گفتيد: مرگ بر آمريکا، بعد بگو «تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً»، «رُكَّعاً» يعني رکوع، «سُجَّداً» يعني سجود. رکوع و سجود بدون «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» فايده ندارد. امام باقر(ع) قصّهاي از پدرش نقل ميکند. ميگويد: امام صادق(ع) وقتي مشکل پيدا ميکرد، زن و بچه را جمع ميکرد، ميگفت: من دعا ميخوانم، شما آمين بگوييد. چه کار خوبي است، در خانوادهها سر سفره نشستهايد، شام خورديد، چه مانعي دارد اين کار را بکنيم؟ گاهي با زن و بجه که نشستهايد، شام بخوريد، بعد از شام بگوييد: خدايا ما سالم هستيم، مريضها را شفا بده. ما فکر نکنيم دعا مال آخوند و آنهم افطاري و در ماه رمضان است، آخر وقتي افطاري ميدهند، به آقا ميگويند: آقا دعاي سفره فراموش نشود. اصلاً حديث داريم: وقتي سفره پهن شد و نشستيد، دعا کنيد. ما نان داريم، خيليها نان ندارند. ما آب داريم، خيليها آب ندارند. ما سالم هستيم ميتوانيم غذا بخوريم، خيليها نميتوانند. ما دلمان خوش است سر اين سفره، خيليها ناراحتي دارند. چقدر زيباست که وقتي آدم شام خورد، نهار خورد، به بچهاش بگويد، با هم دعا کنيم، خدايا همه مريضها را شفا بده، همه گرسنهها را سير کن، دل همه را خوش کن. امام باقر(ع) ميفرمايد: گاهي پدرم ما را جمع ميکرد، دعا ميکرد، ما بچهها « آمين» ميگفتيم. شخصي است به نام جابر جوئفي، ميگويد: هفتاد هزار حديث از امام باقر(ع) ياد گرفتهام، که امام فرمود: اينها نگفتنيهاست. حتماً اسناد دولتي را ديدهايد، بعضيها نوشتهاند: محرمانه و سرّي، هفتاد هزار پرونده سرّي، و حديث نگفتني در اختيار جابر بود. يک روز گفت: آقا دارم ديوانه ميشوم، فشار ميآورد، حديثهاي نگفتني، فرمود: ميروي توي بيابان سرت را توي چاه ميکني، اينها گفتني نيست. اما همين امام باقر(ع) بقدري عزيز بود.
6- جابربن عبدالله صحابي پيامبر
پيغمبر يک يار داشت به نام، جابربن عبدالله انصاري، آن پيرمردي که اربعين آمد کربلا، پيغمبر فرمود: جابر تو خيلي عمر خواهي کرد. اينقدر عمر ميکني، زمان حضرت علي(ع) را درک ميکني، زمان امام حسن(ع) را درک ميکني، زمان امام حسين(ع) را درک ميکني، زمان امام چهارم(ع) را درک ميکني، زمان امام پنجم را هم درک ميکني. پيغمبر فرمود: تو اينقدر عمر ميکني که زمان چهار امام را درک ميکني، سلام ما را بر امام باقر(ع) برسان. بعد جابر هم از آن توفهها بود، از آن پيرمردهايي بود که پيغمبر را ديده بود. هروقت که وارد مسجد ميشد، به عنوان قديميترين اصحاب پيغمبر، قابل احترام بود. ايشان يک عمّامه سياه ميبست ميآمد در مسجد، آخر عمرش هم نابينا شده بود. مينشست در مسجد، مدام ميگفت «السلام عليک يا باقرالعلوم»، «يا باقرالعلوم»، حالا زماني که حکومت دست بني اميه است و اسمي از اهل بيت نيست، اما اين را هم نميشود کاريش کرد چون پيرمرد صحابي است، ايشان يک مصونيت دارد. مثل مرجع تقليدي که الآن يک چيزي بگويد، نميشود چيزي به او گفت. مصونيت قانوني دارد. جابري که نابينا بود، يک روز در کوچه ميرفت، گفتند: اين امام باقر است، پيرمردي صد ساله با اين سن در کوچه، روي خاک افتاد، پاي امام باقر را در آن سن كم بوسيد. گفتند: آقا زشت است، پيرمرد صدساله، پاي بچه را ميبوسي؟ فرمود: اين بچه نيست، امام باقر(ع) است. من ماموريت دارم، ابلاغ سلام از رسول خدا بکنم. و خلاصه در زمان تاريک و خفقان، اين صحابي پيامبر، با درود و سلام و صلوات هايش، به امام باقر(ع) توجه داشت. يک دعا ميکنم، همه آمين بگوييد؛ خدايا! همه کساني را که علاقمند به حج هستند، حج مقبول نصيب بفرما. خدايا! اينهايي را که در مکه هستند، حجّشان را حج ابراهيمي، و حج مقبول، سعي مشکور، دعايشان را مستجاب بفرما. اهداف امام عزيز(ره) را در هر سال، در حج پياده بفرما. امام باقر(ع) وارد مکه شد، وارد مسجدالحرام شد. تا نگاهش به کعبه افتاد، داد زد و بقدري بلند داد زد كه يک کسي آمد و گفت: آقا زشت است، صدايتان را کوچک کنيد. مردم دارند شما را نگاه ميکنند، اينطور بلند گريه نکنيد، براي شما صلاح نيست، اينطور جيغ ميکشيد، يک خورده آرامتر باشيد. فرمود: چه ميگوييد، باز شروع کرد، با چه حالي رفت و طواف کرد. هفت دفعه طواف کرد، آمد. دو رکعت نماز خواند و سجده را طولاني كرد و بقدري امام گريه کرد که راوي ميگفت: من ايستاده بودم، وقتي امام سرش را از روي زمين برداشت، ديدم که اشک هايش زمين را تر کرده است. عبادت امام، شاگردان امام، حوزه علميه امام، صبر امام و…
7- دعوت به كار خير و بيداري مردم
امام باقر(ع) وصيت کرد، که وقتي من شهيد شدم، تا ده سال امت اسلامي جمع شوند، در يک فرسخي مکه، هرحاجي که ميرود مکه، دو سه شب بايد مني باشد، فرمود: در اين مدتي که حاجيها در مني هستند، ده سال براي من عزاداري کنيد. يعني از فرصت استفاده كنيد، سال نميخواست بگيرد، ميخواست تبليغات کند. چون اگر سال ميخواست بگيرد، بايد هفتم ذي الحجه باشد. چون شهادت امام باقر(ع) هفتم ذي الحجه بود. سالگردش هم بايد هفتم ذي الحجه باشد، امام فرمود: سه روز عقب بيندازيد. بيندازيد، يازدهم و دوازدهم، آخر بعضيها ميگويند: سر سالش سه شنبه است، آخر سه شنبه، يک عده اداره هستند، يک عده بازار هستند، دو روز حالا سال پدرت را عقب بينداز، بيندازش به جمعه، که بتوانند فاميل بيايند. اصلاً ما راجع به سال گرفتن، هفت گرفتن و سوم گرفتن حديث نداريم. اينها يک سري چيزهاي، قراردادي است. آدم ميتواند پنج روز عقب بيندازد، پنج روز جلو بيندازد. سالگرد امام باقر(ع) هفتم بود، اما روز هفتم مردم، پخش و پلا هستند. بايد يا دهم باشد و يا يازدهم چون دهم و يازدهم همه حاجيها يک جا هستند. آن زماني که حاجيها جمع هستند، ميشود تبليغات كرد. معلوم ميشود كه سالگرد، تشريفاتي نيست و هدفدار است. بعضيها سالگردشان هم هدف دارد. رحمت خدا بر يکي از علماي هندوستان، يکي از علماي هندوستان، از علماي بزرگي است، پسر صاحب عقبات، وصيت ميکند و ميگويد: اگر من مُردم راضي نيستم كه واعظ برود روي منبر، تعريف من را بکند. حالا روي منبر ميگويند: «اين آقا چنين بود، آيت الله چنين بود» اگر من مُردم برويد روي منبر، قال الصادق، قال الباقر و چهار تا حديث بخوانيد، ثواب حديث خيلي بيشتر است، هي ميروند و تعريف ميکنند، اين آقا کسي بود که چنين كرد و چنان كرد و… وصيت کرد، اين عالم بزرگ وصيت كرد كه من راضي نيستم، براي من کاري بشود. اينها کارهاي خوبي است. من يک آدم تيزهوش را هم از شهرهاي استان خراسان برايتان بگويم، پدرش مرحوم شد. پدرش مهم بود، سالگرد پدرش ميخواست كه يک کار خوبي بکند، گفت: ميآيم قم، بعضي از روحانيون را در شهرم ميبرم. تابستاني براي جوانها، کلاس قرآن بگذارند. اصول عقايد بگويند و پولي که ميخواهيم شام و نهار بدهيم و يک شبه تمام شود، آن پولي که ميخواهيم، خرج يک بيست و چهار ساعت کنيم، يک موجي بيندازد و تمام شود. اين پول را ميدهم براي نسل نو، اين نسل نو را تعليم نماز و اصول دين ميدهم و اگر احياناً درسهايشان کمبود دارند، برايشان كمكي بشود. خيلي کارهاي خوبي ميتوان انجام داد. بخصوص، تابستان که دارد نزديک ميشود. آدمهايي که باغ دارند، مسئول هستند. آدمهايي که استخر دارند، مسئول هستند. ما مملکتمان، خانهها تنگ است و پسر بچهها زياد هستند، امور تربيتي نميرسد. آموزش و پرورش نميرسد. مساجد، امکانات رفاهي ندارند. مسئلهاي كه هست اينکه كساني که ميخواهند مسجد بسازند، يک مقداري شعاع فکريشان را بالا ببرند. وقت حج است، اين را هم بگويم، قرآن نميگويد: «اِنَّ الطَّوافَ مِنْ شَعائِرِالله» طواف از شعائر خداست. ميگويد: (إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّه) (بقره /158) چرا طواف شعائر نيست، اما صفا و مروه شعائر است؟ چون در طواف حتماً بايد وضو بگيرند، اما سعي صفا و مروه وضو ندارد. كساني كه مسجد ميسازند، يک کاري بکنند که اگر غير از نماز هم خواست استفاده ديگري شود، بشود. يعني اگر يک وقت اردويي است، کلاسي است، ميز پينگ پونگي است، ما بايد بياييم رو به اينکه، آن محدوديتهايي را که مسجدها را خلوت ميکند، جلويش را بگيريم. خودمان را محدود نکنيم. شخصي وصيت ميکند، اگر من مردم، فلاني نمازم را بخواند، شايد کسي مريض بود، شايد فلاني نبود، اگر وصيت ميکنيد، براي حق الناس و حق الله باشد. يک حديث شيرين بخوانيم، خيلي شيرين است؛ رسول اکرم(ص)، دقيقههاي آخر عمرش بود و در بستر افتاده بودند، چشمانشان را باز کردند، گفتند: هفت درهم من بدهکارم، زود برويد و مال مردم را بدهيد، گفتند: باشد. باز رسول خدا از حال رفتند، لحظاتي بعد به هوش آمدند و باز فرمودند: هفت درهم بدهکارم رفتيد بدهيد؟ گفتند: آقا شما الآن فرموديد، چشم، ميدهيم، فرمود: برويد و بدهيد. باز پيغمبر از حال رفتند، باز به هوش آمدند و فرمودند: داديد و اين نشاندهنده اين است كه در دقيقههاي آخر عمر، پيامبر عنايت داشت که مال مردم، در زندگيش نباشد، وصيت ميکنيد راجع به اين چيزها، راجع به نماز، راجع به تقوا، راجع به مال مردم و… اما ما وصيت ميکنيم، مقبرهام لوستر باشد يا چراغ، بابا وقتي رفتي توي گور، حالا بالاي قبرت هر چه روشن باشد چه فرقي ميكند؟ چقدر گفتند: حجاب داشته باش، گوش ندادي؟ حالا آقا من را بهشت زهرا دفن کنيد. اصلاً اگر کنار قبر امام حسين(ع)، آدم لجباز را دفن کنند، فايده ندارد. آخر ما که نميتوانيم، بگوييم قرآن دروغ است. قرآن ميگويد: آدم بي تقوا گرفتار است. حالا وصيت کن رو سينه اميرالمؤمنين دفنت کنند، فايده ندارد. اصول که بخاطر وصيتها از بين نميرود. بله شما اگر بنزيني بودي، با کبريت آتش ميگيري، اما اگرتر بودي، دو کيلو گوگرد هم روي شما بريزند آتش نميگيري. انسان، اصلش بايد باتقوا باشد، اصل ما تقواست. از اصول تقوا، حفظ حجاب است، حفظ نماز است، حفظ مال مردم است، حفظ بيت المال است. و بيت المال هم اين نيست که آدم ماشين شرکت واحد را از بين ببرد. همين بچههايي که خوب درس نميخوانند، ظلم به بيت المال است. چون اين بچه ميايد بازي گوشي ميکند و درس نميخواند يعني همه را الاف کرده است، کلي پول خرج شد، تا ايشان باسواد شود، ايشان باسواد نميشود. اگر ميخواهيم تقوا داشته باشيم، بايد اينچنين باشيم. ايام حج است و سالگرد امام باقر(ع)، اگر بدانيد حج چه نکاتي دارد، الآن که ميخواستيم پشت دوربين بياييم، چندتا نکته را ياد گرفتم، اصلاً حج يک رژه سالانه با لباس فرم است، همه بايد لباس فرم بپوشند، همه حاجيها، فرداشب، کفن ميپوشند و رژه ميروند، کجا ميروند؟ عرفات ميروند. كنار چه كسي رژه ميروند؟ فرمانده کل قوا بازديد ميکند، فرمانده کل قوا در عرفات حضرت مهدي (عج) است. به گفته روايات ما، امام زمان (عج) در عرفات است و همه حاجيها بايد، با لباس فرم در مقابل ايشان رژه بروند. رژه حاجيها اشک است. و جالب است كه به شما بگويم، لباس حاجي، لباس احرام، آستين ندارد. لباس حاجي، آستين ندارد، چرا؟ شايد ميخواهد بگويد كه من لباست را آستين نکردم، تا باد، توي آستينت نيفتد. لباس حاجي و لباس احرام سفيد است، ميگويند قبل از آنکه، اين لباس را ميپوشي غسل کن. چقدر شباهت است بين کسي که غسل ميکند و کفن ميپوشد با کسي که غسل ميکند و لباس احرام ميپوشد. دنياي درس است. بهترين حاجيها، حاجيهاي ايراني هستند و خدا ميداند، در همه زمينهها، عددشان از همه کشورها بيشتر است. زنده باد ايران! وقتي اشک ميريزند در عرفات، چنان زار زار گريه ميکنند، که گويا، فقط آمدهاند اينجا گريه کنند. وقتي مرگ بر آمريکا ميگويند، چنان داد ميزنند، که انگار فقط آمدهاند اينجا، كه مرگ بر آمريکا بگويند. وقتي هم سوغاتي ميخرند، همچين در بازار ميريزند، مثل اينکه، فقط آمدهاند اينجا سوغاتي بخرند. وقتي پشت بامهاي مکه جوجه کباب درست ميکنند، آدم احساس ميکند، اينها آمدهاند اينجا، فقط جوجه کباب بخورند، اصلاً ايرانيها، دست به هرکاري ميزنند، خوب انجام ميدهند، هم خوب مرگ بر امريکا ميگويند، هم خوب اشک ميريزند، هم خوب سوغاتي ميخرند و… البته حيف که سوغاتيها خارجي است. اگر ميشد، کشورهاي اسلامي يک بازار بين المللي داشتند و سوغاتيها، اينطوري نبود، بهتر بود. و لي حالا، اميدوارم رو به مسيري برويد كه اهداف امام پياده شود. خوب، ما چون بحثمان به مناسبت شهادت امام باقر(ع) بود، از برادرمان آقاي حسام، دعوت کرديم چند جملهاي و چند بيت شعري براي ما در اين زمينه بخوانند، هم ايشان و هم سبيهشان، راجع به نماز شعر براي ما فرستادند، و من اينجا بايد تشکّر کنم. ما اينها را جمع بندي کرديم، و انشاءالله در يک مراسمي اينها را مطرح خواهيم کرد. فعلاً از همه برادران تشکّر ميکنيم، از اين برادر هم تقاضا ميکنيم، چند دقيقه آخر، آن اشعارشان را که راجع به بقيع است در اختيار شنوندگان بگذارند.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 198