responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1978

موضوع بحث: عدالت اجتماعي، توزيع عادلانه

تاريخ پخش: 08/11/66

بسم اللّه الّرحمن الّرحيم

در اين جلسه بحث ما درباره‌ي نظارت و بازرسي و كنترل قيمت در اسلام است. بحثي است كه تا به حال در تلويزيون مطرح نشده است. تكه‌هاي تاريخي نابي است كه شما ناظر و بازرس آن هستيد. وقتي در ميدان و خيابان مي‌رويد و بازار را كنترل مي‌كنيد، هم شما بايد دقيق باشيد و هم بايد برادرها و خواهرها در جريان باشند. زن و مرد بايد بدانند كه اسلام چه چيزهاي خوبي دارد. اسلام فقط عبادات به معناي خاص نيست. گرچه عبادات جزء اسلام است و ركن اسلام است، اما در اسلام چيزهاي نابي وجود دارد.

1- نظارت و بازرسي در اسلام

نظارت، كنترل، بازرسي و اين‌ها از صدقه‌ي خون شهداست. بازرسي و نظارت، كنترل نرخ، تعزيرات حكومتي، احكام اوليه و ثانويه از مواردي است که بايد برايتان مطرح کنم.
در اسلام اشخاصي به نام عريف و نقيب بودند كه بازرس بودند. عريف از عرفه، معرفت و عارف مي‌آيد و به معني كسي است كه مي‌رود و شناسايي مي‌كند. مي‌گويند: ديوار را نقب زده است. يعني سوراخ كرده است. نقيب به معني كنجكاو است. عريف و بازرس در صدر اسلام بوده است. البته رابط هم بوده است. چون حاكم نمي‌تواند تك به تك بيايد و ببيند كه چه کار كرده است؟ يك وقت بازار كوچك است و تعداد مسلمان‌ها هم كم است. مسئوليت حاكم خيلي پيچيده نيست. حضرت امير(ع) شلاق دست مي‌گرفت و مي‌آمد ببيند كه چه كسي، چه جنسي را به مردم مي‌دهد؟ اگر جنسي بد بود، به او تذكر مي‌داد. اگر به تذكر عمل نمي‌كرد، شلاق را بلند مي‌كرد و او را مي‌زد. پس وقتي شغل و كاسبي و شهر كوچك است، حاكم خودش مي‌آيد و نظارت مي‌كند. وقتي كار گسترده‌تر شد، ديگر تنهايي نمي‌تواند و اينجا عريف مي‌خواهد. عريف به معني بازرس است. عريف به معني عارف است. كسي كه رابط بين حكومت و ملت است. من يك قدري درباره‌ي تاريخ عريف برايتان صحبت مي‌كنم.
درباره‌ي عريف حديث‌هاي بسياري داريم. آن روايت‌هايي كه مي‌گويد: عريف يا بازرس، آدم بدي است به خاطر اين است که معمولاً بازرس ها، بازرس طاغوت بوده‌اند، مي‌آمدند شيعيان ناب اهل بيت را شناسايي مي‌كردند و به حكومت طاغوت خبر مي‌دادند. روايت‌هايي كه مي‌گويند: عريف بد است. راجع به اين است.
حضرت آيت العظمي منتظري، يك بحثي دارند، در بحث خود مي‌گويند: تمام روايت‌هايي كه مي‌گويد: عريف و بازرس بد است، چون بازرس‌ها بازوي حكومت طاغوت بوده‌اند، مثل ساواكي‌هاي قبل از انقلاب بودند. يك وقت مي‌گويد: چه كسي با شاه بد است؟ چه وقت مي‌رود و نماز مي‌خواند؟ كدام دختر دبيرستاني يا دانشجو چادر سر مي‌كند؟ آن وقت نتيجه‌ي بازرسي قدرت شاه مي‌شود. يك وقت هم مي‌گويند: چه كسي مذهبي است، برويد او را بگيريد. يك وقت مي‌گويد: چه كسي گران مي‌فروشد؟ چه كسي جنس آشغال مي‌فروشد؟ چه كسي تقلب مي‌كند؟ يك وقت نتيجه‌اش اين است كه به مردم جنس آشغال ندهيد. بايد ديد نتيجه چيست و هدف چيست؟ حضرت آيت العظمي منتظري مي‌فرمايد: نظر اين است كه بازرس‌هايي كه بازوي طاغوت باشند، بد هستند.

2- حدود و شرايط نظارت و بازرسي

پيغمبر بازرس مي‌داشت، منتها بازرس از قبيله‌ي خودشان بود. يعني براي مردم قبيله اهل خود قبيله را مي‌گفت. مي‌گفت: خودتان بگوييد: چه كسي امين شماست؟ چه كسي محبوب شماست؟ چه كسي را دوست داريد؟ چه كسي مورد اطمينان شماست؟ مي‌گفتند: فلاني مورد اطمينان ما است. مي‌گفت: خيلي خوب. حالا اگر شما ايشان را قبول داريد، من حرف شما را تنفيذ مي‌كنم. پس تو عريف باش. تو رابط بين اين‌ها و من باش. يعني سياست، مديريت، كمبودها، زيادي‌ها، حوادث سياسي، اجتماعي، اقتصادي را به من گزارش بده.
پس در زمان پيغمبر عريف بوده است و لكن دو شرط داشته است:
1- آدم محبوب بوده است.
2- منتخب خود مردم قبيله بوده است.
وقتي هم که مردم قبيله به او رأي دادند كه اين شخص خوب است، بعد او را حمايت مي‌كنند. اما اگر يك كسي از بازار آزاد آمد و رئيس شد، او را تحويل نمي‌گيرند.
يك قصه برايتان بگويم. يكي از جنگ‌ها جنگ حنين بوده است. اسم حنين در قرآن هم آمده است. در جنگ حنين مسلمان‌ها اسير گرفتند. شكست خورده‌ها از قبيله‌ي هوازن بودند. آن‌ها مي‌گفتند: ما شكست خورديم، اسيران ما را پس بدهيد. پيغمبر فرمود: اگر خواستيد اسيران را پس بدهيد، همه مسلمان‌ها بايد رأي بدهند. مسلمان‌ها گفتند: بله. چون صدا در صدا پيچيد، پيغمبر فرمود: شايد بعضي هم گفته اند: نه. بهتر اين است كه عريف‌ها بروند و شناسايي كنند. فرمود: عريف شما به من گزارش بدهد. اين جا از جاهايي است كه پيغمبر اسم عريف را برد. يعني بازرس شما به من گزارش بدهد. بازرس رفت، تك تك پرسيد. آقا شما راضي هستيد؟ تك تك گفتند: ما راضي هستيم. اين آمد و گفت: يا رسول الله! من بازرس و نماينده رسمي دولت هستم. رابط بين شما و مردم هستم. بنابراين مردم تك تك اجازه دادند كه شما اسيران را به دشمن پس بدهيد. يعني اين جا تصميم بر اساس گواهي عريف و بازرس بود. در قرآن اسم نقيب آمده است، كه باز هم به معني بازرس است. (وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقيباً) (مائده /12) يعني بني اسرائيل دوازده گروه بودند. هر گروهي يك نقيب و بازرس و يك محور، رابط، مدير و مدبر داشتند.
بازرس كارها را به چه كسي مي‌گويد؟ اين بازرس خودش مستقيم به حكومت نمي‌دهد. از نظر درجه بندي، مردم كارشان را به بازرس و بازرس به يك كس ديگر مي‌داد. اين جا اسمش آقاي محتسب بود. محتسب چه كسي است؟ كساني هستند كه از طرف حكومت حق دارند كه نرخ را كنترل كنند. حق دارند، شغل‌ها را تعيين كنند. تو حق نداري اين جا قصابي درست كني. تو حق نداري اين جا مغازه بزني. تو حق نداري اين جا چاه بزني و. . . . محتسب كساني بودند كه يك اختياراتي از طرف حكومت داشتند. بازرس‌ها اطلاعاتشان را به محتسب مي‌دادند، محتسب هم تصميم آخر را مي‌گرفت. اداره‌اي هم به نام حسبه داشتيم كه قدرت امر به معروف و نهي از منكر داشت.
ما دو رقم امر به معروف و نهي از منكرداريم: 1- عمومي 2- خصوصي
اجازه بدهيد يك طرحي بكشم. يك خيابان است كه يك تابلو زده اند، اين جا اول خيابان كه يك طرفه است. بايد ماشين‌ها از اين طرف بروند. يك ماشين از آن طرف مي‌آيد. چراغ هايش را روشن كرده است و مي‌آيد. خيابان يك طرفه است اما ماشين دارد از اين طرف مي‌آيد. تمام ماشين‌هايي كه از اين طرف مي‌آيند وظيفه دارند. همه‌ي ماشين‌ها بوق مي‌زنند. اين بوق نهي از منكر است. گفت: چند بوق داري؟ گفت: چهار بوق دارم. بوق سلام! بوق نهي از منكر كه چرا تخلف كردي! بوق عروس كه براي وقتي است كه عروس مي‌آورند! يك بوق هم پليس مي‌زند، با آژير مي‌آيد، روي دوشش علامت است. كاغذ و برگه‌ي جريمه دست اوست. او يك قدرتي هم از طرف دولت دارد. پس ببينيد دو نهي از منكر است. نهي از منكر عمومي، كه همه‌ي مردم بايد بگويند چرا؟ نهي از منكر خصوصي كه بايد يك مقام رسمي بگويد: چرا؟
محتسب كيست؟ محتسب كسي است كه بازرس‌ها همه اطلاعاتشان را به او مي‌دهند. او مي‌تواند كنترل كند و جلو كار را بگيرد، جلو واردات را بگيرد، جلو صادرات را بگيرد، جلو جاده را بگيرد، عزل و نصب كند، تشر بزند، تهديد كند، آب را قطع كند، تلفن را قطع كند، پرونده باطل كند، توقيف كند، سهميه را قطع كند، اخطار بدهد، ماليات اضافه كند، اين‌ها قدرت‌هايي است كه در صدر اسلام بوده است. اسمش هم محتسب است. كسي كه نماينده‌ي رسمي دولت است و بازرسان همه بازوي آقاي محتسب است.
قاضي كيست؟ قاضي كسي است كه بايد دو طرف دعوا پهلوي او بروند و شكايت كنند تا بعد قضاوت كند، ولي محتسب مي‌تواند بپرسد مثلاً اين كتاب چند است؟ سي صد تومان است. خير اين كتاب نرخش بايد دويست باشد. يا الله شروع به جريمه مي‌كند. نمي‌گويد: كسي از شما شكايت كرده است. ولي قاضي تا كسي شكايت نكند، قضاوت نمي‌كند. اما محتسب همين كه ديد گران است، خودش جريمه را مي‌نويسد. ديگر به اين كار ندارد كه آيا مشتري‌ها گله داشتند يا نه؟ مشتري گله نداشت اما جنس گران هست. محتسب مي‌تواند يك طرفه ببرد و بدوزد. اما اگر قاضي باشد بايد دو طرف دعوا پيش او بيايد. پس عريف و محتسب دو لغت اسلامي است. در اصطلاحات فقه هست و روايت هم داريم كه اهل سنت نقل كرده اند، در سنن ابي داود كه مي‌فرمايد: مردم بدون عريف زندگي هايشان تأمين نمي‌شود. بايد افرادي باشند كه بازرس باشند.

3- شرايط بازرسان و ناظران

اما بازرس بايد چگونه آدمي باشد؟ من قابل نيستم كه براي شما چيزي بگويم. اما از روي مطالب آيت الله العظمي منتظري كه سلسله درس‌هايي دارند، تكه‌اي را براي شما نقل مي‌كنم.
ايشان مي‌فرمايد: (بازرس) بايد عاقل، هوشيار، مورد اطمينان، متعبد به اسلام، دل سوز، حافظ اسرار و بي عقده باشد. اگر آدم عقده‌اي باشد، اگر آدم خرده حساب داشته باشد، نمي‌تواند بازرس باشد. بد نيست من دو حديث از آدمي كه عصباني است و كينه دارد بخوانم. حديث داريم: «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَنِ الْأَدَبِ عِنْدَ الْغَضَبِ»(كافى، ج‌7، ص‌260) داريم وقتي عصباني هستي، بچه‌ات را ادب نكن. اگر طبيعي باشد عقل مي‌گويد: او را دو بار بزن، اما وقتي عصباني هستي چهار بار مي‌زني. حديث داريم: وقتي عصباني هستي، بچه‌ي خودت را هم ادب نكن. چون طبيعي فكر نمي‌كني. اگر آدم هيجاني بشود، حرف هايش و قضاوت هايش از اعتبار مي‌افتد. اگر يك كسي را شلاق زدند و از او اعتراف گرفتند، كتك خور بوده است و هر چه که او گفته است، فايده ندارد. اگر كسي ترسيد، كتك خورد، در فشار قرار گرفت و اقرار كرد، آن اقرار ارزش ندارد. ببينيد بايد انسان حالش حال طبيعي باشد. پيش داوري نداشته باشيم كه آمده‌ايم اين كار بشود. آمده‌ايم اين كار نشود. آخر گاهي اوقات بازرس مي‌گويد كه: نمي‌شود كه ما دست خالي برويم. فردا دولت خواهد گفت: تو كه حقوق مي‌گيري چه كردي؟ پس چهار نفر را جريمه كنيم، پولي كه مي‌گيريم حلال باشد. شما خيلي راحت برو اگر مجرم است گزارش بده، مجرم هم نيست ديگر كاري نداشته باش. اين طور نباشد چون شما بازرس هستي، حتماً بايد يك كاري بكني. آن وقت اگر اين طور باشد خدايي نكرده مثل ساواكي‌هاي زمان شاه مي‌شود. گفتند: كه يك ساواكي يكي از اساتيد حوزه‌ي علميه را داشت مي‌زد. گفت: ببخشيد ما شما را مي‌زنيم، چون از دولت حقوق مي‌گيريم، اگر شما را نزنيم حقوق ما حرام است. بازرس دو رقم است، گاهي آدم سراغ خودي‌ها مي‌رود و مي‌ببيند چه كسي جنس را گران فروخته است؟ گاهي سراغ دشمن مي‌رود. ما آدم‌هايي را داريم كه مسلمان هستند، متأسفانه وقتي به پول مي‌رسند، كلاه برداري مي‌كنند و حق و ناحق مي‌كنند. كم فروشي، گران فروشي و احتكار مي‌كنند. همه‌ي اين‌هايي هم كه اين كارها را مي‌كنند، همه‌ي آن‌ها روز عاشورا پيراهن سياه مي‌پوشند. سينه مي‌زنند و گريه هم مي‌كنند. خيلي هايشان هم آدم خوبي هستند، ولي دسته گل آب مي‌دهند. پس يك عده خودي هستند و متأسفانه خراب هستند، آخوند قرآن و حديث بلد است، ولي امكان دارد بعضي اوقات بد از آب در آمده باشد. در سرش قرآن و حديث است ولي خراب در آمد. گاهي توطئه گر است و وابسته به شرق و غرب است. آيت العظمي منتظري در درسشان مي‌فرمايند: بازرس خودي بايد با بازرس غير خودي فرق داشته باشد. بازرسي كه مي‌رود ببينيد كارهاي اطلاعاتي چيست؟ توطئه‌ها چيست؟ او بايد واقعاً با سوءظن وارد بشود، چون اين‌ها اساسشان بر اساس توطئه است. خوش بين نباشد. بازرسي خودي، با بازرس غير خودي فرق دارد. گرچه خودي باشد گاهي هم شلاق بخورد، هيچ اشكالي ندارد. قنبر خودي بود، يار مخلص حضرت علي بود. يك جا خود حضرت علي او را خواباند و او را شلاق زد. اگر خودي باشد و شلاق بخورد اشكالي ندارد. ولي در عين حال بايد اساس اين باشد.
يك وقت قرآن مي‌آيد و مي‌گويد كه: (وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ) (مائده /45) «السِّنَّ بِالسِّنِّ» دندانت را شكستند، دندانش را بشكن. «وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ» يعني بيني‌ات را بريدند، بيني‌اش را ببر. «وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ» گوشت را بريدند، گوش او را ببر. مو به مو و مقابله به مثل است. يك آيه داريم اين طور است. يك آيه داريم كه مي‌گويد: نه (لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ‌) (مائده /28)، تو اگر به زن بزني، من به تو كاري ندارم. پس يك وقت خودي است، اگر خودي است مثل دستوري است كه امام به ما دادند. امام بزرگوار در سال‌هاي قبل مي‌فرمود: ‌اي حجاج زائران خانه‌ي خدا، اگر سعودي هم به شما حمله كرد، شما كاري نكنيد چرا؟ چون امام فرمود: برخورد اين طوري باشد. چون آن‌ها «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» مي‌گويند. ولي بالاخره «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» مي‌گويند. آن جا هم يك آيه داريم «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ‌» تو هم دست دراز كن من را بكشي و من تو را كاري ندارم و لذا پارسال چهارصد نفر از عزيزانمان را از دست داديم و حال آن كه بچه‌هاي حزب اللهي هم در مكه بودند كه مي‌گفتند: ما مي‌توانيم بعد از اين كه اين همه شهيد داديم، بعضي از اين گردن كلفت‌هاي سراسري را بگيرم و در كوچه خفه كنيم. همه‌ي اين‌هايي كه به مكه رفتند، پيرزن نبودند. ما جوان‌هاي رشيدي داريم كه دست تنهايي مي‌توانند دو نفر را بزنند. اما امام فرموده بود شما دست نگه داريد. خانه، خانه‌ي امن است. به احترام خانه و به خاطر گل روي امام جوان‌هاي ما دست نگه داشتند. يك وقت كتك مي‌خوريم و به خاطر خدا هيچ نمي‌گوييم.
پس يك جا بايد هيچ نگفت. يك جا هم بايد مو را از ماست بيرون كشيد «وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ» شما وقتي مي‌رويد بازرسي مي‌كنيد، قهراً هيچ كس از شما خوشش نمي‌آيد. كسي كه خوشش نمي‌آيد، ممكن است چهار متلك هم بگويد. ولي اين متلك‌ها شما را تحريك نكند. شما واقع هرچه مي‌خواهي بگويي بگو، من برنامه‌اي دارم كه با حسن خلق مي‌گويم، جريمه‌ي تو چيست؟ چه مي‌كني؟ جنسي كه آوردي كجاست؟ فاكتور تو كجاست؟ وزنت چه قدر است؟ با چه معياري جنس مي‌دهي؟ شما بازرسي خودت را دقيق انجام بده، ممكن است چهار تا متلك به تو ب گويند. توقع نداشته باشيد كه مردم دعا كنند.
اجازه مي‌دهيد يك چيزي بگويم؟ ما يك شب به شهردار گفتيم: آقاي شهردار، مي‌داني چرا مردم به ما آخوندها سهم امام مي‌دهند؟ دستمان را هم مي‌بوسند؟ ولي به شما عوارض شهرداري مي‌دهند و ناراحت هستند؟ گفت: نه! گفتم: به خاطر اين كه ما اول براي مردم آيه و حديث خوانده‌ايم. مردم به خدا ايمان پيدا كرده‌اند، بعد هم پول مي‌دهند. به آقايي پول مي‌دهند كه دوستش داشته باشند. اگر آقايي را دوست نداشته باشد، خمسش را به او نمي‌دهد. مي‌رود به آقايي كه دوستش دارد مي‌دهد. پس اول محبوبيت هست. آيه و حديث هم هست، يعني يك خرده كار فرهنگي شده است. خود قرآن هم اين طور است. پيغمبر ما چهل سالگي به پيغمبري رسيد. 55 سالگي گفت: زكات بدهيد. يعني 15 سال طول كشيد، تا به مردم بگويد زكات بدهيد. يعني 15 سال كار كرد، بعد از 15 سال گفت: زكات بدهيد. يك خرده كار فرهنگي بشود، بعد پول گرفته شود. هنوز كار فرهنگي نشده است. مي‌گويد: آقا پسرم بزرگ شده است و از سربازي مي‌آيد. از بسيج و سپاه مي‌آيد. مي‌خواهم دامادش كنم. طبقه‌ي بالا را ساخته‌ام، شما يك مرتبه مي‌گويي 170 هزارتومان عوارض نوسازي شده است. آب بندي نشده است، يك سوت مي‌كشد و به هر چه شهردار است فحش مي‌دهد. شما مي‌گويي: آخوندها پول مي‌گيرند، دعايشان هم مي‌كنند. اما ما در شهرداري پول مي‌گيريم فحشمان مي‌دهند. علتش اين است كه شما كار فرهنگي نكرده ايد.
در جريان باشيد كه كار يك كار ظريفي است. يك سمت آن حرام قطعي است، يك سمت واجب قطعي است. و شما بين حرام و واجب راه مي‌رويد.
كنترل قيمت، نظارت، جلوگيري از تجاوز سرمايه دار بر محرومين، اين جلوگيري شرعاً واجب است. از آن طرف هم كشف اسرار شخصي و بيان اسرار شرعاً حرام است. يعني واجب است كه شما كار را دقيق انجام بدهيد و اگر دقت نكنيد حرام و خطرناك است. حالا من مي‌خواهم با مردم صحبت كنم. حرف هايم با ناظرها تمام شد.

4- حدود و تعزيرات و نمونه تعزيرات حكومتي

برادرها و خواهرها تعزيرات حكومتي چيست؟ ما در اسلام دو سه تنبيه داريم. يك تنبيه استاندار و مقرراتي داريم كه مثلاً مي‌گويند: مشروبات الكلي 80 ضربه شلاق دارد ولي اگر 79 ضربه شد بايد يكي ديگر زده بشود. زناي كسي كه ازدواج نكرده است، صد ضربه شلاق است و اگر همسر دارد و زنا كرده است سنگ باران است. اين‌ها را حدود مي‌گويند. يعني حد و مرزش تعيين شده است. نه يكي كمتر، نه يكي زيادتر است. يك سري چيزها حد معيني ندارد و اختيار آن را به قاضي داده‌اند. به قاضي گفته اند: تو حساب كن. 120 كيلويي است دو تا شلاق به او بزن. اگر هروئيني است، پخ كني خودش مرده است و اصلاً شلاق نمي‌خواهد. اين‌ها را تعزير مي‌گويند.
اما تعزيرات حكومتي چيست؟ من چند نمونه را ديده‌ام و برايتان بگويم. چند تلفن هم كرده‌ام و از علامه جعفر مرتضي كه از علماي قم است، از ايشان آدرس گرفتم.
يك خرما فروش متقلب به يك كنيز خرما فروخته بود. خرما رويش خوب بود و زيرش خراب بود. كنيز به خانه صاحب خانه برده بود و ديده بود بعضي از اين خرماها فاسد است. صاحب خانه گفته بود: برو و اين خرماها را پس بده. كنيز هم خرما را آورده بود تا پس بدهد، خرما فروش خرماها را بر نمي‌داشت. حضرت امير رسيد و فرمود: «رُدَّ عَلَيْهَا»(كافى، ج‌5، ص‌230) معامله را برگردان، سر اين كنيز كلاه گذاشتي، گفت: نه قبول نمي‌كنم. فرمود: برگردان. گفت: نه. فرمود: برگردان. گفت: نه. تا سه مرتبه تذكر داد، دفعه‌ي چهارم «فَعَلَاهُ بِالدِّرَّةِ»(كتاب كافي، جلد 5 ص 230) حضرت امير شلاقش را كشيد. تا شلاق حضرت امير را ديد، گفت: چشم. اين را تعزيرات حكومتي مي‌گويند.
خاطره‌ي دوم: حضرت علي(ع) به قاضي اهواز(رفاعة بن شداد) نامه نوشت. به قاضي اهواز فرمود: «أَنْ يَأْمُرَ الْقَصَّابَينَ أَنْ يُحْسِنُوا الذَّبْحَ فمَنْ صَمَّمَ فَلْيُعَاقِبْهُ وَ لْيُلْقِ مَا ذَبَحَ إِلَى الْكِلَابِ»(دعائم ‌الإسلام، ج‌2، ص‌176) به قصاب‌ها امر كن، ذبح گوسفندها را خوب انجام بدهند. «فمَنْ صَمَّمَ فَلْيُعَاقِبْهُ» نمي‌شود که هر كس طناب گردن بياندازد و با يك چاقو سر ببرد. در ذبح بايد چهار رگ بريده شود(البته چهار رگ نيست، دو رگ است، يك رگ اين طرف است، يك رگ آن طرف است. دو لوله هم هست، يكي از آن‌ها مال نفس است، يكي مال غذا است. اين دو راه و دو رگ مي‌شود چهار راه مي‌شود كه اين چهار رگ بايد بريده شود.) حالا بعضي قصاب‌ها چنان چاقو مي‌كشيدند كه تمام گردن يك جا كنده مي‌شد. حضرت امير فرمود: اگر قصابي اين طور ذبح مي‌كند «فَلْيُعَاقِبْهُ» او را گوش مالي بده. چگونه؟ «وَ لْيُلْقِ مَا ذَبَحَ إِلَى الْكِلَابِ» گوشت هايش را جلو سگ‌ها بينداز. اين را تعزير حكومتي مي‌گويند، چون اميرالمؤمنين حاكم بود. قصاب‌ها را اين گونه تنبيه كرد.
حالا حديث مي‌خوانم كه اگر خود بازرس خلاف كرد با او چه كنيم؟ بعضي‌ها مي‌گويند: به روحانيت توهين شد، به مسئول مملكتي توهين شد. اين طور نيست. خدا مي‌داند اگر يك مسئول مملكتي به بنده بگويد: آقاي قرائتي چون شما اين بحثي كه در تلويزيون كردي بحث منحرفي بود، تو براي ما حق حرف زدن در تلويزيون را نداري. اگر اين را به من بگويند: من پشت گوشم سرخ مي‌شود. حواسم جمع مي‌شود. ديگر حديث چرت و پرت نمي‌خوانم. وقتي حكومت اسلامي ما محكم مي‌شود كه يكي دو آدم سرشناس هم دو سه ضربه‌ي شلاق بخورد. اين كه ما مي‌گوييم: وقار ما، ‌شان ما، اين‌ها نيست. بايد مردم مطمئن بشوند. حالا من دو سه حديث مي‌خوانم كه اگر بازرس خودش رفت تا مجرم را بگيرد، خودش مجرم شد، چه بايد کرد؟ معصوم كه نيستيم. خيلي‌ها هستند كه مي‌روند غرق شده را بگيرند و خودشان در دريا غرق مي‌شوند. شما كه از حضرت يوسف بالاتر نيستيد. قرآن درباره‌ي حضرت يوسف مي‌گويد: من خودم را تبرئه نمي‌كنم، ممكن است من هم دسته گل آب بدهم.

5- تعزير بي‌احترامي به مسجد و خورنده گوشت خوك

خاطره‌ي سوم: «رَأَى قَاصّاً فِي الْمَسْجِدِ فَضَرَبَهُ بِالدِّرَّةِ وَ طَرَدَهُ»(كافى، ج‌7، ص‌263) يعني آمده بود و در مسجد قصه مي‌گفت. مسجد جاي قصه نيست. حضرت امير تازيانه‌اي به او زد و او را از مسجد بيرون كرد.
ببينيد ما داريم كسي را كه او را با شلاق ازمسجد بيرون كنند. مسجد جاي عبادت است. مسجد را بايد بزرگ شمرد. گاهي وقت‌ها مسجدهاي ما خيلي سبك مي‌شود. يك لنگه كفش گم شده است، خوب گم شده است، كه گم شده است. آخر مسجد جاي بزرگي است. يك زماني در مسجد روغن نباتي را هم تقسيم مي‌كردند. مسجد جاي كارهاي عبادي، سياسي، اجتماعي، كارهاي بين المللي و كارهاي آبرومند است. به همين خاطر هم گفته اند: درست نيست مستراح مسجد را كنار مسجد بسازند و بايد در فاصله‌ي چند متري بسازند. براي اين كه هركس در خيابان ادرارش مي‌گيرد، مي‌گويد: آقا معذرت مي‌خواهم مسجد كجاست؟ اين توهين است. بايد سيماي مسجد حفظ شود. وقتي مي‌گويند: مسجد، اين طور نباشد كه جايي است كه ختم است. جايي است كه بلندگويش انسان را اذيت مي‌كند. مسجد بايد يك مركز مقدسي باشد و لذا در فقه داريم هر كس مي‌خواهد وارد مسجد شود، كفشش را بلند كند و زير كفشش را ببيند. ته كفشش را ببيند و بعد به مسجد برود. در مسجد را بايد بوسيد. امام سجاد درب مسجد مي‌ايستاد و قدري حرف مي‌زد و مي‌گفت: خدايا اين خانه‌ي توست، من بنده‌ي تو هستم. بنده‌ي تو به خانه‌ي تو مي‌آيد. اين جا مهمان سراي توست. خدايا از من ميهماني كن. مسجد قداست دارد. بنابراين نبايد در مسجد قصه گفت. كسي در مسجد قصه گفت و حضرت علي او را شلاق زد و او را بيرون كرد.
خاطره‌ي چهارم: يك مرد نصراني مسلمان شده بود، ولي با اين كه مسلمان شده بود، يك مقدار گوشت خوك گيرش آمده بود، نتوانسته بود كه از آن بگذرد. اين را كباب كرده بود و حضرت امير گفت: چرا گوشت خوك مي‌خوري، مگر نمي‌داني گوشت خوك حرام است؟ البته حالا مي‌گويند: كرم كدو و تريشين دارد. اسلام 1400 سال پيش گفت: حرام است. حالا مي‌گويند: حرارتش مي‌دهيم، نمي‌دانم با كدام درجه حرارت، كرم هايش كشته مي‌شود؟ مي‌گوييم: آقا نفهميدي كه كرمش حرام است، ممكن است خاصيت ديگر آن حرام باشد و حالا نفهميده باشيم. حرام، حرام است. حديث داريم، حرام پيغمبر تا قيامت حرام است و حلالش تا روز قيامت حلال است. خلاصه گفت: چرا و حضرت امير هم او را يك شلاق زد.

6- تعزير پيمان شكنان و معامله باطل

خاطره‌ي پنجم: شخصي به نام حنظله بن ربيع بوده است، ايشان جزء حزب الله بوده است. فرار كرده و رفته جزء گروه قاسطين شده است. حضرت امير فرمود: خانه‌اش را خراب كنيد. «أمر علي(ع) بهدم دار حنظلة»(شرح‌ نهج ‌البلاغه ‌ابن‌ ابى ‌الحديد، ج‌3، ص‌176) به خاطر اين كه او فرار كرد و به معاويه ملحق شد. چون به معاويه ملحق شد، فرمود: خانه‌اش را خراب كنيد.
خاطره‌ي ششم: معامله را بايد يا متري يا كيلويي انجام داد. يك كسي همين طور معامله كرد، گفت: مي‌داني؟ نپرس چند كيلوست، همين طور پانصد تومان است. حضرت امير فرمود كه: او را بياوريد. حضرت علي(ع) مي‌فرمايد: ما آدم‌هايي را ديديم كه چكي معامله مي‌كنند. يعني بي حساب و كتاب كلي مي‌فروشند، حالا چند متر است، چند كيلوست؟ چند ليتر است؟ همين طور به فلان مبلغ مي‌فروشند. حضرت فرمود: چه كسي كتكش مي‌زند. اين حديث هم در سه كتاب هست. (سنن نسائي، مسند احمد، سنن ابي داود، ج 3 ص 281)
يك كسي زعفران وزن مي‌كرد، يك خرده به نفع يكي و به ضرر ديگري چربش كرد. حضرت امير باز تازيانه را كشيد و بلند كرد و فرمود: بايد همه را يك طور بكشي. تو براي آن يكي قدري چربش كردي.

7- تعزير و تأديب با وجود هزينه‌ها و مخارج

در جنگ خندق دو سه الاغ خوب بود. كشتند و در ديگ گذاشتند و آب گوشت درست كنند. حضرت فرمود: گوشت الاغ مكروه است و ثانياً ما در جنگ الاغ‌ها را براي حمل و نقل وسائل مي‌خواهيم چرا آن‌ها را كشتيد؟ مگر من به شما نگفتم كار به الاغ‌ها نداشته باشيد. خلاصه آن وقت حضرت، ديگ‌ها را به زمين ريخت، ديگ آب گوشت را در جنگ برگرداند. اين را تعزيرات حكومتي مي‌گويند. گفتند: آقا ديگ آب گوشت حيف شد؟ حضرت فرمودند: نه! فرمان عملي بايد عمل بشود.
قرآن مي‌گويد: موسي آمد ديد سامري با طلاها گوساله درست كرده است. گفت: تمام اين گوساله‌اي كه با طلا درست كرده اي، تمام طلا را مي‌سوزانم و خاكسترش را به دريا مي‌ريزم. يعني گاهي بايد طلا را سوزاند و اين را تعزير مي‌گويند. گاهي بايد آدم بزند شيشه را بشكند. البته نه به خاطر اين كه چرا پيراهن من را اتو نكردي؟ نه به خاطر چيزهاي جزئي، گاهي وقت‌ها يك تشرهايي لازم است. وقتي قبر رضا شاه را خراب كردند، يك عده گفتند: اين سنگ‌هاي مرمر سالم خوبي بود. رضا شاه بايد قبرش خراب بشود، حتي اگر سنگ هايش هر قيمتي داشته باشد. محو سلطنت، يك ارزش است. مگر بت‌هايي كه حضرت ابراهيم خراب كرد مفت بود؟ قرآن مي‌گويد: (فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً) (انبياء /58) تكه تكه كرد. طلا را مي‌سوزاند اشكال ندارد. ابراهيم بت‌هاي قيمتي را خراب مي‌كند، در جمهوري اسلامي قبر رضا شاه حتي اگر صد ميليون قيمت داشته باشد بايد خراب بشود. محراب بعضي مسجدها بد بود. حضرت فرمود: محراب‌ها را خراب مي‌كنم.
بد نيست قصه‌ي سمره را براي همسايه‌ها بگويم. يك باغي كنار خانه بود. اين باغ هم داراي درخت بود. كنار باغ يك درخت هم آقايي به نام سمره داشت. آقاي سمره وقتي مي‌خواست سراغ درخت خود بيايد، مستقيم سراغ درخت خود مي‌رفت. صاحب باغ مي‌گفت: اين جا زن و بچه‌ي من هستند يك يا الله بگو. گفت: نمي‌خواهم. من مالك هستم. سهميه دارم. يك درخت دارم. هر وقت بخواهم مي‌آيم. گفت: خيلي خوب بيا، ولي يك يا الله بگو. گفت: نمي‌گويم. پيش حضرت رسول از او شكايت كرد. البته اين سمره آدم شيطاني بود. پول مي‌گرفت و عليه حضرت علي(ع) حديث دروغ مي‌گفت. از يزيد پول گرفت و به كربلا آمد تا امام حسين را بكشد. خيلي بد جنس بود. در طول تاريخ دائم حرام زادگي مي‌كرد. اما الآن يك تكه از اين را مي‌گويم. پيغمبر فرمود: جناب سمره، گفت: بله. حضرت فرمود: يا الله بگو. گفت: نمي‌گويم. گفت: بيا درختت را بفروش. گفت: نمي‌فروشم. گفت: يك جاي ديگر درخت به تو مي‌دهم. گفت: نمي‌خواهم. من در بهشت يك درخت به تو مي‌دهم و براي تو ضمانت مي‌كنم. گفت: نمي‌خواهم. پيغمبر فرمود: برو درختش را بكن و در كوچه بينداز. «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ فِي الْإِسْلَام‌» (وسايل‌الشيعه،ج26،ص14) وقتي چند بار گفتم، گوش ندادي.

8- تعزير مزاحمان و قانون شكنان

بنابراين اگر گفتند: ساعت 10 به بعد كسي بوق نزند، بعد شهرباني يا كميته حق دارد بيايد هر عروسي كه ساعت 12 بوق مي‌زنند، يا هر سخنراني كه بلندگوي مسجدش ديگران را اذيت مي‌كند، حق دارند كه بوق تاكسي و بلندگوي مسجد را بشكنند. بلندگوي مسجد و بوق تاكسي كه بي وقت بوق مي‌زند بعد از تذكر، حق شكستن هست و اين را تعزيرات حكومتي مي‌گويند.
يك خاطره‌ي ديگر: يك خانه‌ي تيمي بود، مي‌گويد: آدم‌هاي فاسق در آن جمع مي‌شدند و برنامه داشتند. حضرت امير فرمود: خانه را خراب كنيد. خراب كردن خانه‌ي تيمي فساق، خراب كردن مسجد ضرار اشکالي ندارد. مسجد ضرار مسجدي بود كه به اسم نماز در آن توطئه مي‌كردند. باني آن هم منافقين بودند. آن خانه را خراب كرد. يك كسي آمده بود و وسط بازار را گرفته بود و سد معبر كرده بود، يك جايي ساخته بود، حضرت فرمود: اين دكه را كه ساختي راه بندان كرده اي. گفت: ديگر حالا ساخته ايم. فرمود: خراب كنيد. خراب كرد و جاده را صاف كرد(سنن بيهقي)
يك خيمه‌اي بود كه يك جايي برپا كرده بودند، كه آن جا جاي اين كار نبود. يعني در محل غير مجاز، محلي كه اجازه نداشتند. دكان باز كرده بودند، (نبايد اينجا دكان باز كنيد) اين آقا آمده بود خيمه زده بود. فرمود: «فحرقها» خيمه‌اش را آتش بزنيد. خيمه‌اي كه بي جا زده شد، آتش گرفت.

9- توجه و رسيدگي به جرايم بازرسان

پس ما تعزيرات حكومتي داريم. يك چيز هم بگويم كه اگر بازرس دسته گل به آب داد چه كنيم؟ در اهواز(ابن حرمه) بازرس بود. از طرف حكومت حضرت علي(ع) ايشان بازرس شده بودند. كف دست ايشان يك پولي گذاشته بودند. گفتند: شتر ديدي نديدي! قصه لو رفت. قصه كه لو رفت «فَكَتَبَ إِلَى رِفَاعَةَ إِذَا قَرَأْتَ كِتَابِي هَذَا فَنَحِّ ابْنَ هَرْمَةَ عَنِ السُّوقِ وَ أَوْقِفْهُ لِلنَّاسِ وَ اسْجُنْهُ وَ نَادِ عَلَيْهِ وَ اكْتُبْ إِلَى أَهْلِ عَمَلِكَ لِتُعْلِمَهُمْ رَأْيِي فِيهِ وَ لَا تَأْخُذْكَ فِيهِ غَفْلَةٌ وَ لَا تَفْرِيطٌ فَتَهْلِكَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ ذَلِكَ وَ أَعْزِلُكَ أَخْبَثَ عُزْلَةٍ وَ أُعِيذُكَ بِاللَّهِ مِنْ ذَلِكَ فَإِذَا كَانَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فَأَخْرِجْهُ مِنَ السِّجْنِ وَ اضْرِبْهُ خَمْسَةً وَ ثَلَاثِينَ سَوْطاً وَ طُفْ بِهِ فِي الْأَسْوَاقِ فَمَنْ أَتَى عَلَيْهِ بِشَاهِدٍ فَحَلِّفْهُ مَعَ شَاهَدِهِ وَ ادْفَعْ إِلَيْهِ مِنْ مَكْسَبِهِ مَا شُهِدَ بِهِ عَلَيْهِ وَ مُرْ بِهِ إِلَى السِّجْنِ مِهَانًا مَقْبُوضاً وَ احْزِمْ رِجْلَيْهِ بِحِزَامٍ وَ أَخْرِجْهُ وَقْتَ الصَّلَاةِ وَ لَا تَحُلْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَنْ يَأْتِيهِ بِمَطْعَمٍ أَوْ مَشْرَبٍ أَوْ مَلْبَسٍ أَوْ مَفْرَشٍ وَ لَا تَدَعْ أَحَداً يَدْخُلُ إِلَيْهِ مِمَّنْ يُلَقِّنُهُ اللُّدَدَ وَ يُرَجِّيهِ الْخَلَاصَ فَإِنْ صَحَّ عِنْدَكَ أَنَّ أَحَداً لَقَّنَهُ مَا يَضُرُّ بِهِ مُسْلِماً فَاضْرِبْهُ بِالدِّرَّةِ وَ احْبِسْهُ حَتَّى يَتُوبَ وَ مُرْ بِإِخْرَاجِ أَهْلِ السِّجْنِ إِلَى صَحْنِ السِّجْنِ فِي اللَّيْلِ لِيَتَفَرَّجُوا غَيْرَ ابْنِ هَرْمَةَ إِلَّا أَنْ تَخَافَ مَوْتَهُ فَتُخْرِجُهُ مَعَ أَهْلِ السِّجْنِ إِلَى الصَّحْنِ فَإِنْ رَأَيْتَ لَهُ طَاقَةً أَوِ اسْتَطَاعَةً فَاضْرِبْهُ بَعْدَ ثَلَاثِينَ يَوْماً خَمْسَةً وَ ثَلَاثِينَ سَوْطاً بَعْدَ الْخَمْسَةِ وَ ثَلَاثِينَ سَوْطاً الْأُولَى وَ اكْتُبْ إِلَيَّ بِمَا فَعَلْتَ فِي السُّوقِ وَ مَنِ اخْتَرْتَ بَعْدَ الْخَائِنِ وَ اقْطَعْ عَنِ الْخَائِنِ رِزْقَهُ»(دعائم‌ الإسلام، ج‌2، ص‌532) حضرت علي به قاضي نامه نوشت و گفت: بازرس رشوه گرفته است، «إِذَا قَرَأْتَ كِتَابِي» تا نامه‌ي من به دست تو رسيد، فوري عزلش كن. دوم: «وَ لَا تَأْخُذْكَ فِيهِ غَفْلَةٌ» از او غافل نشوي زير نظرش داشته باش. سوم: تمام مردم را جمع كن «لِتُعْلِمَهُمْ رَأْيِي فِيهِ» به مردم بگو كه نظر علي از ايشان برگشته است. چهارم: زندانش كن. پنجم: روز جمعه او را از زندان بيرون بياور و 35 ضربه‌ي شلاق به او بزن. ششم: او را بردار و در بازار اهواز بگردان. بگو اين بازرسي است كه پول گرفته و چيزي نگفته است و به بازاري‌ها بگو: اگر از كس ديگري هم گرفته است، بيايد بگويد. آري من هم يك دو ريالي به او دادم. او را در بازار بگردان. در زندان همه زنداني‌ها آزاد باشند، اما اين بازرسي كه خيانت كرد پايش را با طناب ببند. شب‌ها زنداني‌ها را آزاد كن كه در زندان بيايند و قدم بزنند اما بازرسي كه خيانت كرده است پايش را باز نكن. اگر ديدي جان دارد يك 35 تاي ديگر هم به او بزن. يعني تعزيرات حكومتي براي خود بازرس است.
قربان اين دين بروم كه مو را از ماست بيرون مي‌كشد. خدا مي‌داند اگر اسلام درست پياده بشود، همه‌ي مردم مي‌گويند: اين‌ها راست مي‌گويند. مشكل ما اين است كه يكي فرار مي‌كند، يكي فرار نمي‌كند. و يك مثل زشتي است كه من بزنم، ولي در مثل مناقشه نيست. يعني كاري به زشت و زيبايي مثل نداشته باشيد. قرآن مي‌گويد: (إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي‌ أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها) (بقره /26) خدا مثل مگس هم مي‌زند. زمان قديم افرادي بودند 10، 15 الاغ داشتند، براي ساختمان‌ها آجر مي‌كشيدند، اين الاغ جلويي كه مي‌ايستاد، چون الاغ‌ها قطار بودند، يكي يكي مي‌ايستادند. صاحب الاغ مدام به الاغ آخري شلاق مي‌زد. بابا آن جلويي ايستاده تو به آخري شلاق مي‌زني؟ اين مال ايستادنشان است. وقتي هم راه مي‌رفتند، هر آجري از الاغ جلويي مي‌افتاد اين را بر مي‌داشت و روي الاغ آخري مي‌گذاشت. يك وقت نشود كه ما اين طور بشويم. اينطور نباشد كه كسي دو ميليون، دو ميليون، 10 ميليون، 10 ميليون، صد ميليون، صد ميليون بچاپد، بعد ما برويم يك آدامس فروش را جريمه كنيم. آن وقت اگر آدامس فروش را جريمه كرديم او هم مي‌گويد: خيلي خوب، يعني تو كه مرا 20 هزار تومان جريمه كردي، همين امروز آدامس 8 توماني را 9 تومان مي‌كنم. يك آدامس دو ريالي را سه ريال مي‌كنم. خلاصه آخري چوبش را مي‌خورد. مواظب باشيد يك طوري برنامه ريزي كنيد كه واقعاً مجرم تنبيه بشود. اما بارش روي دوش ديگران نباشد. خوب ديني داريم. من گاهي كه اين حديث‌ها را مي‌بينم كيف مي‌كنم و گاهي كتاب را مي‌بوسم. گاهي از بس خوشم مي‌آيد پا مي‌شوم و در كتاب خانه راه مي‌روم. نمي‌دانم چه كنم؟ مي‌خواهم به بالا بجهم. گاهي اوقات مي‌نشينم يك سوره از قرآن را براي آن عالمي كه اين حديث را از صدر اسلام به ما رسانده است مي‌خوانم. دين ما دين خوبي است، يا درست بيان نشده است يا درست به آن عمل نشده است.
خدايا اين جمهوري اسلامي را، رزمندگانش را پيروز بگردان. اسرا را آزاد، توطئه‌هاي دشمن را خنثي بگردان، كمبودهايش را جبران بگردان، كدورت هايش را تبديل به صفا بفرما.
خدايا ما را طوري قرار بده كه زمينه ساز حكومت حضرت مهدي باشيم. خودت ما را در وقت‌هايي كه لغزش پيدا مي‌كنيم، فكري، بياني، مالي، خودت همه ما را حفظ كن. امام ما را تا ظهور حضرت مهدي حفظ كن.
برادرهاي كاسب، اميدوارم چنان انصاف حاكم بشود كه نياز به بازرس نباشد. برادرهاي بازرس، شما هم خيال نكنيد كه خيلي آدم‌هاي خوبي هستيد. اگر اين پول‌هايي كه اين داشته باشد، شما هم داشتي، شايد تو هم اين طوري بودي. بنابراين ضمن اين كه بازرسي مي‌كنيد، خودتان، خودتان را خيلي آدم پاك وقدوس حساب نكنيد. بگذار اين 10، 15 ميليوني كه اين آقا به تو دادند و گران فروشي نكردي باز معلوم مي‌شود. . . يعني ضمن اين كه او را جريمه مي‌كنيد، خودتان هم به خدا پناه ببريد. ما روز عاشورا گريه مي‌كنيم. بر يزيدي‌ها لعنت مي‌كنيم. اما مي‌گوييم: خدايا به تو پناه مي‌بريم شايد ما هم اگر در كربلا بوديم، جزء يزيدي‌ها بوديم. هم گران فروش و محتكر را تنبيه كنيد، هم خودتان به خدا پناه ببريد.
خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار.

«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1978
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست