responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2143


1- محدوديت براي مصونيت از خطر
2- لازمه انتظار، تلاش است، نه سکوت
3- زهد يا بخل؟
4- آداب زيارت امام رضا(ع)
5- شناخت درست نيکي‌ها و درجات آن‌ها
6- مهماني همراه با عزّت مهمان
7- رعايت نوبت توسط پيامبر اکرم(ص)

موضوع: قرآن، مايه شناخت و معرفت

تاريخ پخش: 14/04/93

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، اللهم صل علي محمد و آل محمد.

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

چند جلسه‌اي در ماه رمضان براي اهميت قرآن صحبت كرديم و نقش قرآن، تا رسيديم به اينكه پانزدهم، قرآن وسيله‌ي تشويق و وسيله‌ي توبيخ ما است. انسان نياز به تشويق دارد. اگر خواستيم بچه‌هايمان را تربيت كنيم، راه تربيت بچه كتك نيست. تشويق است. قرآن به پيغمبر مي‌گويد كه اگر مي‌خواهي مردم را از ظلمات به نور ببري، از راه تشكر و تشويق باشد. نه از راه تشر و كتك! آيه‌اش چيست؟ (هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِ‌جَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ) (احزاب/43) بشنويد. (هُوَ الَّذِي) خدايي كه (يُصَلِّي عَلَيْكُمْ) يعني بر شما (يُصَلِّي) صلوات مي‌فرستد. درود مي‌فرستد. خدا بر شما مردم درود مي‌فرستد، ملائكه خدا هم بر شما درود مي‌فرستد، تا چه؟ تا (لِيُخْرِ‌جَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ) براي اينكه مردم را از ظلمت به نور دعوت كند، راهش صلوات و درود است.

1- محدوديت براي مصونيت از خطر

خواهرم حجاب محدوديت نيست، مصونيت است. آدم پايش را هم كه در كفش مي‌كند، پا محدود مي‌شود،‌ ولي اين محدوديت مصونيت است. در عوض تيغ به پايت نمي‌رود. شيشه و خار به پايت نمي‌رود. هر محدوديتي زشت و بد نيست. بي‌حجابي علامت تمدن نيست. نمي‌شود گفت كه حيوانات چون حجاب ندارند، متمدن‌تر هستند. هيچ كس اين را قبول ندارد. هر پيشرفتي دليل بر كمال نيست. گاهي يك بيماري در بدن پيشرفت مي‌كند، مرض قند كه مي‌آيد، اول چشم ضعيف مي‌شود، بعد ممكن است پا را هم قطع كنند. هر پيشرفتي علامت كمال نيست، ممكن است ميكروب پيشرفت كند. هر ارتجاع و عقب‌گردي بد نيست. تمام ما كه مريض مي‌شويم، مي‌رويم دكتر مي‌خواهيم مرتجع بشويم. يعني مي‌گوييم آقاي دكتر يك آمپولي و قرصي بده من به حال اولم برگردم. يعني مي‌خواهيم ارتجاع… ارتجاع يعني چه؟ يعني مي‌خواهيم به حال اول برگرديم. پس هر عقب گردي… نصفش را من مي‌گويم، نصفش را شما بگوييد. هر عقب گردي بد نيست و هر پيشرفتي خوب نيست. ممكن است سرطان هم پيشرفت كند، آدم هم كه مي‌رود دكتر مي‌خواهد به سلامتي‌ قبلي‌اش برگردد. با اين الفاظ گول نخوريد. ما كه نمي‌توانيم مرتجع باشيم. جامعه در حال پيشرفت است. خوب به تو چه؟!! حالا كه جامعه در حال پيشرفت است، تو بايد مثلاً اينطوري باشي؟

2- لازمه انتظار، تلاش است، نه سکوت

اصلاً گاهي وقت‌ها ما قاطي مي‌كنيم. يكي از كارهاي مهم لغت شناسي است. ما اول شرط مسلماني‌مان اين است كه واژه‌ها و لغت‌ها را بشناسيم. مثلاً بعضي‌ها لغت انتظار را نمي‌شناسيم. خيلي خوب! باشد خود آقا مي‌آيد درست مي‌كند. چطور در شب اين حرف را نمي‌زنيم؟ حالا تاريك شد، خيلي خوب بنشينيم و باشد فردا خودش خورشيد روشن مي‌شود. چه كسي در تاريكي مي‌نشيند به اميد اينكه فردا خودش خورشيد در مي‌آيد؟ درست است منتظر خورشيد هستيم، اما بلند مي‌شويم و لامپ روشن مي‌كنيم. منتظر امام زمان(ع) هستيم، اما بايد بلند شويم و يك كاري بكنيم. زمستان بله يخ كرديم. خيلي خوب حالا يك دو سه ماهي يخ كنيم، حالا بعداً هوا گرم مي‌شود. چه كسي در تاريخ چنين حرفي زده است؟ منتظر هواي گرم هستيم، اما شب هم يك كرسي، بخاري و منقلي، تنوري، بالاخره راه مي‌اندازيم. انتظار خورشيد معنايش اين نيست كه در تاريكي بنشين! انتظار گرما اين نيست كه در زمستان يخ بزنيم. انتظار امام زمان(ع) اين نيست كه ما بيكار بنشينيم. مگر هر كس منتظر است، بيكار مي‌نشيند؟ اتفاقاً منتظر كه هستيد، آدمي كه منتظر مهمان است، زودتر دست و پايش را جمع مي‌كند، يعني مهمان داريم. اين لغت‌ها را بايد معنا كرد. انتظار يعني چه؟

3- زهد يا بخل؟

مي‌گويند فلاني آدم زاهدي است. زهد يعني چه؟ پانزده مورد شرط دارد كه آدم به فلاني بگويد، آدم پارسا و زاهدي است. من مي‌آيم مهماني خانه شما، باقلوا مي‌آوري مي‌گويم: نه!‌ ميل ندارم. اين علامت زهد است؟ نه! چون به من گفته‌اند اگر شيريني بخوري، اشتهايت كم مي‌شود، ‌تو يك دانه باقلوا مي‌خوري، نصف بشقاب برنج اشتهايت كم مي‌شود. مگر هر نخوردني علامت خوبي است؟ گاهي آدم يك دانه باقلوا را نمي‌خورد،‌ كه بعد بتواند يك بشقاب بخورد، اين زهد نيست. مثل بعضي‌ها كه مي‌خواهند بپرند، عقب عقب مي‌روند، اين عقب رفتن نيست. اين عقب مي‌رود كه بعد بتواند خيز بردارد و بعد به جلو بپرد. اين لغت‌ها را بشناسيم، زهد يعني چه؟ انتظار يعني چه؟ تقوا يعني چه؟ اينكه مي‌گوييم فلاني آدم خوبي است، آدم خوب يعني چه؟ مي‌گوييم فلاني حزب اللهي است، حزب اللهي يعني چه؟

رفتيم يك جايي، يك پتوي نو را روي خاك انداختند، گفتم: بابا مگر اين پتو را رويتان نمي‌كشيد؟ اگر پتو را رويتان مي‌كشيد، چرا خاكي مي‌كنيد؟ گفت: آقا حزب اللهي هستيم. گفتم: حزب اللهي يعني اينكه پتوي نو را خاكي كن. اصلاً معناي اين حزب الله را نفهميده اين بنده خدا! آدم خوبي است، ولي بلد نيست. مثل اين‌هايي كه آدم خوبي هستند، ولي دو شاخ برق را در تلفن مي‌زنند. دو شاخ تلفن را در برق مي‌زنند. قاطي مي‌كند، آدم خوبي است، عقلش كم است.

من يك آيه پيدا كردم كه بعضي‌ها آدم خوبي هستند،‌ مشكل عقل دارند. آيه‌اش اين است. حتماً الان اين آيه را همه‌ي شما حفظ مي‌كنيد. چون گير آدمي افتاده‌ايد كه ايمان دارد، ولي كارهايش درست نيست. قرآن مي‌گويد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا… إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ)(آل‌عمران/118) به (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ)ها مي‌گويد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا…) چنين باشيد، چنين باشيد، چنين باشيد، اي‌مؤمنين! اينگونه باشيد، اينگونه باشيد، آخر آيه مي‌گويد:(إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ)اگر عاقل هستيد. به (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا…)ها مي‌گويد اگر عاقل هستيد. پيداست مي‌شود كه (آمَنُوا)باشد، (تَعْقِلُونَ) نباشد. دين دارد، عقل ندارد. مي‌گويد: آقا دو بشقاب ديگر مانده است، اسراف مي‌شود، بخور!!! بابا دو بشقاب اسراف است، فشار به معده اسرافش بيش‌تر است. اين به خاطر اينكه به برنج اسراف نكند… مثل آدمي كه مي‌گويد: نمي‌خواهد چكش بزني، با دستت ميخ را بكوب! خوب دستم پاره مي‌شود. اين عقل چيست؟ حزب الله چيست؟ تقوا چيست؟ تقيه چيست؟ زهد چيست؟ صبر چيست؟ انقلابي چيست؟ قاطعيت چيست؟ اصلاً بعضي‌ها اين كلمات را قاطي مي‌كنند.

من يك خاطره دارم، گفته‌ام. منتها ديگر من بايد كم كم نترسم از اينكه حرف‌هايم تكراري شود. چون سه چهار نسل عوض شده است. من خودم نسل منقرض شده‌ام. ولي مخاطبينم نو هستند. اول انقلاب منزل يك بزرگواري رفتيم، آن بزرگوار در قسمت خانواده بود و ما در قسمت مهمان بوديم، يك سيني با سوپ آوردند، ما فكر كرديم اين سوپ قبل از غذا است. سوپ را خالي خورديم، آمدند و سيني را بردند و بزرگوار تشريف آورد و گفت: غذا خورديد؟ گفتيم: هم خورديم و هم نخورديم. گفت: يعني چه؟ گفتم: سوپ سر كشيديم. گفت: خوب غذاي ما همان است. گفتم: خوب مي‌گفتي با نان مي‌خورديم. ما فكر كرديم كه اين سوپ قبل از غذا است. سركشيديم و شما آمدي و سيني را بردي. گفت: ما انقلاب كرديم كه زهد اسلامي را پياده كنيم. گفتم: زهد اسلامي يعني اينكه خودت نخور، نه يعني اينكه به مهمانت نده! اين بخل اسلامي است. من ديدم آن بزرگوار خيلي هم مهم بود،‌ ولي معناي زهد و بخل را قاطي كرده بود.

4- آداب زيارت امام رضا(ع)

همين حرم آمدن آدابي دارد. كي برويم؟ آقا جايت خالي بود، يك حرم خلوتي بود! بسيار فكر غلطي است. شما بايد بگويي: الحمدلله حرم شلوغ است. دور امام رضا(ع) شلوغ است، بايد الحمدلله بگويي. منتها شما هر وقت خلوت است،‌الحمدلله مي‌گوييد. هيچ كس نبود!‌ به دلم چسبيد. خوب اين دلت بود. زيارت نبود. يك زماني حرم امام رضا(ع) مسافران را مرخص مي‌كردند كه مثلاً غبارروبي كنند، يا مثلاً… اين خادم حرم به من گفت: امشب كشيك من است، مي‌خواهي بماني، گفتم: من از خدا مي‌خواهم. همه‌ي زوارها را بيرون كردند، چند تا خادم بودند، گفتم: به امشب خلوت با امام رضا(ع)، خصوصي دو به دو، هر چه مي‌خواهم از امام رضا(ع) امشب مي‌گيرم. ديگر امام رضا(ع) را گير آوردم. عبا را پهلو ضريح انداختم و صورتم را به قبر مطهر گذاشتم و گفتم: يا امام رضا(ع)! ديگر امشب من مهمان ويژه‌ي تو هستم. تا داشتم حرف مي‌زدم، يك مرتبه، به ذهنم آمد قرائتي! مي‌خواهي درب باز شود و زوارها بيايند، گفتم: نه! گفتم: خوب همين خودخواهي است، مي‌خواهي تو باشي ديگران نباشند. آن وقتي كه سيم وصل است، سيم قطع است. خيال مي‌كنم كه صورتم را به قبر چسباندم، زيارتم قبول شد. اصلاً گاهي وقت‌ها بيا در صحن و سلام كن و برو! نمي‌خواهد در حرم بروي. اگر مزاحم مردم هستي… به خصوص مشهدي‌ها! ‌مشهدي‌ها هميشه هستند. جا بدهيد به اينكه تازه آمده است. نمي‌دانم براي شما بود گفتم، يا جاي ديگر گفتم. چون من در همه‌ي كانال‌ها هستم، جز كانال كولر! و لذا يك چيزي كه مي‌گويم، نمي‌دانم كجا گفتم. حالا اگر دو بار هم گفتم…

در هواپيما بوديم، گفت: آقاي قرائتي چاي مي‌خوري يا قهوه؟ گفتم: چاي كه خانه ما هم هست، قهوه بده بيايد. حالا كه شما مشهدي هستيد، حالا شما نمي‌خواهد برويد، يك جاي حساس حرم را بگيريد. بگذاريد اين‌هايي كه… از كجا معلوم كه اگر جايت را به يك زوار ندهي ثوابش بيش‌تر است؟ الان يك جاي خوبي است، زوار جا ندارد، بگو آقا من دو ركعت نماز بالاي سر خواندم، حالا تو بيا بخوان. اصلاً شايد همين واگذاري يك مكان به يك زوار، ثوابش از اصل نماز شما، بيش‌تر باشد. از كجا؟ گاهي وقت‌ها آدم زيارت نخواند ثوابش بيش‌تر است. ما در تاريخ داريم كه كسي كه موفق به زيارت نشد،‌ ولي از همه‌ي زيارت‌هاي تاريخ ثوابش بيش‌تر بود.

آمد پيغمبر را ببيند، چه كسي بود؟ اويس قرني! از مادرش اجازه گرفت، بيايد مدينه پيغمبر را ببيند. آمد مدينه پيغمبر نبود. يك مدتي ايستاد ديد پيغمبر نيامده است. چون به مادرش قول داده بود، گفت: يا رسول الله! خداحافظ! حضرت كه آمد گفت: اويس قرني اينجا آمده است. بوي اويس مي‌آيد. يعني اويس پيغمبر را نديد، ولي زيارتش قبول شد، و آدم‌هايي هستند كه به پيغمبر چسبيده‌اند، ولي زيارتشان قبول نيست. چسبيدن به ضريح و رفتن در حرم و… هر كجا كه جا هست، بنشين! به ما گفته‌اند كه اگر از دور هم سلام بدهي، يك زيارت است. وقتي هم كه مي‌خواهي براي كسي زيارت كني، يك سلام يك زيارت است. «السلام عليك يا علي بن موسي الرضا» همين يك زيارت است. براي مادر، به قصد پدر، به قصد دايي، عمو، استاد، شاگرد،… يك سلام خالي هم كافي است، لازم نيست كه زيارتنامه بخواني. چه چيزهايي از امام رضا(ع) بخواهيم؟ خير دنيا و آخرت! براي خدا تكليف تعيين نكنيد. خدايا اين را بده، اين را نده! به ما چه؟ بگو خدايا خير مي‌خواهم. اگر بگويي: خدايا خير مي‌خواهم،‌ اين خيلي ثوابش بيش‌تر است. خود خدا مي‌داند. به خدا واگذار كن. اين معناي (توكلت علي الله)يعني خدايا خودت مي‌داني.

يك چند نفر حرم امام رضا(ع) آمدند،‌ اينها هم… الله اكبر! عالي‌ترين درجه عرفان را ببين! عوام بودند. عوام عوام! ولي فكر در بالاترين درجه‌ي عرفان است. آمد و مقابل حرم ايستاد و … اين را از يكي از علماي مشهد شنيدم. گفت: زوارها، ما كه نمي‌دانيم چه چيزي به امام رضا(ع) مي‌گوييم. خيرمان هست؟ خيرمان نيست؟ امام رضا(ع) دعايش را هم خودت بگو، ما مي‌گوييم: الهي آمين! مي‌گفت: هر چند ثانيه يك بار دستش را چنين مي‌كرد و مي‌گفت: الهي آمين! الهي آمين! اين فقط آمين مي‌گفت. گفتند: چه مي‌كني؟ گفت: دعايش را هم به خودش واگذار كرده‌ام. تو دعا كن من آمين مي‌گويم. من چه مي‌دانم شايد يك چيزي بخواهم كه تو بگويي صلاحت نيست. آدم نمي‌داند كه چه چيزي صلاحش است. واقعاً نمي‌دانيم كه چه چيزي صلاح است. بگوييم: خدايا خير مي‌خواهم، خير دنيا و آخرت!

5- شناخت درست نيکي‌ها و درجات آن‌ها

شناخت نذر! نذر چيست؟ تقوا چيست؟ صبر چيست؟ انتظار چيست؟ قرآن به ما شناخت مي‌دهد، قرآن كتاب معرفت است. مي‌گويد: «ليس البر… اينـ» «و لكن البر … اونـ» نيكي اين نيست و نيكي آن است. اين آيه را معنا كنم. (لَّيْسَ الْبِرَّ‌ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِ‌قِ وَالْمَغْرِ‌بِ)(بقره/177) پيغمبر ما در چهل سالگي به پيغمبري رسيد، سيزده سال مكه بود، شد پنجاه و سه ساله، به مدينه هجرت كرد. سيزده سالي را كه در مكه بود، رو به كعبه نمي‌ايستاد، چون در كعبه بت بود، اگر پيغمبر رو به كعبه مي‌ايستاد، مي‌گفتند: پيغمبر به بت‌ها احترام مي‌گذارد. يك خورده خودش را كج مي‌كرد. سي چهل درجه كج مي‌كرد، كه رو به بيت‌المقدس باشد. تا نگويند كه پيغمبر به بت‌ها احترام مي‌گذارد. اين سيزده سالي كه در مكه بت بود. بعد در مدينه آمد. مدينه ديگر بت پرست نبودند، ولي يهودي بودند. رو به بيت‌المقدس كه نماز مي‌خواند، اين يهودي‌ها مي‌گفتند: پيغمبر اسلام رو به قبله‌ي ما نماز مي‌خواند. پيغمبر سحرها مي‌آمد و به اطراف آسمان نگاه مي‌كرد، چه كنم؟ رو به كعبه بايستم، بت در آن است. مي‌گويند: به بت‌ها احترام مي‌گذارد، رو به بيت‌المقدس يهودي‌ها مي‌گويند: دنباله‌رو ما است. همينطور به اطراف آسمان نگاه مي‌كرد. آيه نازل شد: (قَدْ نَرَ‌ىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ) (بقره/144) وجه يعني صورت، سماء هم يعني آسمان. (قَدْ نَرَ‌ىٰ) مي‌بينيم چطور صورتت را رو به آسمان چنين و چنان مي‌كني. دنبال راه نجات مي‌گردي؟ اين طرف مشركين مي‌گويند: احترام بت! آن طرف يهودي‌ها مي‌گويند: احترام به بيت المقدس! چه كنم؟ گفت: (فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْ‌ضَاهَا) يك قبله‌اي مي‌دهم كه (تَرْ‌ضَاهَا) تو راضي باشي. قبله عوض شد. يهودي‌ها آمدند و گفتند: قبله عوض شد، ديگر نمي‌توانيم بگوييم پيغمبر اسلام رو به بيت المقدس است. چون آخر وقتي مي‌گفتند: پيغمبر اسلام رو به بيت المقدس است معلوم مي‌شود كه فتوكپي پيغمبر ما است. پس معلوم مي‌شود كه اصل موسي و تورات است، آن‌ها دنباله رو هستند. نشستند و طراحي كردند و به قول امروزي‌ها پيغمبر را به چالش بكشند. يعني يك تهاجم فرهنگي! گفتند: پيغمبر سيزده سال مكه بود، رو به بيت المقدس بود. بعد از هجرت‌اش هم يكي دو سال رو به بيت المقدس بود. سيزده سال و دو سال مي‌شود پانزده سال، پانزده سال رو به بيت المقدس است. بعد از پانزده سال چرا قبله‌اش عوض شد؟ يا درست است، يا غلط! اگر پيغمبر پانزده سال كارهايش درست بوده است، چرا از كار درست دست برداشت؟ اين را مي‌گويند: به چالش كشاندن. يعني پيغمبر را گير بياندازيم. در يك سؤالي پيغمبر را در بن بست قرار بدهيم. اگر درست است، چرا از كار درستش دست برداشت؟ اگر غلط است، پيغمبري كه پانزده سال راه غلط مي‌رود، به درد پيغمبري نمي‌خورد. هر كاري بكنيم گير دارد. آيه نازل شد: (سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ) اين آيه‌هايي كه مي‌خواند، كلماتش را دقت كنيد. چون هر آيه پنج شش كلمه‌ي فارسي در آن است. يعني كلماتي كه فارس‌ها هم مي‌فهمند. (سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ)، (السُّفَهَاءُ) را كه مي‌فهميد، سفيه يعني خل! ناس هم يعني مردم، خل‌هايي از مردم (سَيَقُولُ)در آينده خواهند گفت: (مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ)چرا از قبله‌ي پانزده ساله (مَا وَلَّاهُمْ) چرا از قبله‌ي پانزده ساله دست كشيدند. به ايشان بگو: (قُل لِّلَّـهِ الْمَشْرِ‌قُ وَالْمَغْرِ‌بُ)(بقره/144) به ايشان بگو چشمتان كور شود. مشرق براي خداست و مغرب هم براي خداست. اما اگر ما رو به بيت المقدس مي‌ايستيم، شما ناز به ما فروشيد، مؤمن نازكش نيست. من ناز شما را نمي‌كشم. قبله‌ام را عوض مي‌كنم، ناز شما را نمي‌كشم. آن روز به قول امروزي‌ها تيتر روزنامه شد، به قول امروزي‌ها مي‌گويند: در همه‌ي سايت‌ها آمد. بحث اين بود كه قبله‌ي پيغمبر عوض شد. سخن روز اين بود كه قبله اين طرف يا آن طرف است؟ آيه نازل شد: (لَّيْسَ الْبِرَّ‌ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِ‌قِ وَالْمَغْرِ‌بِ) بر يعني نيكي! نيكي به اين نيست كه اينطرف يا آنطرف بايستي! اينقدر بحث نكنيد. اين‌ها بحث‌هاي فرعي است. شما بحث‌هاي فرعي مي‌كنيد از مسايل اصلي باز مي‌مانيد. اهم و مهم داريم. فرعي و اصلي داريم. دشمن جدي داريم. مي‌آييم و سر يك چيزي بحث مي‌كنيم كه… حالا كه چه؟ جوان كاسه و كوزه‌اش را جمع كرده است و به هر كس كه مي‌رسد مي‌گويد: آقا! اعلم كيست؟ مي‌خواهي چه كني؟ اين نماز ما دو ريال مي‌ارزد، از هر كس كه مي‌خواهي تقليد كن. اين مراجعي كه شناخته شده هستند. شما حساب كن بگو: آقا يك پسرعمو دارم كه نماز نمي‌خواند، چطور اين را به نماز دعوتش كنم؟ اگر عادت زشتي داريم آن را برطرف كنيم. اگر رفيق منحرفي داريم چطور او را هدايت كنيم؟ چه كتابي مطالعه كنم؟ يك سؤال مهم بپرس. حالا اعلم… اين نماز شما… مر چه كار داريد با اين نماز شما… در اين مورد هم 95 درصد فتواها مثل هم است. مي‌رسد به هر كس، آقا ببخشيد، مجتهد اعلم چه كسي است؟ تو مي‌خواهي چه كني؟ خيلي به مسايل فرعي گير ندهيد. مسايل اصلي اعتقادات است. «لَّيْسَ الْبِرَّ‌ أَن تُوَلُّوا…» بر اين نيست.

قرآن كتاب شناخت است. بحثمان يادمان نرود. موضوع بحث اين است كه قرآن به ما چه مي‌كند؟ قرآن مي‌گويد: خير اين نيست. اين است. بر اين نيست، اين است. علم اين نيست، اين است. زهد اين نيست، اين است. شجاعت اين نيست، اين است. بعضي‌ها شجاعتشان را در يك كارهاي احمقانه مي‌دانند. چند به من مي‌دهي در مقابل يك نفر سه كيلو آب قوره سر بكشم. خوب حالا اين مثلاً عقلش… من در همين شهر تابلو ديدم، در همين شهر! هر كس يك ساندويچ شانزده كيلويي را يك ربع بخورد، يك پرايد جايزه‌اش است. آخر مشهد امام رضا(ع) بايد تابلويش اين باشد؟ يك وقت ديدم كه بزرگ‌ترين تابلوهاي يك منطقه تابلوي رب گوجه است. يعني مسأله‌ي مهم اين است؟ يعني بايد بزرگ‌ترين تابلوهاي شهر رب گوجه باشد؟ ايام عيد، چهل روز به سال تحويل بحث پسته مطرح شد، شخصيت‌هاي درجه‌ي يك مي‌آمدند، بحثشان بحث پسته بود. ببينيد، گاهي وقت‌ها… بايد مواظب باشيم ما را نرقصانند. براي ما مسأله درست نكنند. با يك موجي حواس ما را پرت نكنند. قرآن مي‌گويد: حواست جمع باشد. بر اين نيست كه رو به كعبه نماز مي‌خواني يا رو به بيت المقدس. بر اين است كه برو يك فكر ديگر بكن. «ليس البر… اينـ» «و لكن البر … من آمن» قرآن كتابي است كه حواست جمع باشد و گول نخوري. مسايل فرعي تو را باز ندارد. گاهي از سفر يا از جايي مي‌آمدند خدمت حضرت و مي‌گفتند: آقا! فلاني چقدر خوب است، چقدر خوب است، چقدر خوب است، چقدر خوب است، چقدر خوب است، به قدري تعريف مي‌كردند، حضرت فرمود: «فكيف صلاته» نمازش چطور است؟ گاهي وقت‌ها ما يك كاري را خير مي‌دانيم.

6- مهماني همراه با عزّت مهمان

يك مثال براي اشتباه بزنم. شخصي با يك كارواني مسافرت رفتند. در اين كاروان يك پولدار بود، قدم به قدم و هر چند كيلومتري يك گوسفند مي‌كشت و كباب مي‌كرد و به همه‌ي رفقايش مي‌داد. سفر كه تمام شد، خدمت حضرت رسيدند، حضرت فرمود: تو امسال مؤمنين را ذليل كردي، گفت: من؟! من هر چند كيلومتري يك گوسفند مي‌كشتم و كباب مي‌كردم و به رفقايم مي‌دادم. ذليل كردم؟ بله! همين كارت ذلت بود. دفعه‌ي اول كه كباب دادي، مهمان بودند. طوري نيست. اما دفعه‌ي دوم و سوم تو ارباب شده بودي و آن‌ها رعيت شده بودند. و لذا كفش‌هايت را جفت مي‌كردند، تا مي‌خواستي آب برايت مي‌آوردند. در را براي تو باز مي‌كردند. بله قربان گو تربيت كردي. همين كه با كباب‌هايت مردم را به بله قربان گويي وادار كردي، مؤمنين را ذليل كردي. و لذا گفته‌اند كه اگر مسافرت مي‌رويد، با كسي برو كه سهمت را بدهي. كسي كه تو را مهمانت مي‌كند، ذليلت مي‌كند.

من يك بار رفتم مكه، يعني حالا چند سفري كه قسمت شد و رفتيم. پول حجم را مي‌دادم. وقتي كه در كاروان حرف مي‌زدم، مي‌گفتم: ببينيد آقا من هم مثل شما زوار هستم، من هم مثل شما پول دادم. گرفتيد؟ اما مشكل كاروان اين است. وگرنه اگر نمي‌گفتم من هم مثل شما هستم. بله حاج آقا! پول از ما سازمان حج گرفته است، اينجا آبش قطع شده است، آسانسورش خراب شده است، به شما آخوندها مفت مي‌دهند و مي‌خوريد، حالا هم مي‌آييد و مي‌گوييد: نه! مملكت خوب است. مي‌گفتم: نه آقا! بنده هم پول دادم، آسانسور ما هم قطع شده، من هم مثل شما هستم. اما بايد صبر كرد، سفر حج است. آن وقت گوش مي‌دادند. امام فرمود: با اينكه قدم به قدم كباب مي‌دادي، چون بله‌قربان‌گو تربيت مي‌كردي، ذليل مي‌شدند. بايد مواظب باشيم. هر كس خرج شما را مي‌دهد، پشت سرش راه نرو! ممكن است پول بستني شما را بدهد، ولي بعد بر شما منت بگذارد. توقع داشته باشد. ما خير را تشخيص نمي‌دهيم.

يك شب مي‌خواستم بروم نماز، از خانه بيرون آمدم ديدم اذان مغرب تمام شد. گفتم: دير شد! گفتم: حالا بروم به نماز دوم مي‌رسم. سوار ماشين شدم و رفتم مسجد، ديدم آقا دير كرده است. تا ديدم آقا دير كرده است، گفتم: بياييد بچه‌ها! به نماز اول هم رسيدم الحمدلله! الله اكبر! گفتم: چرا خوشحال شدي؟ خوشحال شدم كه من به نماز اول رسيدم. به قيمت اينكه آقا ديركند،‌ مردم هم در مسجد الاف شوند. تو حاضر شدي كه نماز از اول وقت عقب بيافتد، عمر مردم تلف بشود، چه خبر است؟ آقاي قرائتي به ركعت اول برسد. خوب ببينيد اين… آدم قاطي مي‌كند. يعني خيال مي‌كند كه آدم خوبي است، وحال اينكه آدم خبيثي است. نماز تأخير شد، به درك! آقا دير آمد به درك! عمر مردم، به درك! چه خبر است؟ من به نماز اول برسم. اين خيلي مهم است. تشخيص خيلي ظريف است. تشخيص خيلي ظريف است. كه انسان وقتي مي‌خواهد تشخيص بدهد، محله‌اش را ببيند، ترك است يا فارس است؟ عرب است يا عجم است؟ شرقي است يا غربي؟ زن است يا مرد؟ سفيد است يا سياه؟ بچه است يا بزرگ؟

7- رعايت نوبت توسط پيامبر اکرم(ص)

پيغمبر ما آبي خورد، مقداري آب در ظرف ماند، يك بچه‌اي اين طرف نشسته بود، گفت: يا رسول الله! اين آب را تبرك به من بده! تا حضرت رفت ظرف آب را به اين طرف بدهد، يك مشت پيرمرد اين طرف پيغمبر گفتند: يا رسول الله! به ما بده تبرك! پيغمبر ديد اين طرف چند تا پيرمرد هستند، اين طرف يك بچه! گفت: نوبت چه كسي است؟ نوبت بچه است. گفت: من از اين بچه اجازه مي‌گيرم. اگر اجازه داد آب را به شما مي‌دهم. گفت: آقازاده اين‌ها چند تا پيرمرد هستند، مي‌خواهند من آب را به آن‌ها بدهم، منتها چون شما اول گفتي، نوبت تو است. شما اجازه مي‌دهي نوبتت را به اين پيرمردها بدهم؟ گفت: باسمه تعالي! نه!!! گفت: بسم الله! دين اين است. اين كه مي‌گويند دين شيرين است، شيريني‌هايش اينطور است. ما مزه‌ي دين را بايد به نسل نو بچشانيم. اين خاطرات خاطرات علمي نيست، ولي عملي است. آن چه اسلام را پيش مي‌برد اين عمل‌هاي ريز است. حديث ديدم كساني كه با برخورد خوب مسلمان شده‌اند، آمارشان بيش از كساني است كه با استدلال مسلمان شده‌اند. استدلال و كتاب و مجله و اينترنت و راديو و تلويزيون خيلي زور ندارد، عمل خيلي زور دارد. عمل!

منتها خوب ما غافل هستيم. يك لحظه‌هايي خداوند دست آدم را مي‌گيرد و به آدم توجه مي‌كند، يك لحظه‌هايي! يك دعا مي‌كنم، آمين بگوييد. خدايا! در لحظه‌هاي غفلت خودت ما را به هوش بياور. جايي سخنراني مي‌كردم، جمعيت چند هزارنفري، مثل اينجا! مسئولين كشوري و لشكري، وارد شدند. رئيس هيأت آمد پاي منبر يك مشت بچه را بلند کرد، بلند شويد، جابجا كرد. بچه‌ها را بلند كرد و مسئولين كشوري و لشكري و شخصيت‌ها را نشاند. من روي منبر ديدم كه گناه شد. يك بچه دو ساله هم كه يك جايي بنشيند، شما حق نداري بلندش كني، ولو رئيس جمهور بنشيند. نشستنش غصبي است و نماز رئيس جمهور هم باطل است. گفتم: شخصيت‌ها از اينكه پاي سخنراني من آمده‌ايد، متشكرم! اين تشكر براي حضورتان! اما چون رئيس هيأت آمد و بچه‌ها را بلند كرد و شما را نشاند، اين كار رئيس هيأت منكر بود و نشستن شما هم غصبي است. شما الان در جاي دزدي نشسته‌ايد، بلند شويد. به هم نگاه كردند و گفتم: دروغ كه نمي‌گويم. جاي شما حكم غصبي دارد، بلند شويد. البته يك برپا داريم، كه قرآن يك آيه دارد مي‌گويد كه: (وَإِذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا) (مجادله /11) «انشُزُوا» يعني بلند شويد. چه كسي آمد كه بلند شويد؟ «يَرْ‌فَعِ اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَ‌جَاتٍ» «آمَنُوا مِنكُمْ» يعني مؤمن! «أُوتُوا الْعِلْمَ» يعني دانمشند! اگر مؤمني و دانشمندي وارد شد، «انشُز» يعني برپا! ما در قرآن برپا داريم، كه به احترام شخصيتي برپا! اما اين براي زماني است كه انسان شخصيت را بشناسد، اما اين بچه‌ها كه نمي‌دانند اين‌ها چه كساني هستند. اين رئيس هيأت آمد و اين‌ها را به زور بلندشان كرد. گفتم: اگر بچه‌ها خودشان بلند مي‌شدند، آيه‌ي قرآن عملي مي‌شد، اما چون خود بچه‌ها اين‌ها را نشناختند و نشسته بودند تو آمدي و اينها را به زور بلند كردي، جايشان غصبي است. مسئولين بلند شويد. بلند شدند و گفتم كه برويد و هر جايي كه جا هست بنشينيد. برويد و هر جايي كه جا هست بنشينيد. هر كسي رفت و يك جايي نشست. به بچه‌ها گفتم كه بياييد سرجايتان! بچه‌ها سر جايشان دويدند. يك مرتبه ديدم از پايين منبرم چنين مي‌كنند. (بوسه مي‌فرستند) اين سخن براي امام رضا(ع) است. امام رضا(ع) فرمود كه اگر اسلام را درست به بچه‌ها نشان بدهيد، همه عاشقش مي‌شوند. هر كس از اسلام بدش مي‌آيد مشخص مي‌شود كه اسلام درست معرفي نشده است. اسلام درست معرفي نشده است. يك صلوات بفرستيد.

حالا من يك تكه هم اينجا مي‌گويم، تلويزيون خواست پخش كند،‌ خواست قيچي كند، اين را براي زوارها مي‌گويم. اخيراً بعضي از سايت‌هاي ضد انقلاب و آن طرف آب، آمده‌اند وحرف‌هاي اشخاص و افراد را قيچي كرده‌اند و با يك چيزي ديگري مي‌چسبانند. براي ما هم يك فيلمي درست كردند و يك خانم بسيار بدحجاب تقريباً نيمه لخت، آرايش كرده مقابل من نشاندند، به جاي اين آقاي شبكه سمت خدا، آقاي شريعتي! گفت: آقاي قرائتي شما اگر آن طرف خيابان يك دختر زيبا ببيني چه كارش مي‌كني؟ آن وقت اين تكه را از عاشورا قيچي كردند كه… {در فيلم مشخص است} گرفتيد؟ يعني يك تكه شريعتي را برداشتند و يك خانم نشاندند، سؤال را اين طرح كرد، اين خانم سؤال مي‌كند كه اگر شما يك خانمي را آن طرف خيابان ببيني چه كارش مي‌كني؟ اين تكه را از شب تاسوعا قيچي كردند و راست هم گذاشتند. حالا خوبي‌اش اين است كه هيچ فايده‌اي هم ندارد. چقدر آمريكا احمق است. اين همه دلار خرج مي‌كند، يك ذره مردم از آخوند دست برنمي‌دارند. بعد از چند تا از مشكلات باز هم… به هر حال! به خاطر همان بويي كه از اسلام ما برده‌ايم و خدا نصيب ما كرده است… خدايا اين بو را و اين آشنايي را روز به روز قوي‌تر بفرما. امام رضا(ع) فرمود:‌ اگر مردم شيريني دين را بچشند، همه مسلمان مي‌شوند. هر كجا كه ديديد از اسلام فرار مي‌كنند، اسلام درست معرفي نشده است. ما يك لحظه اين بچه‌ها را گفتيم… ضمناً قرآن را هم خوانديم و چند آيه هم معنا كرديم. ببنيم حالا امتحان هوش! «انشُزُوا» يعني چه؟ با هم بگوييد: برپا! پس ببينيد در قرآن برپا داريم. از طرفي براي چه كسي برپا؟ يا عالم باشد، يا مؤمن باشد. سوم: يك مسأله هم گفتم: اگر كسي را از سر جايش بلند كردي، كسي را جايش نشاندي، جاي تو حكم غصبي دارد و نماز تو باطل است. اين هم يك مسأله فقهي! سوم بچه‌ها را حقشان را برگرداندم، ايمان بچه‌ها به اسلام بيش‌تر شد. چهارم توطئه‌ي دشمن، اين قطعه را از عاشورا قيچي مي‌كند و با آن خانم هم تلفيق مي‌كند، كه ما را بكوبد. پنجم ما كوبيدنمان را در صحن امام رضا(ع) مي‌گوييم و مردم به ريش آمريكا مي‌خندند، اگر ريش داشته باشد. همه‌اش شيرين است. توطئه‌ها هم شيرين است. ليموترش را نگوييد ترش است. اگر آدم هنرمند باشد از همين ليموترش ليموناد درست مي‌كند. من آنقدر سوژه‌هايي از دشمن پيدا كرده‌ام… دشمن است، مي‌خواهد من را بكوبد. يا مي‌خواهد اسلام را… يا مي‌خواهد شيعه را… يا مي‌خواهد مرجع تقليد را بكوبد. همين دست آويز خوبي مي‌شود. مي‌گويد: خوب شد گفتي، من دنبال سوژه مي‌گشتم. قرآن مي‌گويد اگر خواسته باشيد، خداوند… گاهي وقت‌ها يك چيزي عليه شما درست مي‌شود، ولي با همان كه مي‌خواستند شما را بكوبند،… چه مي‌دانيم كه خدا چه كرده‌است.

امروز يك مهمان داشتم، گفت: پدري مرد! هر بچه‌اي… اين آدم صد ميليوني خمسش بود، بعد حساب كردم، بابا خمس نداده است، به بچه‌ها گفتم پدر خمس نداده است. بياييد يكي صد ميليون ارث برده‌ايد، يكي بيست ميليون بدهيم پدرمان را از قهر خدا نجات بدهيم. بچه‌ها گفتند بايد خودش مي‌داد، حالا كه به ما رسيده است، من خودم از اين پول پدر دارم، اينقدر مي‌خواستم پدرم بميرد و اين صد ميليون گيرم بيايد. ما كه نمي‌دهيم. فقط در اين بچه‌ها يك دختر بود، گفت: من اجازه نمي‌دهم كه پدرم در برزخ بسوزد، ولي ارث من بيش‌تر شود. كل ارثش را براي ارث پدرش داد. 7 ميليون انتهايش ماند. 7 ميليون را يك قطعه زمين كوچك خريد، شرايط طوري شد كه اين زمين 7 ميليوني 700 ميليون فروش رفت. خدا خواسته باشد بدهد،‌ مي‌دهد. با خدا ور نرويد. مي‌گويد: خمس بده! بگو چشم! كم مي‌شود را ولش كن! آن پسرها نامرديشان را ثابت كردند، نفرين پدر را گرفتند، غضب خدا را گرفتند، خداوند اين دختر را… حالا خداوند كجايش را ديده‌اي؟ ممكن است به دختر بچه‌هايي بدهد كه هر يك از اين‌ها از اولياء خدا باشند. با خدا معامله كنيد.

خدايا! هر چه تا به حال به خدا معامله نكرده‌ايم، با تو معامله نكرده‌ايم، خودمان را به ديگران فروختيم، به هوسمان، به هوس ديگران، فداي هوس خودم شدم يا فداي هوس ديگران! آنچه تا به حال سوختيم و باختيم، ببخش و بيامرز. از اين به بعد آن به آن دست ما را بگير، سوختي ندهيم. خودمان را با غير تو معامله نكنيم.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2143
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست