نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1979
1- بزرگترين آيه قرآن، در حفظ حقوق مردم 2- سفارش به كتابت، در عصر جهل و بيسوادي 3- رعايت تقوا در مسائل اقتصادي 4- نقش گواه در حفظ حقوق مردم 5- خطر غفلت از خود، در حال خدمت به ديگران 6- دوري از گدا پروري در كمك به محرومان 7- تعاون و مشاركت در كمك به ديگران
موضوع: عدالت در مسائل اقتصادي
تاريخ پخش:16/04/93
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين، اللهم صل علي محمد و آل محمد.
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
دربارهي قرآن صحبت ميكرديم. هر شبي از يك زاويهاي، امشب هم بزرگترين آيهي قرآن را يك نگاهي ميكنيم. در قرآن آيهاي به اين بزرگي نيست. 14، 15 سطر است و اين مربوط به آيات حقوقي است. براي اينكه حق از بين نرود، ميگويد: چطور داد و ستد كنيد. شما نگاه كنيد الآن مسألهاي نيست. هرچه ميخواهي بخري، كامپيوتر هست و ماشين حساب است و فاكتور هست و تقريباً همه مردم باسواد هستند. شما حساب كنيد اين آيه در زماني نازل شده است كه در كل كشور جزيرة العرب 17 نفر باسواد است. در مكه يك باسواد بوده است. آنوقت اينقدر ريزهكاريهايي كه حتماً پاي تلويزيون اين بحثهايي كه پخش ميشود هستند، دكترهاي رشته حقوق، حقوق كيفري، حقوق بينالملل، آئين دادرسي، ثبت اسناد، ببينيد چيزي به ذهن شما ميآيد كه در اين آيه نيست. از يك پيغمبر درس نخوانده در شهري كه يك باسواد داشته است، اينقدر دقت شود. حالا جمله جمله و بند بند اين آيه خوانده ميشود، من براي شما ميگويم.
1- بزرگترين آيه قرآن، در حفظ حقوق مردم
بسم الله الرحمن الرحيم، آيهي 282 سورهي بقره را ميخوانيم. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ» اي كساني كه ايمان آوردهايد، بده و بستان كه ميكنيد، بدهكار كه شديد، معاملات نسيه، كم يا زياد، «تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ» چه دين زياد، چه دين كم. مثل اينكه ميگوييم: آقا يك چيزي بياور بخوريم. يعني چه؟ يعني چه كم، چه زياد. يا غذاي مفصل، يا غذاي خيلي ساده. «بدينٍ» يك چيزي بياور بخوريم. چه بدهكاري كم باشد، چه زياد باشد. چه به خانم باشد و مهريه باشد. چه به شريك باشد، كارگر و كارفرما، هر بده و بستاني داريد، دو چيز را بايد مراعات كنيد. 1- مدتش معلوم باشد. چه وقت پول را ميدهيد. «إِلى أَجَلٍ» يعني مهلتش دقيق باشد. 2- بنويس، «فَاكْتُبُوهُ». تمام قراردادها بايد نوشته شود. نگوييد خودي هستيم، ما با اين يكي هستيم. هيچوقت دعوايمان نميشود. دستور قرآن است، با برادرت هم كه داد و ستد ميكني از او رسيد بگير. مدت بدهي 1- روشن باشد، 2- نوشته باشد. بدهي هم كم و زياد ندارد.
2- سفارش به كتابت، در عصر جهل و بيسوادي
«وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ» بگو: ما با سواد نيستيم، يك باسواد پيدا كنيد، كاتب به معني باسواد است. عادلانه بنويسد. كاتب بنويسد، اگر خودتان هم سواد نداريد و عادلانه هم بنويسد. نه سيخ بسوزد، نه كباب! نه طرفدار فروشنده، نه طرفدار مشتري.
«وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ» اگر به كاتب گفتند: ما يك معاملهاي داريم، سواد نداريم بيا بنويس. كاتب حق ناز كردم ندارد. «وَ لا يَأْبَ» كاتب براي نوشتن ناز نكند. «كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ» خدا به تو سواد داده است، به شكرانه اينكه باسواد هستي، كار ما را حل كن. به شكرانه اينكه خانهات بزرگ است به بچههاي همسايه بگو: عروسي را در خانه ما بياندازيد. پول تالار ندهيد. به شكرانهي اينكه ماشين داري، يك نفر كه به راه تو ميخورد، سوارش كن. بعد ميگويد: «فَلْيَكْتُبْ» بنويسد. تا الآن چند كلمهي كتابت بوده است؟ «فَاكتُبُوه» بنويسيد. «فَليَكتُب» كاتب بنويسد. دوباره گفته: كاتب به عدالت بنويسد. كاتب ناز نكند. خدا علم به تو داده است. «فَليَكتُب» حتماً بايد بنويسي. در دو سطر قرآن در زماني كه يك باسواد در مكه بوده است، پنج بار گفته: بنويس، بنويس. بنويس، بنويس، بنويس! چه خبر است؟ در زمان جاهليت، اين خيلي مهم است. در زماني كه همه بيسواد بودند، اينقدر به علم و كتابت و تنظيم اسناد تجاري دقت شده است.
حالا بنده معامله با كسي دارم، به كاتب ميگويم: بنويس. امتحان هوش! هرچه بدهكار ميگويد: بنويسيم، يا هرچه بستانكار ميگويد؟ در معامله يكي پول ميدهد، يكي ميگيرد. بدهكار هرچه گفت، بايد نوشته شود. بدهكار ميگويد: آقا، بنويس من دو ميليون به ايشان بدهكار هستم. طلبكار ميگويد: نه، بنويس، سه ميليون! كاتب اينجا چه خاكي بر سرش كند؟ چه چيزي را بنويسد؟ بدهكار را بنويسد، يا طلبكار را؟ اسلام ميگويد: بايد بدهكار را نوشت. چون آن كسي كه ميخواهد بدهد، بايد بگويد.
«وَ لْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ» آن كسي املا كند كه «عَلَيهِ الحَقُّ» حق بر عليه اوست. يعني من كه ميخواهم بدهم بايد بگويم. خانهاي كه براي من است، بايد بگويم چند مهمان بيايد. ممكن است همه شهر خواسته باشند خانه من بيايند. من كه صاحبخانه هستم و ميخواهم غذا بدهم، من بايد بگويم چقدر پول دارم، چقدر برنج دارم، چقدر غذا و چقدر اتاق و چقدر فرش دارم. من كه بدهكار هستم، املاء براي بدهكار است.
3- رعايت تقوا در مسائل اقتصادي
حالا ممكن است سوء استفاده كند، بگوييم: خوب اسلام كه گفته: بدهكار بگويد، ممكن است او كم بگويد. ميگويد: «وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً» حالا كه به تو اجازه داديم، هرچه تو ميگويي بنويسند، تو هم انصاف داشته باش. اينها را ساده نگيريد. همين الآن در دانشگاهها، ادارهها و وزارتخانهها كه غذا ميدهند، اگر آشپز تقسيم نكند، بگويند: آقايان خودتان سر ديگ برويد. حضرت عباسي نفرات اول و دوم هرچه گوشت لخم است برميدارند، نفرات آخري بايد آب زردچوبه و پياز بخورند. يعني فكر نكنيد اگر ليسانس و فوق ليسانس و حجتالاسلام زياد شد، علم زياد شده اما انصاف غير از علم است. ميگويد: انصاف داشته باشيد. درست است گفته: خودت سر ديگ برو. يك خاطره برايتان بگويم.
مقام معظم رهبري ميفرمود: زمان جنگ عالمي در دزفول به نام «آيت الله قاضي» بود. پيرمردي حدود هشتاد، نود ساله بود. مقام معظم رهبري ميگفت: كنار ايشان نشسته بودم. برنج با دو سيخ كباب كوبيده آوردند. براي هركسي در يك بشقاب آوردند. ايشان نصف برنج را با يك سيخ كباب خورد. يك نفر نشسته بود، گفت: آقا، ميل كنيد. گفت: سير شدم. گفت: كبابش را بخور! گفت: آن كسي كه ميخواهد نصفش را بخورد، كباب نميخواهد؟ ببين، خيلي دقيق است. گاهي وقتها ما ميگوييم: برنج نميخواهم، ولي كبابش را بده بخوريم. انصاف چيز خوبي است.
حضرت امير به مسؤول زكات ميگويد: وقتي مي روي شير بدوشي، همه شير را ندوش. يك خرده شير در پستان براي گوساله بگذار. حضرت امير ميگويد: اگر داري شترهاي زكاتي را ميآوري، از جادهاي ببر كه يك علفي باشد و يك پوزهاي به علفها بزند. شترها را از كوير نياور. الله اكبر! دكترهاي حقوق كرهي زمين جمع شوند، من اينها را برايشان بخوانم. حضرت امير ميگويد: اگر خواستي سوار شتر شوي، يكسان سوار شو. نكند يك شتر را دو ساعت سوار شوي، يك شتر را نيم ساعت سوار شوي. انصاف حتي براي گوساله است. يك خرده شير برايش بگذار. انصاف حتي براي پوز زدن حيوان به علف، از جادههاي سبز حيوان را بياور.
اين جمله براي يكي از بزرگان است كه ميگويم. اگر حيوان چموش است، زنگوله سرش كن. كه صدايش تنبيهاش كند. اما اگر حيوان چموش نيست، زنگوله نيانداز. گوشش اذيت ميشود، منگوله سرش كن. منگوله از نخ و پشم است. كدام دكتر حقوق عقلش به اين چيزها ميرسد؟ فرق بين زنگوله و منگوله، فرق بين شير براي مادر يا براي گوساله، تازه در جمهوري اسلامي مرتب عدالت، عدالت ميكنيم. عدالت در آدمها را ميگوييم. براي يارانهها ميگوييم. ولي حضرت امير 1400 سال قبل عدالت را براي حيوانها هم گفته است. يكسان سوار شو. ما اسلام را نشناختيم. اينجا مقابل امام رضا هستم. وضو دارم، قرآن كنار دست من است. والله والله والله اسلام را نشناختم. بيش از 50 سال است طلبه هستم. اين درسهاي جز خوب است. آدم زود كارشناس ميشود. چهار سال كارشناس و شش سال ارشد و دو سه سال بعد هم دكترا. اسلام طوري است كه نود سال كه درس خواندي بايد گفت: «اِن اَدري» بلد نيستم. بيخ ندارد. فرق بين زنگوله و منگوله به عقل جن ميرسد. به عقل جن ميرسد حيواني كه ميخواهي بياوري، دو تا جاده باشد، علفي داشته باشد. جادهاي خشك است، از كدام جاده ببر. اگر خواستي حرف بزني، برو پايين صحبت كن. حق نداري روي اسب و شتر نشستي با كسي اختلاط كني. سوار شدي برو. اگر ميخواهي اختلاط كني، بيا پايين صحبت كن و دوباره سوار شو.
اگر همه حاجيها دوشنبه مكه آمدند، يك حاجي يكشنبه آمد، امضايش را قبول نكن. حاجي كه يكشنبه مكه آمده است، معلوم ميشود اسبش را در راه دوانده است و كسي كه حتي نسبت به حيوان بيرحمي كند، حيوان را در راه مكه خسته كند، معلوم ميشود سنگدل است. آدمي كه سنگدل است امضايش از اعتبار ساقط ميشود.
اگر با قلم خودكار روي دست كسي بزني، جايش سرخ شود، يك و نيم مثقال طلا دارد. اگر كبود شود، سه مثقال طلا دارد. دوبله ميشود. اگر سياه شود، شش مثقال طلا دارد. ببخشيد، صورت سرخ شود، يك و نيم مثقال طلا دارد. كبودش سه مثقال، سياه شود، شش مثقال طلا دارد. اگر بدن را نيشگون گرفت، بدن نصف صورت است. يعني بين صورت و بدن فرق است. چون بدن جايش كبود ميشود و پيدا نيست ولي صورت پيداست. يكي جرم است، يكي براي اين است كه در جامعه صورتش را سياه كردي. فرق بين سر و سينه!
از آقازادهي امام رضا، امام جواد(ع) پرسيدند: حاجي مكه رفته است، نبايد شكار كند. حالا يك پرندهاي را ديد، شكار كرد. از امام جواد پرسيدند: تكليف چيست؟ امام جواد فرمود… دكتراي حقوق حاضر شوند. تمام حقوقدانهاي كرهي زمين حاضر شوند. به كسي كه در ايام احرام لباس احرام بر تن دارد، گفتند: شكار نكن. حالا شكار كرده است. از امام جواد(ع) پرسيدند: وضع چطور است؟ فرمود: 1- روز بوده يا شب؟ حكمش دو تا است. بار اولش بوده يا بار دوم بوده است؟ حكمش دو تا است. مسأله را بلد بوده يا بلد نبوده است؟ حكمش دو تا است. در حرم بوده يا بيرون حرم بوده است؟ اينقدر گفت: اين يا آن، طرف گفت: آقا اصلاً گيج شدم. ميخواستند امام جواد را امتحانش كنند، امام جواد فرمود: بدانيم يا ندانيم، بار اول باشد يا بار دوم، روز باشد يا شب باشد؟ شكار نر بوده يا ماده بوده است؟ اينها همه فرق ميكند.
ميخواهيم يك معامله بكنيم، در جزيرة العرب، در دو سطر ميگويد: بنويس، بنويس، بنويس، بنويس، بنويس. 5 بار كلمهي «كتابت» در دو سطر قرآن آمده است. زماني كه كاتبي وجود ندارد. شما ببين ما چقدر غسل داريم. غسلهاي مستحبي، در محلي كه آب نبوده است، اين همه سفارش به غسل شده است. ببينيد اسلام چقدر طرفدار بهداشت است.
حالا اگر اين آقايي كه ميخواهد بگويد: بنويس، من بدهكار هستم، ميگويم: بنويس. اگر خل بود، لال بود، اينجا بايد چه كنيم؟ «فَإِنْ كانَ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفيهاً أَوْ ضَعيفاً أَوْ لا يَسْتَطيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ» اگر بدهكاري كه بنا است بگويد و كاتب بنويسد، سفيه بود. خل بود، ضعيف بود، لال بود، در اين سه مرحله «فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ» ولي اين آقاي بدهكار املاء كند و كاتب بنويسد. ولي ولياش هم «بالعدل» باشد. تا حالا چند عدل داشته است. «كاتب بالعدل»، «وليه بالعدل»، «وَ لْيَتَّقِ اللَّه» تقوا داشته باش، عادل باش. پنج بار كلمهي «كتابت»، سه بار كلمهي عدالت، در زمان جاهليت.
4- نقش گواه در حفظ حقوق مردم
خوب حالا معامله را نوشتيم. نوشته بس است؟ ميگويد: نه! چهار ميخه كن. غير از اينكه نوشتي، «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ» دو مرد هم شهادت بدهند كه آقاي (الف) فلان مبلغ به آقاي (ب) بدهكار است. غير از اينكه نويسنده نوشت، ثبت اسناد شد، دو نفر هم شهادت بدهند. حالا اگر دو نفر مرد پيدا نشد، چه كنيم؟ يك راه ديگر دارد. اگر دو تا مرد نبود، يك مرد و دو زن، «فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ» اگر دو مرد نبود، يك مرد و دو زن باشد. خوب زنها ممكن است بگويند: آقاي قرائتي مگر ما چه مشكلي داريم كه دو نفر از ما جاي يك نفر؟ در مسائل اقتصادي زن خيلي حساس نيست. در يكسري مسائل زن حساس است. يعني يك زن عروسي برود، در يك سالن صد نفر زن باشد، برگردد همه صد تا پيراهني كه ديده رنگهايش را ميگويد. صد دامن و صد كفش را ميگويد چه شكل است. طلاها چه شكل بود. در چيزهاي زينتي، زن زينت دوست است. مرد پول دوست است. و لذا در مسائل پولي به مرد گفته: تو. در مسائل زينت به زن گفته: تو! تناسب است. كارهايي كه قلدري ميخواهد، خدا به زن نداده است. شمشير زدن و جهاد براي زن نيست. قاضي شدن، اين را اعدام كنيد. اين را بكشيد، اين را زندان كنيد. قاضي نبايد زن باشد. قلدري ميخواهد. مثل ماشين سواري و ماشين كاميون، هر ماشيني براي يك جنسي است. مسائل عاطفي، تربيتي، زينتي، مهر و محبتي به دوش زن است. و لذا بچه كه عطسه ميكند، مادر زودتر از پدر از خواب ميپرد. چون مادر است. پدر خُرخُر ميكند، ميخوابد. مادر حساس است. در مسائل عاطفي زن جلوتر است. در مسائل اقتصادي مرد جلوتر است. اين قانونش است. حالا يك جايي يك زن هم اقتصاد دان است، يك مرد هم مثل زن دنبال آرايش ميگردد. هميشه قانون را روي كليات ميگويند، نه موارد استثنايي! مثلاً ميگويند: تابستان گرم است. مدارس تعطيل است. يكي بگويد: ما در منطقهمان يك روستاي خنك داريم. وقتي ميخواهند قانون را وضع كنند دنبال يك روستا و دو روستا نميگردند. ما داريم زناني را كه قلدرتر از مرد هستند. تصادف است.
بعضي جاها هم سهم زن نصفه است ولي به نفعش است. مثلاً كسي مرا بكشد، پول صد تا شتر بايد بدهد. خانم مرا بكشد، پول پنجاه شتر بايد بدهد. اينجا زنها ميگويند: مگر خون مرد رنگينتر است. نه! خانم به نفع تو است. چون اگر كسي مرا بكشد، پول صد شتر، كيفهاي خانم من پر از پول ميشود. ولي كسي زن مرا بكشد، يك كيسه من پر از پول ميشود. اين به نفع تو است. چون مرد وجودش پول دربيار و اقتصادي است. نان آور خانه را كشته است. بايد پول به قدري باشد كه تا آخر عمر خانم جبران شود. بعضي جاها هم باز ميبيني به نفع است. مثلاً سي تومان داريم، ميگوييم: بيست تومانش را به مردها بدهيم. ده تومان به خانمها داديم. ميگويي: اينجا ديگر چرا؟ ميگوييم: خانم، به شما كه ده تومان ميدهيم، هيچ خرجي نداري، برو اين ده تومان را پس انداز كن. خرجي را چه كنيم؟ بياييد با همين مردها ازدواج كنيد. از بيست توماني كه اينها دارند، ده تومان بگيريد، ده تومان هم مخفيانه داريد. نگرفتيد؟ سي تومان داريم، بيست تومان مردها، ده تومان خانمها! خانمها ميگويند: چرا ما ده تومان؟ ميگوييم: ده تومان داريد ولي خرجي به دوشت نيست. برو ده تومان را پس انداز كن. براي امرار زندگيات بياييد ازدواج كنيد، از كنار سفرهي مردها كاميابي كنيد. ده تومان از بيست توماني كه در جيب مردها است، از كنار مردها ميبريد، ده تومان هم يواشكي داريد.
چه گفتيم؟ 1- بدهكاري را بنويسيد. 2- مدت معين باشد. 3- سواد نداري، كاتب و نويسنده پيدا كن. 4- نويسنده ناز نكند. 5- نويسنده عادلانه بنويسد. 6- املاء كننده بدهكار باشد. سوء استفاده نكن. اگر گفتند: تو بگو، تو سوء استفاده نكن و حق را بگو. اگر خل و ضعيف و لال بود، ولياش هم تقوا داشته باشد. دو شاهد هم بگيريد. اگر دو تا مرد نبود، يك مرد و دو زن! چرا؟ براي اينكه «أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى» اگر يكي فراموش شد، ديگري يادش بياورد.
حالا اگر به شاهد گفتيم: يك معاملهاي كرديم، نويسنده هم نوشته است. شما هم بيا شهادت بده. برو حوصلهام نميرسد. اگر به كسي گفتند: بيا شهادت بده. ناز نكند. «وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا» شاهدي را گفتند بيا شهادت بده، ناز نكند. اين هم براي شاهد كه ناز نكند.
حالا معامله ميليوني و ميلياردي، ميگويد: فرق نميكند. از قاشق چايخوري تا كشتي آهن در دريا، خسته نشويد. «وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغيراً أَوْ كَبيراً إِلى أَجَلِهِ» ميترسم جلسه طول بكشد. اين آيه حدود 40 نكته حقوقي دارد. هفت، هشت مورد را گفتم، كافي است.
قرآن فقط كتاب غسل و تيمم نيست. ريزترين مسائل را با توجه به فطرت رقم زده است. اين كمك قلمي است. بحث ما كمك به مردم بود. كمك قلمي، كاتب بنويسد. كمك زباني، شاهد شهادت بدهد. جلسهي قبل بحث كمكها را كرديم. امروز هم باز مقداري از كمكها را با ذكر يك صلوات براي شما بگويم. (صلوات حضار)
سي نكته راجع به كمك من اينجا يادداشت كردم. خيليها كمك ميكنند، اما كمكشان ارزش ندارد. اگر ميخواهيم به كسي كمك كنيم بايد اصولي را رعايت كنيم. دختري را عروس كنيم، پسري را داماد كنيم. وامي بدهيم. هركاري ميخواهيم بكنيم. اصول و شاخصهايي در كمك به ديگران.
5- خطر غفلت از خود، در حال خدمت به ديگران
1- كمك به ديگران به معناي غفلت از خود نباشد. گاهي وقتها كمك به ديگران ميكنيم، از خودمان غافل هستيم. مثل بچهاي كه ميخواهد با دندانش بادام بشكند. به خيال خودش از دندانش كمك ميگيرد، غافل از اينكه فردا اين فشاري كه فندق و بادام و پسته روي دندان ميآورد، چه عوارضي دارد. از خودمان غافل نشويم. اسلام ميگويد: اگر در جبهه سر نماز هم هستي، شمشيرت به تو چسبيده باشد. به قول امروزيها كلتت به كمرت باشد. ميگويند: امام جمعه به دستش شمشير باشد و بر لبش تقوا باشد. يعني نماز جمعه و تقوا تو را از اسلحه غافل نكند.
به حرم چسبيدي فكر ميكني سيم وصل شد، داري حرف ميزني. درست است حالا به نظر خودت با امام رضا حرف ميزني، ولي غافل از ديگران نشو. ضريح را بوسيدي كنار برو ديگري ببوسد. كسي وصيت كرد همه اموالش را در راه خدا بدهند. حضرت فرمود: اگر به من گفته بوديد نميگذاشتم در قبرستان مسلمانها او را خاك كنند. كسي كه زن و بچه دارد، حق ندارد همه اموالش را وقف فقرا كند. بعضيها هم پيش من آمدند ميخواهند همه اموالشان را وقف كنند، من ميفهمم اينها دعوايشان شده، گفته ميروم اموالم را وقف ميكنم كه يك چوب كبريت به شما نرسد. نميخواهد براي خدا وقف كنيد. با زن و بچهاش دعوايش شده، ميگويد: كاري خواهم كرد كه من بميرم، هيچي گير شما نيايد. الآن ميروم همه اموالم را وقف ميكنم. به او گفتم: اين وقف از روي كينه است. وقف روي غيظ است. اگر آدم غيظ كرد… سر سفره قاشق را كه در دهان بچه مي گذاريم، نميخورد. ميگوييم: اگر نخوري، ميدهم او بخورد! ميگويد: آه… يعني تحريك ميكنيم، ايجاد حساسيت و حسادت و تحريك ميكنيم كه اين دهانش را باز كند.
بايد كمك روي انتقاد نباشد. انتقام! خودمان غافل نشويم. شما حق داري همه اموالت را وصيت كني؟ نه. يك سوم مالت را حق داري وصيت كني. دو سومش را اگر بچهها اجازه دادند، حق داري، وارث هم ميخواهد يك چيزي بخورد. گاهي افرادي مثل حمامي هستند. حمامي جنب آب را داغ ميكند. همه غسل ميكنند. خود حمامي جنب است. بعضي آرايشگرها كچل هستند. زلفهاي ديگران را درست ميكنند، سر خودشان مو ندارد. بعضي كبابيها به همه محله كباب ميدهند. آخر شب خودشان نان و ماست ترش ميخورند. اينطور نباشد كه غافل شوي. حمامي جنب، دلاك كچل، كبابي ماست ترش خور، نباشيم.
6- دوري از گدا پروري در كمك به محرومان
مسأله دوم كمك به معناي گدا پروري نباشد. ميگويند: هركسي را دوستش نداري، ماهي به او بده. ميخورد و ميخوابد. لش بار ميآيد. اگر دوستش داري، ماهي گيري ياد او بده. اگر خيلي دوستش داري، تور بافي ياد او بده كه خودش تور ماهي ببافد. يعني شغل كليدي، قرآن راجع به بعضيها ميگويد: مالش دست شماست، نميگويد: «وَ ارْزُقُوهُمْ منها»، ميگويد: (وَ ارْزُقُوهُمْ فيها) (نساء /5) فرق «منها و فيها» چيست؟«منها» مِن يعني از، از اين پول به او بده بخورد. كسي مرده است، بچههايش كمبود فكري دارند، اين پول نزد ولي است. به ولي گفتند: از اين پول نده بخورد. تمام ميشود. «وَ ارْزُقُوهُمْ فيها» يعني اين پول را به كار بيانداز، از درآمدش به او بده بخورند. «وَ ارْزُقُوهُمْ منها» يعني از دم بخورند تا تمام شود. «وَ ارْزُقُوهُمْ فيها» كلمهي «في» ميدانيد يعني چه؟ في يعني در اين مال رزق داشته باشند. يعني اين را در جريان بيانداز. به معناي گدا پروري نباشد.
در كمك گاهي آدم تنهايي نميتواند. ذوالقرنين وقتي خواست سد بسازد، گفت: من تنهايي نميتوانم. «اعينوني» شما هم كمك كنيد. عيد قربان مستحب است آدم گوسفندي را بكشد. الله اكبر از اين عيدهاي اسلام! يك عيد نان فقرا را تأمين است. مثل عيد فطر! عيد فطر هر انساني سه كيلو گندم، جو، آرد، خرما، برنج، در يكي از اين عيدها ميگويد: نان فقرا را تأمين كنيد. عيد قربان نميگويد: نان، ميگويد: گوسفند بكشيد. يعني اسلام در يك عيد به فكر نان فقرا بوده، در يك عيد به فكر گوشت فقرا بوده است. اين را دين ميگويند. ضمن اينكه عيد است از نان و گوشت فقرا غافل نشويد. بعد ميگويد: خودت را يادت نرود. روز عيد غسل كن، خدا را يادت نرود. نماز عيد بخوان. فقرا را هم يادت نرود. نه خودت را يادت برود، به خودت برس. بعد ميگويد: بهترين لباست را بپوش ولي روي خاك نماز بخوان. مصلي! بابا خاكي ميشود. ميگويد: من ميخواهم، اما لباس نو ميپوشي براي اينكه عيد است. اما روي خاك ميخواهم پيشانيات را خاكمالي كني. چرا سجده بر خاك ارزش دارد؟ براي اينكه بلندترين نقطه ما پيشاني است. هفده ركعت نماز، هر ركعتي 34 بار، بلندترين نقطه بدن ما روزي 34 بار خاكمالي ميشود. اگر بفهميم سجده چيست، ديگر مسلمان متكبر نداريم. آدمي كه روزي 34 بار بلندترين نقطه بدنش را خاكمالي كرد. لباس سفيد بپوش و روي خاك نماز بخوان.
امام حسن مجتبي(ع) مكه ميرفت. شتر و اسب را راه ميانداخت. ولي پياده ميرفت. گفتند: آقا چرا؟ گفت: شتر راه مياندازم نگويند: ايشان گداست. نميخواهد خرج كند. اما پياده خانه دوستم ميروم، ميخواهم پاهايم تاول بزند. در راه خدا ميخواهم پاهايم تاول بزند.
عيد قربان است پول نداريم گوسفند بكشيم، ميگويد: شريك شويد. گوسفند گران شده است. خوب گران شده است، شريك شويد. ده نفر شريك ميشويم يك گوسفند ميكشيم، تقسيم ميكنيم. يكسان هم تقسيم كنيد. عيد قربان بود در خانهاي بودم، كسي زنگ زد، آقاي قرائتي! گفتم: بفرما. گفت: ميخواهيم يك گوسفند بكشيم. دعاي قرباني چيست؟ گفتم: دعاي قرباني اين است كه كبابيهايش را در يخچال براي خودت نگذاري. شما گوسفند هم كه ميكشيد به خدا نزديك نميشود. به شكم نزديك ميشويد. ميگوييم: سيراب شيردانش فردا عصر، كله پاچهاش فردا صبح، اين قسمت از رانش را خانهي فلاني، اين قسمت خانه فلاني، داريم با اين گوسفند دوستانمان را تغذيه ميكنيم و كاري به فقرا نداريم. قرباني يعني همه را نيم كيلو، نيم كيلو، يك كيلو، يك كيلو، كمتر و بيشتر در نايلون كن، كنار كوچه بايست از دم هركس آمد به او بده. اين را قرباني ميگويند. اين را به فلاني بده چون دوستش دارم.
شخصي خدمت مرجعي رفت و گفت: اين خمس را به سيد بده. فرمود: اگر سيد را ميشناسي خودت بده. گفت: نميخواهم خودم بدهم. گفت: چرا؟ گفت: براي اينكه ممكن است يك سيدي را دوست داشته باشم، به او بدهم. يك سيدي را دوست نداشته باشم، به او ندهم. اين خمس را فداي دوست داشتن نفسم ميكنم. چه كسي را دوست دارم و چه كسي را دوست ندارم. شما بده كه مخالفاً لهوا هستي. چون شرط مرجع تقليد اين است كه دنبال هوسش نباشد. چون شما دنبال هوست نيستي، خودت خمس را بده. ممكن است من دنبال هوسم باشم، خمسي كه ميدهم خدا در آن نباشد و براي هوسم باشد. دقيق است.
7- تعاون و مشاركت در كمك به ديگران
خدمت تنهايي نميشود، شريكي باشد. بيست تا زن شويم جهازيه فلان دختر را درست كنيم. خدمت كمكي باشد. كسي خدمت حضرت آمد، گفت: پول بده. فقير هستم. حضرت فرمود: برو كار كن. گفت: دستم خالي است. ابزار كار ندارم. پيغمبر فرمود: برو در خانه يك چيزي بياور بفروش. گفت: من فقير واقعي هستم. هيچي ندارم. گفت: برو نگاه كن يك چيزي پيدا ميكني. اين خيلي ناراحت شد و رفت يك پلاس، نمد پاره، موكت پارهاي را آورد و گفت: يا رسول الله ميگويم: ندارم. شما ميگويي: برو در خانهات يك چيزي را بياور و بفروش! اين پلاس را جلوي پيغمبر انداخت و حضرت يك نگاهي كرد و گفت: اي اصحاب! اين چقدر ميارزد؟ گفتند: اين ارزشي ندارد. يك درهم! گفت: چه كسي اين را ميخرد؟ گفت: من ميخرم. يك درهم را گرفت و خود پيغمبر پلاس را فروخت. يك درهم را به اين آقاي فقير داد، گفت: برو بازار يك كلهي تبر بياور. به اصحاب گفت: اي مردم كسي هست در خانهاش يك دسته تبر داشته باشد؟ دسته تبر نصف دسته بيل است. يك نفر گفت: يك دسته تبر در خانه ما زياد است. دسته تبر را آورد و خود پيغمبر كله تبر و دسته تبر را لوله كرد و در هم جاسازي كرد و كنارهايش را هم سفت كرد و گفت: آقا اين تبر ابزار توليد است. برو هيزم بكن و گدايي نكن! چند نفر اينجا شريك شدند؟ صاحب پلاس، خريدار پلاس، صاحب دسته تبر، شخص پيغمبر. 4 نفر كمك كردند، يك ابزار توليد و وسيله هيزم شكني توليد كردند. آدم زود نبايد بگويد: من ندارم.
كسي نزد من آمد و گفت: حاج آقا هرچه پول بخواهي من ميدهم، نميتوانم مكه بروم. گفتم: چرا؟ گفت: من با بسياري از كشورهاي دنيا معامله اقتصادي دارم. اصلاً نميتوانم تعطيل كنم. شما پول مكه را بگير و هرجا ميخواهي خرج كن. گفتم: اگر خانم تو بميرد، باز هم مغازه را باز ميكني؟ گفت: خانمم، گفت: مينويسم به مناسبت فوت ناگهاني… گفتم: اگر بعد از دو روز بروي دكان را باز كني، مادرت از دنيا برود. اگر بعد از دو روز پدرت از دنيا برود. بعد از يك روز خواهرت از دنيا برود. بعد پسرت از دنيا برود، دخترت از دنيا برود. اگر خداوند طوري مقدر كرد كه هشت فاميل تو پشت سر هم مردند. يكي شنبه مرد، يكي دوشنبه، يكي چهارشنبه، يكي جمعه، اگر خدا اينطور مقدر كند، تو بالاخره بيست روز ميبندي يا نه؟ گفت: چارهاي ندارم. گفتم: پس ميتواني مكه بروي، برو. (خنده حضار) ما خيلي وقتها كه ميگوييم: نميتوانيم. ميتوانيم!
زن آمد گفت: آقا نميتوانم حمد و سورهام را درست بخوانم. زبان من نميگردد. به او گفتند: اگر حمدت را درست كني، يك عمره مجاني ميفرستيم. گفت: تا فردا درست ميكنم. گفتند: ديدي! (خنده حضار)
كسي نگويد: من نميتوانم نمازم را درست كنم. كسي نگويد: نميتوانم مكه بروم. كسي نگويد: ما نميتوانيم كمك هم كنيم. حتي فقرا يك آيه داريم، (أَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكين) (كهف /79) يك كشتي بود فقيرها پول روي هم گذاشته بودند با يك كشتي كار ميكردند. يعني گاهي وقتها چند تا آدم فقير هم پولشان را روي هم ميگذارند، يك كاري ميكنند. در خدمت بايد شريك شد.
در خدمت مواظب باشيم اگر به جسم خدمت ميكنيم، به روحش ضربه نزنيم. گاهي وقتها افرادي كه غني هستند، مرتب گوشت ميخورند. فكر نميكند صبح زبان گوسفند ميخورد، غير از ماه رمضان. ظهر جوجه كباب ميخورد، شب برگ ميخورد، اين فكر ميكند گوشت زياد سنگدلي ميآورد. مواظب نباشيد خدمتي به جسمتان ميكنيد، روحتان خراب ميشود.
يك قصه بگويم، امام زينالعابدين يك لباس شيكي پوشيد. رفت بيرون برود، برگشت گفت: خانم، همان لباسهاي ديروز را بده. گفت: چه شد؟ گفت: لباس شيك پوشيدم در خيابان رفتم، كاني لست بعلي بن الحسين انگار من امام سجاد ديروز نيستم. اين روح مرا خراب ميكند. بگذاريد با همان بروم.
گاهي وقتها سوار يك ماشين شيك ميشويم، هي دلمان ميخواهد كسي ما را نگاه كند، ما را يك احترام بگذارد. پياده باشيم كسي به ما سلام نميكرد. حالا كه سوار شده هي دلش ميخواهد به همه سلام كند كه بگويد: ببينيد من سوار اين ماشين شدم. گاهي وقتها ماشين لوكس است. شما را متكبر ميكند. لباس زيباست، امام زينالعابدين را عوض ميكند. انسان بالاخره بايد مواظب روحش هم باشد.
به اميرالمؤمنين گفتند: شما چرا به خانمها سلام نميكني؟ پيغمبر سلام ميكند. حضرت فرمود: پيغمبر سي سال از من بزرگتر است. او به خانم سلام كند و خانم هم جواب بدهد، دلش نميلرزد، ولي من جوان هستم. اگر يك خانم به نرمي سلام كند، ممكن است دل علي تكان بخورد. من بايد مواظب روحم هم باشم.
اتاق يك مديري رفتم. در را باز كردم ديدم چه خانمي! در بسته، گفتم: شما چه كاره هستيد؟ گفت: من منشياش هستم. رفتم دفتر آقا گفتم: شما با ايشان محرم هستي؟ گفت: نه! گفتم: تو خانمي به اين جواني، به اين زيبايي، آرايش كرده و در بسته، اين مدير دفتر شماست، گفت: حاج آقا ما چيزيمان نميشود. گفتم: پس از علي بن ابي طالب مسلمانتر هستي. چون حضرت علي گفت: من به زنان جوان سلام نميكنم، ميترسم چيزي بشود. معلوم ميشود دين تو از علي… خجالت بكش. چيزيام نميشود يعني چه؟
يك كسي گفت: من از علي شجاعتر هستم. گفتند: چطور؟ گفت: علي از مردم نميترسيد. من از خدا هم نميترسم، گناه ميكنم. (خنده حضار) گفت: زهد من هم از علي بيشتر است. گفتند: چطور؟ گفت: علي از دنيا گذشت، من از دنيا و اخرت گذشتم و هيچي ندارم. گفتم: اگر اين است پس من هم از پيغمبر بالاتر هستم. چون پيغمبر دست كارگر را بوسيد، من يك بچه شيرخواره آوردند، در گوش او اذان بگويم. دست بچه شيرخواره را بوسيدم. گفتم: ببين من از پيغمبر هم بالاتر هستم. گفتند: چطور؟ گفتم: براي اينكه پيغمبر دست كارگر را بوسيد، من دست بيكار را هم بوسيدم. بچه شيرخواره بيكار است. با اين محاسبات نميشود كشكي چيز كرد. ما همينطور كيلويي حرف ميزنيم.
يك كسي منبر رفت، يك نفر زير منبر آمد هي به چانهي او فوت كرد. گفتند: چرا به چانهي آقا فوت ميكني، گفتند: اگر اين آقا چانهاش گرم شود خيلي حرف ميزند. (خنده حضار) من امشب چانهام گرم شد.
خدايا روز به روز ما را با قرآن و اهلبيت پيغمبر آشناتر بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1979