نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2035
1- بهانههای سکوت در برابر منکر 2- تلاش در حد توان، نه حصول نتیجه 3- تدریجی بودن تأثیر امر به معروف 4- نهی از منکر تا رفع منکر 5- امام حسین(ع) با 72 یار در برابر 30،000 دشمن 6- امید به رحمت و بخشش الهی 7- نهی از منکر، در همه حال
موضوع: عوامل ترک امر به معروف و نهی از منکر(1) تاريخ پخش: 07/08/94
بسم الله الرحمن الرحيم «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
به مناسبت بحثی که شروع کردیم، برای هفتهی اول محرم، بحث امر به معروف و نهی از منکر، ولی مسایل و حرفهای گفتنی زیاد داریم. گفتیم که حدیث داریم که اگر کسی خوبی ببیند، عکس العمل نشان ندهد، بدی ببیند، بیخیال باشد، یعنی خوب و بد نزد او یک طور باشد، «و هو میت» این مرده است. منتهی مردهی عمودی است. «بین الاحیاء» مردههای در قبرستان افقی هستند، این مردهی عمودی است. انسان باید در مقابل خوب و بد یک عکسالعملی نشان بدهد. بعد به این بحث رسیدیم که بعضی امر به معروف نمیکنند، دلایلشان چیست؟ آنهایی که ساکت هستند، دلیل افراد ساکت چیست؟ در این جلسه این را بگوییم، بحث خوبی است.
1- بهانههای سکوت در برابر منکر
دلیل سکوت چیست؟ یک: توقع نابجا! یعنی یک آقا و یا خانمی که امر به معروف میکند، میخواهد تا گفت، مردم گوش بدهند. این توقع نابجا است. قرآن میفرماید: من بعضی چیزها را چند بار میگویم. (صرفناه) (فرقان /50) شنیدهاید میگویند علم صرف و علم نحو؟ صرف یعنی یک چیزی را در چند قالب انجام بدهی. صرف. «صرفن» یعنی یک عبارت را من بارها تغییر دادم، یک چیزی را ما گاهی باید با شعر بگوییم، با سرود بگوییم، گاهی باید با مهمانی بگوییم، گاهی باید با تشر بگوییم، گاهی باید با قهر و غضب بگوییم، یعنی توقع نداشته باش که این کباب را همین که روی آتش گذاشتی بپزد، به هر حال توقع نابجا یکی از عوامل است. مگر مردم همهی حرفهای خدا را گوش دادند؟ (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ) (مؤمنون /1) (الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ) (مؤمنون /2) خدا از ما نماز با خشوع میخواهد. حالا چه کسی نمازش با خشوع است؟ به چند درصد راضی باشید. حتی اگر شما با امر به معروف و نهی از منکر یک درصد طرف را در راه میآورید، یک درصد هم یک درصد است. حالا اگر بازاریها کم سود کنند، مشتری را از دست میدهند؟ میگویند از هیچی بهتر است، حالا درست است که کم سود میدهد، ولی… کم نگیرید. امر به معروف گاهی وقتها کارهای مهمی میکند، دو تا امر به معروف برایتان بگویم که دو پیغمبر را نجات داد. میتوانید بگویید؟ دو تا امر به معروف، دو تا نهی از منکر، دو تا پیغمبر را نجات داد. یکی از خانمها بود، یکی از مردها! نهی از منکر خانمها زن فرعون بود. زن فرعون، وقتی موسی را در جعبه روی دریا دید و گفت: بروید جعبه را بیاورید و جعبه را رفتند گرفتند و آوردند. درب جعبه را باز کردند و دیدند داخل آن یک نوزاد است. ایشان هم تصمیم داشت که هر زنی که پسر زایید، او را بکشند. چون به او گفته بودند که امسال زنی پسر میزاید. که آن پسر حکومت تو را زیر و رو میکند. گفت: پس هر زنی که پسر زایید، بچه را بکشید. فرعون کنار دریا نشسته بود، جعبه را دید. گفت: بروید جعبه را بگیرید، بیاورید. جعبه را گرفتند، دربش را باز کردند و دیدند داخلش یک نوزاد است. مادر موسی زاییده بود، ترسیده بود، خدا به او گفت: این را شیر بده، داخل جعبه بگذار، در آب بینداز. فرعون که بچهها را میکشت، گفت: این را هم بکشیم، فوری این خانم گفت: (لا تَقْتُلُوهُ) (قصص /9) یک نهی از منکر کرد. «لا تَقْتُلُوهُ» نه! این را نکش! ما بچهدار نمیشویم. این هم پیدا نیست که پدر و مادرش چه کسی است، بچه را آب آورده است. اصلاً نگه میداریم بچهی خودمان باشد. ما که بچهدار نمیشویم، «عَسي أَنْ يَنْفَعَنا» عربیهایی که میخوانم قرآن است، شاید ما از همین بچه سود بردیم. «أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» اولادمان باشد. یعنی یک نهی از منکر این خانم کرد، جلوی قتل موسی را گرفت. بعد موسی بزرگ شد و پیغمبر که شد، بنیاسراییل را از شر فرعون نجات داد. نگویید من یک نفر هستم و زن هستم و گاهی یک نهی از منکر یک زن، خیلی کارها انجام میدهد. مرد هم همینطور است. برادران یوسف گفتند: یوسف را در چاه بیندازیم. یکی از این برادران گفت: (لا تَقْتُلُوا) (یوسف /10) گفتند: او را بکشیم. (اقْتُلُوا يُوسُفَ) (یوسف /9) بکشیم. یکی گفت: نه! «لا تَقْتُلُوا» او را نکشید. لااقل او را در چاه بیندازید. این نکشید او را و در چاه بیندازید، یعنی چه؟ چون کشتن صددرصد میمیرد، در چاه ممکن است از بین برود، ممکن است زنده بماند، یعنی از صددرصد سراغ پنجاه درصد برویم. این خودش یک مسأله است. شما صددرصد جلوی گناه را نمیگیرید. ولی چند درصد…
2- تلاش در حد توان، نه حصول نتیجه
یک جایی که آتش گرفت، اگر همهی آتش را نتوانستی خاموش کنی، آن مقداری را که میتوانی باید خاموش کنی. ممکن است برای همیشه نتوانی جلوی گناه را بگیری، ولی برای پنج دقیقه میتوانی. پنج دقیقه هم پنج دقیقه است. ممکن است تنهایی نتوانی، اما اگر طومار بنویسی و دستهجمعی بشوید، راهپیمایی کنید، میشود. خوب راهپیمایی کنید. ممکن است شما نتوانی، خوب یک کسی دیگر این حرف را بزند. گاهی میآیند نزد من و میگویند: آقا بچه من نسبت به نماز کاهل است. چه کارش کنم؟ میگویم: ببین بچهات به چه کسی علاقه دارد؟ اگر به دبیر و استاد دانشگاهش علاقه دارد، به آن دبیر و استاد دانشگاه بگو، با او صحبت کند. اگر به یک فوتبالیست علاقه دارد، اگر به پسرعموهایش علاقه دارد، یک کسی که این پسر و دختر شما به او علاقه دارد، آن کسی که مورد علاقهاش او را نصیحت کند. ممکن است حرف شما اثر نکند. ببینید، امر به معروف و نهی از منکر مثل شیشه نوشابه است. شیشه نوشابه را چه کسی باز کند؟ هر کس زور دارد. ممکن است من نتوانم سر سفره باز کنم. اما ایشان بتواند، ممکن است ایشان هم نتواند و آن دیگری بتواند. برای ما ملاک این است که شیشه باز بشود، گاهی هم دفعه اول نشود، دفعه دوم میشود. مگر هر تبری که روی چوپ زدند، چوب را میشکند؟ خیلی وقتها چوبشکنها، دهتا تبر میزنند، و تبر یازدهمی چوب را میشکند. نباید گفت… ممکن است شما الان حرف بزنی و بعداً گوش بدهند، خوب بعداً گوش بدهند. اثر خودش را بعداً خواهد داشت. شما امر به معروف بکن، اگر الان اثر نکرد، بعداً اثر خواهد کرد. چند وقت پیش، یک کسی منزل ما آمد. او را نمیشناختم، ولی با یک روحانی بود که آن روحانی را من میشناختم. گفت: ایشان با شما کاری دارد. گفتم: بفرمایید. گفت: من خلبان هستم، بازنشست شدم، دولت یک پولی به من داده است. من چهل سال پیش نذر کردهام، که این پول را به تو بدهم. گفتم: خمس و سهم امام را که من اجازه ندارم بگیرم. گفت: نه! خمس و سهم امام نیست، پول خودم هست، میخواهم به تو بدهم. گفتم: من هم وضع مالیام بد نیست،فقیر نیستم. نیاز ندارم. گفت: نه! در اختیار تو. آخرش به او گفتم: چرا در پیغمبرها جرجیس را پیدا کردی؟ چرا سراغ من آمدهای؟ آخر بعضیها که سراغ من میآیند، یک کاری دارند، جنسشان در گمرک است، بچهاش سربازی است. انتقالی از دانشگاه میخواهد بگیرد، از این استان به آن استان و خلاصه یک کاری دارند، که سراغ من میآیند. گفتم: من کاری برای کسی نمیکنم. حالا قصهاش چه بود؟ گفت: من چهل سال پیش جوانی بودم، قم زندگی میکردم. یک روز به من گفتند: قرائتی برای آدمهای پرت و پلا، نه آدمهای مذهبی، آدمهای معمولی و حتی بعضی غیرمعمولی، مثلاً کبوترپرانها، قماربازها، قرائتی برای اینها جلسه دارد. حالا ماجرا چه بود؟ ما برای بچه قمیها، جلسه داشتیم. گفتیم که همهاش اگر برای مذهبیها حرف بزنیم، که کاری نکردهایم. یک بار سراغ این آدمهایی که مذهبی نیستند، اینها باطنشان خوب است. حالا ممکن است یک نقص ظاهری داشته باشند. ولی باطنشان را که ما خبر نداریم. به یک تاجری که جلسه ما میآمد، گفتم: تو تاجر وضعت خوب است، اگر میشود یک غذای خوبی درست کن و لاتهای محلهها را دعوت کن. گفت: از کجا اینها را پیدا کنم؟ گفتم: سر کوچه از این بقالها و نانوانها بپرس، آقا این محله کبوترپران دارد یا نه؟ هر کسی را که گفتند مثلاً اهل مسجد و دین نیستند، بگو یه سر بیاید منزل ما شام. اسم مذهب را هم نبر، بگو شام! بالاخره یک غذایی درست کرد و ما آمدیم، و دیدیم بله! همان تیپی هستند که ما میخواهیم. آدمهای نتراشیده و نخراشیده، یک هیولاهایی بودند. خوب ما با اینها… شام که خوردند گفتم من یک خاطره بگویم بخندید، یک خاطره گفتم. بعد گفتم: اگر دوست داشتید، شب جمعه دیگر هم بیایید. همین شام هست و من هم هستم. علی ای حال ما اینها را جذب کردیم. آن زمان یکی از اینها کمکم مذهبی شد. اهل نماز و… این خلبان رفیق او بود، رفیق آن کسی که توبه کرده بود. در زمان جوانیاش گفت: خدایا! من نذر میکنم که اگر یک وقتی پولدار شدم، پولم را بدهم به این قرائتی! حالا تحصیلات دانشگاهیام تمام شد، خلبان شدم، بازنشست شدم، این مبلغ سنگین را دولت به من داده است. گفتم: من که معذور هستم از این که پول بگیرم، من تقریباً سی سال رئیس نهضت سوادآموزی هم بودم، یک چک امضاء نکردم. دستم در پول نیست. ولی من شما را یک جایی معرفی میکنم، یک مسجدی هست، شما دو دکان برای این مسجد بساز، که هم مشکل مردم حل بشود و هم مردم از کرایهی این دکان پول آب و برق گاز و… یعنی مسجد روی پای خودش باشد. خودت هم برو بساز. رفت مسجد را دید و دو دکان ساخت و کلیدش را هم به ما داد و ما هم دادیم به خادم مسجد. من فکر کردم که چه چیزی به چه چیزی گره میخورد. چهل سال پیش ما یک نهی از منکر کردیم، از طریق پلو به لاتها… لاتی تغییر پیدا کرده است، این رفیق آن لات نذر کرده و بعد از چهل سال، خیرش را ما میبینیم. نه من میبینم. مردم را میگویم چون من الان تقریباً سی سال است که دیگر قم نیستم. ببینید. گاهی وقتها… یک چیزی میگویند: تو نیکی میکن و در دجله انداز، خودم شیرجه میرم درش میارم. که ایزد در بیابانش دهد باز. نگویید مگر نوکرم. مگر کلفت هستم. به من چه! خدا جبار است یعنی جبران است. یک سنگ از جلوی یک ماشین بردارید، خدا یک کاری می کند، ده نفر دیگر ده تا سنگ از جلوی ماشین شما بردارند. اما اگر به من گفتی به من چه! مشکل مردم را حل کنید. خیلیها به من میگویند: آقای قرائتی! کار من گیر کرده است. میگویم ببین من دعا و ثناء بلد نیستم، اما نذر کن، یک گیر یک مسلمان را حل کن، خدا گیر تو را حل میکند. چون مشابهش در قرآن زیاد است. میگوید: (فَاذْکُرُوني أَذْکُرْکُمْ) (بقره /152) یادم باشی، یاد تو هستم. (إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْکُمْ) (محمد /7) کمکم کنید، کمکتان میکنم. (زاغُوا أَزاغَ) (صف /5) هر کس کارش گیر کرده است… حالا اگر شما گیر صد میلیونی دارید، یک گیر یک میلیونی یک نفر را باز کنید. یکی از راههایش این است. بازکنید راه را، باز میکنم راه را… قفل کنید، قفل میکنم.
3- تدریجی بودن تأثیر امر به معروف
بعضی ها میگویند: کار از کار گذشته است. بعضیها میخواهند تا امر به معروف و نهی از منکر میکنند، فوری اثر کند. ممکن است فوری اثر نکند. مثل تبر! تبر اول اثر نمیکند، ولی بعد از ده تبر، اثر میکند. بعضیها رفاهطلب هستند، حاضر نیستند غصه بخورند. در جریان باشید، قرآن میگوید ما بهشت را به آدمهایی میدهیم که زجر کشیده باشند. «هاجَرُوا» هجرت کردند. «جَاهَدُوا» جهاد کردند. (أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ) (حج /40) تبعید شدند. (أُوذُوا في سَبيلي) (آلعمران /195) عربیهایی که میخوانم قرآن است. در راه خدا اذیت شدند. چه کردیم؟ یک کاری بکنیم. اگر خواستیم… بالاخره وقتی امر به معروف و نهی از منکر میکنیم، یک کسی دو قدم میزند. قرآن در کنار امر به معروف گفته است که حوصله کنید. یک بار فایده ندارد. «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» آخر میگوید: (وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ) (عصر /3) این صبر را در کنار حق گذاشته است. «تَواصَوْا» یعنی سفارش کن. «تَواصَوْا بِالْحَقِّ» یعنی همدیگر را به حق سفارش کنید. منتهی، نگو یک بار گفتم گوش نداد. «و تَواصَوْا» پدر میگوید آقا من دو بار به بچهام گفتم نماز بخوان، نخواند. دیگر میخواهد بخواند، میخواهد نخواند. پدرجان! قرآن میگوید: اگر به بچهات میگویی نماز بخوان، باید مقاومت کنی. نگو دو بار گفتم، ده بار گفتم. آیهی قرآن بخوانم، (وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها) (طه /132) «وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها» یعنی باید مقاومت کنی. اگر خورشید یک بار بتابد که خرمایی رسیده نمیشود. با یک بار تابش خورشید که میوهها نمیرسد. باید مرتب تکرار شود. با یک بار جریان خون در رگ شما که شما زنده نمیمانید. مرتب باید این جریان تکرار شود. با یک نسیم خنک نمیشویم. با یک تابش میوههایمان رسیده نمیشود. با گفتن… (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا في هذَا الْقُرْآنِ) (اسراء /17) با عبارتهای مختلف گفتیم. نگو یک بار گفتم گوش نداد. حوصله کنید. در کربلا حر روز دوم به امام حسین(علیهالسلام) رسید. از دوم تا دهم هشت روز طرفدار یزید بود. تقریباً پیش از ظهر عاشورا، این میوه رسید. بعضیها میگویند که این… آخر بنا بود که روز تاسوعا جنگ شود. امام حسین(علیهالسلام) گفت بروید و به اینها بگویید که جنگ فردا. «انی احب الصلاة» این جملهی امام حسین(علیهالسلام) است. یک کس دیگری میگفت: غیر از نماز اگر عصر تاسوعا جنگ میشد، حرّ هم جزء جهنمیها بود. این حرّ فردا ساعت ده صبح میرسد. این جنگ همینطور طول کشید تا این یکی هم نجات پیدا کند.
4- نهی از منکر تا رفع منکر
آقا چقدر امر به معروف کنیم؟ مثل این است که بگوییم: آقا انسان در عمرش چند بار دکتر برود؟ این که شمارهای نیست. آقا ببخشید، انسان در عمرش چند قرص و چند آمپول بخورد؟ اینها عددی نیست. قرص و آمپول و دکتر، یا مثلاً ماشین آتشنشانی بگوید: ما چقدر و چند لیتر آب بریزیم تا این خاموش شود؟ اصلاً لیتری نیست. باید بریزی تا خاموش شود. شما اگر دکتر رفتی و پزشک نتوانست بچه شما را معالجه کند، میگویی: آقا! من بیست و دو بار دکتر رفتم و چهارده میلیون هم خرجش کردهام، بسش است. نه بیست و دوبار و نه چهارده میلیون. باید برویم تا خوب شود. منکر را باید بگوییم تا محو شود. تنهایی نشد، دو نفری! دو نفری نشد، راهپیمایی! راهپیمایی نشد، طومار! طومار نشد، آن یکی! آن یکی نشد آن یکی! یعنی باید برویم دکتر تا این بچه خوب بشود. گاهی میگوید: من تنها هستم. تنهایی چه کنیم؟قرآن مثال زده است که آدمهای تنها، امر به معروف و نهی از منکر کردند. ابراهیم تنها بود. یک خداپرست روی کرهی زمین بود به نام ابراهیم. همه بت پرست بودند. قرآن میگوید: این یک نفر بود. اما انگار یک امت بود. ابراهیم یک امت بود. مرحوم امام رضوان الله تعالی علیه، درباره بهشتی(ره) فرمود: بهشتی یک امت بود. گاهی کسی یک نفر است، ولی یک نفر کار یک امت را میکند. تنهایی… اینجا قزوین است. چند تا تنهایی برای شما بگویم. چند تا خلبان روی کرهی زمین است که عاشق شهادت باشد؟ مثل بابایی چند تا در کشور بودند؟ دوتا؟ پنج تا؟ده تا؟ شهید رجایی قزوینی است. چند تا معلم مثل رجایی بود؟ ابوترابی ده سال اسیر بود. چندتا ابوترابی داریم؟ شما که قزوینی هستید، بچههای قزوین را خوب میشناسید. ابوترابی، رجایی، باهنر… منتظر جمعیت نباشید. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود: «لَا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ» (نهجالبلاغه/خطبه201) اگر راه حق است، نگو من تنها هستم. تنهایی هم برو. وجود حق، حق است. لازم نیست که مخاطب داشته باشیم. شما در نماز… در بیابان میخواهی نماز بخوانی، هیچ کس هم نیست. اذان مستحب است؟ بله! در اذان میگوییم:«حی علی الصلاة» ببخشید اینجا بیابان است. هیچ کس نیست. به چه کسی میگویی: «حی علی الصلاة»؟ آخر «حی علی الصلاة» یعنی بشتاب. کسی نیست که بشتابد. من خودم هستم که سر نماز هستم. میگوید: فضا باید از «حی علی الصلاة» پربشود، ولو شنونده وجود نداشته باشد. این آرایشگرها را دیدهاید؟ اصلاح که میکنند، یک مو را که میزنند، باقیاش را چنین میکنند. میگوییم: آقا اینجا که رسیدی مو را قیچی کن، الکی چرا قیچی بهم میزنی؟ میگوید: فضاسازی است. گاهی وقتها نباید مثلا…
5- امام حسین(علیهالسلام) با 72 یار در برابر 30،000 دشمن
خود امام اولش چند نفر بود؟ تنها بود. کمکم افرادی ملحق شدند. مگر ایام عاشورا بحث را گوش نمیدهید؟ امام حسین(علیهالسلام) چند نفر بودند؟ هفتاد و دو نفر بودند. سی هزار نفر با کم و زیادش یزیدی، هفتاد و دو نفر حسینی(علیهالسلام) بالاخره آن یزیدیها محو شدند و آن حسینیها ماندند. خدا قول داده است که خوبها را من نگه میدارم. بله! جسمشان ممکن است از بین برود. ولی فکرشان، خطشان، محبوبیتشان، نفوذشان، معجزات و کراماتشان… گاهی هم افراد مأیوس میشوند. میگوید: آقا من ده بار، بیست بار گفتهام، دیگر فایدهای ندارد. نگو فایدهای ندارد. از مردم مأیوس نشوید. یأس از گناهان کبیره است. نه از خدا مأیوس بشوید و نه از خودتان مأیوس بشوید. بعضی جوانها میگویند: نه! من چون دو دفعه کنکور رفتهام، دیگر رد شدهام، دیگر به درد نمیخورم. چه کسی گفت که به درد نمیخوری؟ اگر خواسته باشیم نوابغی که شکست خوردههای تاریخ هستند ولی بعد نابغه شدهاند، بگوییم، شاید چند کتاب بشود. افرادی بودند که در یک رشته شکست خوردند، ولی در یک رشتهی دیگر موفق بودند. چه کسی گفت که اگر شما کنکور نرفتی، حتماً بدبخت هستی؟ من آدم خانه، بچهام گفت: بابا! گفتم: بله! گفت: کنکور قبول شدم! گفتم: خوب الحمدلله! گفت: آقاجان! دلم میخواست وقتی گفتم کنکور قبول شدم، تو احساسات نشان بدهی، گفتم: ببین! این احساسات برای کسی است که فقط کنکور را راه سعادت بداند. کنکور سعادتی است، اما دست خدا بسته نیست، ممکن است کسی کنکور هم نرود، از نظر علمی موفق باشد. اینطور نیست. ما آدمهایی داریم که شش کلاس بیشتر درس نخواندهاند، هفت کلاس خواندهاند، هشت کلاس خواندهاند، کتابهای علمی نوشتهاند که کتابهایشان در دانشگاه تدریس میشود. یعنی الان کتابهای آن آقای شش، هفت کلاسه، در دانشگاه تدریس میشود. چه کسی گفت: علم فقط دانشگاه است؟ چه کسی گفت: علم فقط حوزه است؟ افرادی هستند هم حوزه رفتند و هم دانشگاه رفتند، اما… ببخشید، نه حوزه رفتند، نه دانشگاه رفتند، اما حرفشان برای تحصیلکردگان سکه است. یک خاطره دارم، در تلویزیون گفتهام، تکرار کنم. یکی از این دانه درشتهای مملکت، دانهدرشتها است. میگفت که من یک شعر خواندم، شعر این بود. «الهی جسم و جانم خسته گشته * در رحمت به رویم بسته گشته» میگفت یک بیسواد بغل من نشسته بود. گفت: آقا! جسم و جانت خسته گشته؟ دو ساعت بخواب. در رحمت خدا هم هیچ وقت بسته نگشته. میگفت:این بیسواد یک کلمه گفت، دو ساعت همینطور از خجالت سرم پایین بود. اینطور نیست که هر کس حوزه و دانشگاه برود، حتماً راحت میفهمد. یک آدمهای عوامی، حتی گاهی بچهها به طور طبیعی یک چیزی میگویند که طرف همینطور میماند که عجب! حق با این است، استدلالش هم استدال خوبی است.
6- امید به رحمت و بخشش الهی
گاهی مأیوس میشوند. یک: نه از خدا مأیوس بشوید. (إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً) (زمر /53) قرآن گفته است که خداوند همهی گناهان را میبخشد. حتی شرک با ایمان بخشیده میشود. منتهی به شرطی که توبه توبه واقعی باشد. مأیوس نشوید. از مردم هم مأیوس نشوید. نه از خودتان مأیوس شوید، نه از خدا مأیوس بشوید. یک کسی پردهی کعبه را گرفته بود، میگفت: ای خدا! من را ببخش، بعد میگفت: میدانم که نمیبخشی! به او گفتند: این چه رقم حرف زدن با خداست؟ گفت: شما نمیدانید که من چه جنایتی کردهام. خدا من را نمیبخشد. گفتند: چه جنایتی کردی؟ گفت: من جزء یاران یزید بودم، رفتم کربلا امام حسین(علیهالسلام) را کشتم و آمدهام. حضرت فرمود: این یأس تو گناهش از شرکت تو در جبههی یزید، بیشتر است. انسان در هیچ حالی نباید مأیوس شود و بگوید: من بدبخت شدم. من دیگر به درد نمیخورم. من دیگر بچهدار نمیشوم. این دیگر خوشبخت نمیشود. مأیوس نشوید. گاهی امر به معروف و نهی از منکر نمیکند. میگوییم: چرا؟ میگوید: آدم باید مردمدار باشد. اگر امر شد بین مردمداری و خداداری، زنده باد خداداری! از من پرسیدند: زن سالاری؟ یا مردسالاری؟ گفتم: هیچ سالاری، نه زن سالاری، نه مردسالاری! خداسالاری، هر چه خدا گفته است. خدا به خانمها یک دستور داده است، به آقایان هم یک دستور داده است. به آقایان گفته است این رقمی زنداری کنید، از قرآن بخوانم؟ «لا يَحْزَنَّ» از قرآن بخوانم! آیهی قرآن است. یعنی یک کاری نکن خانم غصه بخورد. غصه به خانمت نده! جملهی دیگر «وَ يَرْضَيْنَ» یک کاری کن خانم از شما راضی باشد. سه: (تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ) (احزاب /51) یک کاری کنید که خانم چشمش به وجود شما روشن بشود. (وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ) (نساء /19) طبیعی زندگی کنید، هر طور که مردم متدیّن هستند، شما هم همانطور زندگی کنید. خط ویژه نروید. توقع اضافه، مهمانی اضافه، مسافرت اضافه، معمولی زندگی کنید. «عاشِرُوهُنَّ»، «يَرْضَيْنَ»، «لا يَحْزَنَّ» این آیین همسرداری است. به خانمها هم گفته، خانمها! (الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّساءِ) (نساء /34) بالاخره در بین دو نفر یک نفر باید حرف آخر را بزند. حرف آخر را مرد بزند. «قَوَّامُونَ» نه اینکه یعنی تحکم کند و زور بگوید. حکومت کند. حکومت با تحکم فرق دارد. مرد حق حکومت دارد، حق تحکم ندارد. حکومت یعنی بر اساس مصلحت اندیشی، میگوید: این سفر را برویم، این سفر را نرویم، اینجا برویم، اینجا نرویم، مصلحت اندیشی است. اما اگر من دیدم که روی قوز خودش افتاده است. شما میگویید: قوز؟ میگویید فلانی روی قوز افتاده است؟ نمیگویید؟ کلمهی قوز چیست؟ لجبازی، میگویند یک دنده! یکدنده که میگویید؟ میگویند فلانی یکدنده است. یعنی یک حرف میزند و پای آن میایستد. لجبازی میکند. حالا ما کاشانیها میگوییم روی قوز خودش افتاده است. حالا اگر دیدید یک کسی یکدنده هست، عرض کنم به حضور جنابعالی اینجا حق ندارد که مرد بگوید: نه! من شوهر تو هستم، راضی نیستم خانهی پدرت بروی! چرا راضی نیستی؟ یک وقت میگوید: خانهی پدرت که میروی، خواهرهایت، برادرت، پدرت، مادرت، این کلمه را میگویند، این کلمه حال و تعادل تو را بر هم میزند، برمیگردی و بداخلاق میشوی، خوب بله اگر زن میرود خانهی فامیلش و برمیگردد، مواد منفجره میشود که خانه را منفجر کند، رفته یک مهمانی و برگشته است، تابلویش چطور بود، قابش چطور بود، مدلش چطور بود، صندلیهایش چطور بود، ماشینش چطور بود، سفرهاش چطور بود، مرتب فامیلش را در سر این میزند، خوب این شوهر تحقیر میشود و میگوید: آقا خواهش میکنم، دیگر از این مهمانیها نرو. تو هر وقت مهمانی رفتی، یک هفته زندگی ما آشوب است. اگر روی مصلحت میگوید: نرو! نرو! مرد حق حکومت دارد. حکومت یعنی اداره کردن بر اساس مصلحت. تحکم یعنی من مرد هستم و زور دارم، باید اطاعت کنید. تحکم در اسلام نیست. اما حکومت در اسلام هست.
7- نهی از منکر، در همه حال
بعضیها میگویند چون خودم عمل نمیکنم، پس به مردم هم نمیگویم. در امر به معروف و نهی از منکر لازم نیست که خودت عمل کنی. ممکن است کسی سیگاری باشد، ولی بگوید: ببین! من سیگاری هستم، ولی تو نکش. این که اشکال ندارد. ممکن است کسی در یک رشته عمرش را صرف کرده است. دانشمند درجهی یک در آن رشته شده است، به رفقایش میگوید: ببینید آقاجان ما سالها عمرمان را صرف این رشتهی علمی کردیم، اما تو نمیخواهد. تو وارد این کار نشو. نگوید: نه حالا چون خودم وارد شدهام همه را بگویم بیایید این رشته! در شرع در امر به معروف و نهی از منکر لازم نیست خود طرف عمل کند. بعضیها میگویند: چون خودم آدم خوبی نیستم، نمیخواهم به دیگران سفارش کنم، «کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی» تو اگر میخواهی نهی از منکر کنی، اول برو منکرات خودت را برطرف کن. برو به خانمت بگو، به بچههایت بگو، بر به فامیلت بگو، آقاجان! گاهی فامیل طرف گوش نمیدهد. ابولهب عموی پیغمبر بود. ولی خدا میگوید: (تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ) (مسد /1) خدا دستهای ابولهب را قطع کند. ممکن است عمو گوش ندهد. ولی غریبه گوش بدهد. نباید بگوییم چون ایشان خودش یا خانمش یا برادرش یا خواهرش یا شریکش… چون ایشان خودش یک عیبهایی دارد، حق ندارد امر به معروف کند. نه اینطور نیست. گاهی وقتها میگوید: مشتری را از دست میدهم. من بازاری هستم. این افرادی که با این حرکت و با این قیافه در مغازه میآیند، بگویم: خانم اینطور حجاب درست نیست. قهر میکند. قرآن میگوید. حدیث داریم. نهی از منکر رزق را زیاد میکند. قهر میکند میرود؟در عوض خدا یک مشتری دیگر میفرستد. قرآن یک آیه دارد میگوید: بعضیها قهر میکنند، اما خدا جایش را پر میکند. (مَنْ يَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دينِهِ) (مائده /54) افرادی مرتد میشوند. یعنی از دین برمیگردند. میگوید در عوض افرادی: (يَدْخُلُونَ في دينِ اللَّهِ أَفْواجاً) (نصر /2) یک عده قهر میکنند، ریزش دارد، در عوض رویش هم دارد. امر به معروف و نهی از منکر نه رزق را قطع میکند، نه مرگ را نزدیک میکند. خدا بهلول را رحمت کند. با رضا قلدر درافتاد. وقتی آمدند مسجد گوهرشاد، بیحجابی را به مشهد ببرند، ایشان رفت مسجد گوهرشاد علیه رضاشاه سخنرانی کرد، مسجد گوهرشاد را به توپ بستند، خدا میداند چه جمعیتی را کشتند. خدایا عذاب رضاشاه و آلسعود را با هم زیاد بفرما. خیلی کشتند. آن زمان دیگر دیدند که نمیشود دینداری کرد. خیلی از آقایان به نجف رفتند. گفتند دیگر در ایران نمیشود زندگی کرد. چون بیحجابی اجباری شده است. آنهایی که به نجف رفتند، بسیاری از آنها از دنیا رفتند، بهلول ماند و ماند و ماند تا رضاشاه رفت و پسرش هم آمد و رفت و جمهوری اسلامی هم شد و… یعنی خدا این را تا صد سال نگه داشت، یعنی پنجاه سال بعد از آن جنایتها او را نگه داشت، بعضیها که فرار کردند که جانشان سالم باشد… در همین جنگ هم داشتیم. وقتی صدام به اهواز حمله کرد، یکی از خوزستانیها گفت: من اهل جنگ نیستم، یک وانت گرفت، اثاثیه و زن و بچهاش را بار کرد و گفت: یک شهر دیگر برویم. جنگ که تمام شد خوزستان برمیگردیم. همینطور که در جاده میرفت، یک موشک روی ماشینش افتاد، (قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ) (جمعه /8) قرآن در سورهی جمعه میگوید: آن مرگی که از آن فرار میکنید، «فَإِنَّهُ مُلاقيکُمْ» هر جا هستید سراغ شما میآید. حالا یک خاطره دارم، دو سه دقیقه طول میکشد. وقت دارم؟ وقت ندارم نمیگویم. حرفهای من هم باز تمام نشد. به هر حال امر به معروف و نهی از منکر واجب است. نشانهی سوز است. عشق به مکتب است. عشق به هدف، عشق به مردم، نشاندهندهی فطرت بیدار است. اگر برای دو ساعت نمیشود، برای یک ساعت. اگر برای یک ساعت نمیشود، برای ده دقیقه، اگر برای ده دقیقه نمیتوانی جلوی فساد را بگیری، برای یک دقیقه، اگر تنهایی نمیتوانی دو نفری، دونفری نمیتوانی طوماری، طوماری نمیتوانی راهپیمایی، خواهشی، مهمانی، اگر تو نمیتوانی یک کس دیگر، نباید بیتفاوت باشیم. خدایا هر چه منکر دیدیم، نهی نکردیم، ببخش و بیامرز. هر چه معروف بوده و امر نکردیم، ببخش و بیامرز. همهی ما را متعهد به اسلام قرار بده.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1- کدام زن، با نهی از منکر خود جان حضرت موسی را نجات داد؟ 1) هسمر فرعون 2) مادر موسی 3) خواهر موسی 2- آیه 7 سوره محمد، به چه امری اشاره دارد؟ 1) ورود در بهشت با یاری دین خدا 2) دریافت یاری خدا با یاری دین خدا 3) نجات از دوزخ با یاری دین خدا 3- آیه آخر سوره عصر به چه امری تأکید دارد؟ 1) توصیه به حق 2) توصیه به صبر 3) پایداری در توصیه به حق 4- در صورتی که توبه واقعی باشد، خداوند چه گناهانی را میآمرزد؟ 1) گناهان کبیره 2) گناهان صغیره 3) همهی گناهان 5- قرآن کدام شیوه معاشرت را توصیه میکند؟ 1) معاشرت بر اساس معروف 2) معاشرت بر اساس رحمت 3) معاشرت بر اساس رضایت
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2035