responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2041


1- رشد پیامبران، زیر نظر خداوند
2- تعادل میان رشد علمی و رشد اخلاقی
3- نشانه‌های رشد انسان در زندگی
4- رشد درونی، نه شهرت بیرونی
5- رشدهای خیالی در امور دنیوی
6- توصیف قرآن از رشدیافتگان واقعی
7- تلخی‌ها و سختی‌ها، عامل رشد انسان
8- تدبّر در قرآن، عامل رشد واقعی

موضوع: عوامل رشد انسان در قرآن(2)
تاريخ پخش: 07/03/96

بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

یک نیم ساعتی تقریباً با چند دقیقه کم و زیاد موضوع بحث ما دنباله بحث دیشب است. بحث رشد است. هم از نظر فکری ما رشد را بد معنا می‌کنیم. فلانی رشد کرده یعنی پولدار شده است. یعنی چاق شده است. یعنی فلان پست را گرفته است. یعنی رشد را به پست و پول و مقام و هیکل و تیپ می‌دانیم. اینها یک رشدهایی هست اما رشد جامع در قرآن چیست، یک مقدار صحبت کردم. امشب ادامه همان بحث است.

1- رشد پیامبران، زیر نظر خداوند

قرآن وقتی از حضرت ابراهیم تعریف می‌کند، می‌گوید: (وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ) (انبیاء /51) می‌گوید: به ابراهیم رشد دادیم. «رشدَهُ» رشدی که در شأن ابراهیم بود. آخرهر چیزی رشدش در شأن خودش است. رشدی که در شأن ابراهیم بود به او می‌دهیم. رشد هم پایان ندارد. خدا به پیغمبرش می‌گوید: تو هم باید رشد کنی. هم از نظر علمی باید رشد کنی. (وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي‌ عِلْماً) (طه /114) پیغمبر هستی ولی باید روز به روز رشد علمی کنی. و هم رشد هدایتی (وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدى‌) (محمد /17) یعنی هم از نظر علمی باید رشد کنی، هم از نظر هدایتی باید رشد کنی.
بعضی‌ها که رشد می‌کنند از یک جهت اگر مواظب خودشان نباشند مثل این بادکنک باد کنی می‌ترکد. انسان هم اگر از یک زاویه رشد کند و از زاویه دیگر رشد نکند، این منفجر می‌شود. امام سجاد در دعای 20 مکارم الاخلاق می‌گوید: خدایا اگر در جامعه رشد کردم، ادب و تواضع من بیشتر شود. «وَ لا تَرْفَعْنِي فِي‌ النَّاسِ‌ دَرَجَةً» خدایا در بین ناس و مردم درجه مرا بالا بردی، نزد خودم تواضع داشته باشم. «إِلا حَطَطْتَنِي عِنْدَ نَفْسِي مِثْلَهَا، وَ لا تُحْدِثْ لِي عِزّاً ظَاهِراً إِلا أَحْدَثْتَ لِي ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِي بِقَدَرِهَا» (صحيفه سجاديه، دعاي20) یعنی چه؟ با یک مثال معنا کنم. اگرآمپول زن هستم، بگویم: سلام، پزشک شدم بگویم: سلام علیکم! رئیس پزشک‌ها شدم بگویم: سلام علیکم و رحمة الله! وزیر بهداشت شدم…یعنی هرچه پز من، عزت من، عنوان من بیشتر می‌شود ادب و تواضع من بیشتر شود. مواظب باشیم.

2- تعادل میان رشد علمی و رشد اخلاقی

گاهی وقت‌ها بچه‌ها از نظر علمی رشد می‌کنند. دیپلم، فوق دیپلم، لیسانس می‌شود ولی احترامش به پدر و مادر کم می‌شود. یعنی همین که یک مقدار باسواد است، یا پولدار می‌شود دیگر عارش می‌شود عکس پدرش را در اتاقش بزند. می‌گوید: پدرم یک غرفه قدیمی دارد. بچه شهر است و بچه روستا است. در شأن ما نیست. من الآن پروفسور و استاد تمام هستم. آیت الله هستم. عکس یک پیرمرد را بزنم، اگر تحصیل کرده‌ای چه حوزه، چه دانشگاه، خجالت کشید عکس پدرش را بالای سرش بزند، این رشد علمی دارد، رشد اخلاقی ندارد.
امام سجاد می‌گوید: خدایا هرچه عنوان من در جامعه بیشتر می‌شود سلام کردن به مردم و تواضع من بیشتر شود. این رشد است. از این بحث بگذریم.
ما اگر بخواهیم بدانیم رشد کردیم یا نکردیم. یک نمونه برای شما بگویم. یک بنده خدایی بود بار حمل و نقل می‌کرد. دو سه قالی را جا‌به‌جا کرد. یک نفر گفت: محمود آقا! بیا این قالی را هم ببر. گفت:من از صبح تا حالا سه تا فرش جابه جا کردم. یک پولی گیرم آمده است. این بنده خدا که کنار من ایستاده را هیچکس صدا نزده است. شما این قالی که می‌خواهی به من بدهی را بده ایشان ببرد و یک پولی هم اضافه به او بده که این هم به من برسد. این کارگر ساده است ولی خیلی رشد کرده است. این رشد است. آدم هم هست صد برابر این پول دارد و یک سر سوزن رشد نکرده است.

3- نشانه‌های رشد انسان در زندگی

اگر خواستیم تشخیص بدهیم که یک جامعه رشد کرده یا نه؟ خودمان رشد کردیم یا نه؟ من هفده راه را اینجا نوشتم. 1- نوع انتقادها؛ از چه انتقاد می‌کنی و از چه گله داری؟ رشد نکرده است. یک کسی مکه آمد هوا داغ بود. روز آخر که می‌خواست برود گفت: خدایا گفتی بیا آمدیم. حالا خودت بودی در این هوای داغ می‌آمدی؟ یعنی مکه را زیر سؤال می‌برد برای اینکه هوایش داغ است. از هوای داغ انتقاد می‌کند. جوان بودم حدود بیست سال داشتم،مکه رفتم. طلبه نجف بودم از آنجا با ماشین مکه رفتیم و برگشتیم. آیت الله مدنی شهید محراب استاد من بود، دیدن من آمد. من طلبه بودم. گفت: خوش گذشت؟ من از سفر گله کردم. که مثلاً در فلانجا بد گذشت، در فلانجا بد گذشت. گفت: مکه بودی! در مکه هر رقم مشکل باشد در راه دوست است. به من فهماند تو رشد نکردی، حاجی شدی، آدم نشدی!
می‌آید یک غذا می‌خورد، غذا خوب نیست. احترام نمی‌گذارند. دو حاج خانم شش ماه با هم قهر هستند که چرا در عروسی زهره خانم به او گفتند: برو در سواری و به من گفتند: برو در مینی‌بوس! حاجی شده و شانزده بار عمره رفته است. اما سر مینی‌بوس واتوبوس با خواهرش قهر است. اینها حاج خانم و حاج آقا هستند اما رشد نکردند. آدم‌هایی هم داریم که خیلی رشد کردند. ولی الله اکبر چقدر این بزرگوار است. آدم‌هایی داریم چقدر پول دارد، خودش ارزشی ندارد. قدیم حمام‌های عمومی خان‌هایی که می‌رفتند یک لنگ قیمتی می‌بستند. یکی از این شاهزاده‌ها لنگی بست و به حمام رفت. یکی پیرمردی مشغول کیسه کشیدن بود. برای اینکه پز بدهد نزد پیرمرد رفت و گفت: پیرمرد!گفت: بله! گفت: نرخ من چقدر است؟ پیرمرد یک دستی به لنگش زد و گفت: هفتصد تومان! هفتصد تومان صد سال پیش! گفت: احمق هفتصد تومان قیمت لنگ من است. گفت: من لنگ تو را قیمت کردم! خودت ارزشی نداری. رشد غیر از پز است که با آن پز می‌دهیم.
پولش را کجا خرج می‌کند؟ به چه دلش خوش است؟ چه شعری حفظ است؟ روی چه چیزی حساسیت دارد؟ به چه افتخار می‌کند؟ آرزویش چیست؟ از نوع دعاها آدم می‌فهمد که طرف، یکبار ظهر عاشورا بود. در یک هیأتی شرکت کردم. یک نفر بلند شد گفت: الآن دعا مستجاب می‌شود. دست‌ها را بالا کنید. همه دست‌ها را بالا کردیم. خدایا این دست‌ها و این بدن‌ها را به تبی گرفتار نکن! گفتم: ظهر عاشورا حالا مردم تب کردند، یک قرص آسپرین آکساد می‌خورند تمام می‌شود. ظهر عاشورا بعد از این همه عزاداری می‌گوید: دست‌ها بالا، می‌گوید: تب نکنید. این هم دعا شد؟ از دعاها می‌شود فهمید. یک کسی دلش می‌خواهد به فلان درجه برسد.

4- رشد درونی، نه شهرت بیرونی

یک کسی آمد به من گفت: دعا کن به فلانی برسم. گفتم: فلانی به کجا رسیده است؟ گفت: همه دنیا او را می‌شناسند. من هم می‌خواهم همه دنیا مرا بشناسند. گفتم: دعاکن هیمالیا شوی. کوه هیمالیا را همه دنیا می‌شناسند. اگر می‌خواهی مشهور شوی وهمه دنیا تو را بشناسند، الآن هیمالیا را همه دنیا می‌شناسند. یعنی واقعاً می‌خواهی کوه هیمالیا شوی؟ شهرت برای تو ارزش است؟ به چه آرزو دارد؟ چه چیزی جمع می‌کند؟مثلاً قوطی کبریت جمع می‌کند. ته سیگار جمع می‌کند. از چیزهایی که جمع می‌کند می‌شود فهمید چقدر ظرفیت دارد؟ چه عکسی روی پیراهنش می‌زند. روز زیر پیراهنی چه عکسی می‌زند؟ به او می‌گوییم: حفظ کن. چه چیزی حفظ است؟ یک شعر بخوان ببینم. چه شعری حفظ است؟ از شعری که حفظ است می‌شود فهمید چقدر مخ او کار می‌کند.
اسم بچه‌هایش را چه می‌گذارد. اسم بچه‌ات چیست؟ فیلیا، یعنی چه؟ یک تیغی است در بلغارستان! چقدر این آدم خل است! در ایران این همه گل است. رفتی بلغارستان تیغ پیدا کردی؟ این مریض است. دلش می‌خواهد کاری کند که کسی نکرده باشد. کاری ندارد که این کار یعنی چه. زنگ موبایلش را صدای گاو گذاشته است. تا زنگ می‌زند انگار گاو در جلسه است. می‌گویند:چرا؟ می‌گوید: همه به من نگاه می‌کنند! تا موبایلم زنگ می‌زند همه مرا نگاه می‌کنند. این دلش به چه خوش است؟ چه شعری حفظ است؟چه نامی روی بچه‌اش می‌گذارد؟ چه کتابی می‌خواند؟ در کشور چه کتابی بیشتر چاپ می‌شود؟ چه فیلمی بیشتر بیننده دارد؟ به چه گرایش دارد؟ برای چه غصه می‌خورد؟ هر یک از اینها حرف دارد. نمی‌خواهم وقت شما را بگیرم. آدم می‌تواند از نگاه به خودش بفهمد کجای این دایره قرار دارد. آن بالا است یا پایین است؟

5- رشدهای خیالی در امور دنیوی

قرآن رشدهای منفی را نقل می‌کند و می‌گوید: بعضی خودشان را رشید می‌دانند. ولی رشد نیست. در دنیای خیال رشد کرده است. بعضی رشدشان را به ثروت می‌دانند. (أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً) (کهف /34) اولادم بیشتر است. جمعیت ما بیشتر است. فامیل ما بیشتر است. گاهی به قدرت، قدرت را نشانه رشد می‌دانند. (أَ لَيْسَ‌ لِي‌ مُلْكُ مِصْر) (زخرف /51) فرعون می‌گفت: نمی‌بینید حکومت مصر دست من است؟ از قدرت من بفهمید چه رشدی کردم؟ بعضی‌ها شهرت را رشد می‌دانند. می‌گوید: اینها که آدم‌های گمنامی هستند. من یک فامیل سرشناس هستم. بروم یک دختر گمنام بگیرم. من باید دختر کسی را بگیرم که مشهور باشد. بگویم: داماد فلان فامیل هستم. یا داماد فلانی هستم. این افراد گمنام را اراذل می‌گویند. (وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ) (هود /27) به پیغمبر می‌گفتند: اینهایی که دور تو هستند، اراذل هستند. افراد بی‌سر و پا هستند. رذل هستند. اراذل آدم‌های پستی هستند. آدم‌های دانه درشت نیستند. بعضی‌ها به نژادشان می‌گذارند. من سفید پوست هستم. ابلیس می‌گفت: (قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْه‌) (اعراف /12) من بهتر از آدم هستم. نژاد من از آتش است و نژاد آدم از خاک است. من به او سجده کنم؟ ابدا!
بعضی‌ها به قیافه نگاه می‌کنند. ماشاءالله، ماشاءالله، ماشاءالله، چه تیپی! دلم می‌خواهد بچه من این شود. بعضی‌ها می‌گویند: دعا کن بچه من حافظ قرآن شود. می‌گوییم: انشاءالله خداوند به بچه شما خیر دنیا وآخرت بدهد. گاهی این حافظ قرآن بودن هم پزی برای آدم می‌شود. بعضی‌ها می‌گویند: می‌خواهم بچه‌ام از چهارسالگی قرآن حفظ کند. چه کسی گفته بچه از چهار سالگی قرآن را حفظ کند؟ مادر و پدر اصرار دارند بچه حافظ کل قرآن شود. بله یک کسی تیزهوش است خوب حفظ قرآن نعمت است. الآن برادر ما حافظ کل قرآن است. یک نعمت است ولی تیزهوش است. من تیزهوش نیستم. من به جای«قل هو الله» «قل یا ایها الکافرون» را بخوانم، قاطی می‌کنم. «و لا انا عابدٌ و لا انتم عابدون…» اصلاً قاطی می‌کنم. اگر کسی تیزهوش نیست باید به خودش فشار بیاورد؟

6- توصیف قرآن از رشدیافتگان واقعی

قرآن به افرادی می‌گوید: (أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ‌) (حجرات /7) رشد این است. در مورد رشد دو نمونه بگویم که حفظ هستید. حضرت قاسم سیزده ساله بود در کربلا بود. پسر امام حسن مجتبی بود، کربلا آمد کمک عمویش امام حسین(ع) بکند. بچه سیزده ساله! امام حسین پرسید: مرگ را چطور می‌بینی؟ ما فردا شهید می‌شویم. فرمود: «احلی من العسل» شهادت از عسل شیرین‌تر است. یعنی اگر قرار باشد زنده بمانم و یزید بر من حکومت کند، من کشته شوم بهتر از این است که حکومت یزید را بپذیرم. این رشد است. این رشد سیاسی است. حکومت طاغوت، یزید بر من حکومت کند؟ بمیرم بهتر است. این رشد است. سیزده ساله بود. حسین فهمیده کاری کرد که امام بنیانگذار جمهوری اسلامی فرمود: رهبر من همین پسر سیزده ساله است. نارنجک به خودش بست و زیر تانک رفت. بعضی بچه‌ها رشد کردند. در تلویزیون زمان جنگ دیدم. گفتم: شما چند مین خنثی کردید؟ گفت: خدا خنثی کرده است. گفتم: چند تا؟ گفت: خدا خنثی کرده است. هرکاری کردند بگوید: ده تا، بیست تا، چهل تا، نگفت. آخرش به این خبرگزاری گفت: اینقدر مرا سؤال پیچ نکن، من نگران هستم بگویم: چند مین خنثی کردم مردم ایران بشنوند و غرور مرا بگیرد. من برای اینکه دچار غرور نشوم، می‌گویم: مین‌ها را به لطف خدا خنثی کردم. عددش را نمی‌گویم. بچه کوچولو مواظب غرور است. آنوقت ممکن است همین بچه پدربزرگ داشته باشد. اما رشد نکرده است. سنش دو سه برابر است. اما یک سطل زباله هم که وقف شهرداری می‌کند، می‌نویسد: بانی این سطل زباله فلانی است! بر پدر و مادر کسی که ته سیگار بریزد، لعنت! یک سطل زباله داده است، هم اسمش را روی سطل زباله می‌نویسد و هم هرکس در سطل پوست تخمه بریزد، می‌‌نویسد: بر پدر ومادر کسی که آشغال بریزد لعنت! رشد یک چیز دیگر است. اصلاً کار به مقام و علم… یک صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
اگر قطره خواست رشد پیدا کند،باید وصل به دریا شود. ما اگر خواسته باشیم رشد واقعی کنیم باید وصل به خدا شویم. دیگران رشدی ندارند. خیلی‌ها زمان شاه خودشان را به شاه می‌چسباندند. از خاندان سلطنتی و از خاندان پهلوی بودند. پهلوی کو؟ سلطنت کو؟ هرکس هرچه دارد می‌پرد و فقط خدا می‌ماند. پست‌ها می‌پرد، پول‌ها می‌پرد. زیبایی‌ها می‌پرد. آنچه خدایی است. شاه عباس تاجش پرید. طلاها پرید. خانم‌ها، حرمسرا، فرش‌ها،تمام چیزهای شاه عباس پرید و محو شد. از شاه عباس فقط دو سه کاروانسرا مانده آن هم چون در راه کربلا و مشهد ساخته است. کاروانسرای شاه عباسی مانده است. چرا؟ برای اینکه رنگ امام حسینی داشته است. برای زوارهای کربلا ساخته است. کاروانسرا اگر بورس می‌شد و کارخانه می‌ساخت، می‌پرید. برای اینکه ما رشد کنیم باید رنگ خدایی پیدا کنیم. (صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ‌ أَحْسَنُ‌ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة) (بقره /138) صبغه با «صاد» و «غین»، «صبغة الله» اگر رنگ خدا گرفتیم، «ومن أحسَنُ» دیگر پاک نمی‌شویم. امام حسین رنگ خدا داشت. هر سال عاشورا شورش از سال قبل اطعامش، عزاداری‌اش روز به روز رونق پیدا می‌کند. اما چیزهای دیگر می‌پرد. حتی پدر و مادر هم که مردند، دیگر آدم بعد از چهلم سر قبرشان گریه نمی‌کند. پنج سال بگذرد دیگر شاید سر قبرشان هم نروند. همه رنگ‌ها می‌پرد، رنگ خدا می‌ماند. «وَ مَنْ‌ أَحْسَنُ‌ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة»
«ما کان لله ینموا» اگر نیت برای خدا باشد، «ینموا» نمو می‌کند. کار به سواد هم ندارد. شیخ عباس قمی یک کتاب مفاتیح نوشت. شیخ عباس قمی مجتهد نبود. آیت الله مشکینی می‌گفت: ایشان مقلد بود. آخوند باسوادی بود اما به درجه اجتهاد نرسیده بود، تقلید می‌کرد. اگر هم رسیده بود احتیاط می‌کرد. یک کتابی به نام مفاتیح نوشت. میلیون‌ها کتاب از مفاتیح هست که علمی‌تر است ولی این مفاتیح همه کتاب‌ها را کنار زد. کنار، کنار، کنار قرآن رفت! هرخانه‌ای یک قرآن هست وکنارش هم یک مفاتیح است. مجتهد نیست ولی همه کتاب‌های مجتهدین را رد می‌کند. کنار قرآن می‌رود، هر خانه‌ای قرآن هست، کنارش هم مفاتیح است. این رشد است.

7- تلخی‌ها و سختی‌ها، عامل رشد انسان

گاهی یک کلمه به کسی رشد می‌دهد. گاهی رشد انسان در تلخی‌هاست. یک کسی به انسان متلک می‌گوید، این متلک باعث رشد می‌شود. متلک است ولی باعث رشد می‌شود. اخلاص رشد می‌دهد. روز قیامت نمی‌گویند: چند رکعت نماز خواندی؟ می‌گویند: چند رکعت نمازت با حضور قلب بود؟ مثلاً از نماز ما آن تکه‌هایی قبول است که حضور قلب داریم. بعضی‌ها نصف نمازشان قبول است. بعضی‌ها یک پنجم نمازشان قبول است. بعضی‌ها هیچ جای نمازشان قبول نیست. چون از اول الله اکبر تا السلام علیکم حواسش پرت است. حدیث داریم از نماز آن مقداری قبول است که حواست جمع است. رشد در حضور قلب است.
بعضی‌ها فکر می‌کنند زیارت امام رضا یا عمره و سوریه و کربلا، گردو است می‌شمارند. می‌گوید: هفت بار کربلا رفتم. چهار بار مشهد رفتم. گردو نیست که می‌شماری. سلمان فارسی یک دهم عمرش مسلمان بود. باقی مسلمان نبود. یک تکه کمی از عمرش مسلمان بود اما سلمان فارسی به قدری رشد کرد که حدیث داریم سنی و شیعه نقل می‌کنند، پیامبر فرمود: «السَّلْمَانُ‌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ‌» (کافی/ج1/ص401) سلمان به ما رسید. این رشد است.
اصحاب کهف گفتند: خدایا (إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ‌ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً) (کهف /10) اصحاب کهف، سوره‌ای در قرآن به نام سوره کهف است. فیلمش را هم تلویزیون نشان داد. چند نفر خدا پرست در منطقه‌ی منحرف بودند. چند نفر جوانمرد بودند. گفتند: ما در این منطقه آب می‌شویم. از خیر شهر و رفاه شهری بگذریم برویم در بیابان‌ها یک غاری پیدا کنیم و آنجا زندگی کنیم. دینمان را در غار حفظ کنیم بهتر از این است که در شهر زندگی کنیم ولی دین ما از دست برود. بعضی می‌گویند: فلانی رشد کرد. در شهر رفت! ما بدبخت در همین روستا ماندیم. فکر می‌کند شهرنشینی رشد است و روستا نشینی رشد نیست. اینها گفتند: نه، شهرنشینی هم رشد نیست. ما در شهر دینمان را از دست می‌دهیم. رفتند در یک غار زندگی کردند. «وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً» رَشَد همین رشد است. گفتند: خدایا ما چند جوانمرد هستیم که برای حفظ دینمان آمدیم در غار زندگی می‌کنیم. تو وسیله رشد ما را فراهم کن. گاهی انسان در یک محله رشد دارد. خانه‌اش عوض شود در رشدش می‌ماند.
کسی نزد آقایی آمد گفت: یک استخاره کن می‌خواهم سفر بروم. گفت: استخاره بد آمد. ولی ایشان رفت و به سود خوبی رسید. نزد آقا آمد گفت: ما به شما علاقه داشتیم. ایمان داشتیم. ایمان ما از دست شما رفت. گفت: شما گفتی: سفر نکن بد است. ما رفتیم سفر و خیلی سود خوبی گیر ما آمد. پول خوبی گیر ما آمد. چرا گفتی: بد است؟ آقا گفت: در این روز نمازت قضا نشد؟ گفت: چرا. گفت: همین برایت بس است. تو رشدی را حساب می‌کنی که ده میلیون برده‌ای و بیست میلیون شده است. این رشد نیست. نمازت از بین رفت. گاهی وقت‌هایک مدرسه از باقی مدرسه‌ها بهتر است. ولی معلم و مدیر خیلی ایمان ندارند. بچه‌ها شاگرد اول می‌شوند. در دانشگاه هم قبول می‌شوند، اما نمازخوان درونش تربیت نمی‌شود. به درس حساس هستند اما روی دین حساسیت ندارند. شما می‌خواهی بچه‌ات رشد کند او را کجا می‌فرستی؟ داماد می‌آید خانه و ماشین و تلفن دارد. اما نماز نمی‌خواند. می‌گوییم: بعد نماز می‌خواند، ولی در عوض زندگی سر و سامان دارد. رشد این است که دخترمان را به جوانی بدهیم که اهل نماز است یا زندگی‌اش مادی است؟رشد را چطور معنا می‌کنیم؟ این مسأله رشد را قدم به قدم، بچه مدرسه‌ای داریم معلوم می‌شود دنبال چه می‌گردیم. عروس می‌خواهیم بگیریم، می‌گوید: عروس نماز نمی‌خواند، ولی انصافاً خیلی با ادب است. تحصیلاتش بالاست. هنر دارد ولی نماز نمی‌خواند. یعنی سیمش قطع شده است. مثل لامپی که وصل به برق نیست. شما می‌گویی: عجب لامپ چه بزرگ است. چه شیشه‌ای دارد؟ پروژکتورها چیست؟بابا همه چیز خوب است، برق درونش نیست. اسکناس خیلی بزرگ است، این نخی که در اسکناس باشد، نیست.

8- تدبّر در قرآن، عامل رشد واقعی

مسأله‌ِی رشد و اهمیت آن؛ تدبر در قرآن به ما رشد می‌دهد. تفسیر به ما رشد می‌دهد. از آیات قرآن چطور استفاده کنیم؟ حتی گاهی آیه‌هایی که آسان هستند. چون این را خدا تکرار کرده است، من هم تکرار می‌کنم. شما یک آیه‌ای را که همه شما حفظ هستید ببینید. می‌خواهم تدبر در قرآن را بگویم. تفسیر قرآن را بگویم. این آیه (وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا) (بقره /83) دو کلمه بیشتر نیست. چهار بار هم تکرار شده و دو کلمه هم بیشتر نیست. همه ترجمه‌اش را بلد هستید. به پدر و مادرت احسان کن. این پوست و ترجمه آیه است. سراغ درون آیه برویم. حدود شصت نکته از این آیه یادداشت کردم. ده مورد را برای شما بگویم. شما با اشاره دست من آیه را تکرار کن.
«وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا» این «ب» یعنی چه؟ دو چیزی که به هم می‌چسبد، مثل این ورقه‌های من. ورقه‌های من به هم چسبیده است. این را الصاق می‌گویند. یعنی ورق‌ها به هم چسبیدند. «بالوالدین» یعنی احسانت به پدر و مادر بچسبد. یعنی خودت مادرت را دکتر ببر. نگو: پول بگیر و تاکسی تلفنی، برنج را بگیر و بپز و بخور. قاشق غذا را دهان مادرت بگذار. لقمه لقمه دهان مادرت بگذار. احسانت بچسبد. این یک مورد.
«وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا» نگفته: «بالابوین احسانا» أبوین، أب شامل پدر می‌شود، به پدر أب می‌گویند. به عمو أب می‌گویند. به پدر زن أب می‌گویند، به رهبر أب می‌گویند. به پدرزن و پدر و عمو و رهبر أب می‌گویند. «وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا» حساب والدین از عمو و همه جداست.
«وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا» نگفته «بالوالدین مؤمنین احسانا». «وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا» چه پدر و مادر مؤمن باشند و چه کافر!
«وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا» نگفته: «بالوالدین حَیّین» به پدر و مادر زنده احسان کن. به پدر و مادر احسان کن، چه زنده و چه مرده!
«وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا» نگفته «بالوالدین انفاقا» نگفته به پدر و مادر پول بده. پدر و مادر خیلی وقت‌ها پول نمی‌خواهند، محبت می‌خواهند.
«وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا» نگفته: «بالوالدین عدل و الاحسان» باقی مردم را می‌گوید: (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ‌ وَ الْإِحْسان‌) (نحل /90) نسبت به مردم عدل و احسان اما نسبت به پدر و مادر خدا کلمه‌ی عدل را برداشته است. گفته: «وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا» نگفته: «بالوالدین عدل و الاحسان» مردم «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ‌ وَ الْإِحْسان‌» اما پدر و مادر «وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا» چرا خدا عدل را برداشته است؟ عدل یعنی تعادل، تعادل یعنی تو یکی و من هم یکی. به هم در! اگر به تو گفتند: خل هستی، نمی‌شود گفت: خودت خل هستی. احمق، خودت احمق هستی. ابتر، (إِنَّ شانِئَكَ‌ هُوَ الْأَبْتَرُ) (کوثر /3) خودش ابتر است. به ما گفتی: خل؟ (أَلا إِنَّهُمْ‌ هُمُ السُّفَهاء) (بقره /13) خودش خل است. اما اگر پدر به بچه‌اش گفت: احمق! نباید گفت: پدر به من گفت: احمق! من هم جوابش را می‌دهم. احمق خودت هستی! ابداً… باقی مردم را می‌شود گفت: هرچه گفتی پس بگیر. تعادل! اما پدر و مادر حتی سیلی هم به تو زدند وتوبیخت کردند و حرف بد زدند، توحق نداری پس بگیری. «وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا» نگفته: «بالوالدین عدل و الاحسان»
شصت نکته در این کلمه در مورد «وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا» در یادداشت‌های من هست. قرآن به ما رشد می‌دهد. ولی کتاب‌های دیگر و چیزهای دیگر که مطالعه می‌کنیم چقدر به ما رشد می‌دهد. وصل به خدا رشد است. وصل به اولیای خدا رشد است. وصل به دانشمندان رشد است. وصل به رفیق خوب رشد است. رشد ما این نیست که فامیل چه کسی شدیم؟ عروس ما از فلان فامیل است. داماد ما از فلان فامیل است. این داماد ما خانه‌اش چطور است؟ عروس ما جهازیه‌اش چطور است؟ اینها چیزی نیست. چیزی هست اما انسان مقامش بالاتر از این حرف‌هاست. انسان خلیفه‌ی خداست. در انسان روح خدا هست. رشد چیست؟ تشخیص رشد خیلی مهم است.
خدایا بحث ما بحث رشد بود. رشد فکری و رشد عقلی و رشد علمی و رشد اقتصادی و رشد سیاسی و رشد معنوی و راه رشد، ضد رشد چیست؟ خدایا ماه رمضان ماه رشد است. یک آیه در قرآن خواندن ثواب یک ختم قرآن را دارد. عبادت در ماه رمضان قبول است. ماه رمضان ماه خودسازی است. ماه رشد است. خدایا همه انواع رشد را نصیب همه ما بفرما. آن مقداری که می‌توانستیم از هر جهت رشد کنیم، از خودمان غافل شدیم، غفلت‌های گذشته‌ی ما را ببخش و بیامرز. از الآن تا ابد قلب امام زمان را از ما راضی بفرما. مشکلات فرد و جامعه و امت و دولت ما را برطرف بفرما. شر اشرار به خودشان برگردان. آنهایی که مانع رشد ما هستند دستشان را از تصرف بر ما قطع بفرما.

«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2041
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست