responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2104

موضوع: فرزند – 5

تاريخ پخش: 73/08/19

بسم الله الرحمن الرحيم

1- اصول تربيت فرزندان

تربيت فرزند يک هنر است. دخترهاي دبيرستاني در دبيرستان بيشتر درسهايي را مي‌خوانند كه اصلا ربطي به زندگيشان ندارد. الان بسياري از مادرها و پدر‌هاي ما نمي‌توانند بچه را درست تربيت کنند. قاشق را در غذا فرو مي‌کند و به بچه‌اش مي‌گويد: بخور. بچه مي‌گويد: نمي‌خواهم. مي‌گويند: اگر نخوري، به برادرت مي‌دهم. براي خوردن غذا، بين بچه با خواهر و برادر ديگرش يک حسادت و رقابتي ايجاد مي‌کنيم. خوب اين کار درست است؟ بچه را به غيبت، کينه، حسادت، کنجکاوي وادار مي‌کنيم. کار کار مهمي‌ است. چگونه برخورد بکنيم؟ گاهي وقتها از بدي‌هاي بچه مي‌توانيم خوب استفاده کنيم. ما اکسيژن مي‌گيريم، کربن مي‌دهيم و وقتي کربن از بدن و دهان ما بيرون مي‌آيد سخنراني هم مي‌کنيم. خداوند طوري آفريده است که ما وقتي اکسيژن مي‌گيريم، در حين خروج کربن در لا به لاي کربني که خارج مي‌شود، حرف مي‌زنيم. يعني (عَلَّمَهُ الْبَيانَ) (الرحمن /4)
هنرمند کسي است که از تلخي‌ها استفاده کند. خداوند هنرمند است که از خروج کربن امكان سخنراني را براي ما فراهم كرده است. گاهي وقتها يک حوادث تلخي براي بچه‌ي ما پيش مي‌آيد. اگر پدر و مادر هنرمند باشند از همان حوادث تلخ استفاده مي‌کنند. گاهي وقت‌ها امامان ما در تربيت از يک سري صحنه‌هاي ساده استفاده‌هاي خوبي مي‌کردند. با بچه بايد مشورت کنيم. نه تنها با بچه بلكه با بزرگترها هم بايد مشورت كرد. ابراهيم صد ساله با بچه‌ي سيزده ساله مشورت مي‌کرد. (يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى‌ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى) (صافات /102) من مأمور شده‌ام سر تو را ببرم. رأي تو چيست؟ ابراهيم صد ساله با بچه‌ي سيزده ساله مشورت مي‌کند. فکر انحصاري نيست. تصميم و مشورت انحصاري نيست. وقتي مي‌خواهيم مشورت کنيم همه سران مملکت مشورت کنند. بعضي از افراد هستند كه يك باره فكري به سرشان مي‌زند كه شايد يك نماينده‌ي مجلس نتواند مثل او فكر كند. قرآن مي‌گويد: فکر انحصاري نيست. با همه مشورت کن. امام رضا(ع) با يک برده مشورت کرد. فکر عمومي است. قرآن مي‌گويد: با همه مشورت كن. اما تصميم سلسله مراتب دارد. تصميم را يک نفر بگيرد چون اگر همه يک تصميم بگيرند، سنگ روي سنگ بند نمي‌شود.
حفاظت بچه، نظارت بر کارهاي بچه خيلي دقيق است. حديث داريم که وقتي عصباني هستيد، بچه را تربيت نکنيد. برخورد خيلي ريز است. خيلي دقيق است.
خلافکار را نزد اميرالمؤمنين(ع) آوردند. قرار شد كه او شلاق بخورد. شلاق را به يکي از اصحاب داد. اميرالمؤمنين(ع) پرسيد: چند ضربه شلاق زدي؟ مثلا گفت: 73 ضربه! فرمود: سه ضربه اضافه زديد. شلاق را از او گرفت. آن شخص را خواباند. آن سه ضربه‌ي اضافي را به شلاق زننده، زد.
کارهاي تربيتي خيلي ظريف است. درست مثل پزشکي که مي‌خواهد بيماري را بيهوش کند. تشويق مرز دارد. تهديد مرز دارد. جريمه مرز دارد. دخالت مرز دارد. شرايط فرق مي‌کند. گاهي وقتها طرف عصباني است و هرچه بگوييد، گوش نمي‌دهد. خوش به حال کسي که وقتي مي‌خواهد امر به معروف بکند، بداند کجاست. کار شما ظريف است. امر به معروف و نهي از منکر است. اما مردم ما بايد اين را بپذيرند که سرپيچي از اطاعت پليس راهنمايي و عبور از چراغ قرمز گناه است.

2- حكايت

اميرالمؤمنين به يک نفر رسيد. آن شخص خرما فروش بود. فرمود: تو سد معبر كرده‌اي. گفت: فردا جمع مي‌کنم. روز بعد آمد و فرمود: اينجا جلوي راه را گرفتي. گفت: فردا بساط خود را جمع مي‌كنم. اميرالمؤمنين چند بار به او تذكر داد. فرمود: جلوي راه مسلمان‌ها را مي‌گيري. اميرالمؤمنين دستور داد تا خيمه‌اش را آتش بزنند. گفتند: چرا خيمه‌ي او را آتش مي‌زني؟ فرمود: مکرر به او گفتم كه جلوي راه مسلمانها را مي‌گيري. اما او گوش نداده است.
در يک خانه‌اي مخالفين رسول اکرم(ص) نشسته بودند و توطئه مي‌کردند. هرچه حضرت اينها را موعظه کرد، گوش ندادند. يک روز دستور آمد كه سقف خانه را روي سرشان خراب کنيد.
گاهي برخورد بايد داغ و انقلابي باشد. گاهي برخورد بايد ظريف باشد. افراد با روحيه‌هاي مختلفي هستند. بعضي افراد بي تفاوت هستند. يعني كنار شغل شما بايد يک روانشناسي باشد که با فلان شخص چه طور صحبت کنيم؟ با کسي که هيجان دارد چگونه بايد صحبت کرد؟

3- چه موقع چه كاري انجام دهيم؟

من يک موقع گفتم: گدايي روانشناسي مي‌خواهد. يک وقت گدايي در تالار عروسي مي‌رود. همه با دسته گل مي‌روند و عروسي ايشان را تبريك مي‌گويند. گدا هم مي‌گويد: انشاء الله مبارک باشد. به من هم کمک کنيد. چون در عروسي همه شاد هستند، به او کمک مي‌کنند. اين گدا مي‌داند كه کجا بايستد. اما يک گدا هم به دفتر طلاق مي‌رود و وسط دعواي زن و شوهر مي‌گويد: به من كمك كنيد. مي‌گويند: برو! تو وسط دعوا نرخ تعيين مي‌کني. يعني اينكه گدا کجا بايستد و گدايي کند، مهم است.
آدمهاي مغرور يک کد دارند. آدمهاي فراري يک کد دارند. من داشتم با يک طلبه صحبت مي‌کردم. گفتم: که وقتي آدم روي منبر مي‌نشيند، مي‌تواند از روي چهره‌ها بفهمد که ايشان در چه وادي است. من چهره‌ي اين افراد را روشن کردم. گفتم: چهره‌ها اين چنين است. هر كدام از آدمها به يك شكل مي‌نشينند. من طرز نشستن آدمهاي مغرور و عاشق و بي تفاوت و فراري را گفتم. گفتم: آدمهاي فراري اينچنين مي‌نشينند. هر لحظه مي‌خواهد فرار كند اما گير کرده است. يک طلبه بايد بداند كه براي چه كسي، چه چيزي را بگويد. علت اين که امر به معروف و نهي از منکر ما گاهي مؤثر قرار نمي‌گيرد، همين است.
جريمه کردن روانشناسي مي‌خواهد. اميرالمؤمنين(ع) افرادي را تنبيه مي‌کرد. حتي دست يک نفر را قطع کرده بود. خون از دستش مي‌چکيد. يکي از ياران معاويه مي‌خواست از اين خونريزي سوء استفاده کند. گفت: ديدي! اين هم اسلامي كه از آن مي‌گوييد. اين هم حکومت علي بن ابيطالب كه از آن حرف مي‌زنيد. دست يک نفر را قطع کرد. يك نفر ديگر گفت: حقش بود. بايد دست او را قطع مي‌کرد. او از اين كار تجليل کرد.

4- اول ارشاد بعد عمل

من يک موقع به شهردار گفتم: شما از مردم پول مي‌گيريد. ما آخوندها هم پول مي‌گيريم. ما از مردم خمس و سهم امام را مي‌گيريم. اما وقتي شما از مردم پول مي‌گيريد، مردم عصباني مي‌شوند. سهم ما را که مي‌دهند دست مرجع تقليد را مي‌بوسد. مي‌دانيد چرا؟ علت آن اين است که ما آنها را توجيه کرديم. از نظر فکري و اعتقادي روي آن‌ها کار شده است. مي‌داند كه پولش کجا مصرف مي‌شود. و لذا گاهي وقتها که نگاه مي‌کند، مي‌گويد: خدا پدرش را بيامرزد. اگر گرفت يک جاي خوبي هم آن را خرج کرد. وقتي پول مي‌دهند ناراحت هستند. اما وقتي كه مصرفش را مي‌بينند، يک دعا هم مي‌کنند. گاهي وقتها نمي‌داند اين پول کجا مصرف مي‌شود اما اگر ما به طرف بگوييم، ديگر برايش سوال پيش نمي‌آيد.

5- اهميت زكات و احترام به قانون

ما راحت مي‌توانيم بگوييم كه همه‌ي کشاورزهايمان زکات بدهند. فقط قبل از آن که سيلو گندم‌هايشان را بخرد، فروشندگان گندم را دعوت کنيم تا به اينجا بيايند. بگوييم: چه قدر از اين درآمد براي شما است؟ کار و بذر آن با شما است اما بارانش از خداست. زمين آن از خداست. اين که يک دانه، يک خوشه شده است از خداست. خودت کار کردي اما فکرت از خدا است. جانت از خدا است. شما زحمت کشيدي، اما خداوند آنها را داده است. خدا گفته است: يک بيستم گندمت را براي زكات بده. از هر بيست كيلو گندم يك كيلو را براي زكات بده. اگر زکات بدهيد، خداوند برکت زکاتي را که داده‌ايد به شما مي‌دهد. در قرآن 30 آيه درباره‌ي زكات آمده است. زکات واجب است. به مردم بگوييد: که زکات خرج چه کاري مي‌شود. زكات خرج افراد فقير و يتيم مي‌شود. از زكات براي ساختن درمانگاه و پل و. . . استفاده مي‌شود. تفاوت خمس و زکات همين است. مي‌گويند: خمس و زکات بايد جمع شود. در خمس سهم امام است. زکات بايد براي همان منطقه‌اي كه جمع شده است، خرج بشود. شما که پنجاه کاميون، گندم را به سيلو فروختيد، براي هر كيلو گندم يک تومان جمع کنيد و بعد يک پل يا يك درمانگاه در آنجا بسازيد. اگر فرد بداند كه با پولش دارد كاري انجام مي‌شود، با علاقه پول مي‌دهد. کار فکري و اعتقادي يك مقدار کم شده است. مثلاً ما مي‌گوييم: موتورسوارها بايد کلاه بگذارند. خوب اين يک قانون است كه در دنيا هست. منتهي ما ايراني‌ها مقررات را رعايت نمي‌كنيم.
من به چند کشور رفتم. واقعاً كشورهاي خارجي مقررات را رعايت مي‌كنند. هنگامي كه چراغ قرمز باشد، دوچرخه سوار و موتورسوار همه مي‌ايستند. حتي اگر پليس هم نباشد. ولي ما اگر پليس نباشد فرار مي‌کنيم. يك نفر از چراغ قرمز گذشت. پليس او را گرفت. گفت: مگر چراغ قرمز را نديدي؟ گفت: چراغ قرمز را ديدم اما تو را نديدم. فکر کردم كه شما اينجا نيستيد. ببينيد معلوم است كه اين دليل بر ارزشي نيست.
خدا شهيد مظلوم بهشتي را رحمت کند. زمان شاه بود. ما در ماشين ايشان نشستيم. ايشان داشت رانندگي مي‌کرد. آخر شب بود كه ما در خدمت ايشان بوديم. به چراغ قرمز رسيديم. ايشان ايستاد. من به ايشان گفتم: آقاي بهشتي! شما که رژيم را قبول نداري، چرا براي چراغ قرمز ايستادي؟ گفت: نظام را قبول ندارم، نظم را قبول دارم. بين نظام و نظم تفاوت وجود دارد.
آنهايي که مرگ بر شاه مي‌گفتند، وقتي مي‌خواستند پاکتي بنويسند عکس شاه را پشت آن مي‌چسباندند. يک مقرراتي است كه بايد آنها را رعايت كرد. ممكن است انسان به يک دليلي بگويد: من اسلام را قبول ندارم. اسلام را قبول نداري، اما در جمهوري اسلامي بايد‌حجاب را رعايت بکنيد. مسأله حفظ مقررات يک ارزش است. البته يک جاهايي هم نبايد به مقررات عمل كنيم. مثل اينکه بگويند: در قانون ما شراب هست. ما بايد بگوييم: نه! امام صادق(ع) فرمود: سر سفره‌ايي که شراب است، نبايد بنشينيد. حتي اگر تمام روابط بين المللي و قراردادها از بين برود.
در خدمت مقام معظم رهبري بوديم. زماني که ايشان رئيس جمهور بود، در زيمباوه سفره مهماني بود. آقا وارد شد. به او گفتند: آقا سر سفره شراب است. گفت: بر مي‌گرديم. گفتند: آقا تمام بافته‌ها پنبه مي‌شود. گفتند: هيچ مشكلي ندارد، بگذار از بين برود.
با شهيد مظلوم صحبت کردند. ايشان چند سال در اروپا بوده‌اند. فرمود: آنجايي که حکم خدا است، بايد حکم خدا باشد. ما بايد قوانين را رعايت کنيم. علت اينکه اين آقا از چراغ قرمز رد مي‌شود اين است که در بچگي خوب تربيت نشده است و لوس بار آمده است. آدمهاي لوس اينطور هستند.

6- احترام به ديگران

امام صادق(ع) با اصحاب مي‌رفتند. بند کفش آقا پاره شد. پابرهنه راه رفتند. گفتند: آقا کفش ما را بپوشيد. گفت: بند کفش من پاره شده است. بايد خودم پياده راه بروم. کساني که قانون شکن هستند به خاطر اين است كه از زمان کودکي هرچه خواسته است با گريه گرفته است و اگر شاه بشود مستبد مي‌شود. اگر پشت موتور بنشيند لوس مي‌شود. متوقع مي‌شود. ما نبايد به خودمان اجازه بدهيم كه هر کاري را كه دوست داريم، انجام دهيم.
يک قصه از امام صادق(ع) بگويم. يک روز امام صادق(ع) مي‌خواست بگويد: اسلام دين جامعي است. راجع به هر چيزي قانون دارد. ايشان فرمود: اگر کسي دست کسي را فشار دهد، طوري كه جاي دست او بماند، بايد جريمه‌ي آن را بدهد. امام صادق(ع) مي‌خواست يک مثال بزند. به يکي از اصحاب فرمود: شما به من اجازه مي‌دهيد که دست شما را فشار بدهم؟ فرمود: بفرماييد. بعد امام صادق(ع) دستش را گرفت و فشار داد. دستش را برداشت و به اصحاب گفت: همين مقدار که جاي دست من روي دست ايشان ماند، در اسلام جريمه دارد. امام صادق(ع) به خودش اجازه نمي‌داد که براي ياد دادن چيزي به اصحاب دست يکي از اصحاب را فشار دهد يا روي يکي از آنها کاري انجام دهد. همه چيز طبق حساب و کتاب است.
14 سال است كه من در تهران هستم. از اين 14 سال در شش مورد خلاف كردم. مثلا يكي از آن خلاف‌ها اين بوده كه ماشين خود را در جاي بدي پارك كردم. بارها اتفاق افتاده كه من برگشتم و به پليس گفتم: آقا ببخشيد. من خبر نداشتم. حالا مرا جريمه کنيد. پليس تا مرا مي‌بيند به من احترام مي‌گذارد. اما من مي‌فهمم که با اين نگاه مي‌خواهد بگويد: که من خواستم شما را جريمه کنم. ولي چون آقاي قرائتي بودي، شما را جريمه نكردم. گفتم: آقا اگر کسي غير از من بود، او را جريمه مي‌کردي؟ گفت: بله. گفتم: مرا هم جريمه کن. پليس با اين كار من تا آخر عمر مي‌گويد: درود بر جمهوري اسلامي! من خواستم او را جريمه نکنم اما او خودش، خودش را جريمه کرد. بياييد قانون را اجرا کنيم.
قرآن مي‌گويد: (وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً) (فرقان /63) بنده‌ي خوب خدا کسي است که آرام برود.

7- كمالات يك بنده خوب

بنده‌ي خوب خدا چند کمال دارد. اولين کمال او اين است که در راه رفتن به ميزان راه برود. «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» اگر با افراد جاهل برخورد کردند، با مسالمت برخورد مي‌كنند. گاهي وقتها مردم خلاف مي‌کنند. گاهي وقتها هم پليس خلاف مي‌کند. حالا مي‌خواهيد او را جريمه کنيد؟ در تنبيه برخوردها بايد مهربان باشد. در روايات داريم که اگر خواستيد كسي را تنبيه کنيد، تنبيهات شما فرمول داشته باشد. بعضي‌ها خيال مي‌کنند كه فقط بايد نصيحت کرد. يک ژست روانشناسي مي‌گيرند و مي‌گويند: از نظر روانشناسي اگر بچه کتک بخورد، عقده‌اي مي‌شود. خود من در بچگي خيلي كتك خوردم و اصلا هم عقده‌اي نشدم. به يک کسي گفتند: سيگار نکش. معتاد مي‌شوي! گفت: 80 سال است كه من سيگار مي‌کشم، معتاد هم نشدم. در اسلام تنبيه بدني داريم. تنبيه بدني بايد با انگيزه باشد. تنبيه بدني نبايد از جرم بيشتر باشد. تنبيه بايد به مقدار جرم باشد. تنبيه بايد تناسب داشته باشد. مي‌دانيد كه تنبيه‌هاي خدا چگونه است. مثلاً مي‌گويد: سه روز، روزه‌ات را خوردي پس همان مقدار هم قضاي روزه‌ات را بگير. قرآن مي‌گويد: (إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُون) (بقره /159) کساني که حق را کتمان مي‌کنند، «بَيَّنُوا» حقش را بگويند. قرآن مي‌فرمايد: (وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ) (مائده /45) دماغ بريد، دماغش را ببر. «وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ» يعني تنبيه بايد مناسب باشد. تنبيه بايد تناسب داشته باشد. قرآن مي‌گويد: جزاي «مَكَرُوا» «مَكَرَ اللَّهُ» است. (وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ) (آل عمران /54) تو نقشه کشيدي خدا هم براي تو نقشه کشيد. جزاي نقشه، نقشه است. (يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ) (نساء /142) چون اينها خدعه کردند، خدا هم با اينها خدعه مي‌کند. مثلاً به بچه مي‌گوييم: بازي نکن. بازيگوشي نكن. بنشين درست را بخوان. او بازيگوشي مي‌کند و مردود مي‌شود. مي‌گوييم: براي اينکه تفريح نابجا کردي، مردود شدي. امسال مي‌خواستم تو را به مسافرت ببرم. ديگر تو را تفريح نمي‌برم. اين ممنوعيت از تفريح به خاطر آن تفريح نابجاي تو است. يعني آن شخص بايد بفهمد كه چه كاري كرده است. گاهي بچه نمي‌داند كه براي چه تنبيه مي‌شود يا کتک مي‌خورد. مي‌گويد: مگر من چه كار کرده بودم؟ تنبيه بايد موردي باشد. 1- تنبيه بايد در مراحل آخر باشد. 2- تنبيه بايد فوق طاقت نباشد. 3- تنبيه بايد مناسب جرم باشد.
قرآن مي‌گويد: کفار به انبياء مي‌گفتند: (قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ‌ام لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ) (شعراء /136) ‌اي پيغمبر براي ما فرقي نمي‌کند. تو موعظه بکني يا موعظه نکني ما به حرف تو گوش نمي‌دهيم. همين است که هست. خدا هم روز قيامت مي‌گويد: جزاي اينها اين است که در جهنم مي‌سوزند. جيغ مي‌زنند. آخرش هم مي‌گويند: ما جيغ بزنيم و نزنيم کسي به فکر ما نيست. (سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا‌ام صَبَرْنا) (ابراهيم /21) براي ما مساوي است. اينها لطيفه‌هاي قرآني است. «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ» نقشه کشيدي، خدا برايت نقشه مي‌کشد. تنبيه بايد به صورت استثناء باشد. در خانه تنبيه بايد به صورت استثناء باشد. در اسلام اصل تشويق است. دارو استثناء است. تنبيه دارو است. الان طوري شده که مي‌گويند: تشويقي بدهيد. به همه تشويقي بدهيد. به همه يک حلب روغن بدهيد. اينها تشويق نيست. باج است. حق السکوت است. تشويق و تنبيه مثل اهرم است. مثل جرثقيل است. گاهي که ماشين در جوي آب مي‌افتد، آن را بيرون مي‌کشد. جرثقيل تاکسي نيست که مرتب در خيابانها راه بيفتد. بعد از تنبيه جرم را فراموش کنيم. فرض کنيد يک راننده دو بار تصادف کرده است. يا يک بار مرتكب خلافي شده است. نبايد براي او پرونده درست کنند. بايد بگويند: که ديگر تكرار نشود. بعضي از جرم‌ها بايد تاريخ داشته باشد اما بعضي از جرم‌ها که دست خود انسان نيست، نبايد تاريخ داشته باشد.
يک زمان در آموزش و پرورش يک طرح خطرناکي آمده بود. من هم در آنجا بسيار مخالفت کردم ولي من در آن جلسه رأي نياوردم. الحمد الله حرف من به مراکز بالاتر رفت. اما راي نياورد. قرار شد براي هر دانش آموز يک پرونده تشکيل بدهند و اگر دانش آموز خلافي را انجام داد در آن پرونده وارد كنند. گفتم: براي چه اين كار را مي‌كنيد؟ مي‌خواهيد پرونده تربيتي درست کنيد؟ گفتم: انسان يکباره ايدئولوژي فکرش عوض مي‌شود. حر تا ساعت 10 صبح روز عاشورا در يک خط ديگر بود. اما يكباره ايدئولوژي فکرش عوض شد.

8- قهر يونس و تنبيه خدا

يك شخص را مي‌بيني كه يك عمر بهداشت را رعايت كرده اما يك دفعه يك قاشق سم مي‌خورد و از بين مي‌رود. انسان با اين اراده‌اي که دارد در يک دقيقه 180 درجه عوض مي‌شود. انسان پرونده‌اي نيست. بعضي‌ها را بايد هنگام جرم، تنبيه كرد. حضرت يونس(ع) کم حوصله بود. با مردمش قهر کرد. ديد هرچه آنها را موعظه مي‌کند، گوش به حرف او نمي‌دهند. گفت: دنبال کارتان برويد. گفت: حيف من که با شما حرف مي‌زنم. رفت و سوار کشتي شد. وسط دريا کشتي سنگين شد. گفتند: کشتي در آستانه غرق شدن است. چند نفر از شماها بايد در دريا بپريد. حالا چه کسي حاضر است که براي اينکه کشتي سبک بشود، خودش را در دريا بيندازد؟ گفتند: قرعه بکشيم. قرعه بنام يونس(ع) درآمد. پيغمبر را گرفتند و در دريا انداختند. قرآن مي‌گويد: (فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُليمٌ) (صافات /142) نهنگ آمد و او را خورد. يک موقع از من پرسيدند: بزرگترين حيوان چه حيواني است؟ گفتم: نهنگ. گفتند: به چه دليل؟ گفتم: هيچ حيواني را نديدم که آدم را درسته يک لقمه کند. پس معلوم شد که بزرگترين حيوان نهنگ است. (فَنادى‌ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ) (انبياء /87) خداوند به يونس گفت: مردم اگر بد هستند، نبايد با آنها قهر کرد. يونس گفت: من بد كردم. «سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» خدايا من ظلم کردم. نهنگ کنار دريا آمد و او بيرون انداخت. قرآن مي‌گويد: او پيغمبري بود که با مردم قهر کرد. ما كاري كرديم كه قرعه به نام او بيفتد. نهنگ را فرستاديم تا او را ببلعد. بعد در تاريکي معده نهنگ، التماس کرد و ما او را به بيرون پرتاب کرديم. بعد او را بازسازي کرديم. (وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‌ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ) (صافات /147) باز دوباره به او مأموريت مي‌دهيم. نگفتيم: تو ديگر به درد نمي‌خوري. پس معلوم مي‌شود كه بايد فرصت دوباره ساختن را به افراد داد. نبايد افراد را نااميد كرد. بايد جريمه‌ها و برخوردهاي ما طوري باشد که فرد بداند که او را دوست داريم. وقتي هم که به او شلاق مي‌زنم، براي اين است كه او را دوست دارم. وقتي او را جريمه مي‌کنم، براي اين است كه او را دوست دارم. همه مردم بايد پليس باشند و خودشان تخلف خود را بگيرند. (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ) (توبه /71) شما ولي من هستيد. اسلام مي‌گويد: دختري كه به سن نه سالگي مي‌رسد، حق امر به معروف را دارد. حتي به بزرگترين شخصيتها هم مي‌تواند امر به معروف كند. وقتي به سن نه سال رسيد، همان طور که نماز واجب است، امر به معروف و نهي از منکر هم واجب است. از ابتکارات اسلام، امر به معروف و نهي از منکر است. يعني اسلام گفته است: هرکس در هر شرايطي مي‌تواند نهي از منکر کند. اما اگر شرايط بالاتر باشد، نفوذ کلام بيشتر است. اگر يک تيمسار به يک سرگرد بگويد، اثر بيشتري دارد تا اينكه يک دختر نه ساله بگويد. دختر نه ساله بايد امر به معروف كند.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2104
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست