نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2032
1- اقامه نماز، عامل بازدارنده از گناه 2- آثار نماز، به مقدار توجه به نماز 3- نقش انفاق، خمس و زكات در امنيت اقتصادي 4- حرص در جمع آوري اموال، مايه گرفتاري و گناه 5- قناعت، عامل دوري از گناهان اقتصادي 6- هجرت از منطقه مسكوني آلوده به گناه 7- توجه همسران به نيازهاي طبيعي و غريزي 8- توجه والدين به نيازهاي طبيعي فرزندان
موضوع: عوامل بازدارنده از گناه (2)
تاريخ پخش: 11/07/87
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بحث ما در اين اواخر ماه رمضان 87، بحث گناه و عوامل بازدارنده بود كه يكي از آنها ايمان بود، ايمان به حضور خدا، ايمان به آگاهي پيغمبر، اهل بيت، ايمان به آگاهي و شهود ملائكه، ايمان به اينكه تجسم خود عمل در قيامت ظاهر ميشود، راجع به اين صحبت كرديم.
ادامهي بحث عوامل بازدارنده از گناه. يكي از آنها مسئله ايمان بود كه گفتيم، ايمان به حضور خداوند! حضور خداوند و شهادت پيامبر(ص) گفتيم و اهل بيت او گفتيم و فرشتگان گفتيم و زمين گفتيم و زمان گفتيم و اعضاء گفتيم و دومين از عوامل را الان ميخواهيم بگوييم.
1- اقامه نماز، عامل بازدارنده از گناه
دومين از عوامل بازدارنده مسئلهي نماز است. نماز انسان را از گناه بازميدارد. قرآن هم تصريح كرده است. از آن آيههايي كه همهي ايرانيها تقريباً حفظ هستند. نصفش را من ميخوانم، نصفش را با هم بخوانيد. («إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر»)(عنكبوت/45) نماز آدم را حفظ ميكند. مثل عمامه كه آدم را حفظ ميكند از اينكه در خيابان ندود. يك آخوند در خيابان نميدود. لباس سفيد آدم را حفظ ميكند. آدمي كه لباس سفيد پوشيد، ديگر در زمين زغالي نمينشيند. يك آدم تحصيلكرده، هيچ وقت حرفهاي بيادبي بلند در خيابان نميزند. ميگويند… تو دكتري، مهندسي، حرفهاي هرزه با صداي بلند و در خيابان؟ يعني خود لباس آدم را حفظ ميكند. حتي كاشيكاريهاي مسجد. اگر دو نفر خواسته باشند حرفهايي را با هم بزنند كه نبايد بزنند، كنار خيابان مي ايستند و حرف ميزنند، يك مرتبه ميگويند: هيس! اينجا مسجد است، برويم آن طرفتر! يعني اصلاً سر در مسجد(«… تَنْهى عَنِ الفحشاء …») سردر مسجد. اين نمازهاي ما خيليهايش پوك است. اما همين نماز پوك اثر دارد.
قصهاي را نقل ميكنند كه يكي عاشق دختر شاه شد. گفتند بابا آخر شاه كه دخترش را به تو نميدهد!!! گفت: حالا ديگر دوستش دارم. بالاخره يك نفر دلش به حال اين سوخت و گفت: پس يك كاري بكن! برو در بيابان و در يكي از اين غارهاي كوه، مشغول مطالعه و يا عبادت شو، من گاهي كه شاه ميآيد بيرون شهر براي گردش و نميدانم شكار، ميگويم يك جوان عابدي و راهبي است، و ميآورمش و بالاخره ميگويم كه اگر مي خواهي عنوان مذهبي پيدا كني، بيا و دخترت را به اين بده، حالا فوقش فقير است، برايش خانه ميخريم، يا فرشهاي خانهاش را عوض ميكنيم، سر و سامانش ميدهيم. تو شاه هستي. ولي اگر يك دخترت را به يك جوان مذهبي بدهي، عنوان مذهبيات هم بالا ميرود. اين جوان هم به عشق دختر شاه رفت و مشغول شد و آن رابطي هم كه بنا بود شاه را دم غار ببرد، يك روز كه همراه شاه و جزء هيأت همراه به شكار رفتند، قصه را به شاه گفت و شاه گفت خوب برويم و او را ببينيم. حالا كه در بيابان آمدهايم، غار نزديك است. شاه را دم غار بردند و اين جوان هم نماز ميخواند، تا گفت: «السلام عليكم…» گفتند اعلي حضرت تشريف آوردند، اصلاً نگاه به اعلي حضرت نكرد و دومرتبه گفت: «الله اكبر» ايستادند، نماز دوم! باز نگاه به شاه نكرد و گفت: «الله اكبر» هي نماز خواند و شاه گفت خوب بس است، ولش كن برويم. اين دلال ناراحت شد كه ما با چه زحمتي شاه را به دم غار برديم، ولي اين اعتنايي نكرد و شاه قهر كرد. به جوان گفت كه چرا چنين كردي؟ گفت: نماز من تا آن وقتي كه شاه بياييد، پوك بود، يعني نماز ميخواندم ريايي كه شاه دم غار بيايد و مريد من شود و دخترش را به من بدهد. من ديدم نماز پوك اينقدر زور دارد كه شاه را به غار ميكشد، گفتم پس چرا نماز واقعي نخوانم؟ تا آمدن شاه نمازم مصنوعي بود، وقتي ديدم پوكش اينقدر زور دارد، گفتم پس واقعياش چقدر زور دارد؟ از آنجا ديگر تصميم گرفتم كه نماز واقعي بخوانم. پيش پدر شاه!
2- آثار نماز، به مقدار توجه به نماز
حالا بويي از اسلام به ما خورده است. شما نگاه كن، روز به روز، خوب خيلي لطف خداست، يك كشوري كه … شما نميدانيد حالا لابد شنيدهايد ديگر، حتماً بارها شنيدهايد، قانوني در ايران تصويب شد كه اگر يك آمريكايي كه در ايران است، در صورت شاه تف انداخت، شاه حق شكايت ندارد. يا قوهي قضائيه ايران حق دخالت ندارد. اگر خواستند تنبيهش كنند، بايد برود آمريكا و آنجا… يعني پستترين آدم اگر بزرگترين جسارت را به بالاترين شخصيت ايراني بكند، ايران ظرفيت و لياقت محاكمه ندارد. اينقدر ما تحقير شده بوديم. الان آمريكا هر جا ميرود تحقير ميشود. در ايران كه تحقير شد، در عراق تحقير شد. در افغانستان تحقير شد. در ماجراي لبنان تحقير شد. هر جا كه ميخواهد نميشود. تازه اين بوي اسلام است. پوست اسلام است. حالا اگر اسلام واقعي باشد.
خود همين نمازهاي شكسته و پكستهاي كه ميخوانيم خيلي اثر دارد. بالاخره وقتي آدم نماز ميخواند نميتواند دزد باشد، چون لباسش غصبي است. آبش و مسكنش بايد همه حلال باشد. لقمهاي كه ميخورد، خوب اگر زكات ندهد، نمازش قبول نيست. مجبور است كه زكات بدهد. خمس ندهد، نمازش گير پيدا ميكند، خوب مجبور است خمس بدهد. اگر به زنش يا شوهرش جسارت كند، نمازش قبول نيست. پس مجبور است هسمردارياش هم خوب باشد. يعني خود نماز («تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر») است.
در نماز وقتي گفتي («الله اكبر») تو بزرگي! وقتي آدم به خدا گفت: تو بزرگي! ديگر كس ديگري بزرگ نيست. همه عبد او هستند. وقتي گفتيم: («مالِكِ يَوْمِ الدِّين») (فاتحه/4) خدايا مالك قيامت تو هستي، ديگر ما معاد را فراموش نميكنيم. وقتي گفتيم: («اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيم») (فاتحه/6) ديگر دنبال هر خطي نميرويم. به هر حال وقتي رو به قبله ايستاديم، ديگر شرق و غرب، قبلهي ما نيست. وقتي گفتيم: («إِيَّاكَ نَعْبُد») فقط بندهي تو، نه بندهي شرق و نه بندهي غرب! («إِيَّاكَ نَسْتَعِين») (فاتحه/5) فقط از تو كمك ميخواهيم. نه كمك از شرق و نه كمك از غرب! كلمات نماز، آداب نماز، خيلي … اين دومين عامل!
سومين عامل روزه است. كه راجع به روزه هم در همين بحثهاي ماه رمضان مفصل گفتم و ديگر طولش نميدهم.
3- نقش انفاق، خمس و زكات در امنيت اقتصادي
مسئلهي انفاق و خمس و زكات! قرآن ميگويد كه پول بدهيد. بعد ميگويد: («لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَة») (بقره/195) اگر انفاق نكنيد، خودتان را به هلاكت انداختهايد. يكي از معانيش اين است كه وقتي انفاق نكنيد، فقرا، فقر به ايشان فشار ميآورد، عصباني ميشوند و بلند ميشوند و سرمايه را از سرمايهدار ميگيرند. مثل بچهاي كه اگر پول به او ندهيد، ممكن است بچهات آلوده بشود، از ديگران پول بگيرد، از كيسهات بردارد، عقدهاي بشود… بچهات را تأمين كن، كه بچهات … خوب بچهاي كه در خانه محبت نبيند، همهاش مادرش ميگويد: برو گمشو! خفه شو! پدرش ميگويد: برو گمشو! خفه شو! خوب بچهي تحقير شده را اگر در بيرون يك بستني به او بدهند، گولش ميزنند. چون در خانه محبت نديده است … اين آهك را چرا آب كه ميريزي متلاشي ميشود؟ از بس اين آهك را پختهاند هيچ آب در آن نيست. تا به آب رسيد، قدرت ندارد و متلاشي ميشود. آدمهايي هستند كه محبت نديدهاند و در بيرون اگر كمي محبت به ايشان شود، خودشان را ميفروشند، فكرشان را و چشمشان را و …
آيهي قرآن است. ميگويد كه انفاق كنيد و به فقرا برسيد كه اگر نرسيد نابود ميشويد. يا آهِشان و يا قيامشان. يا بلند ميشوند و قيام ميكنند و اصلاً مالكيت شما را زير سؤال ميبرند … از كجايش آورده است؟ يا مالكيت شما را زير سؤال ميبرد، يا دست به سرقت ميزند، يا تو را ميكشد، يا مالت را ميدزدد، و اگر هم خيلي آدم خوبي باشد، آهش تو را ميكشد.
امر به معروف و نهي از منكر! از عوامل بازدارنده است. يك كسي يك كاري ميخواهد بكند، هي بگوييم: نكن! نكن! بفرما! آفرين! بالاخره امر به معروف، تشويق و توبيخ از عوامل بازدارنده است.
4- حرص در جمع آوري اموال، مايه گرفتاري و گناه
دوري از حرص! بسياري از گناهان به خاطر حرص است. چون حرص دارد، كم فروشي ميكند و مال جمع ميكند و از او ميگيرد و از او ميگيرد و از او ميگيرد و … حرص است. اگر ما معتقد باشيم به اينكه رزق ما اين است كه از گلوي ما پايين ميرود. خيليها پول دارند ولي از گلويشان پايين نميرود.
يك كسي يك سيب برداشت و گفت من با اين سيب آبروي امام صادق را ميريزم. گفتند: چه كار ميكني؟ گفت: من ميگويم اي امام صادق! رزق من هست يا نه؟ اگر گفت رزقت هست، لگد ميكنم. اگر گفت رزقت نيست، ميخورم. هرچه امام گفت، من ضدش را انجام ميدهم. آن وقت آبروي امام ميريزد و امام رسوا ميشود. گفتند: باشد. سيب را برد پهلوي امام صادق و گفت: آقا اين رزق من هست يا نه؟ امام هي به اين سيب نگاه كرد و يك خورده هم به قيافه ايشان نگاه كرد. نگاه به سيب، نگاه به قيافه. نگاه به سيب، نگاه به قيافه. بعد فرمود: اگر از گلويت پايين رفت، معلوم ميشود كه رزقت بوده است. اين فكري بود كه چه كار كند؟ يعني گاهي وقتها حرص ميزند و پول هم جمع ميكند، اما از گلويش پايين نميرود. رزقش نيست. رزق اين نيست كه آدم دارد. داشتهها رزق نيست. كاميابيها رزق است. خيليها دارند و كامياب نيستند، خيليها ندارند و كامياب هستند. و لذا شما بگو: خدايا يك همسر خوب به من بده! نگو خدايا پولم بده، كه همسر خوب پيدا بشود. خوب! به خدا بر ميخورد. چون خيليها هستند بدون پول همسر خوب گيرشان ميآيد، خيليها بهترين جهازيه را درست ميكنند، بهترين خانهها را هم ميسازند، همسر خوب گيرشان نميآيد.
حديث است. اينكه من گفتم حديث است. حديث داريم كه براي خدا تكليف روشن نكنيد، كه خدايا: «اللهم ارزقني مالا لاحجه» پولم بده كه بروم مكه! به توچه؟ بگو: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَام» خدايا حج ميخواهم بروم. خيليها بيپول مكه رفتند و خيلي پولدارها مكه نرفتند. حديث داريم چيزي را كه از خدا ميخواهيد، واسطهاش را از خدا نخواهيد. چون تو فكر ميكني كه پول آدم را مكه ميبرد. تو مكه بخواه. بگو خدايا به من عزت بده! خوشي به من بده! نگو خانهام بده كه خوش باشم. چون خانه را به تو ميدهد و هر روز يك گوشهاش خراب ميشود، يا دزد ميآيد و يا همسايه بد گيرت ميايد. ممكن است …
ما بايد بندگي كنيم، خدا خدايي كند. گير ما يك چيز است و آن اينكه بندگي خودمان را فراموش ميكنيم، و خدايي را ياد خدا ميدهيم. ميگوييم ببين! حواست را جمع كن، هر چه من ميگويم گوش بده، اگر ميخواهي خداي خوبي باشي هان! همچين كن، بعد همچين كن، بعد همچين كن … بندگي خودمان را فراموش ميكنيم، خدايي را ياد خدا ميدهيم. خدا ميگويد: اينرا ببين! بندگي خودش را بلد نيست، دارد خدايي را ياد من ميدهد. شما آنچه را كه از خدا ميخواهي، بگو: خدايا عزت دنيا و آخرت، حسن عاقبت، كمال، خدايا به من علم مفيد بده! نگو خدايا كتابهايم نو شود كه درسها را خوب بخوانم. چون خيليها كتابهايشان نو است و 16 تجديدي دارند. و خيليها هم با كتاب كهنه نمره بيست ميگيرند. حديث داريم كه ابزار را از خدا نخواهيد. خودش را از خدا بخواهيد. خدايا يك همسر به من بده كه دوستش داشته باشم. نگو: خدايا خوشگلترين دخترها زن من باشد. يك وقت ميبيني خوشگلترين دخترها زنت شد، اما نونت عزا شد. دختر زيباست، اما 101 عيب دارد. يا حوادثي پيش ميآيد كه با اينكه زيباست، با خوشگلترين زندگيات شيرين نيست. («وَ جَعَلَ بَيْنَهما مَوَدَّةً وَ رَحْمَة») براي عروس و داماد ميگويد: مودت و رحمت! خوب دوري از حرص!
گذشت! يكي از عوامل بازدارنده گذشت است. آقا! بگذر ديگر. نه! سيلي زده است، ميخواهم حاليش كنم. ميخواهم به او بگويم كه يك من ماست چقدر كره دارد. ميخواهم گربه را دم حجله بكشم. ميخواهم زهر چشم بگيرم. اين حالت انتقام باعث ميشود كه آدم دست به گناه بزند. يك سري از گناهها بر اثر كينه و انتقام است. ببينيد اينها مادر گناه است. حرص مادر يك سري از گناهان است. كينه مادر يك سري از گناهان است. بگذر!
5- قناعت، عامل دوري از گناهان اقتصادي
يك سري از عواملي كه از گناهان حفظ ميكند، قناعت است. بسياري از گناهان بخاطر اسراف است. اسراف گناه كبيره است. – به فتواي حضرت امام رضوان الله تعالي عليه – و اگر آدم در زندگياش قناعت داشته باشد و زهد داشته باشد … مثلاً قناعت نميكند و ميخواهد تجملات داشته باشد، چون قناعت ندارد دست به تجملات ميزند، تجملات پول ميخواهد، وام ميگيرد، وام كه ميگيرد سود روي آن ميآيد، بعد سودش را نميتواند بدهد و يك وام ديگر از اين ميگيرد و به او ميدهد، از او ميگيرد و به او ميدهد و همينطور هي در خودش… چي هست كه ميگويند فروشگاههاي زنجيرهاي! قتلهاي زنجيرهاي بود!!! حالا گناهان زنجيرهاي. گناهان زنجيرهاي! بابا همينطور كه نشستهايم، بنشينيم و زندگي كنيم، نهخير! من خواهرم چنين شده است، داداشم، پسر عمويم، من چه چيزم از آنها كمتر است؟ تو مگر مرد نيستي؟ بلند شو و برو! وادار ميكند و هي گناهان زنجيرهاي پيش ميآيد. اين هم مهم است.
يادم نميرود، داماد كه شدم، يكي از بستگان گفت كه شما كه ميخواهي خانوادهات را بياوري، عروس بياوري، بلند شو و برو بازار كاشان و مقداري قالي بگير و دور خانه را قالي آويزان كن! گفتيم: باشد. خوب تازه هم عمامه گذاشته بوديم و 22 – 23 سالمان بود. رفتيم و در راه با خود گفتيم: حالا من بروم پهلوي تاجرهاي كاشان و بگويم: آقا دو تا قالي عاريه بده، دو تا قالي عاريه بده! آن زمان هم اينقدر چيز نبود كه فرش كرايه و ظروف كرايه! 40 – 50 سال پيش … آن وقت فرش كرايه هم فرش خاكي بود و فرشي كه آدم ميخواهد آويزان كند، بايد فرش قشنگي باشد. در راه با خودم گفتم: حالا بايد بروم و من پهلوي اين آقاي تاجر گردن خم كنم و قالي بگيرم و بيايم دور خانه آويزان كنم، كه فاميلهاي خانم كه عروس ميآورند، پهلوي فاميلهاي خانم قدم را بلند كنم. بايد اينجا قدم را كوتاه كنم و آنجا قدم را بلند كنم. با خودم گفتم: نه اينجا كوتاه و نه آنجا بلند و برگشتم! گفتند: چه كار كردي؟ گفتم: جمع و تفريق كردم و نشد. براي اينكه يك جا بايد خوار شدم و يك جا بايد عزيز شوم، نه آنجا خوار ميشوم و نه اينجا عزيز ميشوم.
آقا! يك زندگي ساده داريم، با هم زندگي كنيم، حرص نزنيم. با همين زندگي ساده ميشود زندگي خوبي كرد. من را وادار نكنيد كه وام بگيرم. در وام گرفتن بايد تملق بگويم. بايد مثل فنر خم شوم. شوهر شما مستقيم راه برود بهتر از اين است كه مثل فنر نزد هر كس و ناكسي خم بشود. وام گرفتم، بايد سود بدهم. سودش را نميتوانم بدهم، بايد قسط بدهم، قسط بدهم دو مرتبه زندگيمان تلخ ميشود. همينطوري كه هستيم، هستيم. حالا پشت خانه ما سنگ مرمر نيست. بسمه تعالي نباشد. سقف كه محكم است، بس است. نه آخر اينها به هم نميخورد. اين آينه به اين دستشويي نميخورد. اين پرده به اين ديوار رنگش نميخورد. اين به آنجا نميخورد، آن به آن نميخورد، آن به آن نميخورد، زندگي من به خواهرم نميخورد، زندگي آن به آن نميخورد، همينطور روي تجملات خودمان خودمان را اذيت ميكنيم. دست به يك سري از گناهان ميزنيم، براي اينكه قانع نيستيم. قانع نيستيم. حرص ما را به گناه ميكشاند. انتقام ما را به گناه ميكشاند. دوست ما را به گناه ميكشاند. ترك امر به معروف ما را به گناه ميكشاند. انفاق نكردن ما را به گناه ميكشاند. اينها بخشي از عوامل پيشگيري از گناه است. عزوبت ما را به گناه ميكشاند. حديث داريم كه اكثر جهنميها آدمهاي عزب هستند.
«أَكْثَرُ أَهْلِ النَّارِ الْعُزَّابُ»(الفقيه/ج3/ص384) اكثر آدمهاي جهنم، آدمهاي بيهمسر هستند. نداشتن همسر … همسر لباس است، آدم كه لباس ندارد، سريع سرما ميخورد. با يك باد سرما ميخورد. همسر را قرآن ميگويد: («هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن») (بقره/187) همسر براي همسر لباس است.
اجراي حدود از عوامل بازدارنده است. اگر يك كسي خلاف كرد، شلاقش بزنند، ديگر بقيه حواسشان را جمع ميكنند. اينكه هر كاري ميكند و كسي كاري به او ندارد … اجراي حدود از عوامل بازدارنده است.
6- هجرت از منطقه مسكوني آلوده به گناه
هجرت از منطقهي بد از عوامل بازدارنده است. يك كسي يك جايي است و ميبيند كه اگر اينجا باشد، گناه ميكند. بلند شود و بيرون برود. حالا چه كسي گفت شما در اين مدرسه و در اين دانشگاه و در اين خوابگاه و در اين شركت و مزرعه و دفتر… اگر من با ايشان باشم، گناه ميكنم. خوب! بلند شويم و جاي ديگر برويم. چه اشكالي دارد؟ ما گاهي وقتها پهلوي يك كسي هستيم و ميدانيم كه اين وسيلهي فتنهي من است. خوب اگر ميداني كه پهلوي اين باشي و گرفتار فتنه ميشوي، خوب اينجا ميخوابي به گناه ميافتي، اينجا مينشيني به گناه ميافتي، با اين سوار ماشين ميشوي، به گناه ميافتي! چطور اگر شما بداني كه با اين راننده بروي، چپهات ميكند، سوار ماشينش نميشوي؟ خوب او هم دينت را چپه ميكند. اخلاقت را چپه ميكند. اگر راننده ناشي خودت را چپه ميكند، رفيق بد فكرت را چپه ميكند. ننشين. اين مجله را نخوان. اين كتاب را نخوان. اين فكرت را عوض ميكند.
7- توجه همسران به نيازهاي طبيعي و غريزي
آرايش از عوامل بازدارنده است. بعضي زنها در خانه آرايش نميكنند، براي شوهرشان! در خانه كه هستند انگار كنيزهاي زمان ناصرالدين شاه هستند. تا ميخواهد عروسي برود، سوپردولوكس ميشود. يك مرد داشت ميدويد، گفتند: كجا ميدوي؟ گفت: زنم رفته است عروسي، حالا برخواهد گشت و لباس كهنههايش را خواهد پوشيد، من هم ميخواهم تا هنوز لباسهايش در خانه عوض نكرده است، من هم يك نگاه به زنم بكنم. يعني زنم هر وقت لباس خوب ميپوشد براي ديگران ميپوشد. خوب اين مرد اگر بيرون به يك زني نگاه كرد و هوسش گرفت… يا به عكسش مرد! مرد در خانه ميآيد و بوي پي ميدهد. حالا اگر قصاب هم هستي، دستهايت را بشوي! سيگاري است. اصلاً آدم قيافهاش را نگاه ميكند، بدش ميآيد. به خواب كسي اين قيافه نيايد. داريم كه مرد بايد طوري باشد كه زن وقتي نگاه به مرد ميكند، هواسش پرت نشود. زن خودش را طوري درست كند كه مرد كه نگاهش ميكند، لذت بيرد. يك بار حضرت رسول(ص) خانه آمد و گفت: فاطمه جان! علي كجاست؟ – اميرالمؤمنين – گفت: آقا! بيرون است و ميآيد. گفت: كي ميآيد؟ گفت مثلاً: شايد تا چند دقيقه ديگر بيايد. گفت: تو كه ميداني شوهرت چند دقيقه ديگر ميآيد، پس چرا بلند نميشوي و خودت را آرايش كني؟ بلند شو و خودت را آرايش كن! شوهرت ميآيد. اين آرايشهاي زن و شوهر براي همديگر، همديگر را تأمين ميكنند. مثل آجري كه بندهايش را ميكشي، سفت ميشود. زن و شوهري كه آرايش نميكنند… بعد هم گير اين است كه بعضي زنهاي مذهبي، فكر ميكنند مذهب گفته است كه اين قيافه باش! ما چادر مشكي را در خيابان دوست داريم. سر كلاس چه كسي گفته است كه يك خانم معلم، لباس سرمهاي يا سياه بپوشد؟ اين بچه و دختر بچهي بيچاره چه گناهي كرده است كه پنج ساعت بايد نگاهش به اين سياه بخورد؟ رنگ سياه براي اين است كه جاذبه را كم كند، در خيابان! اما سر كلاس كه هيچ مردي نيست، خوب دخترها معلم را شاد ببينند. نه معلمي كه حالا آرايش كند. معلمي كه لااقل … با لباس سياه سر كلاس درست نيست باشيم. من خودم سعي ميكنم، عبايم را بردارم. اگر يك عباي مشكي دوشم باشد خوب … الان تخته سياه را هم همه سبز كردهاند. چون ميگويند نگاه به سياه آدم را اذيت ميكند. تابلوهاي مدرسه را هم گفتهاند سبز رنگ باشد. قرآن يك آيه دارد كه ميگويد: («لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرين») (بقره/69) رنگ بايد يك جوري باشد كه شاد باشد. رنگ شاد باشد. يكي از عواملي كه انسان را از گناه بازميدارد اين است كه زن و شوهر همديگر را تأمين كنند. خواستههاي طبيعي همديگر را بررسي كنند.
8- توجه والدين به نيازهاي طبيعي فرزندان
بازي والدين با فرزندان! از عوامل بازدارنده گناه است. بچه كه فاسد ميشود، در كوچه رفته است و رفيق بد گيرش آمده است و فاسد شده است. اگر شما خودت او را چرخ و فلك بازي ميبرديد، اگر خودت ميرفتي و با او بستني ميخوردي، خودت با او توپ بازي ميكردي، اگر نياز بچه را پدر و مادر تأمين كنند، لازم نيست كه بچه فرار كند و برود با بچههاي مردم، كه بچههاي مردم بعضيشان ممكن است بد باشند و بچهي شما هم بد شود.
ببينيد اينها را نميدانم حالا چند مورد شد. 12 مورد شد؟ 12 مورد اينهايي است كه من نشسته گفتهام… عواملي است كه انسان را از گناه بازميدارد. – ازدواج سريع – آرايش زن و شوهر – بازي با بچه – به مجرم شلاق زدن كه بقيه بترسند كه خيلي هم ولنگاري نميتوانند بكنند – هجرت از منطقه بد…
به اميرالمؤمنين گفتند: يا علي! پيغمبر به زنها سلام ميكرد، شما چرا سلام نميكني؟ من ريشهايم كه مشكي بود، سر كلاس بعضي از خواهرها ميگفتند بيا و عكس بگيريم! ميگفتم: معذور هستم. ديگر الان اگر يك كسي گفت ميخواهم پهلويت عكس بگيرم، ميگويم: بگير! بله ديگر چون سن حسابش فرق ميكند. به اميرالمؤمنين گفتند: پيغمبر به زنها سلام ميكرد، شما چرا سلام نميكني؟ گفت: پيغمبر سي سال از من بزرگتر است. او اگر سلام بكند و يك خانمي هم جواب بدهد، پيغمبر طوري نميشود. چون سي سال و ديگر پير شده است. اما من سي سال جوانتر هستم، نگران هستم كه به يك دختري سلام كنم، دختر يك طوري جواب من را بدهد كه دل من تكان بخورد. اوه … يك جواب سلام علي را تكان ميدهد؟ بله! حالا ما در ادارههايمان! بسياري از ادارهها خانم، خانم خوشقيافه در بسته و ايشان تلفنچي است. من يك دري را باز كردم، در يكي از اين ادارهها، تا در را باز كردم يك خانم خيلي خوش قيافه، گفتم: آقاي مدير اينجا هستند؟ گفت: بله! بفرماييد داخل! داخل رفتيم و از آن اتاق رفتيم يك اتاق ديگر پهلوي مدير! به مدير گفتم: اين خانم محرم شماست؟ گفت: نه خير! ايشان منشي ما است. گفتم كه آخر با اين قيافه، خانم جوان با اين … آن وقت تو در را ميبندي، منشي تو است؟ گفت: من ايمانم قوي است، گفتم: پس ايمان علي ضعيف بود. چون علي گفت ميترسم سلامي كنم، جوابش دل من را بتكاند، پس ايمانت خيلي از حضرت علي بيشتر است. خوب تبريك عرض ميكنم. آخر خجالت هم خوب چيزي است. چرا جانماز آب ميكشيم؟ نميگويم زن در اداره نباشد. ميگويم وقتي اين آقاي مدير جوان است، اين زن هم جوان است، اين دو تا جوان دليلي ندارد كه … حالا اين خانم برود يك اتاق ديگر و تلفنچي مرد بيايد.
ما گاهي وقتها فكر ميكنيم كه حالا… خانمها بروند اردو و پسرها هم بروند اردو… حالا حتماً با هم بروند اردو. حتماً بايد با هم در يك ماشين بنشينند. حتماً بايد با هم مثلاً … مگر نميشود زن و مرد با هم باشند با تفكيك با حفظ گناه؟ ما الان اينجا بيست و چند جلسه است كه نصف سالن خواهرها و نصف سالن برادرها هستند. طوري نيست. با همه صحبت ميكنيم. هيچ … مگر نميشود آدم سر كلاس بنشيند و گناه نكند. مگر نميشود كه مثلاً اردو داشته باشيم منهاي گناه؟ اصلاً من نميدانم چرا همه چيزهايمان را با گناه قاطي كردهايم. حتي مثلاً يك «لا اله الا الله» ميخواهيم بگوييم حتماً بايد يك تنبكي در آن بزنيم. بابا خوب بگو «لا اله الا الله» و اين تنبك را بعد بزن. گاهي اينقدر اين تنبك سنگين است كه آدم اين سرود را اصلاً نميفهمد چه شد. مثل اين زيرپيراهنيهايي كه اخيراً در آمده است. يك مقداري به اسم…
دين ما دين پر جاذبهاي است. همان ديني كه ميگويد زن در خيابان چادر مشكي، همان دين ميگويد سر كلاس چادر مشكي واجب نيست، مستحب هم نيست، بلكه اگر چشمها را اذيت كند اشكال هم دارد. سر كلاس رنگ شاد براي اينكه بچهها درس را بفهمند. پيغمبر وقتي ميخواست از خانه بيرون برود، عمامهاش را در آينه درست ميكرد، يك روز كه آينه نبود، در ظرف آب هي عمامهاش را درست كرد. عايشه گفت: تو هم ديگر آره؟ گفت: بله! من هم ديگر آره! خوب آدم ميخواهد برود بيرون، عمامهاش را درست كند. چوب مسواكش پشت گوشش بود. هيچ دندانپزشكي چوب مسواكش پشت گوشش نيست. لباسهايش را تابستان در ديگ ميجوشاند. هيچ پزشكي الان روي كرهي زمين لباسهايش را در ديگ نميجوشاند. عاليترين درجهي بهداشت، مسواك… حتي يك بار ميخواست عطر بزند، عطر نداشت، به خانمش گفت: روسريات بوي عطر نميدهد؟ گفت: چرا! گفت: روسري را كه بوي عطر ميدهد، به من بده! حضرت روسرياش را گرفت، – روسري خانمش را – با آب قاطي كرد، آن وقت نمدار شد و مرتب به سر و صورتش ماليد كه از خانه كه بيرون ميرود، بوي عطر بدهد. گفتند: امام سجاد كجا نماز ميخواند؟ گفت: برويد و فرشها را بود كنيد، آنجايي كه بوي عطر ميدهد، جاي نمازخواندن امام سجاد است. دين ما اين است. الان هيچ سوپردولوكسي پول عطرش بيش از پول غذايش نيست. اما روايات داريم كه پيغمبر پول عطرش از پول غذا ولباسش بيشتر ميشد. دين ما اين است. يك جاهايي بايد خرج كرد. امروز ظهر يك جايي بوديم خدمت برادرها… امام وقتي از نجف ميخواست برود كربلا، ميگفت: يك ماشين خوب! يكي از علما گفت: آقا! هيچ وقت شما خوب نميگويي جز در ماشين. مثلاً نميگويي يك كباب خوب! يك لباس خوب! يك خانهي خوب! يك فرش خوب! يك هندوانهي خوب! نمي دانم يك گلابي خوبى! فقط به ماشين كه ميرسي، ميگويي يك ماشين خوب! اين دليلش چيست؟ امام فرمود كه فرش بد كه آدم را نميكشد. حالا قالي نبود، موكت بود. پتوي نو نبود، پتوي كهنه بود. فاستوني نبود، كرباس بود. ما را اينها نميكشد. اما ماشين قراضه آدم را ميكشد. من نميخواهم جانم را سر ماشين قراضه… يك جاهايي بايد گفت: خوب! سوار ماشين ميشوي، ماشين خوب سوار شو! پول نداري نان خالي بخور! نان خالي آدم را نميكشد، اما ماشين قراضه آدم را ميكشد. حالا امشب هر كه ماشينش قراضه است، به شوهرش ميگويد: ديدي قرائتي چه گفت! آخر من كه حرف ميزنم، آنجايي كه به نفع زن است، به شوهرش چنين ميكند: ببين چه ميگويد. آنجايي كه به نفع مردهاست، مرده به خانمش ميگويد: ببين قرائتي چه ميگويد. آره! هيچ به همه ميگويم.
خدايا! همه عوامل بازدارنده را در جامعهي ما زياد كن كه آمارگناه كم بشود.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2032