نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2213
موضوع بحث: كتاب -1
تاريخ پخش: 2/11/65
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
هفتهي اول بهمن است و چون امور تربيتي قصد دارد عنايتي به قرآن خواني داشته باشد، ما هم گفتيم با قرائت چند آيه از قرآن از اين امر مقدس تبعيت كرده باشيم.
1- اهميت كتاب و كتابخواني
بحث ما در اين هفته بحث كتاب است. من خيلي فكر كردم و مقايسه كردم كه ما اين قدر از نظر جبهه عزيز هستيم كه در عمليات كربلاي پنج و شش كساني هستند كه اين همه قدرت و حماسه به وجود ميآورند، ولي آقاياني كه در مدرسه هستند و در جبهه نيستند، اينها چرا نشاط علميشان متوسط است؟ ما چه بوديم و چه شدهايم؟ ميخواهيم با هم يك مقدار دربارهي اهميت ايراني، اهميت مسلمانها نسبت به كتاب و كتابخانه و مطالعه و علم دانستن صحبت كنيم. كتاب موجود مقدسي است من در بارهي كتاب يك مقداري صحبت ميكنم. كتاب گوش است، كتاب چشم است، كتاب زبان است و مغز است و دست است. گوش آدم حرف موجود را ميشنود ولي كتاب گوشي است كه صداي قرنهاي قبل را به گوش ما ميرساند. كتاب چشمي است كه با او دورترين آفاق علمي از قرنهاي قبل را ميبينيم. كتاب زبان است. زباني است كه انسان به نسلهاي نيامده حرف خودش را ميزند. كتاب دستي است كه انسان با قرنهاي قبل در مسائل علمي بيعت ميكند. كتاب غذاي روح است. اميرالمؤمنين ميفرمايد: «الْكُتُبُ بَسَاتِينُ الْعُلَمَاءِ»(غررالحكم، ص49) كتاب بوستان و گلستان دانشمندان است. چطور يك نفر كه در گلستان ميرود لذت ميبرد، يك دانشمند هم در كتابخانه لذت ميبرد. قرآن كه كتاب خداست ثقل اكبر است. «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْن»(إرشاد مفيد، ج1، ص231) شافع المشفع است. حبل الله است. رابط بين خلق و خالق است، نور است، هدايت است، ذكر است و تذكره است. كتاب خدا كه سر جاي خودش و بعد از آن كلمات اهل بيت و پيغمبر(ص) و. . . . رابطه ما با كتاب كم است. كتاب ارزان ترين وسيلهي انتقال فكر است. يعني شما با دادن پول يك سرويس غذا ميتواني، با افكار يك عالم و دانشمند آشنا بشوي. دنيا روي كتاب، مايه ميگذارد. كتاب يادگار علما است. كتاب در هر زماني و در هر مكاني بوده و براي هركسي دسترسي به آن آسان است. كتابخانه محيطي است كه فقير و غني پهلوي همديگر جمع ميشوند. كتابخانه جاي مقدسي است. اميرالمؤمنين(ع) دربارهي كتاب خدا ميفرمايد: هركس پاي كتاب مينشيند، هم كم و هم زياد ميشود. به علمش اضافه ميشود، به هدايتش اضافه ميشود و از عيب و نقصش كم ميشود. هرچه تعداد كتاب هر كشوري بيشتر باشد، نشان دهندهي رشد او است. مصرف كاغذ در كشورها نشان دهندهي رشد ملت است. كما اين كه اگر خواستيد ببينيد كه رشد ملت چقدر است، ببينيد چه كتابي بيشتر در آنجا چاپ ميشود. ما دوازده نشانه داريم، نشانهي ملت بدبخت و نشانهي ملت خوشبخت.
2- از نشانههاي يك ملت رو به پيشرفت
يكي از نشانههاي خوشبختي و بدبختي اين است. اگر ديديد در يك جامعه كتابها روز به روز بهتر ميشوند نشان دهندهي ملت خوشبخت است. اگر در يك جامعه محورهاي كتاب را بررسي كنيم، ميتوانيم بفهميم كه ملت و امت كجا ميروند. اگر خواستيم ببينيم مردم چگونه فكر ميكنند در يك نمايشگاه كتاب ببينيم، بيشتر مردم سراغ چه كتابهايي ميروند. كفشهاي علماي قديم گيوه بود، لباسهايشان كرباس بود، اما جلد كتابهايشان چرمي بود. ما جلد كفش هايمان را چرم كرديم، اما جلد كتاب هايمان را مقوايي ميگيريم، يعني كتاب براي آنها ارزش داشت. دربارهي كتاب ميتوانيم بگوييم كتاب يك شكارچي است كه فقط دانشمندان را صيد ميكند. حديث داريم: وقتي مؤمن به مسجد ميرود مثل ماهي كه به دريا رفته است، لذت ميبرد، اما منافق كه به مسجد ميرود انگار به زندان رفته است، انگار در قفس گير كرده است. آدمهايي هستند كه براي چيزهاي ديگر ده ساعت دل ميدهند، اما همينکه ميگوييم كتاب مطالعه كن خسته ميشود. نسبت به كتاب، ارزش كمي قائل هستيم، كتاب بوسيدني است.
3- حكايت مرد كتاب دوست
دانشمندي به نام جافر داشتيم، ايشان در علم كلام، در بحثهاي اعتقادي قوي بود، جانورشناس بود و نظرياتي دارد كه نظرياتش براي علوم بعدي بسيار كاري شده است. ايشان به دكانهاي كتاب فروشي ميآمد، چون پول نداشت كتاب بخرد به صاحب كتاب فروشي ميگفت: امشب تا صبح در مغازهات بخوابم. چون كتاب فروشها او را ميشناختند، مغازه را ميدادند، ايشان تا صبح مطالعه ميكرد و گاهي هم يك مقدار اجاره ميداد. جافر براي رسيدن به كتاب و علم شبها تا صبح دكههاي كتاب فروشي را اجاره ميكرد. جافر كتابهاي زيادي را دور خودش چيده بود و در وسط كتابها مطالعه ميكرد. كتابهاي قديم هم سنگين بود. ايشان چرتش برده بود، يكي از كتابهاي سنگين روي مغزش خورد و همان جا مرد. شايد قبول كردن آن براي ما مشكل باشد ولي تاريخ اين را نوشته است.
4- خاطراتي از دوستداران كتاب
در مورد ارزش کتاب بايد بگويم که شخصي بود به نام ابن عميد، ايشان كتابهاي زيادي داشته است، آمده ديده كه تمام اموالش را دزد برده و فقط كتاب هايش هست، گفت: چون كتابهايم مانده من هيچ غصهاي نميخورم. يكي از علماي بزرگ اصفهان صاحب بن عباد است. وقتي به او ميگويند: بيا نخست وزير بشو. ميگويد: به شرطي ميآيم كه كتاب خانهام را هم بياورم. با چهار صد شتر كتاب هايش را حمل و نقل ميكرد و چقدر شاگرد داشت. نان خالي ميخوردند ولي روي كتاب اهميت داشتند. آيت الله نجفي كه در قم تشريف دارند كتاب خانهي مهمي دارند. ايشان خودش ميگفت: من در ايام طلبگي هميشه قبايم كهنه بود. يك روز خدا برايم قباي نويي رساند و قباي نو را پوشيدم و وسط راه آمدم و يك كتاب خوب ديدم. پول نداشتم بخرم، به كتاب فروشي گفتم: ميشود يك ساعت صبر كني من بروم و پول تهيه كنم؟ گفت باشد، ميگفت: رفتم و قباي نو را كنار خيابان فروختم و پولش را بردم كتاب خريدم. پس ميارزد كه محصل كفش ساده بپوشد، ولي كتاب داشته باشد. ساعت مچي نداشته باشد ولي كتاب داشته باشد. يك وقت، سابق افرادي كه از دنيا ميرفتند وصيت ميكردند كه يك ماه، دو ماه نماز نخواندم بعد از مرگ من برايم نماز قضايي بخوان. ايشان ميگويد: بنده رفتم كه نماز قضايي آن مرده را بخوانم، پول آن نماز را بردم كتاب خريدم. يك كسي يك كتاب خانهي مهمي داشت يك كتابي را قاب كرده بود و روي طاقچه گذاشته بود. هركس ميآمد از كتاب خانه بازديد كند، ميگفت: آن چه كتابي است؟ ميگفت: آن كتاب خيلي مهم است. پرسيدند: چه کتابي است؟ گفت: آن كتاب، آب بابا است. اگر من كتاب كلاس اول را نميخواندم به اين همه كتاب راه پيدا نميكردم. در زير زمين يك كارتن پر از كتاب است يعني كفش كهنه و كتاب كهنه براي ما فرق نميكند. بدانيد در يكي از كشورها، مسلمانها صد هزار جلد كتاب خطي دارند كه بعضي از آنها روي كرهي زمين منحصر به فرد است، ولي ما كتاب هايمان موريانه و خاك گرفته و از يكي از كشورهاي غربي به اسم اين كه ميخواهيم كتابها را اصلاح كنيم تشكيلاتي بردند. اما همين كه كتابها را اصلاح كردند يك ميكروفيلم از همهي كتابها فيلم برداري كردند. يعني نويسندهي كتابها مسلمانها هستند، ولي به دست مسلمانها از بين ميرود و از كشورهاي خارجي ميآيند و به اسم اصلاح كتابها از روي كتابها فتوكپي و ميكرو فيلم برميدارند. كتاب در برابر ما خيلي تحقير است. كتاب مستضعف است. كتاب چيزي است كه ميتواند ضعيفترين فرد را شريفترين كس كند. ما كتابهاي مهمي داشتيم. اگر از شما سؤال كردند در اروپا وقتي چاپ خانه اختراع شد، اولين كتابي كه چاپ شد چه كتابي بود؟ كتاب قانون ابن سينا بود. يعني اروپا قبل از ما بوعلي سينا را شناخت، يعني ما نويسندهاي داشتيم كه اروپا زودتر از ما كشف كرد. در قديم در هر مسجدي يك كتابخانه وجود داشته است و وقتي علما از دنيا ميرفتند كتابهايشان را وقف كتابخانهها ميكردند. حتي كتاب شاهها و پادشاهها را هم وقف ميكردند، وقتي ميخواستند به هم افتخار كنند روي كتاب هايشان به هم افتخار ميكردند. در قرن چهارم يعني هزار سال پيش در اروپا در كليساي بزرگ چند تا كتاب داشتند و ما در همان سال در كتاب خانه سيد مرتضي هشتاد هزار كتاب داشتيم. زماني كه مسلمانها هشتاد هزار كتاب داشتند اروپائيان چند نوع كتاب بيشتر نداشتند. اين قدر سابقهي علم و اسلام از غرب جلوتر بوده است، ببينيد كجا بوديم، شاعر خيلي زيبا ميگويد: چون چنان بوديم گشتيم آن چنان*** چون چنين گشتيم، گشتيم اينچنين آن طوري بودند آنطوري شدند، اين طوري بوديم اينطوري شديم. خيلي مهم است، اين تاريخ ديروزمان، حالا تاريخ امروزمان را بگويم. در تاريخ امروز در شوروي هشتاد و سه هزار عنوان كتاب و رساله چاپ شده است، همچنين در آمريكا بسيار كتاب چاپ شده است. در دنياي ترقي گفتهاند در هر يك دقيقه يك كتاب چاپ ميشود. در پنجاه و يك كشور آفريقايي كتاب بسيار كم چاپ ميشود و از همه جا بيشتر در آمريكا چاپ ميشود، اين وضع امروز است. در يكي از كليساهاي مهم ديگر 96 كتاب داشتند در حالي كه ما در كتاب خانه عضدالدولهي ديلمي انواع قفسهها، انواع كتابها، انواع علمها را داشتيم. يكي از علما را ديدم، يك آستينش كوتاه است، يك آستينش بزرگ است. گفتند: چرا يك آستينش بزرگ است؟ گفت: براي اين كه هرجا ميخواهم بروم كتابم را در آستينم جا بكنم. خلاصه نشاط علمي و عشق به علم مسئلهاي است كه در ما نيست. براي همين ما شب امتحان درس ميخوانيم. به خاطر ارزش علم بايد درس بخوانيم، از اينكه چيزي را ميفهميم بايد لذت ببريم. يك قصه از ميرحامد حسين هندي برايتان بگويم:
5- خاطرهاي از دوستدار علم
ميرحامد حسين هندي يك كتاب ميخواست. از هند به يكي از علما در نجف نامهاي نوشته است، كه من كتابي ميخواهم، بيست سال گشتهاند تا چنين كتابي را پيدا كردند و برايش به هند فرستادند. ما گاهي وقتها ميخواهيم يك مسئلهاي را پيدا كنيم فقط بايد بلند شويم، ميگوييم حال نداريم بلند شويم، ولش كن. من در راديو يك قصه گفتم. در ميان مكه و مدينه يك روستايي به نام رابوقه است، حاجيها كه به مكه ميروند معمولاً آن جا ميايستند و چاي ميخورند. ميرحامد حسين در هندوستان كتابي ميخواست، گفتند: اين كتاب را فقط فلان عالم دارد آن هم در رابوق است. نامه مينويسد كه اين كتاب را به ما قرض بده. بعد آن نميدهد. از هندوستان به قصد مكه به مكه ميآيد. بعد از اعمال حج به رابوق ميآيد. لباسش را عوض ميكند و پهلوي آن عالم ميرود. نميگويد: من همان هستم كه برايت نامه نوشتم. بعد از احوالپرسي يك خورده بحث علمي ميكند، اين عالم رابوقي خوشحال ميشود و ميرحامد حسين را به خانهاش دعوت ميكند، او هم ميپذيرد. شب كه ميخواهد بخوابد ميگويد: من خوابم نميبرد مگر اين كه يك قرآني، كتابي، چيزي مطالعه كنم. ميگويد: بفرما اين هم كتاب خانه و بالاخره در كتاب خانه آن كتاب را پيدا ميكند و شب تا صبح از روي آن مينويسد. يك چند شبي مهمان ايشان ميشود و شبها تا صبح كل كتاب را رونويسي ميكند. شب آخر كه ميخواهد برود ميگويد: اگر من از كتابهاي شما مطلبي يادداشت كرده باشم شما راضي هستي؟ ميگويد: بله راضي هستم. بعد به هندوستان ميرود، ازهندوستان نامه مينويسد، ميگويد: يادتان هست يك كتابي خواستم نداديد؟ من آن كسي هستم كه با لباس مبدل از هندوستان به مكه آمدم، در رابوق مهمانت شدم. شبها در كتابخانهات خوابيدم و كتابها را رونويسي كردم و برگشتم. ببينيد، اين را ميگويند: عاشق علم. چطور حالا عزيزان ما عاشق جبهه هستند؟ حالا كه ما توفيق جبهه نداريم، در علم خودمان را تأمين كنيم. ما الان كشوري داريم كه اين همه نعمت دارد اما براي كفن مردهشان بايد از خارج از كشورشان كفن بياورند. ما كمبود عالم و متخصص داريم. اگر كسي جبهه نيست، لااقل خوب درس بخواند. ما هر يك دقيقهاي كه سر كلاس نشستيم، يك برادر در جبهه شهيد ميشود. در مقابل اين صحنهها يك خورده بايد تعهدمان نسبت به علم زياد بشود. كتاب را بايد ببوسيم. در كلاس را بايد ببوسيم. كتابهاي كهنه ما با كفشهاي كهنهي ما نبايد يك جا باشد. برخورد ما با كتاب نسبت به ساعت مچي خيلي فرق ميكند. جوان ما ساعت مچي ندارد احساس ميكند كم دارد، ولي اگر كتاب نداشته باشد، احساس نميكند كم داشته باشد، اين ضعف را بايد جبران كرد.
6- خاطرهاي از ميرحامد حسين هندي
ميرحامد حسين هندي يك كتاب ميخواست. گفتند: فقط در مكه هست. به مكه ميرود، كتاب را ميخواهد بخرد، فقط اجازهي مطالعهي كتاب را به او ميدهند. ميرود از روي كتاب مينويسد. مأمورين سعودي ميروند گزارش ميدهند كه يك كسي آمده و از روي كتابها مينويسد، پليس ميآيد كه او را بگيرد، تصادفاً در حال خواندن همان صفحهاي بوده كه مطالبش به نفع حكومت وقت آن جا بوده است. بعد ميگويند: نه بنويس عيب ندارد. بالاخره كتاب را مينويسد، يك مقدار كتاب هم ميخرد و در صندوق ميگذارد و با كشتي عازم هند ميشود. كشتي طوفاني ميشود، ناخداي كشتي ميگويد: خطرناك است، بايد يك سري از اموال را بريزيم. در اموال ميخواستند صندوق كتاب را بيندازند، آقا ميگويد: من زحمت كشيدهام اينها را نوشتهام، ميگويند: چارهاي نيست، كتاب را مياندازند، تا صندوق را در دريا مياندازند يكي از بستگان ميرحامد حسين هم خودش را در آب انداخت، يك دستش را به كشتي و يك دستش را به صندوق كتاب گرفت. همين طور تا يك مدتي صندوق را نگه ميدارد تا طوفان ميايستد. بعد صندوق كتاب را داخل كشتي ميبرند و از الطاف خدا اين بود كه آب داخل صندوق رفته ولي كتابها خيس نشده و فقط لب كتابها خيلي كم خيس شده است و هنوز آن كتابها در هندوستان وجود دارد. وقتي آقازادهي ايشان ميخواهد جان بدهد وصيت ميكند كه من ميخواهم وسط كتابخانه جان بدهم. كتاب خيلي پيش ما تحقير ميشود. روزنامهها را ببينيد، به اتوشويي ميبريم و داخل آن كت و شلوار ميگذاريم. در آن گوشت ميگذاريم، سفرهاش ميكنيم، دستگيرهاش ميكنيم. بعد خواهم گفت: كه بعداً چه كتابهايي ارزش دارد. بعضي جاها كتاب چاپ ميكنند تا مردم را بچاپند. چون بعضي از ناشرين حساب ميكنند كه چه كتابي نان دارد. ممكن است كتاب ديني هم چاپ كنند ولي كتاب دينياي چاپ ميكنند كه نان داشته باشد. يك كسي ميگفت: چرا بعضيها ميگويند: دين. بعضيها كه ميگويند: دين چون در دين نان است. برادران يك مقدار با نشاط درس بخوانيد. دست معلم را ببوسيد. كتاب را ببوسيد. كتابها را خوب نگه داريد. شما ميدانيد اگر كتابها را خوب نگه داريد چقدر مشكلات حل ميشود؟ آموزش و پرورش ما حدود صد ميليون جلد كتاب چاپ ميكند. صد ميليون پنج تومان. پانصد ميليون تومان حد اقل پول كتاب است. اين پانصد ميليون تومان. اگر شاگردان خوب استفاده كنند سال بعد هم بچهها ميتوانند استفاده كنند، آن وقت سال بعد ديگر پانصد ميليون را كتاب چاپ نميكنند. به معلمها ميدهيم. معلم كه حقوقش اضافه شد، عصرها در خيابان مسافركشي نميكند، مطالعه ميكند. معلمي كه مطالعه كرد، فردا حرف هايش آب دار است. اعصابش قوي است. با پانصد ميليون ميشود چند هزار خانه ساخت. يك خورده به كتاب احترام بگذاريم. زمستان ميخواهيم بنشينيم، ميبينيم هوا سرد است كتاب را ميگذاريم و رويش مينشينيم. تابستان با كتاب خودمان را باد ميزنيم. جلسهي بعد مطالبي دارم و قصههاي شنيدني بسياري برايتان ميگويم. خدايا! كتاب خانهي اصلي ما جبهه و نويسندگان اصلي رزمندگان ما است. خدايا! رزمندگان ما را پيروز بفرما. خدايا! عزيزاني كه تحصيل ميكنند، همه را متخصص متعهد قرار بده. خدايا! مارا به عزت قديممان در علم برگردان. خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2213