responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1977

موضوع: عدالت اجتماعی

تاریخ: 20/05/58

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله رب العالمين و صلی الله على سيدنا و نبينا محمد و على اهل بيته و لعنة الله على اعدائهم اجمعين.

مقدارى در رابطه با عدالت اجتماعى صحبت كرديم و قرآن مى‌فرمايد حتى پيامبران را فرستاديم تا مردم خودشان قائم به عدالت بشوند، خودشان عدالت را بپا دارند و عدالت مسئله‌‌اى است كه اسلام خيلى روي آن تكيه كرده است، از امام جماعت، از قاضى، از شاهد و كسى كه گواه به اين مسئله مى‌تواند باشد، مسئله عدالت را مطرح كرده و درباره ظلم روايات زيادى داريم كه از ظلم بپرهيزيد قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «اتَّقُوا الظُّلْمَ فَإِنَّهُ ظُلُمَاتُ يَوْمِ الْقِيَامَةِ» (كافى،ج‌2،ص‌332) درباره عدالت و ظلم روايات و اينها زياد است، قرآن هم تفسيرش كرده و نهج البلاغه هم كه خیلی زیاد است.
اين حديثى كه در نشست قبل با هم داشتيم، حديث، خيلى حديث پر معنایى است كه گفتم حقش اين است كه اين حديث را بنويسيم و در اتاقمان بزنيم، حفظ كنيم، كه چگونه وقتى يك رهبر، رهبرى را به دست مى‌گيرد، زندگيش نبايد تغییر پيدا بكند، نبايد به نفع خودش كار بكند. حالا، درباره عدالت اجتماعى تيرهاى ديگرى هم هست كه يكى، دو تا از آنها را مى‌‌گوييم و بحث را عوض مى‌‌كنيم، از عدالت مى‌رويم به سراغ مسئله نبوت و رهبرى.

1- نامه حضرت علي درمورد برخورد با محتكر

اميرالمومنين به استاندارش نامه مى‌‌نويسد و در ضمن نامه مى‌گويد كه اگر يك كسى اجناس و نيازهاى عمومى را دارد احتكار مى‌كند، او را بخواه و صحبت كن و خلاصه اگر ديدى كه بنا دارد كه ضرر بزند و بنا دارد كه احتكار كند، برو و به آن خشونت به كار ببر و حتى تو از طرف من كه حاكم جهان اسلام هستم مى‌توانى سختگيرى كنى به او «فَمَنْ قَارَفَ حُكْرَةً بَعْدَ نَهْيِكَ إِيَّاهُ فَنَكِّلْ بِهِ وَ عَاقِبْهُ فِي غَيْرِ إِسْرَافٍ» (نهج‌‌البلاغه،نامه‌53) چه بسا اينكه مى‌تواند اموال را مصادره كند و يا چه بسا به امر امام مى‌تواند قفل را بكشد، در را بشكند حتى، اگر ديد كه طرف بنا دارد كه به خطر بيندازد جامعه را. ببينيد چه مى‌گويد، مى‌فرمايد كه به آدم محتكر اگر گفتى و حرفت را گوش نداد، خشونت به خرج بده، چرا؟ براى اينكه «ذَلِكَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ» (نهج‌‌البلاغه،نامه‌53)، «ذَلِكَ» براى اينكه اين شخص و اين كارش «بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ» «مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ» از آن چه مى‌فهميم؟ يك قانونى است و يك اصلى است در اسلام كه هر كارى، بله مالكيت شخصى در چارچوبى كه اسلام گفته محترم است اما اگر يك كسى خواست از مالكيتش سوء استفاده كند و «مَضَرَّةٍ» و ضرر بزند به توده، ضرر بزند به عموم امت، اگر ديديد كه از مالكيتش دارد سوء استفاده مى‌‌كند، گرانفروشى مى‌‌كند، كم فروشى مى‌كند، احتكار مى‌‌كند، قحطى مصنوعى راه مى‌‌اندازد، بازار سياه درست مى‌‌كند، اجناس با يك فرمى دارد بالا مى‌برد، چون «مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ» چون ضرر دارد براى عامه، تو كه استاندار من هستى، به امر من مى‌‌توانى در چنين شرايطى، چنين خشونتى را نشان دهى. كه اين تكيه من روى جمله عدالت اجتماعى است كه اسلام رويش تكيه كرده است، ضرر براى عموم.

2- حديث پيامبر (ص) در رابطه با گناه علني

يا مثلاً از رسول خدا (ص) در رابطه با معصيت روايتي داريم كه «إِنَّ الْمَعْصِيَةَ إِذَا عَمِلَ بِهَا الْعَبْدُ سِرّاً لَمْ تَضُرَّ إِلَّا عَامِلَهَا فَإِذَا عَمِلَ بِهَا عَلَانِيَةً وَ لَمْ يُغَيَّرْ عَلَيْهِ أَضَرَّتْ بِالْعَامَّةِ» (ثواب ‌الأعمال،ص‌261) گناه علنى، عقوبتش سخت تر است، چون «أَضَرَّتْ بِالْعَامَّةِ» در تمام حدود كيفرهاى اسلامى بايد گناه علنى باشد تا مثلاً اگر گفتند زنا كار را صد ضربه شلاقش مى‌‌زنند و يا خداى نكرده كسى كه شوهر داشته باشد يا زن داشته باشد، زنا كار باشد، سنگسارش مى‌كنند يا دست دزد را قطع مى‌‌كنند يا كسى كه مشروبات الكلى بخورد، هشتاد ضربه شلاقش مى‌زنند، تمام شلاق‌هایى كه اسلام مى‌‌زند، ادب‌‌هایى كه اسلام مى‌كند مال كسى است كه در انظار و در پيش چشم مردم گناه مى‌كند، كسى اگر مخفى گناه كرده، گرچه گناه كرده، در روز قيامت در بازپرسى خدا رو سياه و چه بسا دچار شكنجه و جهنم هم بشود، و مى‌شود اما ادب، يعنى آبرویش در دنيا محفوظ است، اما اگر كسى خواست پرده حيا را بِدرد، پيش چشم مردم دارد گناه مى‌كند، در گناهانى كه پيش چشم مردم است بايد فلك شود و بايد در فلكه شهر و روبه روى جمعيت هم گاهى شلاق بخورد براى اينكه «مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ» رو به روى چشم گناه كرده، رو به روى چشم هم بايد ادب شود.
اگر جانى حيا دارد و در ملاء عام گناه نكرد، گرچه جهنمش محفوظ است ولى چون او حيا كرده ما هم آبروى او را حفظ مى‌‌كنيم، اسلام هم آبروى او را حفظ مى‌كند، اما اگر يك كسى، جوانى، پرده حيا را دريد و در ملاء عام و پيش چشم مردم گناه كرد، البته بايد پيش چشم مردم هم ادب بشود. بسيار خوب، اين تك جمله‌‌هايى در مورد عدالت اجتماعى و اكنون وارد بحث نبوت مى‌شويم. نبوت و رهبرى.

3- نبوت و رهبري آسماني

اصولاً در بحث نبوت چند تا اصل است كه به طور فشرده بايد مطرح كنيم. نبوت: نياز به رهبر آسمانى است. در اين جلسه هجدهم كه بحث نبوت را مى‌گوييم از قرآن اينطور كه استفاده مى‌‌شود، درباره اصل نبوت آيات زيادى است اما يك آيه اين است كه نبوت و رسالت يك سنت قطعى است، يعنى يك روش قطعى است، يعنى اينطور نيست كه خداوند براى يك گروهى پيامبر بفرستد و براى ديگران نفرستد. چون قرآن مى‌گويد: (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ) (يونس /47) هر امتى رسولى دارد. هر امتى در هر قارّه‌‌اى و در هر زمانى پيامبرانى، پيامبرى داشته است. حالا، چرا ما نياز به رهبر آسمانى داريم؟
علل نياز به رهبر آسمانى:

4- محدوديت علم و عقل بشر

1- مگر ما عقل و شعور نداريم و نمى‌‌توانيم قانون وضع كنيم. خودمان جمع شويم و ببينيم قانون، چه جورى بايد زندگى كنيم، قانون را نبايد حتماً پيغمبر به ما بگويد. اول اينكه علم ما محدود است. ما قانونى كه وضع مى‌‌كنيم، آينده را خبر نداريم و چه بسا كه خانه‌اى مى‌‌سازيم و بعد معلوم می شود كه اين خانه در مسير خيابان است. چه بسيار، البته مثل زدم، خيلى از كارها را بشر چون اطلاع ندارد، نمى‌تواند قانون براى خودش وضع كند. بسيارى از غذاهايى كه مى‌‌خوريم بعداً معلوم مى‌شود كه اين غذا براى ما خوب نبوده است علم ما محدود است.
2- علم ما دچار خطا، سهل مى‌شود، مسئوليت ندارد.

5- طوفان غرائز انساني

3- مسئله سومى كه نمى‌‌گذارد انسان قانونش، قانون خوبى باشد، طوفان غرائز. همه شما مى‌‌دانيد شيشه شكستن بد است ولى در خانه يك وقتى دعوا مى‌كنيد و مى‌زنيد شيشه‌‌ها را مى‌شكانيد. پيراهن خودتان را پاره كنيد بد است اما غيضتان كه مى‌گيرد، پيراهنتان را پاره مى‌كنيد. بسيارى از كارهايي را كه علم و عقل انسان مى‌داند بد است اما وقتى ناراحت شد، وقت شهوت، وقت غضب، وقت‌ ترس، وقتى كسى نگاهش به پول خورد، بسيارى از جنايتكارها كه جنايت مى‌كنند مى‌دانند كه جنايت بد است اما اگر جنايت نكنند پول نمى‌گيرند، چون پول مى‌بينند و نگاهشان به پول مى‌خورد، علاقه به پول باعث مى‌شود كه جنايت را بكنند بنابراين نمى‌شود گفت آقا ايشان باسواد است، بله ايشان باسواد است ولى با همين سوادش، گول پول را مى‌خورد پس بنابراين غرايز.

6- نارسايي وجدان بشر

4- مسئله چهارم هم نارسايى وجدان، مى‌شود بگوييم هر كسى روى وجدانش عمل كند، يك مثال بزنم، داداش هر كارى وجداناً خوب است، بكن و هر كارى را كه وجداناً خوب نيست، نكن، ديگر نيازى به پيغمبر نيست. نمى‌‌توانيم اين حرف را بزنيم، چون رو وجدان فايده ندارد يعنى نارساست، نارس است، كوتاه است، چطور؟ در صف اول يك كسى كه سيگار روشن مى‌كند، تا مى‌رود سيگار را بكشد، پس مى‌زند، چون طبعش با دود موافق نيست اما هى مى‌بيند آن كشيد، آن كشيد، اين كشيد، آن هم يك خورده مى‌‌كشد، دفعه دوم، دفعه سوم، آنقدر مى‌بيند كشيدن را و آنقدر يكی يكی مى‌كشد تا كم كم طبعش با سيگار، پس همين وجدانى كه مى‌گفت سيگار خوب نيست، در اثر تكرار سيگار خوب مى‌شود. دفعه اول كه شما سخنرانى كه ميكنى ناراحت هستى و ضربان قلبت مى‌رود بالا، خيس عرق مى‌شوى ولى آنقدر سخنرانى، سخنرانى مى‌كنى كه ديگر ممكن است خواب هم باشی سخنرانى كنى. يعنى وقتى يك چيزى تكرار شد ديگر آن حالت اضطراب. دفعه اول كه آدم پشت فرمان مى‌نشيند، همه‌‌اش مى‌گويد يك خورده احتياط آدم سالم‌تر است و بله بلد نيستى، يك خورده كه رانندگى بلد شد، گاز مى‌دهد، بنابراين به وجدان‌ها هم نمى‌شود تكيه كرد.
مى‌‌گوييم آقا هر كارى خوب است مى‌كنيم،وجدان چه كسى؟ بسيارى از غذاها را طبع شما نمى‌پسندد، وجدان كس ديگر،…، بسيارى از فرم لباسها، فرم حرف‌ها، فرم كارها، خيلى از فرمهايى كه وجدان كس ديگر نمى‌پسندد ولى وجدان كسى ديگرى مى‌پسندد. مسئله ديگر اينكه يك كسى بگويد تربيت خانوادگى خوب است ديگر، ما چه نيازى به پيغمبرى داريم. هر كسى تربيت خانوادگى داشته باشد، پسر خوبى است، دختر خوبى است، آدم خوبى است و ديگر نيازى به رهبرى انبياء نيست. خوب مى‌گويم فرض كنيد بنده مى‌خواهم تربيت خانوادگى داشته باشم. پدر و مادر من چه جور تربيتم مى‌كنند؟ آن جورى كه وجدانشان مى‌پسندد، هر كارى را باباى من وجدانش مى‌پسندد، به من مى‌گويد اين كار را بكن، هر كارى را هم كه وجدان بابام نمى‌پسندد، مى‌گويد اين كار را نكن. وقتى خود وجدان نارساست، تربيتى هم كه براساس وجدان هست، نارساست. من چه كارى را به بچه‌‌ام مى‌گويم، آقا جون اين كار را بكن، آقا جون اين كار را نكن. هر كارى را وجدانم مى‌ پسندد مى‌گويم انجام بده و هر كارى را كه وجدانم نمى‌‌پسندد مى‌گويم آقازاده انجام نده. پس من وقتى وجدان خودم نارسا بود، بكن و نكن هايى هم كه به بچه‌‌ام مى‌گويم براساس وجدانم هست، آن هم نارساست.

7- نارسايي تربيت خانوادگي

5- نارسايى، تربيت خانوادگى، نارسايى تربيت خانوادگى. بشر خيلى چيزها را نمى‌‌داند، قانون كامل نمى‌‌تواند درست كند. نياز به قانون آسمانى دارد. بشر اشتباه و خطا مى‌كند، بايد قانون از منبعى باشد كه اشتباه و خطا نكند. بشر تحت تأثير غرايز قرار مى‌گيرد بايد قانون از منبعى باشد كه طوفان غرائز قانون را تغیير ندهد. وجدان و تربيت هم نارساست، گرچه گاهى وجدان و تربيت مى‌تواند خوب باشد.

8- كتمان واقعيت‌ها

6- بسيارى از واقعيت‌‌ها كتمان مى‌شود. گاهى وقتها علم يك چيزى را مى‌‌فهمد اما اگر خواسته باشد بگويد به زلف يار، قهر مى‌كند. مثلاً پزشكان مى‌فهمند كه مشروبات الكلى براى كبد، براى چشم، براى قلب، براى مغز، مى‌‌فهمند كه مشروبات الكلى مضر است اما اگر در جشن‌هاى دو هزار و پانصد ساله مى‌تواند، بگويند آقا مشروبات الكلى حرام است و ضرر دارد، لطفاً نخوريد، فورى زندانش مى‌‌كنند و اعدامش هم مى‌‌كنند. بسيارى از حقيقت‌ها را به كسانى نمى‌شود گفت، بايد از منبعى حرف زده شود كه هيچ ترسى در او نباشد. بله قربانگويى‌‌ها، انسانى كه تحت غرائز قرار مى‌گيرد، وقتى مى‌‌ترسد، وقتى تهديدش مى‌كنند، خيلى حرفها را نمى‌زند و يا خيلى حرفها را مى‌زند، علىاي حال بايد ما يك منبعى داشته باشيم كه حرفها را بگويد و هيچ كتمان هم در آن نباشد. اگر خواسته باشيم حكم را از انسان بگيريم، انسان خيلى از حكم‌ها را مى‌‌فهمد ولى كتمان مى‌كنند.
در رابطه با اينكه علم ما محدود است مفصل مى‌توانم صحبت كنم ولى خوب فكر مى‌كنم شما نياز نداشته باشيد، همين مقدار، ما يك سرى بلد نيستيم بنام قوانين…، و اگر هم كامل نكنيم ناقص است. دوشنبه يك كارى را مى‌كنيم و بعد سه شنبه متوجه مى‌شويم كه آخ! كار دوشنبه غلط بود. سه شنبه يك كارى را مى‌كنيم و بعد چهار شنبه مى‌‌فهميم كه غلط بود، بنابراين علم محدود است، خطا مى‌‌كنيم، غريزه‌‌ها ما را تغییر مى‌دهد. وجدانمان قابل تغییر است. تربيت خانوادگى نارساست، بسيارى از واقعيت‌ها گفته نمى‌شود.

9- قانون بشري نمي‌تواند مقدس باشد و ايجاد شك مي‌كند

7- قانون ديگران براى من مقدس نيست. اصولاً گيرم بنده براى شما قانون وضع كردم، من چه كسى هستم كه براى شما قانون وضع كنم. شما چه كسى هستى كه براى من قانون وضع كنى. اميرالمومنين (ع) مى‌گويد: بشر تو آزاد آفريده شدى، بله قربانگوى ديگران نباش. قانون ديگران براى من ارزش ندارد. آقا طبق دستور، طبق ماده فلان از قانون فلان شما بايد همچين كنيد، مى‌گويد من قانون فلانی را قبول ندارم، آنهم يك نفر است مثل من. قانون خدايى مقدس است، چون خدا آفريدگار من است، سازنده من است و قانون سازنده براى من ارزش دارد، قانون ديگرى براى من نمى‌تواند مقدس باشد.
8- مسئله شك است. من خيلى شك دارم به قانون‌ها. اول شك دارم كه از كجا من را شناخته باشند. آخه يك كسى كه براى يك كسى قانون وضع مى‌كند بايد طرف را بشناسد. از كجا نيازهاى من را شناخته باشند و از كجا سعادت من را شناخته باشند، از كجا خير خواه من باشند، به چه دليل خيرخواه من است، شايد وقتى كه به من مى‌گويد دنيا ارزش ندارد يعنى بروم و ببينم آنطرف و گولم زده، شايد به نفع خودش قانون وضع مى‌كند، از كجا شناخته باشد، انسان هنوز موجودى است ناشناخته، از كجا ابعاد من، از كجا نيازهاى واقعى من را شناخته باشند و از كجا خيرخواه من باشند و از كجا درست گفته باشند. بنابراين من در همه اينها شك دارم و تا شك به قانون دارم، قانون مردم براى مردم ارزش ندارد.
اسلام حكومت خدا بر مردم است و نه قانون مردم بر مردم. گفتم يكبار، در آمريكا تا حالا بيش از بيست مرتبه و در بلژيك بيش از صد مرتبه قانون اساسي اش عوض شده است، اين دليل بر اين است كه هى يك كارى مى‌كنند و بعد متوجه مى‌شوند كه اشتباه كرده‌اند.

10- برخي از دستورات ديني را علم بشر در آينده كشف مي كند

9- ممكن است بفهميم مطالبى را، ممكن است مطالبى را بفهميم اما سالها بعد. پيغمبر اسلام مثلاً مى‌‌گويد گوشت خوك نخور، ما مى‌ گوييم نه نيازى به قانون پيغمبر نداريم، خودمان مى‌خوريم گوشت خوك تا ببينيم بعد چى مى‌شود، مشروبات الكلى مى‌خوريم تا ببينيم چى مى‌شود. ممكن است بعد از صد سال، دويست سال، هزار سال، هزار و چهارصد سال، علم يك اسرارى را كشف كند اما پيغمبر همين مطلبى را كه ما بعد از هزار و چهار صد سال فهميديم، پيغمبر قبلاً گفته بود. پس كسى كه دستش به وحى بند است، زودتر مى‌فهمد، پس بنابراين هيچ مانعى ندارد هزار و چهارصد سال پيش يك دستورات نابى را اسلام گفته بود و عده‌اى هم گوش دادند، حالا افرادى كه پشت پا به مذهب زدند يك ذره يك ذره به بعضى از دستوراتش مى‌رسند. پس ممكن است كه علم بشر به جايى برسد اما چند سال تأخير دارد. يكى از چيزهايى كه باز نياز به پيغمبر داريم اين است. اصولاً اگر رهبر نباشد، آفرينش غلط است، عجب. بله، اگر رهبر معصوم نباشد، يا پيغمبر و يا امام آفرينش مسخره مى‌شود. حالا يك بيانى مى‌كنم، ببينيد بيان چگونه است. خدا هستى را براى چه كسى آفريد؟ موجودات، موجودات براى چى است؟ موجودات براى انسان است، چون قرآن مى‌گويد «خَلَقَ لَكُمْ» «سَخَّرَ لَكُمُ» يعنى همه را براى ماست، خوب ما براى چه هستيم؟ انسان براى چى هست؟ موجودات براى انسان است. انسان براى حركت و رشد است. درست است، يا بايد بايستيم سر جايمان و يا بايد رشد كنيم، بالاخره بايد رشد كنيم. حالا حركت، براى حركت چند تا چيزى مى‌خواهد، حركت، راه مى‌خواهد. حركت، هدف مى‌خواهد. حركت وسيله مى‌خواهد. حركت، رهبر مى‌خواهد. باز در اين چهار تا رهبر مهم است، چون اگر رهبر نباشد ما راه را گم مى‌كنيم، هدف را اشتباه مى‌كنيم، وسيله‌‌ها هم بيخود بكار مى‌رود، سوار دوچرخه و موتور مى‌شويم، سوار ماشين مى‌شويم اما چون راه را بلد نيستيم، بيخود به كار مى‌افتد. پس اگر رهبر بود، هم راه درست است و هم هدف و هم وسيله‌‌ها به جا مصرف مى‌شود، اگر رهبر نبود، راه گم، هدف اشتباه و وسيله‌ها هم بيجا مصرف مى‌شود، پس مهم رهبر است. موجودات براى انسان، انسان براى حركت، حركت انسان زير سايه رهبر، پس «لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ» (المناقب،ج‌1،ص‌216) يعنى اگر رهبر نبود آفرينش، چون همه آفرينش را درست كرده است براى انسان، انسان هم آفريده شده است براى حركت، آنوقت اين انسان اگر رهبر نداشته باشد چى؟ حركتش لغو است، حركتش بى جهت است، از همه گذشته يكى ديگر اينكه اصولاً در اين هستى، انسان جزء اين هستى هست و يا نيست؟ هست، اين هستى يك راهى است كه همه دارند مى‌روند، يعنى تخم گل بنفشه مى‌رود تا برسد به گل بنفشه، تخم هندوانه مى‌رود تا برسد به هندوانه، هر موجودى در مسير خودش دارد حركت مى‌كند و در حركتش شك و سهو و خطا هم نمى‌كند، تمام موجودات دارند حركت مى‌كنند در راه معين و بدون سهو، يكى از اين موجودات هم موجودى است به نام، همينطور آن قدرتى كه همه را به حركت بى سهو و خطا رهبرى كرد،انسان را هم بايد به حركتى بى سهو و خطا رهبرى كند، اگر رهبرى نكند معلوم مى‌شود كه اين جزء يك وصله بى همرنگى است در تمام موجودات، همه موجودات در نظام معين و در مسير معين در حركت معين، همه موجودات، بدون شك و سهو دارند مى‌روند و فقط انسان در حركتش مانده است، دچار شك و سهو، از اين راه برود، از آن راه برود، يك بار از اين راه برود و يك بار از آن راه برود، بنابراين اگر بناست اين انسان جزئى از هستى باشد، خالق هستى كه براى همه هستى راه معين كرده است، براى اين جزء هم بايد راه بى شك و سهو معين كند و اگر معين نكند، اين جزء وصله، وصله ناهمرنگ و بيخودى است نسبت به همه موجودات.
11- چرا ما وصله ناهمرنگ هستى باشيم. همه هستى راه هماهنگ و بى شك داشته باشند و فقط انسان متحير.

11- اموري كه فقط از راه وحي قابل درك است

12- نياز به رهبر اين است كه ما در آينده اطلاعاتى مى‌‌خواهيم و جزء از منبع وحى، راهى ديگر نداريم، از عالم ملكوت، از عالم غيب، از اينكه آينده من چى مى‌شود. آينده من چى مى‌شود، سرنوشت من چى مى‌شود، عكسل العمل فكر من و كار من چى است؟ چون يك سرى مسائل و يك سرى اطلاعاتى، بعد از مرگ من چه خبر مى‌شود. چون يك سرى اطلاعاتى است كه قابل تجربه نيست، قابل لمس و حس نيست، از راه غير از وحى نمى‌توانيم پيدا كنيم، نياز به وحى براى همين است َ (وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ) (بقره /151) به قول قرآن، يك چيزهايى را كه نمى‌توانيم ياد بگيريم، از راه وحى ياد بگيريم. خلاصه بحثمان اين شد. بحث نبوت، در هر امتى و براى هر جمعيتى پيامبرى بوده است. آيا عقل ما كافى نيست؟ ابداً، چرا؟ محدوديم، عقل ما محدود است، خطا و شك مى‌كنيم، غرائز تحت تأثير قرار مى‌دهند عقل و علم را، وجدان ما حال به حال مى‌شود. امسال از سيگار بدم مى‌‌آيد ولى سال ديگر خودم رئيس سيگارى‌ها هستم. وجدان تغیير پيدا مى‌كند، تربيت خانوادگى هم همينطور. واقعيت‌‌ها كتمان مى‌شود اگر از راه خودمان خواسته باشيم به هم ديگر بگوييم، من كتمان مى‌كنم و نمى‌‌گوييم، شما يك چيزى را به من نمى‌گويى. قانون ديگران براى من ارزش ندارد، شما چه كسى هستى كه براى من قانون وضع مى‌كنى، اين دوازده عامل باعث مى‌شود كه ما نياز به يك رهبر آسمانى به نام پيغمبر داشته باشيم، اين فهرست و خلاصه بحث نبوت بود.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1977
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست