نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2202
موضوع بحث: کسب و کار، غش در معامله
تاريخ پخش: 01/11/66
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التّقوي
بحثي دربارهي سرهم بندي، بدكاري، كج كاري، كم كاري، كم فروشي، كلك، خدعه، حيله، دربارهي غش با مردم، گران فروشي و. . . داريم. در اين زمينهها يك بحثهايي داريم ولي ما فقط شاخه ارشادي و تبليغي را ميگوييم. اجراي آن با دولت و با بازوها و قدرتهايي كه دارد است. دولت به وسيلهي تعزيراتي كه دارد، تنبيهاتي كه دارد، جلوي آن را بگيرد. ولي هميشه قبل از هر كار اجرايي بايد كارهاي فرهنگي بشود. ما حالا كار فرهنگي را ميكنيم. ببينيم قرآن در اين زمينه چه ميفرمايد.
1- قرآن و ممنوعيت انواع غش و كلك
موضوع بحث: انواع غش با مردم قرآن ميفرمايد: «وَيْلٌ» واي بر كسي كه كم فروش است. واي به كسي كه كم كاري ميكند. به اداره دير ميآيد، دير سركلاس ميرود، كم ميفروشد. بايد مسافر را آن جا پياده كند، آن جا پياده نميكند. بايد درست درس بدهد، بد درس ميدهد. (وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ) (مطففين /1) در آيهاي ديگر ميفرمايد: (إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ) (نساء /29) ميگويد كه داد و ستد بايد يك طوري باشد كه هر دو طرف راضي باشند. بعد ميفرمايد: «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» خودكشي نكنيد. پيداست كه اگر در معاملات سر يكي كلاه برود، يكي كلاه بگذارد و روي حق و رضايت عمل نشود، اين قتل نفس است. جالب است كه ميفرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحيماً) (نساء /29) اين «لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» كنار «تِجارَةً عَنْ تَراضٍ» آمده است. تجارت بايد بر اساس رضايت دو طرف باشد. آزادي، انتخاب، اراده و رضايت باشد. بعد دنبالش ميگويد: اگر اين كار نباشد، خودتان را نكشيد. اگر اين طور نباشد جنگ است. قرآن ميفرمايد: (وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدينَ) (هود /85) كم فروشي نكنيد تا مفسد نباشيد. تعبيرات قرآن خيلي تند است. يك جا ميگويد: داريد خودكشي ميكنيد. يك جا ميگويد: مفسد هستيد. كلمهي مفسد، كلمه خودكشي، كلمه ويل، اين سه تا تعبير بسيار تند است كه قرآن به كساني ميگويد كه سرهم بندي ميكنند. حالا سر هم بندي هم مربوط به بازار و خيابان نيست و همه انواعش هست. من ان شاءالله توضيح خواهم داد. پيغمبر ميفرمايد: «أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ فَقَدْ طَابَ مَكْسَبُهُ إِذَا اشْتَرَى لَمْ يَعِبْ وَ إِذَا بَاعَ لَمْ يَحْمَدْ وَ لَا يُدَلِّسُ وَ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ لَا يَحْلِفُ»(كافى، ج5، ص153) هركس چهار عمل را انجام دهد كسبش خوب است: 1- وقتي ميخواهد بخرد «لَمْ يَعِبْ» عيب نگذارد، چون بعضي هستند وقتي ميخواهند يك چيزي را بخرند، روي جنس عيب ميگذارند كه نرخش را پايين بكشند. 2- وقتي ميخواهد بفروشد «لم يَحمَد» خيلي ستايش نكند. 3- «وَ لَا يُدَلِّسُ» تدليس يعني چيزي را جور ديگر نشان دادن، كچل را مودار تلقي كردن، سياه را سفيد مطرح كردن و. . . 4- و «لَا يَحْلِفُ» همچنين سوگند نخوردن است. درحديث ديگر داريم هر كارگري و هر اهل حرفهاي خوب است سه شرط داشته باشد: «حَاذِقاً بِعَمَلِهِ مُؤَدِّياً لِلْأَمَانَةِ فِيهِ مُسْتَمِيلًا لِمَنِ اسْتَعْمَلَهُ»(بحارالأنوار، ج75، ص235) يعني تخصص داشته باشد و كارشناس باشد. «مُؤَدِّياً لِلْأَمَانَةِ فِيهِ» امانت را درست حفظ كند. اگر يك ماشيني دست او دادند، چيزهاي ماشين را برندارد به يك ماشين ديگر ببندد، جا به جا كند. «مُسْتَمِيلًا لِمَنِ اسْتَعْمَلَهُ» بانشاط كار كند. ميل داشته باشد آن كسي كه ميگويد: اين كار را انجام بده، بر اساس نشاط و محبت باشد. زوري و بخش نامهاي نباشد. با عشق كار بكند. خوب كسي است كه كارگر و كارمند تخصصي داشته باشد. تعهد داشته باشد. درامانت تغيير ندهد و نشاط روحي داشته باشد.
2- پرهيز از كلاهبرداري و خود فروشي
گاهي وقتها بازاري يا خياباني يا كارگر يا كارمند خيال ميكنه كه اگر طرف ناشي بود و سر هم بندي كرد، يك پولي به جيب زد، ممكن است يك كسي كلاه برداري بكند، چند هزار تومان گيرش بيايد، به دنيا رسيده است اما آخرت را از دست داده است. در قرآن آيه زياد داريم كه ميفرمايد: (فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ) (بقره /16) اين تجارت سود نبود. دينت را دادي و اين قدر گرفتي. به همين خاطر حديث داريم: هركه ميخواهد ببيند چقدر ميارزد، ببيند به چند هزار تومان خلاف ميكند. اگر هزار تومان كف دست شما گذاشتند خلاف كردي، دو هزار تومان ميارزي. اگر نه با دو هزار تومان حق و ناحق نميكني، با صد هزار تومان بيايد يك چيزي را ميبلعي، شتر ديدي، نديدي. پس نرخ شما صد هزار تومان است. حديث داريم هركسي هرجا سقوط كرد نرخش همان است و اما نرخ علي چند است؟ اميرالمؤمنين فرمود: اگر هستي را به من بدهند كه پوست جو از دهان مورچه بگيرم، به خلاف نميگيرم. هستي را به من بدهند كه در بارهي يك پوست جو از دهن مورچه كج بگويم، كج نميگويم. هرچه هست ميگويم. واقع را ميگويم. مو به مو، هرچه شد، شد. دو روز كه ما بيشتر زنده نيستيم. مگر دنيا چقدر ميارزد؟ خانهي ما صد متر است، يك عمر دزدي كنيم، خانهي ما دويست متر ميشود، روي حق راه برويم. سوار دوچرخه ميشويم دزدي كنيم، يك عمر سوار ماشين ميشويم. ماشين و دوچرخه به اندازهي شرف انسان نميارزد. جملهي زيبايي است كه ميگويد: نه مرگ آن قدر ترسناك است و نه زندگي آن قدر شيرين كه آدم شرفش را فدا كند. بايد مواظب اين ارزش باشيم. شما كه بازرس هستيد و در خيابان و بازار براي بازرسي پخش ميشويد، بايد دقت كنيد. آن آقا هم بايد دقت كند. بنده هم بايد دقت كنم. بازرس همهي ما خداست. وقتي شما در مغازه سرك ميكشي كه ببيني چيست يا در انبار چيست، ببيني كه احتكار كرده يا چه ميفروشد، همين طور كه گردنت را ميكشي، خدا هم دربارهي شما ميگويد: تو رقيبي، يعني تو او را ميبيني، خدا هم تو را ميبيند كه حق ميگويي يا باطل حرف ميزني. يعني از روي دقت ميگويي يا عقدهاي داري؟ عدالت عدالت است. چون دو چيز آدم را منحرف ميكند. يك وقت آدم يك كسي را دوست دارد، شتر ديدي نديدي ميگويد. يك وقت هم از يك كسي بدش ميآيد. نخ و طناب نشان ميدهد و اين خطر براي همه ما هست. از روحاني و غير روحاني، از بازاري و اداري، همه گرفتار هستيم. انسان هستيم، اما ضعيف است. خود قرآن ميگويد: (خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعيفاً) (نساء /28) انسان ضعيف است. يك جا ميگويد: (قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيراً) (نساء /135) يك آيهي ديگر هست عين همين است، كلمه هايش كمي پس و پيش است. ميگويد: (قَوَّامينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ) (مائده /8) جمله بنديش فرق ميكند، ولي كلماتش يكي است. اين ميگويد: «قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ» آن يكي ميگويد: «قَوَّامينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ» اين دو تا آيه با هم چه فرقي دارند؟ يك جا ميگويد: محبت كسي تو را منحرف نكند. يك جا ميگويد: بغض كسي تو را منحرف نكند. و لذا يك جا ميگويد: «شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ» يعني براي خدا بگو گرچه به ضرر پدرت باشد. اگر راستش را بگويم، برادرم را جريمه ميكنند، راستش را بگو (يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ) (شعراء /88) پدر و مادر هيچ كدام روز قيامت به دردت نميخورند، راست بگو، خودت هم تخلف كردي بگو من تخلف كردم. شهادت براي خدا باشد، گرچه به ضرر خودت باشد. «أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ» اگر به ضرر پدر و مادرت يا بستگانت يا خودت هم هست حق را بگو. مرد باشيم. مرد آن است كه حق بگويد. نكند ما يك وقتي برويم عيب ديگران را پيدا كنيم، ولي از خودمان غفلت كنيم. چون خيلي خطرناك است. بسيار كساني هستند كه به خاطر اين به دريا ميروند كه غرق شدهاي را نجات بدهند و خودشان غرق ميشوند. خيلي از شما قوي ترها غرق شدند، شما كه جاي خود داريد. بنابراين شغل بسيار خطرناكي داريد.
3- جايگاه حساس نظارت و بازرسي
مي دانيد لقب شما در فقه ما چيست؟ در فقه به بازرس كه رابط بين مردم و حكومت است عريف ميگويند، جمعش هم عرفا ميشود. عريف و عارف يعني كسي كه يك قدم پهلوي دولت و يك قدم پهلوي امت است و گزارش حال امت را به دولت ميدهد. رابط بين دولت و امت را عريف ميگويند. يعني نسبت به كار معرفت دارد. يعني مسائل را در مييابد و گزارش تهيه ميكند. رابط بين حاكم و امت است. پيغمبر ما عريف داشته است. يعني به يك افرادي گفته است كه پخش بشويد، تمام مسائل مردم را به من بگوييد. اميرالمؤمنين عريف داشته است. مسئلهي عريف يعني بايد حاكم اسلامي افرادي را به عنوان عيون و چشمها و بازرس داشته باشد. منتها چقدر بازرس خطرناك است؟ آن وقت دربارهي عريف بگويم، به قدري عريف خطرناك است كه اباذر غفاري وقتي ميخواست بميرد، گفت: اگر من مردم وصيت ميكنم، عريف من را دفن نكند. چون نميشود عريف بازرس باشد و خودش گول نخورد. براي اين كه يك وقت ميبيني انسان واقعاً چنان سفت است كه هيچ اسيدي او را آب نميكند و گرنه وقتي كف دست آدم سكه گذاشتند يا يك چك سفيد امضا گذاشتند، هركس باشد شل ميشود. بايد چقدر قوي باشي؟ شغل بسيار خطرناكي است. به قدري شغل شما خطرناك است كه ابوذر ميگويد: من را عريف كفن نكند. عوضش اگر كار را به عدالت انجام بدهيم، بازوي حكومت اسلامي ميشويم. يعني جلوي هر خائني، هر محتكري، جلوي هر سوء استفاده كني را ميگيرد و امت راضي ميشوند و اگر امت از حاكم راضي باشد و اگر بين حكومت اسلامي و امت علاقه باشد، اين حكومت هيچ وقت سقوط نميكند. يعني اگر عادل باشيد، حافظ حكومت اسلامي هستيد. و اگرلنگ بزنيد به درد كفن كردن هم نميخوريد. پس عريف دو نوع است: خطرناكش به درد كفن كردن هم نميخورد، خوبش بازوي حكومت است. هر روز صبح به صبح خيلي بايد ترمزتان قوي باشد و بايد از خداوند استمداد كنيد. براي اين كه يوسف برايش صحنهاي پيش آمد، آن خانم درها را بست و آرايش كرد و گفت: خلاصه من براي تو آماده هستم. يوسف ميگويد: اگر لطف خدا نبود، من هم گول خورده بودم. يعني يوسفها بايد با امداد الهي خودشان را حفظ كنند. بايد خيلي دقت بكنيم. شهادت براي خدا است، گرچه به ضررت باشد، بعد ميگويد: (وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا) (مائده /8) با كسي خرده حساب را تصفيه نكن. گاهي وقتها شما به بازرسي ميروي، تا وارد ميشوي به كارخانه نگاه ميكني، يك سوت ميكشي و ميگويي: اين از آن پدر سوخته هاست. خود شما را بايد بخوابانند شلاق بزنند. تعزير حكومتي شما اين است، كه چرا هنوز چيزي را نديدهاي و گزارش تهيه نكردهاي به اين آقا پدر سوخته گفتي؟ شما بايد اول چند شلاق بخوري كه تحقيق نكرده دربارهي كسي حرف زدي. دقيق برويد و بررسي كنيد، بعد ممكن است از پدر سوخته، پدرسوختهتر باشد. ممكن است هيچ چيزي ندارد و شما بي خودي به او پدر سوخته گفته باشي.
4- عمل با رعايت تقوا و عدالت
دو آيه پشت سر هم هست، يكي ميگويد: بازاري تقوا داشته باش، يكي هم ميگويد: بازرس تو هم تقوا داشته باش. آيهي بازاري ميگويد: (وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُم) (هود /85) كم فروشي نكن. احتكار نكن. به بازرس هم ميگويد: (وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) (اسراء /36) همين طور نگو به نظرم اين چهارده تن است. يا بگو نميدانم، يا وزن كنيد و بگوييد. اگر شما بگويي چهارده تن است و سيزده تن باشد، دروغ گفتهاي. اصل اين نيست كه براي دولت پول درست كنيم. گاهي وقتها آدم ميگويد: هرچه بيشتر جريمه كنم، خزانهي دولت پر پولتر ميشود. ما را خدا خلق نكرده كه خزانهي دولت را پر كنيم. ما خلق شدهايم كه بندهي خدا باشيم. راستش را بگوييم، آن وقت اگر راست گفتيم، خود خدا از زمين و آسمان بركاتش را بر دولت نازل ميكند. يك باران ميآيد گندم خوب ميشود. اين كمك به دولت است. در جنگ يك حادثه پيش ميآيد، طوفان ميشود، غبار ميشود، در وقت عمليات يك حادثهاي طبيعي پيش ميآيد، ميلياردها تومان به نفع جبهه ميشود. شما بنده خدا باش، خدا ميداند كه چگونه دولت را حمايت كند. گاهي بايد سفت خواباند و شلاق زد و به احدي هم رحم نكرد. گاهي هم اصلاً نميشود حرف زد، چون من واقعاً به علم نرسيدهام كه حرف بزنم. آن جايي كه بايد قاطعيت باشد، قاطعيت است، آن جايي هم كه ما نميدانيم پيش داوري نكنيم. كار شما كار خيلي دقيقي است. دو بچه دو خط نوشتند و به امام حسن كوچك دادند، گفتند: كدام يك از ما بهتر نوشته است؟ اميرالمؤمنين فوري گفت: يا حسن مواظب باش! اگر الكي بگويي تو بهتري يا تو بهتر نيستي، خدا روز قيامت تو را عقاب ميكند. الكي نگو به نظرم اين بهتر است، به نظرم آن بهتر است. به زور نميشود به يك كسي گفت كه تو خوب هستي، به زور هم نميشود به كسي گفت كه تو بد هستي و به همين خاطر من وقتي ميخواستم براي شما صحبت كنم، پرسيدم شما كه بازرس هستيد، در صنف شما كارشناس هست يا نه؟ چون اگر خواستيم ببينيم كه مسگر، مس دزديده يا نه، خودمان هم بايد از مس و مسگري سر در بياوريم. اگر يك كسي را از دانشگاه آوردند و گفتند: ببين مسگر دزد است يا دزد نيست. اصلاً اين از مس خبر ندارد. بنابراين بايد در كار شما كارشناس باشد. آخوند، آخوند را ميشناسد. طلا فروش، طلا فروش را ميشناسد. بنابراين ضمن بازرسي اگر كارشناسي از همان حرفه نداشته باشيد و لذا دربارهي عريف داريم كه عريف را از قبيلهي خودشان تعيين ميكردند. پيغمبر ما از خود قبيله رابط درست ميكرد كه تمام افراد آن قبيله را عميقاً بشناسد. قرآن دربارهي پيغمبر ميگويد: (رَسُولاً مِنْهُمْ) (جمعه /2) يعني چه؟ يعني ازخودشان، اگر پيغمبر از خودشان نباشد بادردها آشنايي ندارد. من آخوند گاهي وقتها، چون اهل يك جايي نيستم، به يك جا كه ميروم، سر من كلاه ميگذارند. اجازه بدهيد يك كلاهي كه سر من گذاشتهاند بگويم. بگذاريد يكي به خودم بگويم تا راه براي شما باز بشود. بنده ميخواهم سخنراني كنم. با ماشين وارد فلان شهر ميشوم. تا وارد ميشوم و ميروم سخنراني بكنم، جمعيت هم نشستهاند. بالاخره پشت دوربين ميروم، فرضاً يك نامهاي به ما ميدهند كه آقاي قرائتي لطفا بگوييد در راهپيمايي ديروز، هنگامي كه بارندگي ميشد، چند چتر جا گذاشتهاند؟ بيايند كجا بگيرند؟ من ساده هم ميگويم: كه آقايان ديروز در راهپيمايي چند چتر جا گذاشتهاند، همه زير خنده ميزنند. براي چه ميخندند؟ معلوم ميشود اصلاً ديروز راهپيمايي نبوده است و باراني نيامده است و چتري هم جا گذاشته نشده است. منتها يك رندي براي اين كه فهميد من وارد شهر شدهام با هيچ كس تماس نداشتهام و صاف پشت دوربين آمدهام، ميگويد: خيلي خوب، يك شيخ ساده، وارد شهر شده است، اين را سر كار بگذاريم. به راحتي من را با ريش و عمامه سر كار ميگذارند. گول زدن كاري ندارد. گول زدن من يا شما فرقي نميكند.
5- نجات در تقوا و توكل بر خدا
بايد دو راه برويم. يكي اگر آدم خيلي تقوا داشته باشد. قرآن ميگويد: آدمهايي كه تقوا داشته باشند (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً) (انفال /29) امام هيچ وقت سرش كلاه نميرود. در او چنان تقواست كه فرقان دارد. قرآن ميگويد: به آدمهاي با تقوا فرقان ميدهيم. يعني حق و باطل را تشخيص ميدهد، هيچ وقت دو شاخ برق را در تلفن نميزند. دو شاخ تلفن را در برق نميزند. فرقان به او ميدهم. يعني به او ميگوييم. يك آيهي ديگر دارد كه ميگويد: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ) (حديد /28) يعني به آدمهاي باتقوا يك نوري ميدهيم كه در سايهي نور الهي راه را گم نميكنند. (وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً) (طلاق /2) با تقوايان هيچ وقت در بن بست نميمانند (وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ) (آل عمران /101) كساني كه ميگويند: خدايا من نميدانم، ولي حالا كه گفتهاند: اين كار را انجام بده، چشم انجام ميدهم اما خودت من را كمك كن. پس بر خدا توكل كن. اعتصام يعني اينكه انسان خودش را در دست خدا رها كند، بعد هم مشورت، دقت، كلاس ديدن، دوره ديدن، اينها بايد باشد. البته الحمدلله براي شما كلاس گذاشتهاند، اما اين كلاسها اگر در كنارش نور نباشد نميشود. قرآن ميگويد: (وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ في لَحْنِ الْقَوْلِ) (محمد /30) اي پيغمبر! من يك ديدي به تو ميدهم كه مردم حرف كه ميزنند از لابه لاي حرفهايشان ميفهمي كدام راست ميگويند يا دروغ ميگويند. بصيرت جرم شناسي و مردم شناسي به تو ميدهم. بازرس از لا به لاي حرفها متوجه شود، اين شغل خيلي خوبي است. قصهاي است كه به كسي ميگويند: بدترين غذا را درست كن، زبان بره را درست كرد. گفتند: بهترين غذا را درست كن، باز زبان بره را درست كرد. گفت: اين بهترين و بدترين است، گفت: تا زبان چه بگويد؟ اگر زبان خوب بگويد: بهترين است ولي اگر بد بگويد بدترين است. به همين خاطر شغل شما مثل قاضي است. قضات چهار دستهاند: سه گروه از ايشان به جهنم ميروند. 1- قاضي كه حق بفهمد و به حق حكم كند، اين به بهشت ميرود. 2- قاضي كه حق نفهمد و حق حكم نكند، الحمدلله اين شاخهي دومش در جمهوي اسلامي نيست، چون قاضيهاي ما سواد دارند. 3- حق را ميفهمد ولي حكم نكند. 4- حق نميفهمد، ولي تصادفاً به حق حكم ميكند.
6- كيفر خيانت و ناراحتي در معامله
«إِنَّ التَّاجِرَ الصَّدُوقَ مَعَ السَّفَرَةِ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»(فتح الأبواب، ص160) حديث داريم بازاري اگر راست بگويد بااولياي خداست. اگر كسي كلك بزند «لا دين لخداع»(غررالحكم، ص291) كسي كه خدعه كند دين ندارد. «الخائن لا وفاء له»(غررالحكم، ص460) «رَأْسُ الْكُفْرِ الْخِيَانَةُ»(غررالحكم، ص460) راس و بالاي كفر خيانت است «من مكر بالناس رد الله سبحانه مكره في عنقه»(غررالحكم، ص291) «مَنْ غَشَّ مُسْلِماً فِي شِرَاءٍ أَوْ بَيْعٍ فَلَيْسَ مِنَّا وَ يُحْشَرُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَعَ الْيَهُودِ»(من لايحضره الفقيه، ج4، ص13) كسي كه در كارش يا در وزن كردن يا در معرفي كردن كلك بزند، خداوند او را با قوم يهود محشور ميکند. يك نفر درجبهه تير خورد، همه گفتند: شهادت بر تو مبارك باد. پيغمبر گفت: شهيد نيست. اين لباس كه پوشيده است. لباس گناه پوشيده است. لباسي كه پوشيده است، حرام است. چون با لباس حرام به جبهه رفته است، اگر تير هم بخورد، شهيد نيست. كسي كه كلك بزند، روز قيامت با همان كلك محشور ميشود و در قيامت رسوايي دارد. كلك نزنيم راست بگوييم. بازاريها، اداريها، كارگر و كارفرماها، آيا نميشود راست گفت؟ آيا ما اگر دروغ بگوييم زندگيمان تأمين ميشود؟ افرادي چند نوع شغل دارند، اما همهي ايشان با بدبختي زندگي ميكنند. افرادي هم هستند يك شغل ساده دارند ولي زندگيشان با راحتي است، خدا جبران ميكند، خدا شكور است. هرچه حقت باشد به تو ميدهند. اين طور نيست كه اگر انسان كلك زند وضعش با كلك خوب بشود. اگر مقدر باشد كه شما به خوشي برسي از همين راه ساده به خوشي ميرسي. اما اگر مقدر نباشد كه به خوشي برسي با دوز و كلك به خوشي نميرسي. با مشتري اينطور برخورد نكنيد. گاهي وقتها جنس هرساعتي يك قيمت دارد. هر كوچه و هر خياباني يك قيمت دارد. هر شهري يك قيمت دارد. يك خرده در زمينهي آثار حقوقي، آثار دنيوي، آثار اجتماعي صحبت كنيم.
7- انواع و اقسام غش و كلاهبرداري
انواع غش: غش گاهي علمي است. گاهي سياسي است. گاهي تبليغاتي است. گاهي رواني است و گاهي اقتصادي است. غشهاي علمي: مخصوصاً كتاب را سنگين مينويسد تا بگويند نويسنده مرد دانشمندي است. اين كلك علمي است. در كلك علمي بيان و قلم را طوري ميچرخاند كه بگويند خيلي مهم است و ما الآن اين مسئله را در مملكت خودمان داريم. در بعضي از نشستها كه آدم ناظر است، بعضي از برادرها را ميبيند كه ميگويند آقا اين طور بنويسيم؟ ما ميگوييم روان بنويسيد كه بفهمند. ميگويد اگر بفهمند كه خواهند گفت كه اين چيزي نبود. يك چيزي بنويسيم كه گيج بشوند. اين يك رقم كلاه برداري است. قرآن ميگويد: (وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ) (آل عمران /78) چنان زبان خود را ميچرخاند كه آدم خيال ميكند علي است و از وحي است، حال آن كه اين از كتاب نيست. غشهاي سياسي: «إِنَّ أَعْظَمَ الْخِيَانَةِ خِيَانَةُ الْأُمَّةِ»(نهج البلاغه، نامه 26) در انتخابات، يك فرد متوسط را خيلي عالي نشان ميدهد و بسيار عالي برايش جو سازي ميكند. عالي را با جو سازي سقوط ميدهد، متوسط را با تبليغات بالا ميبرند. اينها غش سياسي است «إِنَّ أَعْظَمَ الْخِيَانَةِ خِيَانَةُ الْأُمَّةِ» بزرگ ترين خيانتها خيانتي است كه آدم ميداند در مملكت نمره 14هست، در اين شهر دور هم مينشينند، در جلسات شبانه روزي و با يك بند وبستهايي و يك زرنگيهايي و يك خط بازيهايي مينشينند و براي نمره 13 رأي جمع ميكنند و حال آن كه(بيني و بين الله) ميفهمند كه نمره 14 هم وجود دارد. منتها ميگويند ما نمرهي چهارده را دوست نداريم. ازخودمان نيست. اين از ما نيست. 13 را كه دوست داريم برايش تلاش ميكنيم. 14 را كه دوست نداريم متروك ميگذاريم. «إِنَّ أَعْظَمَ الْخِيَانَةِ خِيَانَةُ الْأُمَّةِ» بزرگ ترين خيانت اين است كه آدم مسئوليت را به كسي كه متوسط است بدهد، آن هم به خاطر اين كه با من هست يا با من نيست. غش تبليغاتي: «من أعظم المكر تحسين الشر»(غررالحكم، ص291) بزرگترين مکر اين است که انسان شر را تحسين ميكند. غش اقتصادي: اين كلاهبردارهايي هستند كه در كوچه و بازار راه ميروند. يك غش هم هست كه آدم به آن توجه ندارد. ميگويد: «الخائن من شغل نفسه بغير نفسه و كان يومه شرا من أمسه»(غررالحكم، ص460) اين هم خائن است. هركس امروزش از ديروزش بدتر بود به خودش خيانت كرده است. اين خيلي مهم است. اين ديگرسياسي و اجتماعي و اقتصادي نيست. انسان بايد هر روزش از ديروزش بهتر باشد. اگر كسي امروزش از ديروزش بدتر بود اين به خودش خيانت كرده است. پس انواع غش: گاهي انسان سر خودش كلاه ميگذارد. گاهي سر امت كلاه ميگذارد. گاهي سر مسئولين كلاه ميگذارد. ابوالاسود دوئلي يك نامه به علي بن ابيطالب نوشت، يا علي به اين دلايل فلان نماينده شما آدم بدي است، حضرت علي نامه نوشت گفت: متشكرم كه تو با سند نقاط ضعف نماينده مرا به من گفتي. اگر با سند اثبات ميكند بايد از او تشكر كرد. سند ندارد چيزي نگويد. آدمي كه غش ميكند و خيانت ميكند، شهادت و گواهي او را در جامعه قبول نكنيد. اين يك بايكوت اجتماعي است. آدمي كه در بازار و اداره كلك ميزند، در هر لباسي حتي در قيافهي انسان نيز شيطان است. حديث داريم (المكور شيطان في صورة إنسان) (غررالحكم، ص291) خوشي نكن كه سر فلاني كلاه گذاشتم سر خودت كلاه گذاشتي (وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ) (فاطر /43) قرآن ميگويد: كلكلي كه به مردم ميزني، به خودت زدهاي. از اين كار چه قدر گيرت آمد؟ با اين كلك سه هزار تومان به دست آوردي. اگر بنده يك خانه و يك ماشين دارم، نبايد بگويم الحمدالله در سن چهل و پنج سالگي پيكان دارم، خانه هم دارم. بايد حساب كنم چهل و پنج سال دارم، يك پيكان و خانه گرفتم، باز يك وقت ميبيني من باختهام.
8- بازرسي و نظارت همگاني
زرنگ آن كسي نيست كه عمر بدهد و دين بدهد و به دنيا برسد. (مَنْ فَحُشَ عَلَى أَخِيهِ الْمُسْلِمِ نَزَعَ اللَّهُ مِنْهُ بَرَكَةَ رِزْقِهِ وَ وَكَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ أَفْسَدَ عَلَيْهِ مَعِيشَتَهُ) (كافى، ج2، ص325) چرا ما بايد در مملكتمان يك هيئت بازرس باشد؟ بازرس ويژه براي چه است؟ اگر خود بازاريها همديگر را كنترل كنند، نيازي به اينگونه هيأتها نيست. قرآن ميگويد: (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ) (توبه /71) اگر همهي مسلمانها در مسجد جمع بشوند و همديگر را كنترل بكنند. اگرهمهي مردم يكديگر را نهي از منكر كنند. اگر همه مردم ناظر همديگر باشند، نيازي نيست كه يك گروهي براي بازرسي استخدام بشوند. وقتي كلك زدي به خودت كلك زدي. آقاي بازاري به شما ميگويم: كه شما چطوري كلك زدي؟ چه طور احتكار كردي؟ البته نميخواهم بگويم كه همه، بعضيها، كلك زدهاند. احتكار كردهاند. آن وقت دولت چه ميكند؟ دولت هم هزارها نفر را از همين جوانها استخدام ميكند، از چهار هزار تومان تا ده هزار تومان، نميدانم ماهي چقدر به آنها ميدهد. هر ماهي مبلغي به اينها ميدهد كه بيايند بازرس شما بشوند. دولت كه خودش پول ندارد، همان جرعهاي كه از تو ميگيرد به اينها ميدهد. پس گران بفروش تا دولت مجبور بشود بازرس استخدام كند، از خودت بگيرد و به خودت بدهد. شما بي جا ماشين را پارك ميكني، بعد هم ميگويي: ما كه ماشين را اينجا پارك كرديم، خيلي خوب، بي جا پارك كردي! دولت مجبور ميشود پليس استخدام كند جلوي پارك بي جاي ما را بگيرد. بعد پول پليس شما را، از جريمه ماشين بگيرد. ما خودمان براي خودمان اين كار را ميكنيم. ما اين همه بازرس نميخواهيم. اگر انسان آدم با تقوايي باشد بازرس نميخواهد. خدا شهيد قدوسي را رحمت كند، در يك كارتون پول ريخته بود، كنار مدرسه حقاني گذاشته بود و ميگفت: طلبهها هرچه ميخواهند بردارند. گفتيم: آقا معلوم نيست يك وقت ميبيني، يك طلبه خيلي برداشت. گفت: بگذار خيلي بردارد. بگذار ببينيم نگاهش به پول ميخورد چه ميكند؟ چون فردا ميخواهد قاضي بشود. آدمي كه هيچ وقت پول نديده است وقتي پول ديد مثل آهك سقوط ميكند، آهكي كه خشك است تا آب روي آن ريختند متلاشي ميشود. يك آدمي كه نه خانه دارد، نه دوچرخه دارد، موكت ندارد، يخچال ندارد، تلويزيون ندارد، اين آدم داغان داغان است و شكمش گرسنه است، اين را پهلوي يك تاجر ميفرستي، اگر اين تاجر بيست هزار تومان كف دست اين گذاشت، اين مثل آهكي است كه روي آن آب بريزي. بايد ايمان اين جوان قوي باشد، بايد ايمانش خيلي قوي باشد.
9- بازگشت هزينههاي روز و كلك به خود انسان
چرا بايد آن بازاري بازرس بشود و چرا اين بازرس بايد اين طور باشد. ما تا زماني كه به سراغ اسلام راستين نرويم، روز به روز بازرس ما بازرس ميخواهد، بازرس هم كه بازرس بخواهد، ببين ديگر چه ميشود. بايد برگرديم به اين كه خودمان به جايي برسيم كه واقعاً اين خيار را خودمان در سطل زباله بيندازيم و گرنه ته خيار را در كوچه مياندازد. ميخواهد دو اتاق بسازد هزار تومان ندارد، تو آدمي هستي كه خيار ميخوري پوست هايش را در كوچه مياندازي. بايد 37 هزار تومان را از تو بگيرند، بعد به سپور بدهند كه اين پوست خيار را جارو كند. تو اگر آدم حسابي بودي، خودت پوست خيار را در زباله ميانداختي و سپور پول كمتري ميخواست. ما الآن در تهران تقريباً هزار سپور داريم. اين هزار نفر پنج هزار تومان را از ريش خودشان ميگيرند و به سبيلشان ميچسبانند. اگر اينها يك مقدار خودشان مراعات كنند وضع ما خيلي بهتر ميشود. قديم زنهاي محله بيرون خانه اشان را جارو ميكردند. اگر هركس صبح به صبح بيرون خانهاش را جارو كند و آب پاشي كند، نياز ما خيلي کمتر ميشود. البته باز هم براي جمع آوري زباله نياز هست و بالاخره ما باز هم پليس ميخواهيم. باز هم شهرداري ميخواهيم. باز هم سازمان برق، تلفن و دكتر ميخواهيم. اما اگر بهداشت را رعايت كنيم، به پزشك كمتري نياز داريم. اگر هركسي شبهاي زمستان يك صفحه، دو صفحه كتاب بخواند، نيازش به روحاني كم ميشود. مطالعه نميكنيم، بعد ميبينيم هيچ چيز بلد نيستيم. بعد هم بايد يك طلبه بيايد و.. من بارها اين را گفتهام، در نهضت سوادآموزي تقريبا به ما يك ميليارد تومان پول ميدهند كه بي سوادها را باسواد كنيم. دولت اين يك ميليارد تومان پول را از كجا ميآورد؟ از خودتان ميگيرد. همين ماليات و عوارض و نفت و هرچه هست. البته يك ميليارد تومان چيزي نيست. البته معلمهاي ما ماهي هزار تومان ميگيرند. ولي اين يك ميليارد توماني كه به ما ميدهند تقصير با سوادهاست. اگر هر با سوادي، دختر به مادرش، پسر به پدر، همين طور كه امام فرمود: هركس يك كتاب بگيرد و شبي نيم ساعت به بغل دستيش درس بدهد. يك ميليارد تومان صرفه جويي ميشود. اگر بچه مدرسه ايها كتاب دبيرستان را درست نگه دارند. سال ديگر صد ميليون جلد كتاب چاپ نميشود. پولش را ميدهند و چند شهرك براي معلمين بي خانه ميسازند. اگر جوانهاي دبيرستاني تابستان كه3 ماه بي كار هستند، يكي بيست روز عملگي كنند. همه معلمين خانه دار ميشوند. اگر هر دانشجويي يك تكان بخورد، يك مقدار براي خوابگاهش يك تلاشي بكند، همه دانشجوها صاحب خوابگاه ميشوند. ما خودمان شل هستيم. خودمان بايد برگرديم به جايي كه نياز به تعزيرات و بازرس نباشد. چرا كاروان حج دروغ بگويد؟ تو كه حاجي ميبري، دور خانهي خدا ميگردي، راست بگو. اينها صد مسافر هستند، صد موز ميخواهند. دروغ ميگويد و يك جعبه موز كش ميرود وقتي دزديده شد يك بازرس ميفرستند. بازرس گرفتهاند پولش را از حاجيها ميگيرند. همه به هم فشار ميآورند. براي اين كه از همان اول يك دروغ گفت. از اول راست بگوييد، هيچ نيازي به بازرس نيست. ما اشتباه كرديم. راه اين تشكيلات نيست. البته مثل جنگ تحميلي پيش آمده است. ديگر حالا در يك نظامي وارد شديم كه بازاري و خيابانياش دروغ ميگويد. اگر كارمند وكارگرش دروغ گفت: مجبوريم كنترل كنيم. حالا ما حرفمان اين است، مواظب باشيد خودتان در اين وسط خراب نشويد، چون شما اولش كه وارد ميشويد به عنوان بازرس آدمهاي صافي هستيد، مثل آب باران پاك پاك هستيد. هرچه در جويهاي خيابان برود، خطر هست كه آلوده بشود. مگر اين كه جوي تميز باشد و چون جويها تميز نيست. خطر آلوده شدن من و شما هم هست. خودتان را به خدا بسپاريد. پيش داوري نكنيد. با تخمين حرف نزنيم.
10- بازرسي با استفاده از كارشناسان
اگر كارشناس نيستيم يك كارشناس ببريم. ممكن است به من بگويند: آقاي قرائتي تو برو ببين اين شيشه فروش خيانت كرده است يا نه؟ من بروم نميفهمم. واقعاً نميدانم. يك وقت در زمان شاه ما را در ساواك بردند. يك كسي آمد بازپرس من بود كه گفتم: حتماً اين آخوند بوده است. چون سؤالها همه سؤالهاي آخوندي بود. گفت: آقاي قرائتي اين حرفها چه بود كه زدي؟ البته ما هم كه انقلابي نبوديم، ولي حالا يك چيزي از دهانمان در رفته بود، گفته بوديم. و الا انقلابيها آنهايي بودند كه در زندان و زير شكنجه بودند. ما يك طلبه عادي بوديم. بگويم كه يك وقت اين وسط من خودم را با حزب اللهيها و مجاهدين و انقلابيها جا نزنيم. من يك طلبه عادي بودم. اما بالاخره چون مقلد امام بوديم، گاهي در زمان شاه به دولت يك تنه ميزديم. يك آدم جا افتادهاي آمد. گفت: ما پنج رقم انقلابي داريم، تو كدامش هستي؟ گفتم: بگو ببينم. يك طوري گفت، گفتم: عجب كارشناسي است، مثل اين كه يك عمر آخوند بوده است. گفت: بعضيها هستند كه دارند حرف خودشان را ميزنند، همين كه دو تا انقلابي پاي منبرشان آمد، براي اين كه دل اينها را خوش كنند يك تنه هم به دولت شاه ميزنند كه به آنها بگويند: ما هم انقلابي هستيم. آيا تو از اينها هستي؟ گفتم: باقي را بگو، گفت: بعضيها روي منبر كه سخنراني ميكنند، حرف هايشان تمام ميشود، ساعت را در ميآورند و ميبينند بايد چهل دقيقه صحبت كنند، نيم ساعت شد مطلبشان تمام ميشود، ميگفت: در آن ده دقيقه ميگويند اين اسلام و اما وضع موجود، حالا اين ده دقيقه دارد به ما فحش ميدهد. حضرت عباسي اين ميخواهد چهل دقيقهاش را پر كند. بعضيها از روي عنايت و واقعاً معتقدند كه ما خراب هستيم، مقابل ما جبهه ميگيرند. چنان اينهايي را كه روي منبر سخنراني ميكنند دسته بندي كرده بود و همه را هم نمره داده بود. من ديدم يك ساواكي معمولي اين رقم نميتواند باشد. اسلام ميگويد: اگر قاضي كفشش تنگ است قضاوت نكند. يك وقت ميبيند همين كفش تنگ در فكرش اثر ميگذارد. علامه حلي وقتي ميخواست دربارهي آب چاه حكم بدهد گفت: تا در خانهي من چاه هست، من نگرانم قضاوتم بر اساس حق نباشد. بگذار اول چاه را پر كنم تا بعد حرفي كه ميزنم براي خدا باشد. وقتي آب دهان انداختند و جسارت كردند، حضرت امير ديد اگر الآن بكشد، از روي عصبانيت است، رفت قدم زد و برگشت. ميزان كه شد، به حالت اعتدال كه برگشت، في سبيل الله قدم بر ميدارد. حضرت علي ميگويد: من نگران بودم كه در حال هيجان دست به كاري ببرم كه براي خدا نباشد، براي عقده و هيجان باشد. حضرت امير به خدا پناه ميبرد. يوسف به خدا پناه ميبرد. علامه حلي به خدا پناه ميبرد. آن وقت نميدانم چطور ميخواهي خودت را حفظ كني؟ خدا بايد حفظت كند. آنهايي كه خيلي از شما قويتر هستند، آن طور هستند. كارتان خطرناك است. به اميد روزي كه كاسبهاي ما احتكار نكنند. براي چه كسي احتكار ميكني؟ آن زني كه گوشواره ميدهد و بچهاش در جبهه است، تو هم سر او كلاه ميگذاري. صدام كه اذيت كند، تو هم اذيتش ميكني. خوب هر دوي شما كه صدامي شديد. اين ملت مستضعفي كه، اكثر كارمندهاي آن مستضعف هستند. تقريباً همهي اين كارگرها مستضعف هستند، كشاورزها مستضعف هستند. در ايران فقط5 يا10درصد هستند كه وضعشان خوب است. 90 درصد مردم ما يا در طبقهي عادي و يا در طبقهي مستضعف هستند. شما 5 در صد يا 10 در صد كه پول داريد، سر آن90 درصد هم كلاه ميگذاريد؟ اگر قرار باشد بمباران صدام، بمب شيميايي صدام، توطئه منافقين، امت حزب الله را بكوبد، تو هم از نظر كلاهبرداري بكوبي، پس تو هم كه هم دست صدام هستي. اين كارها را نكنيم تا نياز به بازرس نداشته باشيم. خدايا! خودت كه بازرس همه ما هستي به ما ايمان كامل بده، تا در گردابهايي كه آدم دين ميبازد خودمان را حفظ كن. خدايا! به ما ايماني بده كه مثل زن فرعون باشيم، زن فرعون هرچه طلا و پول ديد جذب فرعون نشد و تو گفتي نمونه مؤمن زن فرعون است. كاخ ديد، پول ديد، طلا ديد، ناز فرعون ديد، طرفدار فرعون نشد. خدايا! به ما و به بازرسين ما ايماني بده كه اگر هر رقم طمعي پيش آمد، مثل زن فرعون طرفدار موسي باشند و جذب فرعون صفتها نشوند. خدايا! به بازاريهاي ما، آنهايي كه ميلنگند عنايتي كن كه كلاه برداري نكنند و اگر قابل نيستند به دست همين بازرسها و همين تعزيرات حكومتي تنبيهشان كن.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2202